eitaa logo
حاج حسین ناظری
1.1هزار دنبال‌کننده
778 عکس
447 ویدیو
13 فایل
❇️محتوای شهدایی ♦️خدمات تخصصی یادواره های شهدا ❇️آموزش سخنرانی و روایتگری چند رسانه ای ♦️برنامه ها و فعالیت های فرهنگی حاج حسین ناظری 📣 فعالیت های دیگر استاد @hosh110 زیلینک https://zil.ink/ravyfer ارتباط مستقیم با حاج حسین ناظری : @ravyfer
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
! ♦️ماجرای عجیب انتخاب اسم کتاب خاطرات نویسنده و کارگردان بسیجی خیلی زیباست! از دست ندید @ravayatf
✅داستان دنباله دار ✍️بقلم : ♦️قسمت
حاج حسین ناظری
✅داستان دنباله دار #عروس_مجنون ✍️بقلم : #حاج_حسین_ناظری ♦️قسمت #سیزدهم
✅داستان دنباله دار برای یافتن پاسخ این سوال کافی بود سری به بیرون بزنم و همین کار را هم کردم فضای رمل ها که چادر ها را در آغوش گرفته بودند تاریک تاریک بود خب گوش دادم تنها چیزی که شنیده می شد صدای ضجه و ناله ضعیفی بود که از جاجای این صحرا بگوش می رسید و چه زیبا و با صفا . یک لحظه از خودم بیزار شدم که چرا از همه عقب ترم و دعا کردم خداوند مرا هم توفیق همراهی با یاران بدهد حیف است آدم در جبهه باشد و از این اقیانوس نور کمتر استفاده کند . چند روز از ماندنمان در اردوگاه حمیدیه گذشت و گردان ها کارشان شده بود سازمان دهی و آموزش . آن هم چه آموزش های سنگینی ! معمولاً هر شب عملیات رزم شبانه داشتیم که در آن از سلاح های سنگین و آرپی جی های زمانی استفاده می شد که صدای وحشتناک آن نزدیک بود پرده گوشمان را پاره کند اما عشق به عملیات و جانبازی در شب بیاد ماندنی حمله همه را از خود بی خود کرده بود . در عملیات مشابه و رزم های شبانه بچه ها روحیات خاصی داشتند در تاریکی شب ها چهره نورانی آنها که رفتنی بودندو قول بچه ها سو بالا می زدند مانند ماه می درخشید و کم کم با نزدیک شدن عملیات نورانیت چهره ها هم بیشتر می شد . یک شب اتفاق بیاد ماندنی عجیبی رخ داد که تا عالم عالم است آن را فراموش نمی کنم . ساعت 8 شب پس از پایان دعا و صرف شام آماده رفتن به رزم شبانه شدیم . برنامه رزم چون تا صبح طول می کشید و با پای پیاده تا صبح در رمل ها راه می رفتیم و با دشمن فرضی درگیر بودیم بشدت تشنه می شدیم و معمولاً قمقمه آب هم کفاف نمی داد و وقتی که برگشتیم مانند قافله ای که از صحرای خشک و سوزان بی آب گذشته و به چشمه آب گوارایی برسد به تانکرهای آب حمله می بردیم و حالا نخور پس کی بخور و البته به حال و روز خودمان هم می خندیدیم . آن شب هنگام حرکت ستون ، فرمانده گردان برای ما صحبت کرد و گفت که در عملیات آینده ممکن است مسیر عملیات به گونه ای باشد که آب در دسترس ما نباشد بنابراین باید به تشنگی عادت کنیم به همین خاطر امشب می خواهیم با یادحضرت ابوالفضل العباس تا صبح تشنگی بکشیم . فضای روحانی بسیار زیبایی بر گردان که در تاریکی روی رمل ها نشسته بود و صحبت های فرمانده را می شنید حاکم شده بود . فرمانده که او را حاج حمید صدا میزدیم پاسدار رسمی بود و از بچه های قدیمی جبهه و جنگ و معنویت و صفا از سر و رویش می بارید . حاج حمید نگاهی به آسمان کرد و دستی به محاسنش کشید و ادامه داد : - بچه ها امشب می خواهم ببینم کی کربلایی شده ؟ کی عشق به حسین و ابوالفضل روحش را تسخیر کرده؟ و بعد در حالی که بغض گلویش را گرفته بود ادامه داد : -خدا به شما خیر بده که این سختی ها را به عشق حسین تحمل می کنید امشب هم شب حسینی است و ما مهمان ابوالفضل خواهیم بود. و بعد با لحنی پدرانه رو به بچه ها کرد و گفت : «حالا هر کی اهلش هست بسم الله» و بعدش هم قمقمه اش را در آورد و روی زمین انداخت و من قطرات اشک را بر چهره حاجی به وضوح دیدم . بچه های گردان با دیدن این صحنه طاقت نیاوردند و زدند زیر گریه . دل سنگ می خواست که طاقت بیاورد و اشک نریزد . قمقمه ها یکی پس از دیگری کنار هم روی زمین تل انبار شد و ستون «یا ابو الفضل گویان» در انتهای تاریکی نا پدید شد . هنوز چند صد متری دور نشده بودیم که تشنگی به سراغ بچه ها آمد به ما گفته بودند هر کدام خیلی تشنه بود یک ریگ زیر زبانش بگذارد که من هم همین کار را کرده بودم ولی شدت حرکت بچه ها و تکاپوی ستون در گذر از رملها بیشتر از این حرفها به بچه ها فشار می آورد . دهانمان خشک شده بود و با زحمت رملها را پشت سر می گذاشتیم پاهایمان در رملها فرو می رفت و حرکت به سختی انجام می شد . نزدیک های اذان صبح بعد از پشت سر گذاشتن موانع و درگیری های شدید با دشمن فرضی گردان توقف کرد تا سرشماری صورت گیرد چند نفر از شدت ضعف و تشنگی عقب مانده بودند که دنبالشان فرستادند . حاج حمید در حالی که عرق از سر و رویش می ریخت گفت : - آفرین بچه ها! گل کاشتید ان شاء الله روز قیامت از دست حضرت ابوالفضل العباس سیراب بشین و بعدش هم رو کرد به روحانی گردان که طلبه جوانی بود به نام« ابوالفضل» و گفت : -آشیخ ابوالفضل نمی خواهی ما را میهمان جدت کنی ؟ و او هم بی مقدمه در تاریکی بر خواست و شروع کرد : - یا ابو الفضل دل سوخته ام آرزوی کوی تو دارد آقا ! 🔺پایان قسمت ادامه دارد.... @ravayatf
که از این عکس بردل دارم ! ♦️زمستان سال 1363. اردوی اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان به طبس . اینجا باغ گلشن طبس است لحظات آخر اردو عکسی به یادگار گرفیتم... و نمی دانستم که این عکس سالها شعله حسرت ابدی در دلم خواهد افروخت . 😢از راست شهید و شهید و من غریب که کودکانه به مجله ای خیره شده ام . و هرگز باور نمی کردم دوسال بعد از این ردیف شهید و در عملیات کربلای 5 آسمانی خواهند شد و من غریب..... سی و شش سال است که هنوز منتظرم! !😢 @ravayatf
✅ترویج اقناعی و به روش جذاب چند رسانه ای @ravayatf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅آموزش اینجوری بهتر نیست؟! ارتباط با ما 👇 ✅ ورود به کانال ایتا @ravayatf ✅دریافت محصولات : https://ravyonline.sellfile.ir ✅مشاهده کلیپ ها در آپارات : https://www.aparat.com/malakootfer ☎️هماهنگی اجرای برنامه : 09151342012
✅ایول آقا محمود! 🔺حکایت شرمندگی من و آقایی او! دردنامه فراقی که سالهاست با آن می سوزم !😢 🌹شهید 👇👇👇 @ravayatf
حاج حسین ناظری
✅ایول آقا محمود! 🔺حکایت شرمندگی من و آقایی او! دردنامه فراقی که سالهاست با آن می سوزم !😢 🌹شهید #م
