eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
549 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3.4هزار ویدیو
12 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی زیر مراجعه کنید @Malek53 درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
ناب شهدا🦋🦋 شهيد محمد حسين آينده: برادران و خواهرانم و تمامي دوستانم، از شما خواهش مي‌كنم پشت به رهبر نكنيد و حامي ولايت فقيه باشيد؛ شما مي‌توانيد در هر سنگري كه هستيد، از آن سنگر به خوبي دفاع كنيد.
قنبر حمزوی گوارشک فرمانده گردان ولی الله لشگر5نصر(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) زندگی نامه شهید به روایت خودش: در بهمن ماه 1334 در روستای گوارشک متولد شدم. در پنج سالگی به مکتب قرآن و از هفت سالگی تا چهار ده سالگی به مدرسه رفتم، همچنمین در این مدت به کار کشاورزی مشغول بودم که کمکی باشد به خانواده ام. چون پای پدرم سیاتیک داشت و به کمک من احتیاج بود که کار کنم تا امور زندگی اداره شود. در هجده سالگی ازدواج کردم. در نوزده سالگی به خدمت سربازی اعزام شدم و در سال 1355 خدمت سربازی را به پایان رساندم. در مشهد به کار سنگ کاری مشغول شدم و مدت دو سال طول کشید تا به این کار مهارت یافتم و برای خودم کار کردم. این کار را به مدت دو سال ادامه دادم تا این که انقلاب، در سال 1357 به پیروزی رسید. از ابتدای پیروزی انقلاب به گشت شبانه می رفتم. پس از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به فرموده امام امت خمینی کبیر و امید محرومین جهان عضو سپاه و به پاسداری از اسلام مشغول شدم. در جنگ گنبد شرکت کردم که با پیروزی برگشتم و پس از آن به جنگ با مزدوران امریکا در کردستان اعزام شدم که مدت سه ماه به طول کشید. پس از بازگشت، در واحد عملیات سپاه به خدمت مشغول شدن و با شروع جنگ عراق علیه ایران به جبهه اهواز اعزام شدم که پس از سازماندهی به عنوان آرپی‌جی زن به خط مقدم عزیمت کردم و در این حال شبها برای جلوگیری از نفوذ دشمن تا حد امکان به دشمن نزدیک می شدیم و تمام حرکتهای آنها را زیر نظر داشتیم. در یک درگیری با مزدوران صدام، تعداد 25 نفر از مزدوران را به هلاکت رساندیم که یکی از برادران به شهادت رسید. مدت 20 شب به کمین دشمن رفتیم. پس از آن به دستور فرمانده، شبها به مین گذاری در سر راه دشمن اعزام شدیم که در مدت ده شب، و حدود پنج هزار مین ضد تانک در سر راه دشمن کار گذاشتیم؛‌ پس از آن آب اطراف ما را فرا گرفت که وجود ما دیگر در آنجا لازم نبود. پس به جبهه الله اکبر رفتیم که بنده جزء گروه شناسایی انتخاب شدم. شبها با کوله باری از مهمات و غذایی اندک و با یک قمقمه آب، به نزدیک دشمن می رفتم که دشمن را بدون دوربین، به طور کامل می دیدیم و در شب برای دیده بانی سنگر می کندیم و خاک آن را مثل بذری که بر زمین می پاشند، می پوشاندیم و با بوته هایی که آنجا بود، استتار کامل می کردیم که در روز برای دشمن قابل دید نبود. در این هوای گرم اهواز،‌ در مدت 24 ساعت با یک قمقمه آب به خاطر اسلام سر می کردیم و چه قدر مشکل ولی لذت بخش بود که با گرای دقیقی که به توپخانه و خمپاره اندازها می دادیم، منتظر آتش گرفتن تانکها و انبار مهمات دشمن می ماندیم. من این ماجرا را – اصابت بسیار دقیق گلوله های ما به نیروهای دشمن – هرگز فراموش نخواهم کرد. در آن هوای گرم و بی آبی، از ریشه