eitaa logo
روابط عمومی پلیس مازندران
304 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
64 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
🔺فرق می‌کنه. هرچقدر هم دشمن باشی، فرق بین این دو زیاده. خیلی زیاد.
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
🔷 جزئیات انهدام تیم اشرار مسلح در شهرستان هامون ♦️سردار جلیلیان فرمانده انتظامی سیستان وبلوچستان: با انجام کار دقیق اطلاعاتی مشخص شد تیمی از اشرار مسلح با خودرو های پژو حامل مهمات جنگی به قصد ضربه زدن به امنیت و انجام عملیات خرابکارانه در سطح استان فعال شده اند. ♦️از همان لحظات ابتدایی، تیم هایی متشکل از نیروهای اطلاعاتی، سپاه و انتظامی، رصد، تعقیب و مراقبت این تیم از اشرارمسلح را در دستور کار قرار دادند. ♦️اعضای این تیم مسلحانه که با خودرو پژو بدون پلاک در یکی از منطقه شهرستان هامون در حال تردد بودند متوجه حضور ماموران شده و درگیری مسلحانه آغاز و سپس به سمت روستاهای شهرستان هامون متواری می شوند. ♦️در ادامه عملیات اشرار مسلح در یکی از روستا‌ها محاصره و با آتش سنگین نیرو‌های امنیتی روبه رو شده که درجریان  این درگیری ۲ نفر شرور مسلح به هلاکت می‌رسد.   ♦️در پاکسازی منطقه درگیری و در اقدام به موقع و کار اطلاعاتی گسترده ماموران انتظامی موفق شدند ۴ نفر از عوامل مرتبط با این تیم اشرار مسلح رل شناسایی و در اقدامی هماهنگ و منسجم در واکنش سریع ماموران انتظامی شهرستان هامون در مناطق روستای اطراف هامون دستگیر می‌شوند. ♦️با توجه به کشف مقادیر زیادی انواع  مهمات جنگی  شامل نارنجک، فشنگ گرینوف، فشنگ کلاش و دیگر مهمات جنگی از این تیم مسلح، دراین عملیات یکی از بسیجیان منطقه به نام اردشیر خطیبی به فیض شهادت نائل آمد و دو نفر دیگر از نیرو‌های بسیجی مجروح شده و به مراکز درمانی منتقل می‌شوند. ♦️سردار جلیلیان ضمن تبریک و تسلیت شهادت این بسیجی مدافع امنیت به مردم شهید پرور استان گفت: با توجه به دستگیری ۴ نفر از اشرار مسلح این تیم تحقیقات در این خصوص همچنان ادامه دارد.
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
✍️ 💠 کنار حوض میان حیاط صورتم را شست، در آغوشش مرا تا اتاق کشاند و پرده را کشید تا راحت باشم و ظاهراً دختری در خانه نداشت که با عذر تقصیر خواست :«لباس زنونه خونه ما فقط لباسای خودمه، ببخشید اگه مثل خودت خوشگل نیس!» از کمد کنار اتاق روسری روشن و پیراهن سبز بلندی برایم آورد و به رویم خندید :«تا تو اینا رو بپوشی، شام رو می‌کشم!» و رفت و نمی‌دانست از پهلو هر حرکت چه دردی برایم دارد که با ناله زیر لب لباسم را عوض کردم و قدم به اتاق نشیمن گذاشتم. 💠 مصطفی پایین اتاق نشسته بود، از خستگی سرش را به دیوار تکیه داده و تا چشمش به من افتاد کمی خودش را جمع کرد و خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد :«بفرمایید!» شش ماه بود سعد غذای آماده از بیرون می‌خرید و عطر دستپخت او مثل رایحه دستان بود که دخترانه پای سفره نشستم و باز از گلوی خشکم یک لقمه پایین نمی‌رفت. 💠 مصطفی می‌دید دستانم هنوز برای گرفتن قاشق می‌لرزد و ندیده حس می‌کرد چه بلایی سرم آمده که کلافه با غذا بازی می‌کرد. احساس می‌کردم حرفی در دلش مانده که تا سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت، از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد :«خواهرم!» 💠 نگاهم تا چشمانش رفت و او نمی‌خواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم را بشکافد که سر به زیر زمزمه کرد :«من نمی‌خوام شما رو کنم، شما تو این خونه آزادید!» و از نبض نفس‌هایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که صدایش بیشتر گرفت :«شاید اونا هنوز دنبالتون باشن، خواهش می‌کنم هر کاری داشتید یا هر جا خواستید برید، به من بگید!» از پژواک پریشانی‌اش ترسیدم، فهمیدم این کابووس هنوز تمام نشده و تمام تنم از درد و خستگی خمیازه می‌کشید که با در بستر خواب خزیدم و از طنین بیدار شدم. 💠 هنگامه رسیده و من دیگر زینب بودم که به عزم از جا بلند شدم. سال‌ها بود به سجده نرفته بودم، از خدا خجالت می‌کشیدم و می‌ترسیدم نمازم را نپذیرد که از شرم و وحشت سرنوشتم گلویم از گریه پُر شده و چشمانم بی‌دریغ می‌بارید. نمازم که تمام شد از پنجره اتاق دیدم مصطفی در تاریک و روشن هوا با متانت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت. در این خانه دلم می‌خواست دوباره بخوابم اما درد پهلو امانم را بریده و دیگر خوابم نمی‌برد که میان بستر از درد دست و پا می‌زدم. 