فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازتاب گسترده عزاداری زنجانی ها در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش از شبکه خبر
مجموعه ای از تصاویر بیاد ماندنی و تکرار نشدنی یوم العباس پایتخت شور و شعور حسینی
🎥زنجانیها قرآن به دست در اجتماع یومالعباس
#یوم_العباس
#حسینیه_اعظم_زنجان
#عاشق_قرآنیم
#محرم
#تولیدی_عس_زنجان
#کربلا
#یا_ابوالفضل
#پلیس_زنجان
🇮🇷 ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید ... 🇮🇷
کانال روابط عمومی فا. زنجان
https://eitaa.com/ravabetomomizanjan
Splus.ir/ravabetomomi.zanjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجموعه ای از تصاویر بیاد ماندنی و تکرار نشدنی یوم العباس پایتخت شور و شعور حسینی
دسته عزاداری حسینیه ی اعظم و عظمت یوم العباس زنجان ،بی نظیر در جهان و حضور خارجی ها و اروپایی ها و از سایر کشورهای جهان در دسته عزاداری حسینیه اعظم زنجان
🎥زنجانیها قرآن به دست در اجتماع یومالعباس
#یوم_العباس
#حسینیه_اعظم_زنجان
#عاشق_قرآنیم
#محرم
#تولیدی_عس_زنجان
#کربلا
#یا_ابوالفضل
#پلیس_زنجان
🇮🇷 ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید ... 🇮🇷
کانال روابط عمومی فا. زنجان
https://eitaa.com/ravabetomomizanjan
Splus.ir/ravabetomomi.zanjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِالْحُسَین
تاسوعا و عاشورای حسینی تسلیت باد🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 شیعه لرین حضرت عباسی وار
شعار معروف آذری زبان ها در اظهار محبت به حضرت عباس (ع)
#حضرت_عباس
#عاشق_قرآنیم
#آذری_ها
#مهدی_رسولی
#تولیدی_عس_زنجان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥یزید هم مجلس عزاداری برای امام حسین(ع) گرفت!
🔹فقط با یک شرط! بحث سیاسی و اینکه چه کسی امام را کشت و... ممنوع!
🇮🇷 ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید ... 🇮🇷
کانال روابط عمومی فا. زنجان
https://eitaa.com/ravabetomomizanjan
Splus.ir/ravabetomomi.zanjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاسخ به اراجیف جواد خیابانی
پ.ن: جالبه که این سلبریتیهای سینما و فوتبال که این ده شب محرم دعوت میشن به این برنامههای سکولار، درحالی میخوان به ما مردم، امام حسین رو بشناسونن که کل سال همکاراشون در حال گرفتن دستمزدهای میلیاردی و MeToo بازین، ولی ازینا صدا درنمیاد!
🇮🇷 ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید ... 🇮🇷
کانال روابط عمومی فا. زنجان
https://eitaa.com/ravabetomomizanjan
Splus.ir/ravabetomomi.zanjan
بسم الله الرحمن الرحیم
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ
عزت و استقلال سرزمین ایران اسلامی و اقتدار نظام و انقلاب اسلامی همواره خاری در چشم دشمنان و بدخواهان بوده است و بی شک پاسداری از ارزشهای نظام اسلامی توفیقی بزرگ و وظیفه ای دینی است و شهادت در این راه موهبتی اعطایی است که تنها شامل شایستگان و عاشقان خاص بارگاه باری تعالی می شود که آرزوی مجاهدان و مدافعان جان برکف ایران اسلامی است.
خدا را شاکریم فرهنگ شهادت که نتیجه فرهنگ و مکتب بزرگ عاشوراست، استحکام و اقتدار انقلاب اسلامی ایران را هر روز بیش از گذشته نمایان کرده است.
بی شک امنیت بی بدیل امروز ایران اسلامی در پرتو غیرت بزرگ مردانی بی مدعاست که از امنیت مردم و کیان ایران اسلامی بهتر از جان گرانبهای خویش حراست کردهاند.
اینجانب شهادت جناب سرهنگ دوم "علی میرزایی"رضوان الله تعالی علیه را به پیشگاه مقدس حضرت ولی عصر(عج)، مقام معظم رهبری (مدظله العالی) و خانواده محترم آن شهید عزیز و مردم شهید پرور استان همدان بخصوص شهرستان ملایر تسلیت و تهنیت عرض میکنم.
بدون شک راه این شهید عزیز توسط دلاورمردان انتظامی و همکاران مجاهدش در دفاع از امنیت ایران اسلامی ادامه خواهد داشت.
و سلام علیکم و رحمت الله و برکاته
سیدعلیرضا ادیانی
رئیس سازمان عقیدتی سیاسی انتظامی جمهوری اسلامی ایران
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_سوم
💠 مرد میانسالی از کارمندان دفتر، گوشی را از دستش کشید و حرفی زد که دنیا روی سرم شد :«یا اینجا همهمون رو سر میبرن یا #اسیر میکنن! یه کاری کنید!»
دستم در دست مادر مصطفی لرزید و نه تنها دستم که تمام تنم تکان خورد و حال مصطفی را بههم ریخت که رو به همان مرد نهیب زد :«نمیبینی زن و مادرم چه حالی دارن؟ چرا بیشتر تنشون رو میلرزونی؟»
💠 ابوالفضل تلاش میکرد با موبایلش با کسی تماس بگیرد و کارمند دفتر اختیار از دستش رفته بود که در برابر نهیب مصطفی گوشی را سر جایش کوبید و فریاد کشید :«فکر میکنی سه ماه پیش چجوری ۴۸ تا زائر #ایرانی رو تو مسیر زینبیه دزدیدن؟ هنوزم هیچکس ازشون خبر نداره!»