گیاهان به جای آب استفاده می کردیم ولی با این سختیها، باز هم چه قدر جبهه اسلام لذت بخش است که هرگز فراموش نخواهم کرد. یادم نمی رود روز عید را که هدایای ملت مبارز و مسلمان میهنمان که به جبهه فرستاده بودند به دست بنده رسید که هدیه بنده مقدار دو یا سه سیر پسته بود و نامه ای هم توی پاکت بود. نامه را برای دوستانم با چشم گریان که گریه ای از شوق بود، خواندم: امیدوارم این هدیه ناقابل من مورد توجه شما و عنایت شما قرار بگیرد. برادر رزمنده ام، من پیر زنی هستم که پول این پسته را چند وقت است که پس انداز کرده ام، این را خدمت شما می فرستم، شاید این هدیه من موجب حمایت سربازان اسلام باشد. امیدوارم که جواب نامه مرا که توسط فرزندم نوشته شده است؛‌ از کربلای حسین بفرستید. و مدت سه ماه در جبهه اهواز بودم، سپس به شهر برگشتم و در واحد عملیات سپاه مشغول شدم. پس از یک ماه خدمت، به شهر سقز برای از بین بردن منافقین و مزدوران امریکا، حزب دمکرات و کومله و دیگر گروهک‌ها رفتم. مدت 10 روز در آنجا بودم که خبر انفجار حزب جمهوری اسلامی را از اخبار شنیدم؛‌ با شنیدن خبر شهادت آقای دکتر بهشتی و هفتاد و دو تن دیگر از یاران امام (ره) بسیار ناراحت شدم، ولی باز گفتم که دیگر جان من ارزشی ندارد در برابر این عزیزان و بیش از پیش عاشق شهادت شدم. مدت سه ماه در ماموریت گفته شده بودم. در شب کمین می رفتم و چند درگیری داشتم و چند درگیری در سه راهی بوکان – سقز با گروهک ها که سر پرستی افرادی که در تپه مستقر بودند بر عهده من بود. در این مدت چند درگیری داشتیم که حدود 50 مزدور آمریکایی کشته شدند، ولی خوشبختانه در این درگیری ها، هیچ گونه آسیبی به ما نرسید. مدت سه ماه در این ماموریت بودم، ولی باز هم شهادت نصیبم نشد، به مشهد مراجعه کردم و حالا مشغول خدمت می باشم. (تاریخ 6/10/1360) در 4 فروردین 1361 در جبهه نبرد حق علیه باطل هستم، اگر برگشتم که دنباله خاطراتم را ادامه می دهم و اگر شهید شدم، خاطراتم را سربازان اسلام خواهند نوشت. در 7 فروردین 1361 به اهو
از رسیدیم و پس از چند روز به بستان اعزام شدیم و تا دو روز در آنجا بودیم. در 18 فروردین 1361 به تنگه چزابه اعزام شدیم که آتش دشمن خیلی شدید و زیاد بود. در حالی که به لطف خدا با این همه آتش، پس از گذشت مدت 9 روز ما کمترین شهید و مجروح را داشتیم. سپس در شب 26 فروردین 1361 در ساعت 4 صبح آتش دشمن به طور کامل قطع شد و بنده که فرمانده دسته بودم، افراد دسته را آماده باش دادم و در سنگر ها مستقر شدند و منتظر دشمن ماندیم، صبح متوجه شدیم که دشمن از آنجا فرار کرده است. رفتیم جلو و جنازه های پوسیده عراقی ها را دیدیم؛‌ اینها ناکامان عملیات 18 بهمن سال 1360 بودند که می خواستند، دوباره بستان را بگیرند و رزمندگان اسلام به آنها و اربابانشان درس خوبی داده بودند. در حدود دو هزار جنازه عراقی در منطقه دیده می شد. این بود جزای آنهایی که به حریم مقدس جمهوری اسلامی تجاوز می کنند. در 28 فروردین 1361 به جبهه هویزه رفتیم که در شب جمعه 10 اردیبهشت 1361، حمله با رمز «یا علی بن ابی طالب» (ع) آغاز شد. ما در آن شب در خط مقدم به عنوان پشتیبان بودیم. حمله مرحله اول بیت المقدس، با موفقیت تمام شد سپس ما را به جاده اهواز – خرمشهر بردند تا برای مرحله دوم عملیات آماده شویم. عملیات در شب جمعه، 17 اردیبهشت 1361 انجام شد که پس از رسیدن به