eitaa logo
رمانهای رستاخیز
5 دنبال‌کننده
656 عکس
283 ویدیو
8 فایل
⚜بسـمـ الله الرحمنــ الرحیمـ⚜ #مـــــذهبــــےهاعاشقـــــــتـــرن💖 🔱کانـــــال‌رمـــانـــــهاـــےرستـــــاخیــــز🔱 رمانهای شهـــــداء ، رمانهـــاـــے مذهبـــــے کانال تلگرام https://t.me/RomanRastakhiz313 کانال ایتا eitaa.com/rastakhiz313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️ 🍱🍛 ته تغاری بود و عجیب وابسته مامان. همین، او را به آشپزخانه و کنار مامان می کشاند. وقتی مامان مشغول پخت و پز بود، محسن با دقت نگاه می کرد. کم کم آشپز ِخوبی شد. مامان دستپخت محسن را قبول داشت. 🍇 مثل بعضی پسر ها لَمَشت نبود. از خیلی زن ها بیشتر به بهداشت اهمیت می داد. آنقدر که گاهی تمیز کاری هایش مامان را هم عاصی می کرد. غذاهایش از خوبی، جلوی مهمان گذاشتنی بود. 🍛🍝 مامان سرش را بالا می گرفت و می گفت: _ غذای امروز رو محسنم پخته! کم کم شد رقیب مامان. بعضی می گفتند دستپخت محسن بهتر از مامان است. 😍 فامیل، مشتری اش شده بودند. خانه شان که می رفت، آشپزخانه را می سپردند به محسن! خواهر نداشت. مامان همیشه می گفت محسن، دختر خانه است. از جارو و بشور و بساب چشمش نمی سوخت. 🍄 خانه را مثل سر و وضع خودش تمیز و مرتب نگه می داشت. دلش می خواست دو روز دنیا به بابا و مامان سخت نگذرد. توی دلش بود آنها را بفرستد کربلا. 🎀 💖 یکشنبه ها، مسجد برنامه ی تلاوت داشت. بعد از برنامه، میز پینگ پنگ ِ توی زیرزمین مسجد، محسن را صدا می زد. محسن به بچه ها می گفت: _ بریم پیگ پنگ! با شاگردهایش که هم سن و سال خودش بودند، غرق بازی می شد. علاقه اش به پینگ پنگ از همان زیرزمین شروع شد. کم کم توی مسابقات پینگ پنگ شرکت کرد .چیزی نگذشت که سر از مسابقات استانی درآورد. سال سوم راهنمایی بود که رتبه اول استان را گرفت. 🏆دعوت شد قزوین برای مسابقات کشوری پینگ پنگ. همان وقت برای مسابقات کشوری قرآن هم به شیراز دعوت شد. اگر می رفت قزوین حتما رتبه اول پینگ پنگ کشور را می گرفت. ✌️ اما رفت شیراز و رتبه اول کشور در تلاوت را گرفت. یک گوشه دلش دنبال پینگ پنگ بود. دوست داشت ادامه بدهد. اما استادش، مصطفی گفت: _ مواظب باش مسیر اصلی رو گم نکنی؛ قرآن! همین شد که محسن با پینگ پنگ قهرمانی خداحافظی کرد.🏓 همیشه هرجا میز پینگ پنگ می دید به یاد آن روز ها یک دست بازی تمیز انجام می داد. 🏊 فوتبال و شنا و کوهنوردی را هم دوست داشت. 🇮🇷 🇮🇷 💯 کانال تلگرام ↙️ 📕 http://t.me/BanoZeinab 💯 کانال ایتا ↙️ 📕 eitaa.com/rastakhiz313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمانهای رستاخیز