یادش بخیر شب ها توی پایگاه شهید دادرس جوان تا صبح نگهبانی می دادیم و چه حالی هم داشتیم . من اکثرا پاسبخش می بودم و گاهی اوقات هم گشت سیار. محمود خیلی به مزار شهدا علاقه داشت .اکثر اوقات با موتور سوزوکی - که مال باباش بود – من رو هم سوار می کرد و دونفری می رفتیم بهشت اکبر.....چه حالی می داد! یه شب توی پایگاه حال عجیبی به ما دست داده بود انگار حضور شهدا را توی پایگاه حس می کردیم .محمود نگهبان بود و من پاسبخش . رفتم بهش سری بزنم. چشاش پر اشک بود بهش گفتم چی شده محمود آقا؟ بی مقدمه گفت : حسین آقا فردا صبح بریم بهشت اکبر ؟! ومن هم از خدا خواسته گفتم :باشه ساعت 8صبح بیا دنبالم. اونشب تا صبح توی پایگاه بیدار بودیم و صبح بعد از تحویل اسلحه ها به بسیج هرکدوم به خونه هامون رفتم تا ساعتی بخوابیم. ساعت 8صبح مادرم منو بیدار کرد وگفت : محمدحسین بلند شو آقای بیکی زاده درب منزل کارت داره . خیلی سختم بود بلند شم. شب تا صبح بیدار بودم .به هر زحمتی بود بلند شدم و تلو تلو خوران به درب منزل رفتم و وقتی با چهره بشاش محمود مواجه شدم تازه یادم اومد چه قراری باهاش داشتم! با کسلی و بی حالی بهش گفتم چند لحظه منتظرم بمونه تا حاضر شم و بعدش هم راه افتادم توی خونه . خیلی خوابم می اومد حقیقتش می خواستم بهش بگم قضیه رفتن به مزار شهدا رو کنسل کنیم اما روم نشد مخصوصا وقتی با لبخند بانشاطش روبرو شدم . داخل اتاق که رسیدم تشک ولحاف بد جوری نگاهم می کردن! یه لحظه نشستم که جوراب هام رو بپوشم اما نمی دونم چی شد که دیگه نفهمیدم ..... وقتی بیدار شدم ساعت 11گذشته بود مثل برق از جا پریدم و رفتم درب خونه...امااثری از محمود نبود. خیلی خودم را سرزنش کردم با خودم گفتم چه جوری می خوام تو صورتش نیگا کنم؟! اما محمود آقا تر از اون بود که غفلت و تقصیر من رو به رخم بکشه ....بعدها دیگه نتونستم مستقیم توی چشاش نیگاه کنم. اما محمود هیچوقت این بی .....من را به رخم نکشید حتی یه دفعه هم بهم نگفت.خیلی آقا بود! محمود توی عملیات کربلای پنج به سفر آسمان رفت و من جاموندم . موقع تشییع جنازش من جبهه بودم و در فردوس نبودم . اون موقع ها یه دوربین ویدیویی دست امور تربیتی آموزش و پرورش بود که از اعزام رزمنده ها و تشییع جنازه شهدا فیلم می گرفت .وقتی به فردوس رسیدم رفتم امور تربیتی و خواهش کردم فیلم تشییع جنازه محمود بیکی زاده را برام نشون بدن . با خودم می گفتم : محمود جان! بعداز اون جریان کوتاهی من دیگه نتونستم توی چشات نیگا کنم حالا می خوام بعداز شهادتت یه دل سیر ببینمت! تلویزیون روشن شد و فیلم تشییع جنازه رو نشون می داد و من از پشت پرده اشک جنازه شهدا را یکی یکی زیارت می کردم تا نوبت به جنازه محمود رسید. کادر فیلم از پایین پای محمود شروع شد و به طرف بالاتنه اش حرکت می کرد. قلبم به تپش اومده بود تا چند لحظه دیگه می تونستم چهره آقا محمود را ببینم.اما.......😔 باورش خیلی سخت بود از سر محمود به جز یه تیکه موی سر چیزی باقی نمونده بود .............😱 محمود بازم راضی نشد از نگاه نافذش خجالت بکشم. ایول آقا محمود! .....واقعا آقایی !😢 @ravayatf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ای کاش هر روز این عکس را ببینیم ! ♦️هزینه ای که برای تداوم این انقلاب پرداخته ایم ! 😢برای اینکه بماند.... 🔷نکنه فراموش کنیم ! @ravayatf