هدفهای معلوم، در ساعت 9 صبح روز جمعه 17 اردیبهشت از ناحیه ران و ساق پا مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفتم که بلافاصله پس از جلوگیری از خون ریزی و بستن محل زخم به پشت جبهه انتقال یافتم و با پانسمان موقت، با هلیکوپتر به اهواز و بعد از عکس برداری به تهران اعزام شدم. سه روز در تهران بستری بودم. با اصرار خودم، دکتر مرا مرخص کرد و حالا در مشهد هستم و زخم پایم به حمد الله رو به بهبود است، تا که انشاالله پس از خوب شدن به جبهه اعزام شوم. در 8 تیر 1361 به جبهه نبرد حق علیه باطل عازم هستم، اگر برگشتم که دنباله خاطرات را خواهم نوشت و اگر برنگشتم، تاریخ خاطرات رزمندگان اسلام را خواهد نوشت. در 10 تیر 1361 به اهواز رسیدیم و پس از سازماندهی، بنده به عنوان معاون فرمانده گردان انتخاب شدم. به جبهه شلمچه در مجاورت پاسگاه «کود سواری» عراق حالت تدافعی داشتیم و پس از چند روز، در ساعت 1 شب 2 مرداد 1361 برای حمله، آماده باش صادر شد که گروهان ما به عنوان اولین گروهان خط شکن تعیین شد و در ساعت 30/9 دقیقه شب، به خاکریزهای دشمن رسیدیم، پس از گذشتن از میدانهای وسیع مین و خاکریزهای احتیاط دشمن که به درگیری و نابود شدن انجامید – به خاکریز اصلی دشمن تا حدود یکصد متری نزدیک شدیم، در آنجا – که یک کانال آب به عرض ده متر وجود داشت – مستقر شدیم. دو دسته از گروهان ما از ما عقب مانده بودند و یک دسته با فرمانده گروهان که از کانال آب گذشته بودند، شهید و مجروح شدند. ما از گردان کمک خواستیم که گروهان 3 به کمک ما بیاید تا که خط اصلی دشمن را بشکنیم. فرمانده گروهان 3 به من گفت: تو به عنوان راهنما، در جلوی گروهان حرکت کن تا که ما پشت سر تو بیاییم. من این پیشنهاد را قبول کردم و تصمیم گرفتم از کانال آب که در فاصله هشتاد الی صد متری خاکریز اصلی دشمن بود، عبور کنم. تیر بارهایشان در آنجا استقرار داشت و آتش آن قدر شدید بود که گذشتن از پشت خاکریز آب احتمال شهادت صد در صد را داشت، چون دشمن می دانست فقط از بریرگی کانال آبی، که به عرض ده متری بود – امکان عبور است. دشمن پیوسته آتش می ریخت. با این حال با بردن نام مبارک آقا امام زمان (عج) و کمک خواستن از آقا، خودم را به خاکریز دشمن رساندم. پس از رسیدن به خاکریز، پشت سرم را نگاه کردم و متوجه شدم که هیچ کس پشت سر من نیست و نیروها نیامده بودند. با خود گفتم: اگر برگردم، امکان دارد در حال برگشتن شهید شوم. پس من که تا به اینجا به دشمن نزدیک شده ام و سنگر تیربار دشمن را که در مقابل من است شناسایی کرده بودم، یک نارنجک از توی جیب نارنجکم برداشتم و ضامن آن را کشیدم و از سمت راست سنگر تیربار، به حالت سینه خیز جلو رفتم. لحظه های حساس زندگی در حال گذشتن بود. تا فاصله یک متری به سنگر تیربار که نزدیک شدم، بلند شدم و پای راستم را جلو گذاشتم که نارنجک را توی سنگر بیندازم، تیر بار به ناحیه ران پای راست من اصابت کرد و افتادم. در حالی که ضامن نارنجک را کشیده بودم، هر چه تلاش کردم که از حالتی که به شانه راست توی خط رابط افتاده بودم بلند شوم، نتوانستم. سپس با خود گفتم: نارنجک را جایی بیندازم که لااقل توی دست من منفجر نشود. خون زیادی از من می رفت و در همان حال نگاه کردم ک تاریکی را دیدم که جلوی چشمم است، متوجه شدم که سنگر است، نارنجک را توی آن انداختم و پس از منفجر کردن سنگر متوجه شدم که سنگر مهمات بوده است. موشک آرپی جی و خرجهای آنها که بهشان بسته بود، آتش گرفت. حالا در این دل شب، در فاصله یک متری دشمن قرار داشتم و خون به شدت از پایم می ریخت. تیربار دشمن بر ر