📌 وضعیت زنان در آخرالزمان ♥️ (ع) فرمودند: 🔥 يَظْهَرُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ وَ اقْتِرَابِ السَّاعَةِ وَ هُوَ شَرُّ الْأَزْمِنَةِ نِسْوَةٌ كَاشِفَاتٌ عَارِيَاتٌ مُتَبَرِّجَاتٌ مِنَ الدِّينِ دَاخِلَاتٌ فِي الْفِتَنِ مَائِلَاتٌ إِلَى الشَّهَوَاتِ مُسْرِعَاتٌ إِلَى اللَّذَّاتِ مُسْتَحِلَّاتٌ لِلْمُحَرَّمَاتِ فِي جَهَنَّمَ خَالِدَاتٌ. ⚠️ در آخرالزمان و نزدیک‌شدن روز قیامت که بدترین زمانها می‌باشد، زنهایی یافت می‌شوند: ➖ کشف کننده حجاب، ➖ عریان، ➖ خارج شوندگان از دین، ➖ داخل شونده‌های در فتنه، ➖ مائل به شهوات، ➖ شتابان به لذتها، ➖ حلال شمارنده محرمات ➖و مخلد در جهنم. 📖 من‌لايحضره‌الفقيه،ج3، ص390. 🇮🇷 🇮🇷 💯 کانال تلگرام ↙️ 📕 http://t.me/BanoZeinab 💯 کانال ایتا ↙️ 📕 eitaa.com/rastakhiz313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
● تل آویو زیر آتش موشک های ایرانی است ○ کارشناس عرب در برنامه جنجالی الجزیره: تل آویو زیر آتش موشک های ایرانی است که از غزه و جولان سوریه شلیک می شود. 🇮🇷 🇮🇷 💯 کانال تلگرام ↙️ 📕 http://t.me/BanoZeinab 💯 کانال ایتا ↙️ 📕 eitaa.com/rastakhiz313
رمانهای رستاخیز
● تل آویو زیر آتش موشک های ایرانی است ○ کارشناس عرب در برنامه جنجالی الجزیره: تل آویو زیر آتش موشک ه
🔻یمن: بانک اهداف نظامی رژیم صهیونیستی را در اختیار داریم 🔹وزیر دفاع دولت نجات ملی یمن: نیروهای مسلح ما همه مقدمات لازم برای انجام حمله فراگیر به دشمن را فراهم کردند؛ به طوری که توان دفاعی دشمن فلج شود. 🔹ارتش یمن بانک‌ اهداف نظامی زمینی و دریایی رژیم صهیونیستی را در اختیار دارد و اگر فرماندهی دستور دهد، در هدف قرار دادن آن درنگ نخواهیم کرد. صنایع نظامی یمن اکنون با کشورهایی وارد رقابت شده که ۲۰ سال پیشتر از ما در این زمینه فعالیت خود را آغاز کرده‌اند. 🇮🇷 #کانال_روز_رستاخیز313 🇮🇷 💯 کانال تلگرام ↙️ 📕 http://t.me/BanoZeinab 💯 کانال ایتا ↙️ 📕 eitaa.com/rastakhiz313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمانهای رستاخیز
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_مجنون_من_کجایی؟ ══🍃💚🍃══════ #قسمت_هفتم_و_هشتم راوی👈زینب زینب: وای خاک توس
؟ ══🍃💚🍃══════ از اتاق رقیه به سمت اتاق خودم رفتم گوشی و برداشتم📞 -سلام سید سیدمجتبی: سلام علیکم برادر -خخخ خوشمزه 😁 زنگ زدم بپرسم برنامه هئیت چه مدلیه⁉️ سید: عرض به حضورتون برادر جمالی این مداح هئیت ما مدافع حرم هست صبح تشریف آوردن از سوریه 🍃 -از خونه ما رفتی روی کله قند خوابیدی که شیرین شدی یا رفتی قم تو نمک خوابیدی که بانمک شدی😁 سید؛ هیچ کدام بالام جان انصافا تو نمیدونی چرا، برادر جمالی مداح ماهم هست😊 داعش بهش کارساز نیست -خخخخ گلو له نمکی موندم یه طوری شهید بشم جیگر رفقا بسوزه😔🌹 برو دیگه بچه پرو فعلا یاعلی سید: یاعلی رقیه: داداش من حاضرم😊 -بفرما فدات بشم بزن بریم سوار ماشین🚙 