eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
536 دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
3.3هزار ویدیو
12 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی زیر مراجعه کنید @Malek53 درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
كاش ميدانستي كه... دلتنگ حديث رفتنم...!!! آنگاه ديگر از من نمي پرسيدي... "حالت" چطور است...؟؟ مي پرسیدی؛ "بالت" چطور است...؟؟!!! . . . خسته ام... ديگر نگو...""...كنون صبـــــــــــــر..."" همين..!!! . . . دعايمان كنيد... . . صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب، روز گذشته: در دنیا با حاج قاسم خیلی رفیق بودیم؛ ان‌شاءالله خدا کاری کند که در قیامت هم خیلی رفیق باشیم...
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔳ادای تکلیف 🔻گذری بر،زندگی شهید محمد عسگریان
هر طرف که می‌نگری شهیدی را می‌بینی که با چشمان نافذ و عمیقش نگران توست که تو چه می‌کنی؟ سنگین است و طاقت فرسا زیر بار نگاهشان حس می‌کنی که در وجودت چیزی در هم می‌ریزد 🕊🌷شهید والامقام علی رضا نادری عروج بیست و هشتم دی ماه @rastegarane313
🌹🌹 ‌🔸️ابراهیم روزها بسیار انسان شوخ و بذله گویی بود. خیلی هم عوامانه صحبت می کرد. 🔹️اما شب ها معمولا قبل از بیدار بود و مشغول نماز شب می شد. تلاش هم می کرد این کار مخفیانه صورت بگیرد. ابراهیم هر چه به این اواخر نزدیک می شد. بیداری سحرهایش طولانی تر بود. گویی می دانست در احادیث نشانه شیعه بودن را بیداری سحر و معرفی کرده اند. 📚منبع کتاب سلام بر ابراهیم @rastegarane313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥یک دختربچه با شهرداری مشهد تماس می‌گیرد و می‌گوید در پارک‌، مرغابی‌ها توی آب گیر کردن و آب هم یخ زده، شهرداری هم می‌رود و مرغابی‌ها را نجات‌ می‌دهد. @rastegarane313
💌 🌹شهـــید بابک نوری: به تو حسادت میکنند تو مکن، تو را تکذیب میکنند آرام باش، تو را می ستایند فریب مخور، تو را نکوهش میکنند شکوه مکن، مردم از تو بد میگویند اندوهگین مشو همه مردم تو را نیک میخوانند مسرور مباش، آنگاه از ما خواهی بود، حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت از امام پنجم… 🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌤 @rastegarane313
‍ ❄️هرشب یک داستان آموزنده❄️ 🌻عارف سخنوری، با یک قاری قرآن در مجلسی وارد شدند. 🌿قاری قرآن شروع به تعریف از اخلاق و علم دوست سخنورش کرد و همگان مشتاق شنیدن سخنان مرد سخنور بودند. 🌺وقتی وارد مسجد شدند، در جلسه، قرآن تلاوت می‌کردند. 🍇سخنور تا رسید قرآن دادند تا بخواند و یک کلمه را اشتباه خواند و مصحح بدون رودربایستی و بلند غلط او را گرفت. 🎋نوبت تلاوت به قاری رسید، قاری دو کلمه را سقط کرد و نخواند و بلند مورد ایراد واقع شد. 🌾سخنور سخنرانی کرد و مجلس تمام شد. 🌼وقتی با دوست قاری‌اش از مجلس بیرون آمدند، سؤال کرد، چرا دو کلمه را به عمد، سقط کردی و انداختی؟طوری که کسی از تو ایراد گرفت که یک صدم تو قرآن وارد نبود؟ 🐠قاری گفت: تو استاد منی و استاد سخن، وقتی تو یک غلط خواندی من باید دو غلط می‌خواندم تا مردم باور کنند این صفحه تلاوتش دشوار بود و وجهه ظاهری تو حفظ شود تا مردم به سخنانی که از تو می‌خواستند بشنوند، تردید بر علم تو نداشته باشند. 🥦از تو می‌خواستند مطلبی یاد بگیرند اما من جز صوت خوش چیزی نداشتم به آن‌ها بدهم. 🍀سخنور دست دوست قاری‌اش را بوسید و گفت: تو استاد اخلاق منی! چون وقتی که تو قرآن می‌خواندی شیطان در دل من نفوذ کرد و آرزو می‌کردم غلط بخوانی تا آبروی من به من برگردد. چیزی که شیطان در دل من گذاشته بود، رحمان در دل تو نهاد. @rastegarane313