وی سرم تیراندازی می کرد، انبار مهمات دشمن می سوخت و هیچ کس از نیروهای ما نبود که مرا کمک کند. از چه کسی باید کمک خواست؟ به یاد این افتادم که آخر ما به خاطر چه چیزی می جنگیم؟ مگر غیر از این است که به خاطر حفظ اسلام است؟ آخر فرمانده سربازان اسلام و پاسداران اسلام کیست؟ سپس به یاد مولا و فرمانده مان، امام زمان افتادم و گفتم: آقا جان، اگر من سرباز تو باشم، غیر از خدا و تو که فرمانده ما هستی دیگر از چه کسی کمک بخواهم؟ این را که گفتم، دیدم نوری به طرف من نزدیک شد و دور مرا نور فرا گرفت. وقتی به خود آمدم که توی خط رابط سر پا ایستاده بودم. نارنجک دیگری از توی جیب نارنجم برداشتم و توی سنگر تیربار دشمن انداختم و سنگر تیربار منهدم شد؛‌ سپس یک خشاب 40 تیری که روی اسلحه ام بود، پشت خاکریز رگبار زدم که اگر نفراتی از دشمن در پشت خاکریز هستند، از بین بروند. پس از آن خشاب خالی را برداشتم و یک خشاب پر روی آن گذاشتم و مسلح کردم، آمدم پایین خاکریز و نشستم. پایم را از قسمت بالای زخم بستم و جلوی خونریزی تا به اندازه ای گرفته شد. عقب برگشتم، دیدم به نیروهایی که پشت سر من بودند، دستور عقب نشینی دادند، مقدار شش کیلومتر راه را من با این زخم عمیق پیاده آمدم تا که به خاکریزی که آمبولانس در آنجا برای تخلیه مجروحین می آمد، رسیدم. در آنجا منتظر آمدن آمبولانس بودم که یک خمپاره در فاصله چند متری من خورد، موج انفجار آن مرا در حدود پنج متری پرت کرد که ترکشی به دست و شانه من اصابت کرد. خمپاره دیگری در سمت راست من خورد که از ساق پای راست و شانه مجروح شدم. پس از بستن محل های جراحت، به خرمشهر و از آنجا به آبادان و از آبادان به ماهشهر و پس از ماندن 24 ساعت از ماهشهر با هواپیما به تهران انتقال یافتم و در بیمارستان الوند به مدت 10 روز بستری شدم؛‌ سپس به اصرار خودم دکتر مرا مرخص کرد و الان مشهد می باشم. امیدوارم که هر چه زودتر حالم خوب شود تا که دوباره به جبهه بروم. تاریخ 18/6/1361 امروز 29/6/1362 به جبهه اعزام شدم و در 31/6/1362 به ایلام رسیدم. پس از ماندن چند روز در پایگاه لشگر در ایلام، به پادگان امام خمینی برای آماده کردن نیروها و شناسایی مناطق مورد نظر برای حمله رفتیم که از نظر مسائل سری نظامی،‌ محل پادگان که در آنجا واقع است را نمی گویم و در مدتی که در پادگان یاد شده بودم،‌ به نقاط مختلف برای شناسایی رفتم. و البته وظیفه معاون اول فرمانده گردان را داشتم. پس از شناسایی، برای حمله اعلام آمادگی کردیم و به مریوان و داخل خاک عراق اعزام شدیم. حمله به قصد تصرف کوه های استراتژیک مشرف بر شهر پنج وین عراق آغاز شد و گردان ما نقش پشتیبانی را داشت. عملیات بحمد الله با پیروزی رزمندگان اسلام در مرحله سوم عملیات والفجر 4 به پایان رسید. پس از آن در تاریخ 5/9/1362 به ایلام برگشتیم و در تاریخ 8/9/1362 برای مرخصی به مشهد آمدم و حالا در مشهد مقدس می باشم و به تاریخ 11/11/1362، پس از پایان مرخصی، به جبهه نبرد حق علیه باطل عازم خواهم بود. اگر برگشتم خاطراتم را می نویسم و اگر شهادت نصیبم شد، تاریخ خاطرات سربازان اسلام را خواهد نوشت. در تاریخ 20/11/1362 به مدت 4 ماه از جبهه به