ابوالفضل موبایل را از کنار گوشش پایین آورد و بیتوجه به ترسی که به دل این مرد افتاده بود، رو به مصطفی صدا رساند :«بچهها تا سر خیابون رسیدن، ولی میگن جلوتر نمیتونن بیان، با تک تیرانداز میزنن.»
💠 مصطفی از حال خرابم انگار تب کرده بود که کتش را از تنش بیرون کشید و روی صندی انداخت، چند قدم بین اتاق رژه رفت و ابوالفضل ردّ تیرها را با نگاهش زده بود که مردّد نتیجه گرفت :«بنظرم طبقه سوم همین خونه روبرویی هستن.»
و مصطفی فکرش را خوانده بود که در جا ایستاد، به سمتش چرخید و سینه سپر کرد :«اگه یه آرپیجی باشه، خودم میزنم!»
💠 انگار مچ دستان #مردانهاش در آستین تنگ پیراهن گیر افتاده بود که هر دو دکمه سردست را با هم باز کرد و تنها یک جمله گفت :«من میرم آرپیجی رو ازشون بگیرم.»
روحانی دفتر محو مصطفی مانده و دل من و مادرش از نفس افتاد که جوانی از کارمندان ناامیدانه نظر داد :«در ساختمون رو باز کنی، تک تیرانداز میزنه!»
💠 و ابوالفضل موافق رفتن بود که به سمت همان جوان رفت و محکم حرف زد :«شما کلتت رو بده من پوشش میدم!»
تیرها مثل تگرگ به قاب فلزی پنجرهها و دیوار ساختمان میخورد و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر میشد که جوان اسلحه را کف دست ابوالفضل قرار داد.
💠 مصطفی با گامهای بلندش تا پشت در رفت و طنین طپش قلب عاشقم را میشنید که به سمتم چرخید، آسمان چشمان روشنش از #عشق ستاره باران شده بود و با همان ستارهها به رویم چشمک میزد.
تنها به اندازه یک نفس نگاهم کرد و ندید نفسم برایش به شماره افتاده که از در بیرون رفت و دلم را با خودش برد. یک اسلحه برای ابوالفضل کم بود که به سمت نفر بعدی رفت و او بیآنکه تقاضا کند، کلتش را تحویل داد.
💠 دلم را مصطفی با خودش برده و دیگر با دلی که برایم نمانده بود برای ابوالفضل بال بال میزدم که او هم از دست چشمانم رفت.
پوشیده در پیراهن و شال سپیدم همانجا پای دیوار زانو زدم و نمیخواستم مقابل اینهمه غریبه گریه کنم که اشکهایم همه #خون میشد و در گلو میریخت، چند دقیقه بیشتر از مَحرم شدنمان نگذشته و دامادم به #قتلگاه رفته بود.
💠 کتش هنوز مقابل چشمانم مانده و عطر شیرین لباسش در تمام اتاق طنازی میکرد که کولاک گلوله قلبم را از جا کَند.
ندیده تصور میکردم مصطفی از ساختمان خارج شده و نمیدانستم چند نفر او را هدف گرفتهاند که کاسه #صبرم شکست و همه خون دلم از چشمم فواره زد.
💠 مادرش سرم را در آغوشش گرفته و حساب گلولهها از دستم رفته بود که میان گریه به #حضرت_زینب (علیهاالسلام) التماس میکردم برادر و همسرم را به من برگرداند.
صدای بعضی گلولهها تک تک شنیده میشد که یکی از کارمندان دفتر از گوشه پنجره سرک کشید و از هنرنمایی ابوالفضل با دو اسلحه به وجد آمد :«ماشاءالله! کورشون کرده!»
💠 با گریه نگاهش میکردم بلکه خبری از مصطفی بگوید و ظاهراً مصطفی در میدان دیدش نبود که بهسرعت زیر پنجره نشست و وحشتزده زمزمه کرد :«خونه نیس، لونه زنبوره!»
خط گلولهها دوباره دیوار و پنجره ساختمان را هدف گرفته و حس میکردم کار مصطفی را ساختهاند که باز به جان دفتر #رهبری افتادهاند و هنوز جانم به گلو نرسیده، مصطفی از در وارد شد.
💠 هوا گرم نبود و از گرمای جنگ، از میان مو تا روی پیشانیاش عرق میرفت، گوشهای از پیراهن سفیدش از کمربند بیرون آمده و سراسیمه نفسنفس میزد.
یک دستش آرپیجی بود و یک سمت لباسش همه غرق خاک که خمیده به سمت پنجره رفت. باورم نمیشد دوباره قامت بلندش را میبینم، اشکم از هیجان در چشمانم بند آمده و او بیتوجه به حیرت ما، با چند متر فاصله از پنجره روی زمین زانو زد.
💠 آرپیجی روی شانهاش بود، با دقت هدفگیری میکرد و فعلاً نمیخواست ماشه را بکشد که رو به پنجره صدا بلند کرد :«برید بیرون!»...
#ادامه_دارد
#دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_وسوم
#تولیدی_عس_زنجان