🍃🌸 داستان شب 🌸🍃 سلام و تحیت؛ شبتون بخیر و شادی....؛ دورهمی با عزیزانتون لبریز از صفا و محبت و عشق...؛ الهی همیشه شاد و بانشاط و کنار هم باشید...؛ الهی آمین ................................... داستان امشب راتقدیمتان میکنم. ۱۴۰۱/۱۰/۲۷ هیچ عملی را کوچک نشماریم قدماء حکمت و عبرت آورده اند : یکی از علمای اهل بصره تعریف میکرد ؛ روزگاری به فقر و تنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من و همسر و فرزندانم چیزی برای خوردن نداشتیم. خیلی بر گرسنگی صبر کردیم ؛ پس تصمیم گرفتم خانه‌ام را بفروشم و به جای دیگری برویم. در راه یکی از دوستانم به اسم ابانصر را دیدم و او را از فروش خانه با خبر ساختم. پس دو تکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت: برو و به خانواده‌ات بده. به طرف خانه به راه افتادم در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم که به تکه نانی که در دستم بود نگاه میکرد و گفت: این پسر یتیم و گرسنه است و نمی‌تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند. آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی‌کنم. گفتم: این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد. به خدا قسم چیز دیگری ندارم و در خانه‌ام کسانی هستند که به این غذا محتاج‌ترند. اشک از چشمانم جاری شد و در حالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه برمی‌گشتم. روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می‌کردم. که ناگهان ابو نصر را دیدم که از خوشحالی پرواز می‌کرد و به من گفت: ‌ای ابا محمد چرا اینجا نشسته‌ای؟! در خانه‌ات خیر و ثروت است! گفتم: سبحان الله..!!! از کجا‌ ای ابانصر؟ گفت: مردی از خراسان از تو و پدرت می‌پرسد و همراهش ثروت فراوانی است. گفتم: او کیست؟ گفت: تاجری از شهر بصره است. پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد. سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که به دست آورده. خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان را بی‌نیاز ساختم. در ثروتم سرمایه‌گذاری کردم و یکی از تاجران شدم مقداری از آن را هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می‌کردم. ثروتم کم که نمی‌شد زیاد هم می‌شد. کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائکه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم. شبی از شب‌ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده‌اند. و مردم را دیدم که گناهان‌شان را بر پشتشان حمل می‌کنند تا جایی که شخص فاسق، شهری از بدنامی و رسوایی را بر پشتش حمل می‌کند. به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند. گناهانم را در کفه‌ای و حسناتم را در کفه دیگر قرار دادند، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد. سپس یکی یکی از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند. چون در زیر هر حسنه (شهوت پنهانی) وجود داشت. از شهوت‌های نفس مثل: ریا، غرور، دوست داشتن تعریف و تمجید مردم. چیزی برایم باقی نماند و در آستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم. آیا چیزی برایش باقی نمانده؟ گفتند: این برایش باقی مانده! و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم. سپس آن را در کفه حسناتم گذاشتند و گریه‌های آن زن را به خاطر کمکی که به او کرده بودم، در کفه حسناتم قرار دادند، کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت: نجات یافت. ................................... بله دوستان من ؛ خداوند هیچ عملی را بدون اخلاص از ما قبول نخواهد کرد...! پس بکوشیم هیچ عملی را کوچک نشماریم و هر عبادت و کار خیری را خالصانه برای خدای تعالی انجام دهیم...؛ شبتون آرام و با برکت... در پناه حفظ و ستر خدا باشید 🍃🌸🌻🌺❤🌺🌻🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آخرین لالایی... 🕊 مادر احمد برای بار اخر برای فرزند شهیدش لالایی خواند 🔰 پلیس شهید احمد کشوری نیا، شهیدی که ضمن فدا شدن در راه امنیت کشور، با اهدا اعضای بدنش جان چند نفر از هموطنانش را نیز دوباره نجات داد. @rastegarane313
🌹🕊🌺🌷🌺🕊🌹 شکر که در ، مویرگی هست ، متصل به خون گرم ... و از همان خون است که گاه ، به یادشان می تپد ... هدیه به روح پاک و مطهر @rastegarane313