♨️دانش آموزان تشنه معارف هستند ✅هنرمندانه عطش مقدسشان را پاسخگو باشیم ! @ravayatf
دیده بودین ؟! ⭕️یادش بخیر سال 1363 کلاس سوم دبیرستان بودم با دوستان و بروبچه های پایگاه بسیج محله یک نمایشنامه اجرا کردیم که مثلا کارگردانش هم خودم بودم. اسم نمایش «حجله گاه آذرخش! » بود . اولین وآخرین تجربه کارگردانی نمایشم!!🙄 این عکس آخرین شب اجراست. منم توی این عکس با کروات دیده می شم.(نفر اول از راست ) آخه توی نمایش علاوه بر کارگردانی نقش ساواکی هم اجرا می کردم! 😢کی باور می کرد از این جمع دونفرشون بعدها آسمانی بشن (شهید و شهید . و منِ غریبِ بازمانده ، بشم راوی سیره شهدا! ❇️چقدر ضرر کردم ! ای کاش ما هم دستی برآسمان می داشتیم ! @ravayatf
ممنون از شما عزیزان که در بهترین نقطه دنیا بیادمان هستید🙏🌸🌺
✅🌹چطور شویم ؟! 👌یک نکته طلایی از شهید برای مشتاقان شهادت دارایی ات را اگر از دست دادی شهید نمی شوی با دست اگر دادی خواهی شد 😔آیا ما هم همه دارائیمان را آماده ، کرده ایم⁉️ @ravayatf
✅شام ، همراه بصرف شیر برنج! ♦️عکس یادگاری با سردارفاتح سپاه قدس 🔷اواخر جنگ بود. در منزل زنده یاد فریدون زال مهمان سفره آن مرحوم بودیم .لحظاتی بعد سردار قاآنی که- آنروزها فرمانده لشکر5نصر بود و لقب مشهورش - به جمع ما اضافه شد. فوق العاده خوشحال بودیم از اینکه فرمانده عزیزمان را در کنار خود داریم . شام ،شیر برنج بود. دراین عکس سردار قاآنی که امروز سکان را در اختیار دارد با لباس خاکی است و من سراپا تقصیر هم با کت و شلوار قهوه ای. چه کیفی داد آن شام شیربرنج ! @ravayatf
انشالله بزودی ....🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ اگر از مرگ می هراسیم، ریشه در نگاه و نگرشِ ما به انسان، این دنیا و آخرت دارد. ✅ این چهار دقیقه پایانی مستند هشت قسمتی «» را با صدای پراخلاص آقاسیدمرتضی آوینی به دقت ببینید و بشنوید که آقا مرتضی خودش به دنیا چطور نگاه می کرد و دعوت به چه نوع نگاهی داشت؟ 👌در خلوت بشنوید به اندازه صدها کتاب معرفت می آورد!💯 🔺بمناسبت سالروز شهادت سیدِ شهیدان اهل قلم @ravayatf
✅راوی امروز وظیفه دارد رازهای های سربه مهر زندگی شهدا را با زبانی قابل درک برای کودکان ، نوجوانان و جوانان بیان کند .... 👌و شیوه بهترین روش انتقال مفاهیم به نسل امروز است. ♦️ اجرای چند رسانه ای سیره شهدا در مدارس ادامه دارد .... @ravayatf
✅ماجرای 😀 ♦️آبانماه 1365 عملیات چریکی برون مرزی در کردستان عراق (استان سلیمانیه ) 🔷حین ماموریت 21روزه ما در استان سلیمانیه عراق ، بعد از راهپیمایی حدود 20ساعته به ما قول دادند شب را در هتل استراحت کنیم! راستش را بخواهید از شنیدن این خبر چقدر قند توی دلمان آب کردیم ، اما وقتی به هوتیل کوردستان رسیدیم آب خنکی روی سرمان ریخت! ....هتل همان چادرهایی بود که سرهم کرده بودند و به همه چیز شباهت داشت جز هتل! ... 🔷آنشب از سرما یخ زدیم همانطور که در عکس هم پیداست کلاه کش سبزم را تا جایی که جا داشت پایین کشیده بودم! فردا صبحش مجبور شدیم چند ساعت توی آفتاب باشیم تا کمی گرم شویم❗️ ... با خودمان عهد کردم دوباره هوس هتل نکنیم❗️ @ravayatf