شدیم خب رقیه خانم تعریف کن چه خبر رقیه: عرض به حضورتون که قراره کلاسام شروع بشه پنج شنبه حاجی گفت برم معراج🌹🍃 -إه موفق باشی ساعت ۱۰ تو معراج الشهدا جلسه داشتیم الانم با داداش تو راه معراجیم🌹🍃 وارد معراج الشهدا تو اتاق اصلی معراج که مخصوص همین جلسات است شدیم داداشم عادتش بود جایی که خواهران باشن چندبار یاالله میگه☺️ ساعت ۱۰ بود حاج آقا کریمی وارد شد همه به احترامش بلند شدیم با برادران دست داد حاج آقا : 🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 بچه‌ها ببنید قراره همتون جزو بچه‌های جمع‌آوری آثار شهدا بشید دوتا خانم و یه آقا اما تیم اصلیمون فقط یه خانم یه آقا هستن😐 اسامی تک تک خونده میشود حاج آقا کریمی: اما تیم اصلی سیدمجتبی حسینی و رقیه جمالی جزو تیم اصلی هستن😍 به سمت ماشین حرکت کردیم -داداش، حسنا خانم هم داره میاد مزارشهدا🌷 داداش سرش و انداخت پایین و قرمز شد☺️ وا اینجا چه خبره این چرا قرمز شد خدایا 😂😂 بجان خودم یه خبریه اینجا تو راه حسناهم به ما اضافه شد، حسنا و آقای حسینی خواهر _ برادر شیری بودن😊 حسنا با آقای حسینی سلام و علیک کرد رو به حسین با صدایی که خجالت و حیا توش موج میزد گفت سلام آقای جمالی✋ دیگه به یقیین رسیدم اینجا یه خبریه باید به مامان و زینب بگم😍 بالاخره به مزار شهدا رسیدیم استاد رو به ما گفت بچه‌ها اجازه میدید من با رفقام تنها باشم😔 بعدا شما اضافه بشید این سه تا چرا سرخن😳🤔 خدایا اینجا چه خبره -بچه‌ها شما روزه سکوتید عایا حسناخانم و داداش جان😳 یاخدا این دوتا چرا سیب قرمزن😳🍎 شما دوتا که روزه سکوتید استاد که پیش پدرن، من میرم پیش دوست شهیدم🌷 حسین: باشه مراقب خودت باش -باشه داداش جان به سمت مزار دوست شهیدم🌷 راه افتادم شهید ابوالفضل ململی شهیدی که عاشقش بودم😍 دقیقا مثل آقا قمربنی هاشم شهید شده تو عملیات کربلای ۴، منطقه‌ای که آدم توش پرواز میکرد تا صحن بین الحرمین میرفت😔 بعد از یه ربع ما به حاج آقا اضافه شدیم ساعت ۱‌ ظهره، داریم میریم خونه قراره شب بریم دعای کمیل🍃 اما تا شب باید رفتارای حسین و حسنا رو به مامان بگم😉 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو............ش 🇮🇷 🇮🇷 💯 کانال تلگرام ↙️ 📕 http://t.me/BanoZeinab 💯 کانال ایتا ↙️ 📕 eitaa.com/rastakhiz313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•|🌿🌹 ▫️وقتـــــــے دلها را بہ حسیـن سپردند و مـــــــــــدافــــــــع شدند آسمــان مأمـــن آنهــا شـد و بال در بال ملائڪ زدند 🔴 متن کامل وصیتنامه شهید حسین معز غلامی در 👇👇