💠 آفتاب بالا آمده و توان تکان خوردن نداشتم، از درد روی پهلویم کز کرده و بی‌اختیار گریه می‌کردم که دوباره در حیاط به هم خورد و پس از چند لحظه صدای مصطفی دلم را سمت خودش کشید :«مامان صداش کنید، باید باهاش حرف بزنم!» دستم به پهلو مانده و قلبم دوباره به تپش افتاده بود، چند ضربه به در اتاق خورد و صدای مادر مصطفی را شنیدم :«بیداری دخترم؟» شالم را با یک دست مرتب کردم و تا خواستم بلند شوم، در اتاق باز شد. 💠 خطوط صورتم همه از درد در هم رفته و از نگاهم ناله می‌بارید که زن بیچاره مات چشمان خیسم ماند و مصطفی تمام شده بود که جلو نیامد و دستپاچه صدا رساند :«می‌تونم بیام تو؟» پتو را روی پاهایم کشیدم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم :«بفرمایید!» و او بلافاصله داخل اتاق شد. دل زن پیش من مانده و از اضطرار نگاه مصطفی می‌فهمید خبری شده که چند لحظه مکث کرد و سپس بی‌هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت. 💠 مصطفی مقابل در روی زمین نشست، انگشتانش را به هم فشار می‌داد و دل من در قفس سینه بال بال می‌زد که مستقیم نگاهم کرد و بی‌مقدمه پرسید :«شما شوهرتون رو دوست دارید؟» طوری نفس نفس می‌زد که قفسه سینه‌اش می‌لرزید و سوالش دلم را خالی کرده بود که به لکنت افتادم :«ازش خبری دارید؟» 💠 از خشکی چشمان و تلخی کلامش حس می‌کردم به گریه‌هایم کرده و او حواسش به حالم نبود که دوباره پاپیچم شد :«دوسش دارید؟» دیگر درد پهلو فراموشم شده و طوری با تندی سوال می‌کرد که خودم برای شدن پیش‌دستی کردم :«من امروز از اینجا میرم!» 💠 چشمانش درهم شکست و من دیگر نمی‌خواستم سعد شوم که با بغضی قسمش دادم :«تورو خدا دیگه منو برنگردونید پیش سعد! من همین الان از اینجا میرم!» یک دستم را کف زمین قرار دادم تا بتوانم برخیزم و فریاد مصطفی دلم را به زمین کوبید :«کجا می‌خواید برید؟» شیشه محبتی که از او در دلم ساخته بودم شکست و او از حرفم تمام وجودش در هم شکسته بود که دلم را به محکمه کشید :«من کی از رفتن حرف زدم؟»...
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
🔅 ✍ به‌دنبال کسب فضایل اخلاقی باش 🔹دو تا کارگر گرفته بودم واسه اثاث‌کشی. گفتن 40 تومن، من هم چونه زدم شد 30 تومن. 🔸بعد از پایان کار، توی اون هوای گرم سه تا 10تومنی دادم بهشون. یکی از کارگرا 10 تومن برداشت و 20 تومن داد به اون یکی. 🔹گفتم: مگه شریک نیستید؟ 🔸گفت: چرا، ولی اون عیالواره، احتیاجش از من بیشتره. 🔹من هم برای این طبع بلندش دوباره 10 تومن بهش دادم. تشکر کرد و دوباره 5 تومن داد به اون یکی و رفتن. 🔸داشتم فکر می‌کردم هیچ‌وقت نتونستم این‌قدر بزرگوار و بخشنده باشم. 🔹همه می‌تونن پولدار بشن. اما همه نمی‌تونن بخشنده باشن. پولدارشدن مهارته؛ اما بخشندگی، فضیلت. 🔸باسوادشدن مهارته؛ اما فهمیدگی، فضلیت. 🔹همه بلدن زندگی کنن. اما همه نمی‌تونن زیبا زندگی کنن. زندگی عادته؛ اما زیبازیستن، فضیلت. 📡 درصورت ممکن برای☝️نفر ارسال نمایید. ✅کانال روابط عمومی پلیس          ┄┅┅┅┅❁🇮🇷❁┅┅┅┅┄ 🆔@PR_Police
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
✍ 27 خرداد روز جهاد کشاورزی 👈روز شجاع ترین مردان ایثارگر؛ سنگرسازان بی سنگر..جهادگران خستگی ناپذیر بر همه امت انقلابی و شهیدپرور مبارک باد..
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
🌹تصویر حاج قاسم سلیمانی در دستان ژنرال کهنه کار تشریفات کاخ ریاست جمهوری کوبا ♦️امام خمینی و امام خامنه ای با ما چه کردند.به ما شجاعت طوفان بودن را دادند
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
🌹پیکر مطهر شهید عیسی شجاعی امروز تشییع می شود ♦️پیکر مطهر شهید تازه تفحص شده عیسی شجاعی دوشنبه ۲۹ خرداد روی دستان مردم شهید پرور استان البرز تشییع می‌شود. ♦️شهید عیسی شجاعی متولد دوم مرداد سال ۱۳۴۴ از سپاه ناحیه کرج به جبهه اعزام شد و در نوزدهم مرداد سال ۱۳۶۲ در سن ۱۸ سالگی در عملیات والفجر ۱ در منطقه فکه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و مفقود الاثر گردید و پیکر مطهرش بعد از چهل سال کشف و امروز تشییع خواهد شد.
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
💢بدرقه و اعزام سومین کاروان دوره‌ های تربیت و تعالی فرماندهی انتظامی استان چهارمحال و بختیاری به عتبات عالیات در سال ۱۴۰۲ 📌یکشنبه ۲۸ خرداد ماه ۱۴۰۲ ✨✨✨✨✨