مشهد آمدم و در پایگاه 2 سپاه مامور به خدمت شدم. در تاریخ 1/12/1362 با موافقت پاسگاه، ناحیه ای به نام ناحیه 6 در مشهد تشکیل دادم. پس از پیدا کردن جای مناسب و اجاره کردن جای مورد نظر که محل استقرار فعلی ناحیه است، چند پایگاه که به ناحیه شهر متصل بود از آنها تحویل گرفتم و تا حد امکان مشغول فعال کردن آن شدم تا اینکه در تاریخ 20/12/1362 برای برگزاری اردو، طی جلسه ای که با مسئولان نواحی و پاسگاه گذاشته شده بود، اقدامات لازم را انجام دادم. برنامه اردو در تاریخ 12/1/1363 برای ناحیه ما گذاشته شد. از آن پس بنده برای هر چه بهتر برگزار کردن اردو مشغول شدم، تا اینکه 12 فروردین سال 1363 رسید، در آن روز که روز استقرار جمهوری اسلامی بود، کلیه نیروهای طرح لبیک یا جبهه رفته، برای رژه در محل تعیین شده، من به اتفاق یکی از برادران که رابط پایگاه امیر آباد بود، به نام برادر علی اکبر رحیمی، با موتور ایشان برای آماده کردن نیروهای اردو عازم شدیم، ولی متاسفانه در جاده قدیم قوچان بر اثر تصادف با وانتی که جلو ما دور زد، این برادر عزیزم شهید و من به بیمارستان اعزام شدم و مدت دو ماه در بیمارستان تحت درمان بودم. امروز که تاریخ 4/4/1363 است، عازم جبهه نبرد حق علیه باطل هستم. اگر برگشتم دنباله خاطرات جبهه را می نویسم، ولی اگر برنگشتم تاریخ ،خاطرات سربازان اسلام را خواهد نوشت. والسلام به امید پیروزی اسلام بر سراسر جهان. در سال 1354 و در سن هجده سالگی ازدواج کرد که مراسم عقد و ازدواج او با خانم طیبه شجاع گوراشک بسیار ساده همان طور که در روستا رسم بود، انجام شد. همسر ایشان نیز در مورد خصوصیات اخلاقی شهید می نویسد: ایشان در جلسات قرآن
و جلسات مذهبی شرکت فعال داشت. شهید بعد از ازدواج به مشهد منتقل شد و در همان سالها به صورت مستمر در تظاهرات و راهپیمایی‌ها شرکت داشت. اولین فرزندش فاطمه در 1 شهریور 1356 در روستای گوراشک متولد شد. دومین فرزند حمزه وی «حمیده» در سال 1358 در مشهد متولد شد. چهارمین فرزند شهید به نام مصطفی، در سال 1361 در مشهد متولد شد و وی همچنان در جبهه حضور فعال داشتند. پس از شصت ماه حضور در جبهه ومبارزه بی امان با ضد انقلاب در غرب و ارتش متجاوز عراق ،در 25 اسفند 1363 در عملیات بدر و در منطقه هور الهویزه، بر اثر جراحات وارده به مقام رفیع شهادت نایل آمد و پیکر مطهرش به مدت ده سال مفقود الاثر که سرانجام در 1 تیر 1378 در مشهد تشییع و در بهشت رضا (ع) به خاک سپرده شد. ghanbar
🔳«فرزند مادر (س)»🌹 چه دلی داشت آن مادر که در روز ولادت حضرت زهرا(س) این چنین نجوامیکرد: «ما هدیه ای را که در راه اهل بیت داده ایم باز پس نمیگیریم...» و او جاودانه شدبرای ظهور تا در رکاب حضرت مهدی (عج) شیرمردی به نام احمد بپاخیزد... «حتی چشم های احمد باقی ماند تا بصیرتی باشد برای اهل ذکر وعبرت ...»
🌷🌴🕊🌹🕊🌴🌷 جاذبـه . . . هـمان چشـمهـای توست نگــــاهـم کن که بی تــو در زمین و آســـمان معلّق خـــواهــــم ماند . . . 🕊 🕊🌹 🕊🌹🕊 شادی روح و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 تجمع اعتراضی بیش از ۱۰۰ هزار نفر علیه نتانیاهو در تلاویو 🔹 نکته ی جالب توجه برافراشته شدن پرچم فلسطین بعنوان رمز آزادی و عدالت توسط صهیونیست ها می باشد...😉
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺🍃.. 🎞اندکـی باشهـداء 🌿🌹ولی ایـستادن فقـط کـار ماسـت...
