شهدای متولد 10 فروردین.pdf
61.1K
شهدای متولد دهم فروردین به تعداد 34 نفر
شهیدان روز 10 فروردین.pdf
37.7K
شهیدان روز دهم فروردین به تعداد دو نفر
آغاز یک زندگی اردوگاهی
قسمت چهل و ششم
سالی که نکوست از بهارش پیداست دیشب که حسابی خوش گذشت تمام استخوانهای بدنم درد میکند البته بقیه بچه ها هم همین حال و روز را دارند انگار قیافه بچه ها عوض شده ! صورت ها ورم کرده و لکه های کبودی ،چهره ها را تغییر داده است. امروز اولین روز اردوگاه است آغاز یک زندگی جدید ،آغازی که پایانش برای ما کاملا" ابری و غیر قابل تصور است .
در باز میشود. نگهبانها کابل بدست وارد میشوند آمار میگیرند و خارج میشوند. یکی از عرب زبانها از پشت پنجره صدا میزند آسایشگاه چهار، بیایید بیرون ،آمار .
همه بیرون میرویم و روبروی آسایشگاه بصورت آمار - درصفوف پنج نفره - مینشینیم. نگهبانها دوباره آمار میگیرند. یکی از نگهبانها میگوید: کسانی که آشپزی و بنایی بلدن بیان بیرون .
دو سه نفر از بچه ها از صف خارج میشوند.
عرب زبان، حرفهای نگهبان را در باره چگونگی رفتن به توالت و استحمام و تراشیدن سر و صورت ترجمه میکند.
بعد از آمار،بچه های هر آسايشگاه به نوبت جلوی سرویس بهداشتی در صف انتظار و بقیه مشغول نظافت آسایشگاه ها و کف حیاط میشوند.
ساعتی بعد ، از هر آسایشگاه چند نفر برای گرفتن صبحانه میروند و با دست پر برمیگردند اولین صبحانه که مقداری شوربا هست بین بچه ها توزیع میشود. گویا همین مقدار آب و برنج ،صبحانه سازمانی ما خواهد بود!
مجروحین پشت پنجره های هر آسایشگاه نشسته اند و تماشاگر اتفاقات اردوگاه هستند.
هیچ کسی بیکار نیست ،نگهبانها بچه ها را در عرض اردوگاه به صف کرده اند و دستور تسطیح کف اردوگاه را میدهند. بچه ها باید با دست ریگ ها را جمع کنند ،زمین را صاف کنند و جلو بروند. نگاه کردن آنها برایمان ملال آور است.
یکی از مجروحین به نقل قول از حبیب میگوید قرار است آسایشگاه مجروحین را جدا کنند .حبیب دو نفر از بچه ها را صدا میزند ،دو عدد ریش تراش به آنها میدهد و میگوید شما دو نفر سر و صورت این مجروحین را باید بتراشید ، دو تا تیغ برای چهار نفر ، فهمیدید ؟
یکی از آنها سراغ من میآید از لهجه اش میفهمم که بچه مشهد است .
سر و صورت و زیر بغل مرا میتراشد و با همان تیغ سراغ نفر بعدی میرود. همینطور که کنار پنجره نشسته ام اطراف را زیر نظر دارم .
خلف از عرب زبان های خوزستانی تجهیزاتی بین آسایشگاه ها توزیع میکند.
یک عدد سطل پلاستیکی -یک تشت لباسشویی و تعدادی لیوان دسته دار به مسئولین آسایشگاه ها تحویل میدهد. دلم میگیرد گویا قرار است مدت طولانی در این چار دیواری باشیم !
پروردگارا، اگر فراموش كرديم يا به خطا رفتيم بر ما مگير، پروردگارا، هيچ بار گرانى بر (دوش) ما مگذار؛ همچنانكه بر (دوش) كسانى كه پيش از ما بودند نهادى. پروردگارا، و آنچه تاب آن نداريم بر ما تحميل مكن؛ و از ما درگذر؛ و ما را ببخشاى و بر ما رحمت آور؛ سرور ما تويى؛ پس ما را بر گروه كافران پيروز كن. سوره بقره آیه 286
آسایشگاه مجروحین
قسمت چهل و هفتم
روز سوم است که در اردوگاه هستیم ،هوا گرم شده تعدادی از بچه ها روزه هستند .قرار شده از امروز ناهار روزه داران حذف و سهمیه برنج ظهر همراه شام داده شود .
چند تا از بچه ها همراه حبیب رفت و آمد میکنند، تعدادی تخت فلزی و تشک را به آسایشگاه ۶ میبرند. حبیب بطرف ما نگاهی میاندازد و میگوید: "جماعت مجروحین ،از امشب آسایشگاه شما اون جاست ،آسایشگاه ۶"
زمان هواخوری صبح که به پایان میرسد با اشاره نگهبان بطرف آسایشگاه مجروحین میرویم .نگهبان با حبیب و اسماعیل صحبت میکند، اسماعیل از بچه های داران اصفهان است بعنوان مذمد -پرستار - شناخته شده است .حبیب صدا میزند : مجروحین داخل آسایشگاه ۶ ،یالا مجروحین ،داخل .
