⭕️ خجالت کشیدن از طلب حلالیت!
❗️کسی را غیبت کردهام اما خجالت میکشم به او بگویم حلالم کن!
‼️ فلان دوستم حق مالی بر گردنم دارد و چندین سال است آن را ندادهام، خجالت میکشم مطرح کنم...
📌و امثال این مشکلات
گاهی برای طلب حلالیت و مطرح کردن با طرف مقابل، خجالت میکشیم،
⁉️در این موارد چگونه باید حلالیت بطلبیم و دِین را پرداخت کنیم؟
⁉️ اگر مطرح کردن حلالیت از غیبت، باعث کدورت بیشتر شد چه؟!
📨
🚨🎬شوخی رهبر انقلاب با آقای حامد حدادی بسکتبالیست تیم ملی ایران
♻️#
در عصبانیت صبر کنیم و تصمیم نگیریم
قبل از هر چیز بدانید عصبانیت نوعی از جنون است. هر تصمیمی که در حالت جنون گرفته شود، پایانی جز پشیمانی ندارد. [62] کسی که از تصمیم های زمان عصبانیت خود پشیمان نمی شود، از نظر روانی انسان سالمی نیست. [63] قبل از هر تصمیمی که ناشی از عصبانیت است، کمی صبر کنیم. [64] به هنگام عصبانیت، این شیطان است که به جای ما تصمیم می گیرد. [65] عقل در هنگام خشم، کارآیی لازم را ندارد و به همین دلیل هم نمی توان تصمیم صحیح گرفت. [66] بسیاری از تصمیم هایی که در هنگام عصبانیت گرفته می شود، برای فرو نشاندن خشم است. برخی از التیام ها با زیر پاگذاشتن حق یا آلوده شدن به گناهی شکل می گیرد. نتیجه این تصمیم ها علاوه بر پشیمانی، خواری و ذلت در این دنیا[67] و عذاب الهی در آخرت است. [68] آتش عصبانیت به همان زودی که ایجاد می شود، فرو می نشیند. به نظر می رسد که غلبه بر عصبانیت دشوار است، اما با اندکی صبر پی خواهیم برد که این چنین نیست. [
اگرچه در هنگام خشم، عقل کارآیی لازم را ندارد؛ اما حلم ورزیدن موجب می شود، عقل در جایگاه حقیقی خود قرار بگیرد. [70] آن وقت است که تصمیم ها عاقلانه و به جا گرفته می شود. [
?#بـرگـےازخـاطـرات_افـلاڪیـان
#مادر من يك كلاس هم سواد ندارد. در عالم خواب برادر شهيدم، #شهيدكاظم_رستگار را ميبيند كه به مادر ميگويد:
مادر جان! من الان در #بهشتم چه چيزي ميخواهي كه براي تو از آنجا بياورم؟ مادر به شهيد ميگويد:
الان كه در بهشت هستي ميتواني از خدا بخواهي كه من بتوانم #قرآن بخوانم.
اين خواهران بسيج و خانمهاي جلسهاي ميآيند و من را به جلسه قرآن ميبرند.
همه كه #قرآن ميخوانند وقتي نوبت به من ميرسد ميگويم كه من #سواد ندارم و آنها ميگويند كه اشكال ندارد،?
خب سوره #حمد يا #قل_هوالله را بخوان. من ديگر خسته شدم و خجالت ميكشم.
تا آنجا كه بعضا به اين مجالس به بهانه اينكه حالم مساعد نيست، نميروم.?
الان كه #بهشت هستي مي توني از خدا بخواهي كه من #قرآن را ياد بگيرم.
#شهيدرستگار به مادر ميگويد: بعد از #نمازصبح بلند شو قرآن را باز كن ان شاالله ميتواني بخواني.”
مادر من بعد از نماز صبح بلند ميشود و هرجاي #قرآن را كه باز ميكند، ميخواند.
https:///
موضوع: "بوی بهشت"
بوی بهشت
در یکی از روزهای بهمن ماه توفیق حضور در منطقه طلائیه به عنوان راوی همراه دانشجویان فردوسی مشهد و خواجه نصیر تهران حاصل گردید. در حالی که آن سال جاده بین طلائیه جدید و قدیم (12 کیلومتر) آب گرفتگی داشت و به سختی می شد به قتلگاه شهدا رسید، دانشجویان با عشق و علاقه دل به دریا زدند و با گذشتن از آب که با حدود یک متر ارتفاع به روی جاده آمده بود، به قتلگاه شهدا و معراج رسیدند. برنامه توجیه مناطق و ذکر خاطرات انجام شده و سپس با هماهنگی کفن یکی از شهدای تفحص شده را باز کردم که احساس باور و یقین کنند این ها شهید هستند و نمایشگاه و دکور نیست.