به وقت سالگرد پدر وقتی عقل عاشق شود! عشق عاقل می‌شود. و شهید می‌شوی… همه با هم حمد و سوره ای قرائت میکنم هدیه به روح بزرگوار سید و سالار شهیدان و شهیدان راه حق شهید ابوالقاسم رمضانی @rastegarane313
🌷 25 دی ماه 1366 🌷 آغاز عملیات 2 با رمز یا زهرا( س) - منطقه و ماووت عراق ♻️ رزمندگان در عملیات بیت المقدس 2 با همت والا و رشادت های بی نظیر خود در بیش از حد هوا، غرور کاذب «صدام ؛ حامیان عراق و رژیم حزب بعث» را در ارتفاعات ماووت در استان سلیمانیه عراق شکستند. این عملیات که تا دوم بهمن همان سال به طول انجامید درمنطقه عمومی ارتفاعات قمیش وسلیمانیه آغاز شده بود . در عملیات بیت المقدس 2 بیش از 2500 نفر از افراد دشمن کشته و یا زخمی شدند . همچنین در این میان 785 نفر از افراد دشمن به اسارت نیروهای خودی در آمدند . بر اثر این عملیات تعداد 15 تانک و نفربر دشمن منهدم و بیش از سی تانک و نفربر و همچنین ادوات سنگین و سبک و مهندسی دشمن نیز به غنیمت نیروهای اسلام در آمد . دوران
عملیات در اوج سرمای زمستان کردستان عراق محور شمالی جنگ دسترسی به ارتفاع "گرده رش" با عملیات نصر 8 میسر شد و امکان عبور از رودخانه "قلعه چولان" و ورود به غرب، پیشروی به سمت شمال و جنوب منطقه را فراهم آورده بود، ضمن آنکه با عملیات نصر 4 و تصرف شهر "ماووت" نیز امکان اجرای عملیات در جناح چپ منطقه، شامل شرق رودخانه قلعه چولان پدید آمده بود. این نتایج سبب گردید تا شرایط لازم برای اجرای عملیات بیت المقدس 2 در شمال سلیمانیه فراهم شود. عملیات بیت المقدس 2 با رمز "یا زهرا (س)" در ساعت 1 و 15 دقیقه 25 دی ماه 1366 برای آزادسازی ارتفاعات غرب شهر ماووت عراق درمنطقه ای به وسعت 130 کیلومترمربع آغاز شد و در سخت ترین وضعیت جوی در میان برف و سرما توسط یگان های سپاه ادامه پیدا کرد. یگان های خودی علاوه بر مشکلاتی که برای استقرار داشتند، به هنگام پیشروی و رسیدن به مواضع دشمن نیز با دشواری های بسیاری مواجه بودند، چنان که رزمندگان مسیرهای طولانی را به مدت 6 تا 8 ساعت در میان برف و کوهستان طی می کردند و تراکم برف در برخی محورها سبب گردیده بود تا نیروها علاوه بر دشمن، به نوعی با طبیعت و سرمای کشنده منطقه نیز مبارزه کنند. عملیات بیت المقدس 2 در دو مرحله طرح ریزی شده بود. در مرحله اول قرار بود ارتفاعات "یولان"، "دست هرمدان"، یالهای "کوجارو" و "الاغلو" تصرف شده و سپس در مرحله دوم پیشروی به سوی کوه های "مرکبه" و "قیوان" ادامه پیدا کند. این عملیات گر چه در مرحله دوم متوقف گردید، اما نتایج خوبی را برای رزمندگان اسلام به همراه داشت. در بیت المقدس 2 بیش از 40 ارتفاع از جمله "اورال"، "کلاله"، "هرمدان"، "بین دورا"، "شیخ محمد" و یولان و چند روستای منطقه آزاد شد و ده ها دستگاه تانک و نفربر، ده ها قبضه خمپاره انداز و ضدهوایی، ده ها دستگاه خودروی نظامی و مهندسی و 2 رادار رازیت منهدم شد. عراق در این عملیات 5 تیپ و گردان خود را از دست داد و تعداد کشته و زخمی ها و اسرای دشمن بالغ بر 5400 نفر بود. غنایم این عملیات عبارت بودند از 15 دستگاه تانک و نفربر زرهی ،70 قبضه خمپاره انداز، 17 قبضه توپ ضدهوایی ،75 دستگاه خودرو، تعداد زیادی انواع دستگاه های مخابراتی، مقدار زیادی انواع سلاح سبک و مهمات." 🕊🕊