عصا زنان وارد آسایشگاه میشویم حدود ۴۰ تخت در دو ردیف چیده شده اند و وسط آنها راهرویی با عرض بیشتر از یک متر دیده میشود. به آخر آسایشگاه میرویم سمت پنجره روی یکی از تخت ها مینشینم ،روی تخت کنار من محمد بلالی و بعد از او حاج محمود مینشیند.
نگهبان ، اسماعیل چاوشی و محمد مشهدی را بعنوان پرستار و حبیب لطیفی را بعنوان مسئول آسایشگاه معرفی میکند و بیرون میرود.حبیب هم همراه نگهبان میرود. با بسته شدن در ،نفس راحتی میکشیم و روی تخت دراز میکشیم .
ساعتی بعد حبیب در را باز میکند ،تعدادی پتو و کیسه انفرادی و لباس با خودش دارد اسماعیل و ممد مشدی را صدا میزند:
اینها را تقسیم کنید تا بقیه را بیارم .وسایل بین بچه ها توزیع میشود. حالا هر کدام از ما دو تخته پتو ،یک دست لباس زرد ، یک بلوز سبز رنگ ، یک لیوان و یک کیسه انفرادی داریم .
یکی از پتو ها را روی تشک پهن میکنیم و پتوی دوم را بجای بالش میگذاریم. بچه ها از اسماعیل میپرسند وسایل پانسمان ،آمپول ،سرم ، چی دارید؟
اسماعیل میگوید فعلا" چیزی نداریم ، امیدوارم کمک های اولیه در اختیار مون قرار بدن .
از امروز از رفتن بیرون هم معاف هستیم و فقط زمانی که نوبت دستشویی و حمام داریم باید بیرون برویم و بقیه روز را باید روی تخت باشیم ، همین مقدار هم برای مجروحین خوبه .
امروز فرصت خوبی پیدا شده تا با محمد بلالی حسابی صحبت کنم ،از شهرکرد و استان و دوستان مشترکی که داریم کلی صحبت میکنیم .
علامت اختصاری اسرا p.w
قسمت چهل و هشتم
از پشت پنجره بچه ها را نگاه میکنیم الان همه مثل هم شده اند لباسهای زرد با آرم p.w و سر و صورت تراشیده و دمپایی های یک رنگ .
چندین روز است که بچه ها با دست ، خاک های کف اردوگاه را صاف میکنند، ریگ ها را بر میچینند و با آجر زمین را میکوبند ،الان کف اردوگاه مثل زیر سازی جاده ، آب پاشی و غلطک خورده شده است و از ریگ هایی که بچه ها جمع کرده اند تپه ای از شن تشکیل شده است.
یکدستگاه خودرو نظامی وارد اردوگاه میشود خلف بچه ها را صدا میزند چند نفر دور خلف جمع میشوند تعدادی بلوک سیمانی و چند تا پاکت سیمان از ماشین پایین میارن .خودرو حرکت میکند، صادق - دوست و همشهری خلف - با بچه ها حرف میزند و طولی نمیکشد که مشغول ساختن حوض میشوند. دقیقا" وسط حیاط یک حوض گرد حدود" به قطر سه متر ساخته میشود. صادق بدنه حوض را سیمانکاری میکند و بعد از اتمام حوض قسمتی از دیوار بیرونی حمام را هم سیمان کاری میکنند.
جنب و جوشی توی اردوگاه به پا شده است .تنها صحنه هایی که دیدن آنها برایمان سخت است گیر دادن ها و تنبیهات بچه هاست که هر ساعت یک نفر به بهانه های مختلف کتک میخورد و قلب همه را آزرده میکند.
بعد از ظهر از آسایشگاه خارج میشویم آمار گرفته میشود و دوباره هرکسی سراغ کار خودش میرود، گروهی نوبت دستشویی دارند گروهی حمام ،بعضی ها لباس شان را میشویند و گروه زیادی هم به بیگاری گرفته میشوند. یکی از اسرای قدیمی که از اردوگاه دیگری آمده مشغول نوشتن چیزی روی دیوار حمام است نگهبانی کنارش ایستاده احتمالا" بخاطر اینکه کسی از بچهها با او تماس نداشته باشد !
قسمت سیمانکاری شده را زمینه سفید زده و روی آن دو حرف لاتین p.w را با رنگ قرمز مینویسد.
از اسماعیل در باره این نوشته میپرسم اما او هم معنی آن را نمیداند.