🔻🔻🔻 💢 🍃بسم‌رب‌الشهدا‌و‌الصدیقین🍃 ◽️با یارے خدا و توسل به اهل بیت این وصیت‌نامه را می‌نویسم، ان‌شاءالله که بعد از مرگم باز و خوانده شود... ◽️سلام بر آنهایے که رفتند و مثل ارباب بے‌کفن جان دادند ◽️من خاک پاے شهدا هستم شهدایے که برای دفاع از اسلام رفتند و جان عزیز خود را بر طبق اخلاص نهادند، خدا کند به مدد شهدا و دعاے دوستانم مرگ من نیز شهادت قرار گیرد که بهترین مرگ‌هاست... ◽️بعد از مرگم به پدرم توصیه مے‌کنم که مانند اربابم حسین(ع) صبر کند و بی‌تابے‌ نکند و خوشحال باشد که در راه خدا جان دادم و همینطور مادرم به مدد اسوه‌ی صبر و استقامت در کربلا حضرت زینب (س) صبور باشد؛ چون با گریه‌هایش مرا شرمنده مےکند ◽️هروقت بر سر قبرم آمدید سعی کنید یک روضه از حضرت علی اکبر(ع) و یا حضرت زهرا(س) بخوانید و مرا به فیض بالای گریه برسانید ◽️هر وقت قصد داشتید خیری به بنده حقیر برسانید آن‌ را به هیئت‌های مذهبی به عنوان کمک بدهید... ◽️در کفنم یک سربند یاحسین(ع) و تربت کربلا قرار بدهید تا می‌توانید براے ظهور حضرت‌ حجت(عج) دعا کنید که بهترین دعاهاست... ◽️هم به خانواده‌ام و هم به دوستانم بگویم که در بدترین شرایط اجتماعی، اقتصادی و .... پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم‌ حضرت‌ آقا سید علے را تنها نگذارید... ◽️امربه‌معروف‌ و نهے‌ازمنکر را فراموش نکنید و نگذارید خون شهدا پایمال شود 🔻این شعر بر روے سنگ‌ قبرم حکاکے شود ان‌شاءالله ▫️مـردغسال‌به‌جسم‌وسرمن‌خورده‌مگیر▫️ ▫️چند‌سالیست‌که‌ازداغ‌حسیــن‌لطمه‌زنم▫️ ▫️سرقبرم‌چو‌بخواننددمے‌روضـــــه‌شـام▫️ ▫️سرخودبا‌لبه‌‌ی‌سنـــــگ‌لحـــــد‌میشکنم▫️ 🍃اللهم‌ الرزقنا‌ شفاعه‌ الحسین‌ یوم‌ الورود و ثبت لے قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین(ع) 🇮🇷 🇮🇷 💯 کانال تلگرام ↙️ 📕 http://t.me/BanoZeinab 💯 کانال ایتا ↙️ 📕 eitaa.com/rastakhiz313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمانهای رستاخیز
5cbaf9fec0912_622118047.mp3
2.8M
سخنرانی کوتاه حجت الاسلام دانشمند دستتون رو به امام زمان بدید! 🇮🇷 🇮🇷 💯 کانال تلگرام ↙️ 📕 http://t.me/BanoZeinab 💯 کانال ایتا ↙️ 📕 eitaa.com/rastakhiz313
🍃🌺 عاشقان حضرت آقا بخوانند 🌺🍃 رهبرمون فرمودند:😊 امر به معروف با زبان بر همه است و باید انجام دهند....☝️ باز می فرمایند: 🔴بهترین روش امر به معروف(تذکر با زبان)است... 🔴نهی از منکر زبانی جایز و و وظیفه ی همه هست.... 🔴من همین امر به معروف و نهی از منکر ساده ی زبانی را واقعاً یکی از معجزات اسلام می دانم... نهی از منکر واقعاً معجزه می کند فقط هم زبانی. خیلی هم اثر دارد....👌 کتاب آقا رو خوندید؟؟👀 کتاب 😍 🇮🇷 🇮🇷 💯 کانال تلگرام ↙️ 📕 http://t.me/BanoZeinab 💯 کانال ایتا ↙️ 📕 eitaa.com/rastakhiz313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمانهای رستاخیز
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️ #شھید_محسن_حاجی_حسنی #قسمت_چهاردهم_و_پانزدهم 🍱🍛 ته تغاری بود و عجیب وابسته م