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحنه های خنده داری از در گل گیر کردن مامورین پلیس ضد شورش آلمان که برای کنترل اعتراضات به روستای متروکه ای در غرب آلمان رفته بودند معترضین به برداشت زغالسنگ برای نیروگاهها و تخریب محیط زیست اعتراض دارند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیش بینی قابل تأمل دو سال پیش یک کارشناس از فاجعه ای که بر اساس تصمیمات غلط زنگنه در حوزه گاز و انرژی رقم خورده است ▪️هادی سطوتی: بعد از سال ۱۴۰۰ دچار افت ۳۰۰ میلیون متر مکعبی در حوزه تولید گاز می‌شویم و تولید گاز کشور نصف می‌شود. در ۷ سال مدیریت زنگنه، تنها ۲ فاز ۱۲ و ۲۴ پارس جنوبی تکمیل شد. ▪️(تاریخ این مصاحبه بهمن ماه ۹۸ است)
🌷خدایا! اگر روزی آمد که محبت علی را از من گرفتی جان من در بدنم نباشد. 🌷خدایا حال می‌دانم که علی چرا چیزی را جز دل چاه برای درد دل انتخاب نکرد. 🌷خیلی چیزها را نمی‌توان به هیچ‌کس گفت؛‌ خدایا جان آن امام زمان را سالم بدار که او امید شیعه است.
💢سندی که نشان میدهد ایران اینترنشنال توسط سعودی ها هدایت و پشتیبانی می‌شود 🔹اعتراف سردبیر سایت "ایران وایر" به مالکیت بن سلمان بر ایران اینترنشنال در ایمیل به نازنین بنیادی 🔸در ایمیل های منتشر شده از حساب هک شده ی نازنین بنیادی، مکاتبه وی با سردبیر سایت "ایران وایر" به چشم میخورد که در آن وی به مالکیت بن سلمان بر تلویزیون " ایران اینترنشنال" اشاره میکند.
📆 💠امروز ۲۶ دی ماه ۱۴۰۱ مصادف با ۲۳ جمادی الثانی 📿 ذکر روز دوشنبه : یا قاضی‌الحاجات (صد مرتبه) ✳️ ذکر روز دوشنبه موجب کثرت مال می‌شود. 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
شُدھ‌اَم‌گُم‌وَسَط‌ هَم هَمه ی‌دوروزَمــان!' جُرعه اۍحالِ‌ شَھـیدانِ‌خُدامیخواهم 🌴🕯🌴
(🌹🍃) روایت‌دلدادگی‌شهیدان به‌حضرت فاطمه زهراء سلام الله علیها آخرین توسل به حضرت زهرا سلام الله لحظاتی قبل از شهادت .(شهید غلام علی جندقی) 💠این شهید والامقام آخرین روضه‌اش را قبل از عملیات «مرصاد» خواند و به حضرت زهرا (علیها السلام) این چنین گفت: 💌خانم عمریه نوکری شما و فرزندان‌تون رو کردم و چیزی ازتون نخواستم؛ ولی حالا می‌خوام تو اون لحظات آخر کمک کنید.🖇❣ 📌 وقتی گلوله رگبار به سینه اش نشست خم شد. همرزمانش روایت کرده‌اند که زیر نور ماه دیده‌اند آنها تلاش کردند تا سر غلام‌علی را روی پا بگذارند اما خودش مانع شد. سرش را روی زمین گذاشت و سه بار یا زهرا (س) گفت و چشمانش را بست. انگار که حضرت زهرا (س) آمده بود کمکش.
☀️الـهی تـو را سپـاس میگويم ❄️از اينکہ دوباره خورشيد مهرت ☀️از پشت پـرده ی ❄️تاريکی و ظلمت طلوع کرد ☀️و جـلوه ی صبح را ❄️بر دنيـای کائنات گستراند ☀️ســـلام صبح بـخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 دیدن این کلیپ زیبا رو از دست ندید... 🌿 آینه های فریبنده . . . 🎤 استاد رنجبر
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی زیر مراجعه کنید @Malek53 لینک ایتا تلگرام☑️ ایتا👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 @rastegarane313 تلگرام👇👇👇👇👇👇👇 https://t.me/Aftabnahavad