سئوال:👈 مادرم یا ازدواج ⁉️ مسئله این است❗️ 🔷جوانی هستم تازه فوق لیسانم را گرفته ام . هنوز شغلی ندارم و ازدواج هم نکرده ام رشته تحصیلی من طوری است که حتما باید مرحله بالاتر یعنی دکتری را بگیرم وگرنه در شهر ما برای رشته من شغل مناسبی پیدا نمی شود.شکر خدا حافظه وتلاشم طوری است که حتما در دوره دکتری قبول خواهم شد. دوره دکتری برای رشته من فقط در تهران است و من باید حداقل برای دوسال به تهران هجرت کنم . از طرفی مادر پیری دارم که غیر از من سرپرست دیگری ندارد البته خواهرانم هستند لکن آنها ازدواج کرده اند و بقول معروف اسیر دست شوهر! حتی یک بار که موضوع را مطرح کرده بودم شوخی یا جدی گفتند اگر می خواهی به تهران بروی یا مادر را هم با خود ببر یا تحویل خانه سالمندان می دهیمش! خب با این اوصاف، بردن مادر همراه خودم به تهران که عملی نیست و خانه سالمندان هم که حتی فکرش را هم نمی توانم به ذهنم خطور دهم . شما بفرمایید چه کنم بقول معروف سعادت دنیای من در ادامه تحصیل و حضوردر تهران است و از طرفی مادرم که عشقش همه وجودم را پرکرده است! مانده ام چه کنم ؟! ⭕️پاسخ سئوال با استفاده از سیره شهدا در👇 @ravayatf
💯شهید پاسخ می دهد: ✅مایل هستید همین اول صحبت یک خاطره عجیب بشنویم از شهید بزرگوار محمدگرامی ؟! «مریضی مادرش همزمان شده بود با آزمون مهمی که سپاه قرار بود بگیرد. محمد چند ماهی مرخصی گرفته بود تا حسابی مطالعه کند .بر خلاف تصور خیلی ها، محمد قید امتحان را زد دنبال مریضی مادرش را گرفت تا این که مادر بستری شد.یک ماه و نیم به مادر رسیدگی کرد. رفته بود ویلچر گرفته بود تا مادر را در حیاط بیمارستان بگرداند. بارها مادر را بر دوش گذاشته و از پله های بیمارستان آورده بود پایین! به مادرش خیلی احترام می گذاشت .» 📌 : 👇 اگر واقعا نگران هستید که بعداز رفتن شما به تهران کسی به مادرتان رسیدگی نخواهد کرد که گمانم راهتان روشن است. شما وظیفه پرستاری از مادر را به عهده بگیرید خدا خودش جبران خواهد کرد و راه را برای رشد و سعادت شما فراهم خواهدکرد.انشالله . خداخودش سعادت و کمال کسانی را که به والدینشان احسان می کنند-مخصوصا وقتی به کمک نیاز دارند - تضمین کرده است به وعده خدا اعتماد کنید❗️ @ravayatf
♦️😢😱ماجرای عجیب این عکس ها👆 ❇️بزودی در کانال👈 @ravayatf @ravayatf
♦️36 سال است در آتش این عکس می سوزم ! آذرماه 1365 قبل از عملیات عاشورایی کربلای4 خرابه های خرمشهر/... روزهای آخر، بوی خوش کربلا به مشام می رسید و عاشورائیان خود را آماده سفر کربلا می کردند و از این بین فقط شهید و شهید مسافرجاودان کربلا شدند! و من (نفر اول ایستاده از سمت راست ) هنوز منتظرم .... ! @ravayatf
🌺سلام و خوش آمد عرض می کنیم به اعضای جدید کانال ♨️امشب جمعمون نزدیک به 1000نفری شد به تک تک شما عزیزان با افتخار می گویم : "" 🌹🌷💐☘️🍀🌸🌺