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️ دوره دبیرستان، وقت آتش سوزاندن پسرهاست. ولی محسن این طور نبود.😌 به هیچ کس بی احترامی نمی کرد. کم ناراحت می شد. عصبانیتش بی هیاهو بود. نهایت، چند ساعت یا دقیقه ارتباطش را با طرف قطع می کرد. بعد، چون دل مهربانی داشت زود برمی گشت و همه چیز را فراموش می کرد.❤️ خوش خنده بود. چندبار سر کلاس با امیر دوست محمدی ریسه رفته بودند و دبیر بیرونشان کرده بود.😱😂 آن ها هم بی هیچ بگو مگویی تنبیه شان را قبول کرده بودند. ته ِ خلافشان در مدرسه همین ها بود. وگرنه احترام معلم ها را زیاد داشت و با آنها گرم و خوشرو بود.☺️ سرش حسابی به قرآن و درسش گرم بود. وقت نمی کرد در جمع همکلاسی هایش حاضر شود. 🌼 شاید به خاطر همین از خلقیات همسن و سال هایش تاثیر نمی گرفت. راهش را پیدا کرده بود و داشت مستقیم دنبالش می کرد. به راه های دیگر سرک نمی کشید. 🌹🍁 چیزی که برایش استثناء بود، هیئت بود. دیده بود قاریانی را که از اهل بیت علیهم السلام غافلند. از آن طرف، هیئتی هایی را می دید که به نماز و قرآن بهاء نمی دهند. 💖 محسن، هم قاری قرآن بود و هم پای ثابت هیئت. 💝 🌺 اسمش "امیر دوست محمدی" بود. رفیق فابریک محسن در دوران دبیرستان. بچه آرام و محجوبی بود. محسن، پای امیر را به محافل قرآنی باز کرده بود. دوست داشت شانه به شانه جلو بروند. 🍂🍁 اما تقدیر امیر چیز دیگری بود. رفته بود اردوی راهیان نور که این طور شد. در راه ِ برگشت، اتوبوس شان با تانکر نفت، شاخ به شاخ شد و آتش، کل ِ بچه ها را سوزاند. 🔥 داغ خانواده ها و دوستانشان را فقط این پیام آیت الله بهجت می توانست کمی خنک کند که گفت: _ این ها شهید هستند. 🌹از همان وقت بود که آرزوی شهادت به دل محسن افتاد و همه این را از زبانش می شنیدند. یک روز که سر از سجده طولانی برداشت، مامان ازش پرسید: _ چی از خدا خواستی محسن؟! گفت: _ شهادت! 🌷🕊 مامان یکه خورد.😧 فکر کرده بود محسن دارد از خدا ازدواج خوب، شغل خوب و از این دست خوب ها می خواهد.❗️ هیچ کس فکر نمی کرد آن دعا بعد از چند سال این طور مستجاب شود. 🍁🍂 حالا محسن، در بهشت ثامن الائمه علیه السلام با فاصله چند متر از مزار امیر، همسایه اش شده. ... 😭 🇮🇷 🇮🇷 💯 کانال تلگرام ↙️ 📕 http://t.me/BanoZeinab 💯 کانال ایتا ↙️ 📕 eitaa.com/rastakhiz313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️نگاه مادرانه امام رضا(ع) به شیعیان گنه‌کار 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡 حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید. 🔴 بهترین سخنرانی های روز در 🇮🇷 🇮🇷 💯 کانال تلگرام ↙️ 📕 http://t.me/BanoZeinab 💯 کانال ایتا ↙️ 📕 eitaa.com/rastakhiz313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️حضرت زهرا علیهاالسلام صاحب مقام شفاعت کبری در قیامت 🎤استاد 📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید. 