eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
534 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
3.2هزار ویدیو
12 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی زیر مراجعه کنید @Malek53 درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 🌓 ❤️ سلام ، سلام برادر، سلام سفر کرده... اول بايد شمارو از حال و هواي خودمون و چيزهايي که به رسم امانت بهمون سپردين و رفتين با خبر کنم، هرچند شما خود گواه تر از مايين . اينجا خبري نيست جزء اينکه همه، سالهاست ادعا مي کنند که شرمنده شما هستند و جالبتر اينکه نمي دونم چرا به جاي اينکه کمترش کنند هر روز به اين شرمندگيشون افزوده ميشه . اينجا خبري نيست جز اينکه هي فکر مي کنم شما بي معرفتي کردين و مارو تنها گذاشتين يا ما بي معرفتي مي کنيم و سراغي از شما نمي گيريم ؟ و..... ای 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷 بگذارید👇👇 @rastegarane313
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲ امشب، وقت گلِ آخره .... دروازه رمضان داره بسته میشه! گل آخر رو باید بدونِ کفش زد ! کفش چیه؟ چجوری بدون کفش، میشه گل زد؟ 💫 بزنیم گلِ آخر رو امشب .... بگذارید👇👇 @rastegarane313
‌✨ -خدایا ای مهربانتر از مادر ضیافت زیبایت رو اتمام است و میهمانانت کم کم وداع می کنند. میزبانهای با سخاوت معمولا میهمان را با هدیه ای بدرقه می‌کنند هدیه بدرقه راهمان را اجابت چند دعا قرار بده فرجی برای تمام گره های زندگیمان با فرج حجتت مقدر بفرما کمکمان کن تا "بخاطر خدا" های زندگیمان را زیاد کنیم لذت مناجات با خودت را به کاممان بچشان بگذارید👇👇 @rastegarane313
دعای ماه مبارک رمضان @rastegarane313
💐🍀🌺🌼🌺🍀💐 🍀 🍀 امروز برابر است با : 🗓 1 اردیبهشت 1402ه.ش 🗓 30 رمضان 1444ه.ق 🗓 21 آوریل 2023میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 🔸صفحه 478 🔸جزء 24 جهت سلامتی و و هدیه به روح بگذارید👇👇 @rastegarane313
از ما نيست آن كه دنياى خود را براى دينش و دين خود را براى دنيايش ترك گويد . 📚 بحار الأنوار ، جلد ۷۸ ، صفحه ۳۴۶ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 💐 شما اي محرومان جامعه بیش از این حاضر نشوید مشتی خود فروخته‌ی شکم باره مقدسات شما را به بازی بگریند ، این را بدانید که آنان بیش از همه دارند و می‌خورند و بیش از همه نق می‌زنند ، باشد که با هوشیاری کامل شما این زالوصفتان به لانه‌ی خود بخزند . 🌹 🕊 🌹 🌹 بگذارید👇👇 @rastegarane313
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 ماه رمضان تنها فرصت دیدن ستاره‌ها برای اسرا در بود اسرا در تابستان ساعت ۶ و زمستان ساعت ۵ به داخل آسایشگاه می‌رفتند و تا فردا صبح ساعت ۸:۳۰ صبح، درب آسایشگاه بر روی آن‌ها بسته بود. به طور میانگین در طی یک روز ۲۴ ساعته، ۱۶ تا ۱۸ ساعت اسرا در آسایشگاه بودند، آن‌ها شب‌ها همیشه در محدوده بسته بودند و هیچ‌گاه آزادی نداشتند به همین دلیل هیچ وقت آسمان و ستاره‌ها را نمی‌دیدند. ولی در سحرهای ماه مبارک رمضان، اسرا برای گرفتن غذا از آشپزخانه، ظرف غذا را به دست می‌گرفتند و از آسایشگاه بیرون می‌رفتند و طی مسیر از آسایشگاه تا آشپزخانه و بالعکس، آسمان و ستاره‌های زیبای آن را می‌دیدند، تا اینکه به آسایشگاه بیایند و دوباره درب بر روی آن‌ها قفل شود. اسرا در این مسیر که ۵ دقیقه فرصت داشتند، مدام سرهایشان به سمت آسمان بود، انگار که گم‌شده‌ای دارند و به دنبال آن هستند، تا بتوانند آن را که ستاره بود، ببینند. از آنجایی که عملا آزادی اسرا در شب فقط ماه مبارک رمضان بود، همین اسرا را خوشحال می‌کرد تا به بهانه غذا گرفتن از آشپزخانه، تاریکی آسمان و ستاره‌ها را ببینند. در هر ماه مبارک رمضان، یک و یا دو بار به هر اسیری نوبت می‌رسید تا برای گرفتن سحری از آشپزخانه بیرون برود، لذا نوبت هر اسیری که می‌شد فردا سحری بگیرد مشتاقانه منتظر بود تا سحر شود و به بهانه گرفتن غذا، ستاره‌ها را ببیند و همین برای آن‌ها لذت‌بخش و هیجان‌انگیز بود. راوی : یاد باد آن روزگاران یاد باد شادی روح و و سلامتی بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌺🍀🌼🌹🌼🍀🌺 جمعه یعنــی زانوی غم در بغل بر سر سجــاده های یعنی اشـــک های یعــنی شکوه از هجــران یــار یعنــی ، ، در فــراق بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌴💐🥀🕊🥀💐🌴 خاطره ای از روایتی جالب از اولین شرهانی ( قرارگاه به ما اجازه تفحص در این منطقه (شرهانی) را نمی داد و علت را وجود مسائل امنیتی و حضور منافقین در منطقه اعلام می کردند و دیگر اینکه اکثر ما داخل خاک عراق می باشند و ما مجوز وارد شدن به خاک عراق را نداشتیم. می گفت: با اصرار زیاد قرار شد در مدت یک هفته ( بعضی از همرزمانش می گفتند 10 روز) در منطقه کار کنیم، چنانچه یک از بچه های لشکر 14 امام حسین (ع) پیدا کنیم تا مجوز کار را صادر نمایند و اجازه دهند وسایل خود را جهت شروع رسمی کار به محل یاد شده بیاوریم. از طرفی خوشحال بودیم که مجوز حضور در منطقه را گرفته ایم و از طرفی التهاب عجیبی که مبادا دست خالی برگردیم. مدت زمان ما کم بود. محور بسیار وسیع و فوق العاده خطرناک. همه چیز دست به دست هم داده بود تا ما بیشتر احساس یأس و ناامیدی کنیم اما با امید به رحمت خداوند کار را شروع کردیم هر روز با گذشتن از همین میدان های وسیع مین و سیم های خاردار و تله های انفجاری، خود را به محور عملیاتی لشکر می رساندیم و سرگردان بدنبال پاره های جگر این امت می گشتیم و در بازگشت هر روز ناامیدتر از دیروز. وضعیت منطقه، میدان های مین و موانع دیگر و حضور منافقین هیچ کدام ترسی در دل ما راه نمی داد جز اینکه مبادا فرصت تمام شود و دستمان خالی بماند و یافت نشود. دیگر ناامیدی در چهره تک تک افراد به خوبی رویت می شد تا اینکه صبح روز نیمه شعبان، بار دیگر ناامیدی از وجود بچه ها رخت بربست. روز عید بود و بچه ها به امید گرفتن عیدی، راه میدان مین و موانع را در پیش گرفتند. هر کدام از دوستان نجوایی داشت؛ این هم روز آخر کار ما و نیمه شعبان. حال عجیبی بر جمع حاکم شده بود. بچه ها رمز حرکتمان را «یا مهدی(عج)» گذاشتند و تفحص روز آخرمان را آغاز کردیم. هرچه می گشتیم، هیچ اثری از نمی یافتیم. آن روز یکسره تا عصر مشغول جستجو بودیم ولی همه ناامید و پریشان شده بودیم. همگی خدا خدا می کردند، خورشید هم سر به سرما می گذاشت و مثل اینکه زودتر می خواست خود را به پشت ارتفاع 178 برساند. غروب نزدیک شد و آسمان به زیباترین شکل درآمده بود که بهترین نقاش ها با بکارگیری عالی ترین رنگ ها نمی توانند چنین صحنه ای نقاشی کنند. ما باید سریعاً منطقه را ترک می کردیم. لحظات وداع شروع شد. به بچه ها گفتم: برمی گردیم و دیگر هم اینجا نمی آییم. غروب نیمه شعبان است آقا جان ما قابل نبودیم، امروز با امید به شما کار را شروع کردیم، حال در این لحظه های آخر باید دست خالی برگردیم. اشک، چشمان بچه ها را گرفته بود هر کس به دنبال چیزی می گشت تا به عنوان تبرک و یادگاری با خود به عقب بیاورد. یکی از بچه ها مشتی خاک برمی داشت، دیگری تکه ای از سیم خاردار و ته گلوله منور را بر می داشت و دیگری هم تجهیزات همراه رزمنده ای که پر بود از تیر و ترکش را جمع آوری می کرد تا با خود بیاورد. ( که بعد ها خودش توی فکه به رسید ) می گفت: من هم به سمت یک شقایق که نظرم را جلب کرده بود، رفتم تا آنرا از ریشه کنده و در قوطی کنسروی قرار دهم و با خود به عقب بیاورم. وقتی آرام آرام داشتم دور شقایق را می کندم تا از زمین جدایش کنم، باورش بسیار سخت بود، درست شقایق روی جمجمه یک سبز شده بود فریاد یا حسین (ع) یا مهدی(عج) یا زهرایم (س) بلند شد. بچه ها همه به سمت من آمدند نمی توانم حال و هوای آن لحظه را برایتان تعریف کنم. اشک پـهنای صورتم را گرفته بود. با بچه ها آرام خاک های روی پیکر را کنار می زدیم و پشت سرهم صلوات نثار روحش می کردیم. پیکر مطهر را کامل از زیر خاک بیرون آوردیم. بر استخوان های این بوسه زدیم اما باز هم دلهره داشتیم که آیا این پلاک هویت دارد؟ آیا از لشکر 14 امام حسین (ع) می باشد؟ با پیدا شدن پلاک ، همه بلند صلوات فرستادند. دیگر یقین کردیم که امام زمان (عج) عنایت کرده حال می خواستیم نام را بدانیم. برایمان جالب بود که اولین تفحص شده در منطقه شرهانی را بشناسیم. را همراه خود به چادر آوردیم بچه ها از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند، ولی وقتی خوشحال تر شدند که پلاک هویت استعلام شد، آن وقت دیگر روی پای خودمان بند نبودیم و واقعاً او هدیه ای از طرف آقامون بود، از لشگر 14 امام حسین (ع) در عملیات محرم . شادی روح و بگذارید👇👇 @rastegarane313