جمجمه ی شهید را در دست گرفتم و از دانشجویان دانشگاه فردوسی خواستم یکی به نمایندگی از آن ها بیاید و جمجمه ی شهید را لمس کند و بو کند و به دیگران بگوید چه خبر است! برادری آمد جمجمه را گرفته و شروع به بو کردن آن نمود فریاد زد و از هوش رفت و او را به هوش آوردند گفتم بگو چه خبر است؟ فریاد زد بوی بهشت را حس می کنم بوی حضرت زهرا (س) و دوباره از هوش رفت. گفتم یکی از برادران دانشگاه خواجه نصیر بیاید و بگوید چه خبر است؟ برادر جوانی حدود 24 ساله بلند شد جمجمه را لمس کرد و بو نمود و سؤال کرد آیا به آن ها عطر یا گلاب پاشیده اند؟ گفتم نه بنده خدا این بوی خود شهداست و نه تنها استخوان ها بلکه خاکی که در آن مدفون بودند هم معطر شده است! تا این را گفتم ضجه زد و شروع به گریه کردن با صدای بلند نمود گفتم چه شده است؟ چرا حرفی نمی زنی؟
گفت: من این ها را باور نداشتم، آمده بودم جلوی جمعیت تو را مسخره کنم. مگر می شود استخوان ها 15 سال بعد از شهادت بوی خوش بدهند؟ ولی وقتی جمجمه ی شهید را بو کردم حس دیگری به من دست داد و حالا از خودم خجالت می کشم ولی بوی بد من همه جا را گرفته است و شهید 15 سال بعد از شهادت بوی خوشی دارد که همه را مست می کند
موضوع: "یه نماز واقعی"
یه نماز واقعی
ارسال شده در 1ام تیر, 1397 توسط حضرت مادر (س) در یه نماز واقعی
?رضا سگ باز یه لات بود تو مشهده
هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود
?یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه
?شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت ”فکر کردی خیلی مردی؟ “
رضا گفت بروبچه ها که اینجور میگن
چمران بهش گفت اگه مردی بیا بریم جبهه
به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه
?مدتی بعد شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد
چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن ”این کیه آوردی جبهه؟ “
رضا شروع کرد به فحش دادن (فحشای رکیک)
اما چمران مشغول نوشتن بود
وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد ”آهای کچل با تو ام “
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد
و گفت ”بله عزیزم چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟“
رضا گفت داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد
چمران : ”آقا رضا چی میکشی؟ برید براش بخرید و بیارید “
(چمران و آقا رضا تنها تو سنگر)
?رضا به چمران گفت میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟ کِشیده ای، چیزی؟
شهید چمران: چرا؟
رضا : من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه
✅شهید چمران :اشتباه فکر می کنی یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده …
هِی آبرو بهم میده …
تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده…
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم تا یکمی منم مثل اون (خدا )بشم …
?رضا جا خورد رفت و تو سنگر نشست
آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد تو گریه هاش می گفت یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟
اذان شد…
رضا اولین نماز عمرش بود…
رفت وضو گرفت …
سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد ….
وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد…
پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد…
⚜ رضارو خدا واسه خودش جدا کرد..
فقط چند لحظه بعد از توبه کردن ش….
یه توبه و نماز واقعی…..
” يا ستار العيوب
/
آزادکردن اسیر عراقی
همین طور حسین را نگاه می کرد. معلوم بود باورش نشده حسین فرمانده تیپ است. من هم اول که آمده بودم، باورم نشده بود.
حسین آمد، نشست روبه رویش.
گفت: آزادت می کنم بری. به من گفت: بهش بگو.
ترجمه کردم. باز هم معلوم بود باورش نشده.
حسین گفت: بگو بره خرمشهر، به دوستاش بگه راه فراری نیست، تسلیم بشن. بگه کاری باهاشون نداریم. اذیتشون نمی کنیم .
خودش بلند شد دست های او را باز کرد.
افسر عراقی می آمد؛ پشت سرش هزار هزار عراقی با زیر پیراهن های سفید که بالای سرشان تکان
https:///