🔴بهترین های روز 🇮🇷 🇮🇷 💯 کانال تلگرام ↙️ 📕 http://t.me/BanoZeinab 💯 کانال ایتا ↙️ 📕 eitaa.com/rastakhiz313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🔹 کلیپ بسیار از زنده شدن مردگان و صحرای محشر 💥 ✅بازبینی اعمال 📚 🇮🇷 🇮🇷 💯 کانال تلگرام ↙️ 📕 http://t.me/BanoZeinab 💯 کانال ایتا ↙️ 📕 eitaa.com/rastakhiz313
رمانهای رستاخیز
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_مجنون_من_کجایی؟ ══🍃💚🍃══════ #قسمت_نهم از اتاق رقیه به سمت اتاق خودم رفتم
؟ ══🍃💚🍃══════ همه بچه‌ها رفتن منو آقای حسینی موندیم حاج آقا: بچه‌ها، شما دوتا خیلی وظیفتون سنگینه همه این لیست، فرمانده هستن ازتون توقع کار عالی دارم👌 نه مصاحبه معمولی منو آقای حسینی اصلا سربلند نکردیم حاج آقا: خوب بچه‌ها من دارم میرم مزارشهدا🌷 اگه میخاید بیاید یاعلی البته حسین آقا میاد سرراهم میریم دنبال دخترم😊 -آخ جون حسنا مییاد با حسین وارد خونه شدیم مامان: بچه‌ها خوش اومدین😊 ‌ -مامان باید باهاتون حرف بزنم مامان: باشه عزیزم بیا -مامان فکرکنم باید برای پسرت آستین بالا بزنی مامان: یعنی چی؟😳😳😳 -مامان امروز منو داداشم و حسنا و آقای حسینی رفتیم مزارشهدا مامان این دوتا سکوت و سرخ😐😊 مامان:‌ تو مطمئنی -۹۹درصد💯 مامان : باشه عزیزم حسین جان پسرم بیا ناهار سر میز ناهار مامان شروع کرد به حرف زدن _حسین جان حسین : بله مادر ما برات یه دختر خوب سراغ داریم 😳 غذا پرید تو گلوی داداش، با دست زدم پشتش برادر من آروم😁 حسین: مادر من فعلا بهش فکر نمیکنم 🤔 آب ریختم دادم دستش داشت آب میخورد گفتم کلا فکر نمیکنی یا به حسنا فکر میکنی😳 باز آب پرید گلوش -مبارک باشه داداش جان😍 مامان : زنگ بزنم خونشون؟ حسین سرش انداخت پایین -مبارکه 👏👏👏👏😍😍😍 مادر پای تلفن☎️ نشست شماره تلفن خونه حاج آقا کریمی و گرفت مادر حسنا تلفن جواب داد📞 بعد از صحبتها و قطع تلفن رو به من که هیجان داشتم😍 و حسین سر به زیر کرد و گفت برای جعمه ساعت ۷ غروب قرار گذاشتم هورا هورا هورا من برم استراحت کنم حسین: مادر با اجازتون منم برم اتاقم ~~~~~~~~~~ راوی👈حسین وای از این رقیه شیطون😱 بدجنس ای خدا نوکترم اما یعنی حسنا خانم قبول میکنه همسر یه پاسدار مدافع حرم بشه 😔😔 عشق اول من حرم بی بی شهادته و بعد ازدواج با حسنا خانم 🍃توکلت علی‌الله🍃 اگه قبول نکرد نمیتونم روی عشق به بی بی خط بکشم فوقش از عشق زمینیم میگذرم گوشی برداشتم و مداحی ارغوان و پلی کردم "ز کودکی خادم این تبار محترمم" بالاخره روز جعمه از راه رسید😍 کت و شلوار مشکی پوشیدم با یه پیراهن سفید سر راهمون یه دست گل روز قرمز و گل رز سفید خریدیم 🌹 مادر، من، زینب، رقیه فکرکنم رقیه در حال بال درآوردنه🕊🕊 زنگ زدیم حاج آقا کریمی در باز کرد با حاج خانم برای استقبال ما اومدن😊 وارد شدیم حاج خانم : حسناجان دخترم چای بیار ☕️☕️☕️☕️ حسناخانم با چادر وارد شد سرم و انداختم پایین بالاخره نوبت من بود چای بردارم😥 استرس داشتم تو دلم غوغا بود سعی کردم جلوی لرزش دستامو بگیرم آروم چای رو برداشتم☕️ یه لحظه چشم تو چشم شدم با حسنا خانوم مشخص بود که از خجالت قرمز شده صورتش، منم کل تنم و گر گرفته بود حسنا خانم بعد یک مکث کوتاه از جلوم رد شد و روی مبل نشست☺️ صدای مادرم منو از فکر رو خیال اورد بیرون مادر : حاج خانم اگه اجازه میدید این دوتا بچه برن حرفهاشون بزنن حاج خانم : بله حتما😊 حسناجان حسین آقا رو راهنمایی کن وارد اتاق شدیم بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم بالاخره شروع کردم حرف زدن 🙂 -حسنا خانم عشق اول من شهادت🌷 و دفاع از حرمه سخته کارم اما تمام سعیم میکنم شما سختیش و حس نکنید نظرتون چیه⁉️ در حالیکه همچنان سرش پایین بود گفت "علی که باشد فاطمه میشوم" -مبارک باشه❤️😍 باهم از در خارج شدیم کوتاه‌ترین حرف زدن تو خواستگاری حرف زدن ما بود ظاهرا، کوتاه و مفید😁 مادر : دهنمون شیرین کنیم؟ 🍰 حسنا: هرچی مامان بابا بگن حاج آقا: مبارکه ان‌شاءالله😍😍 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو............ش 🇮🇷 🇮🇷 💯 کانال تلگرام ↙️ 📕 http://t.me/BanoZeinab 💯 کانال ایتا ↙️ 📕 eitaa.com/rastakhiz313
°•|🌿🌹 ◽️در حالے ڪه جلوے آینہ مشغول بستن آخرین دڪمہ لباس یقہ دیپلماتم بودم صداے یڪ پیغام از تلفن همراهم توجهم را بہ خودش جلب ڪرد. ◽️طبق معمول رفیقم بود ڪه تو بدترین موقع پیام داده بود، گوشے را برداشتم و پیامش رو باز ڪردم ؛ تصویر یہ پسر جوون بود ... و ! ◽️شروع ڪردم بہ تایپ ڪردن : این دیگہ ڪیہ ؟؟؟ حتما باز یہ بازیگر نوظهور حاشیہ ساز ؛ اینا چیہ میفرستے برا اینو اون، الڪے گندشون میڪنید ?! ◽️پیغام را ارسال ڪردم و باز مشغول مرتب ڪردن لباسم شدم ، هنوز چند ثانیہ نگذشتہ بود ڪه دوباره صدای گوشیم دراومد ! احمد بود ◽️نہ عزیز ... نہ بازیگر نہ مدلِ فراری نہ سلبریتے، نہ ضد دین و نه ضد انقلاب. –بابڪ_نوریِ_هریس... چند روز پیش تو سوریہ شهید شده ... و بلافاصلہ پشت بندش چند تا عڪس دیگہ فرستاد. ◽️باورش برام خیلے سخت بود ڪه این تصویر یه شهید باشہ ...! حال و هوام بہ طور عجیبـے عوض شد ؛ حساب و ڪتابام بہ هم ریختہ بود احساس ڪردم هوا یہ ڪم گرم شده، دکمه‌ے بالاے لباسم رو باز ڪردم... ◽️همونطورے ڪه مات تصویر خودم توی آینہ شده بودم مصرعے از خیام ذهنمو پر ڪرد : 🔻... آیا تو چنان ڪه مےنمایـے هستے ؟؟!! 🇮🇷 🇮🇷 💯 کانال تلگرام ↙️ 📕 http://t.me/BanoZeinab 💯 کانال ایتا ↙️ 📕 eitaa.com/rastakhiz313