عقلانیت و اندیشه جدید بر مفهوم روش استوار است. معیار علمیبودن هر پژوهش، روشمندی آن است. اما غالبا روش امری بدیهی انگاشته می شود و کمتر مورد پرسش قرار می گیرد. از این رو مواجهه ای بنیادین با مسئله روش به ویژه در علوم انسانی ضروری به نظر می رسد.
در همایش «روش شناسی علوم انسانی؛ چالش ها و راهکارها» برای نخستینبار به همراه جمعی از اندیشمندان صاحبنظر در رشتههای مختلف علوم انسانی، از چیستی و جایگاه روش در اندیشهی مدرن میپرسیم و از منظرهای گوناگون بدان میپردازیم تا ازین رهگذر چالشهای فراروی روششناسی علوم انسانی طرح و راهکارهای آن ارزیابی شوند. همایش مذکور مورخ 03/04/1399 ساعت 9-12 به صورت مجازی برگزار خواهد شد و اطلاعات مربوط به همایش از جمله سین برنامه سخنرانی ها و چکیده مقالات در کانال تلگرامی همایش با آدرس: @raveshshenasiolumensani و کانال ایتا با آدرس: @raveshshenasi_olumensani موجود است.
لازم به توضیح است که برای شرکت در همایش نیازی به ثبت نام نیست و تنها کافی است روز همایش با کلیک بر روی لینک: https://webinar.ihcs.ac.ir/b/ihc-hnq-uuc وارد فضای همایش شوید.
مقالاتی که در مجموعه مقالات همایش چاپ خواهند شد عبارتند از :
اندیشه و روش← دکتر سید حمید طالب زاده
بحران روششناسي و آشفتگی مفاهیم در علوم سياسي← دکتر سید صادق حقیقت
تاملی بر روش شناسی در اقتصاد در ایران← دکتر عباس شاکری
تاملی روش شناسانه بر پدیدار شناسی هنر← دکتر شمس الملوک مصطفوی
دلالت هایِ روش شناختیِ 《تجربه زیسته》در فلسفه علوم انسانی←دکتر مالک شجاعی جشوقانی
دوگانگی نظام حقوقی در جمهوری اسلامی ایران و چالش های روش شناسی←دکتر رحیم نوبهار
روششناسی دانش تاریخ در ایران معاصر؛ چالشها و راهکارها← دکتر محسن الویری
الزامات طراحی و آزمون روش مدیریت و علوم پیچیده←دکتر علی اصغر پورعزت
شش کانون مهم منازعه های روش شناختی در قلمرو علم اقتصاد← دکتر فرشاد مومنی
«شک پالاینده؛ نخستین گام از روش فلسفی»← دکتر محمدتقی طباطبایی
روششناسی دانش تاریخ در ایران معاصر؛ چالشها و راهکارها
دکتر محسن الویری
پرداختن به مباحث روششناختی دانش تاریخ در ایران، عمری کوتاهتر از آغاز ترجمه و نگارش در باره روششناسی عمومی دارد. شاید این سخن گزاف نباشد که بیمهری و حتی بدبینی به مباحث و مسائل مرتبط با روششناسی در کشور ما، بیش از هر دانش دیگر در دانش تاریخ به چشم میخورد. دانش تاریخ، افزون بر همراه داشتن چالشها و ابهامها و چندگانگی دیدگاهها در حوزه روششناسی عمومی، با چالشهایی ویژه در باره تعریف تاریخ و نظریه تاریخ و به دنبال آن روششناسی تاریخ روبروست. به باور بیشتر کسانی که در این باره قلم زدهاند، این چالشها ریشه در مؤلفهها و مسائل زیر دارد:
• مفهوم واقعیت تاریخی که پیشفرض آن در دسترس نبودن است (به دلیل تعلق داشتن به گذشته)
• ابزار شناخت در تاریخ که فراوانی آن تابع معکوس فاصله زمانی رویداد تاریخی با پژوهش تاریخی است (هر چه این فاصله بیشتر باشد ابزارهای شناخت کمتر است)
• گشوده شدن گریزناپذیر در به روی دستهای دانشهای خواهرخوانده تاریخ همچون کتیبهشناسی و سکهشناسی و زیانشناسی تاریخی برای جبران کمبود منابع
• بهرهگیری گسترده مورخان از مفاهیم و نظریهها و حتی روشهای شاخههای مختلف علوم انسانی و علوم اجتماعی مانند جامعهشناسی و روانشناسی و اقتصاد و ارتباطات و فرهنگشناسی در مراحل مختلف تاریخپژوهی و تاریخنگاری
• گسترش یافتن دانش تاریخ و پیدایش شاخههای جدید تاریخنگاری همچون تاریخ اجتماعی و تاریخ فرهنگی و تاریخ اقتصادی و جز آن.
• قوت یافتن نسبی یک جریان دینگرا و باورمند به مرجعیت مطلق یا نسبی دین در دانشهای مختلف به ویژه علوم انسانی
به نظر میرسد باید دو محور هستیشناختی و معرفتشناختی زیر را هم به عنوان خاستگاه دیگری برای چالشهای روششناختی تاریخ مورد توجه قرار داد:
• از نظر معرفتشناختی، واژه تاریخ در دو قلمروی جدا از هم به کار میرود: تاریخ به معنی رویداد و تاریخ به معنی گزارش رویداد. این دو نیز که هر یک دارای شاخههای فرعی است، بایستههای روششناختی خود را دارد.
• از منظر هستیشناختی، هست تاریخی دارای سه لایه است: لایه فراتاریخ یا تاریخ به مثابه یک کل یکپارچه تاریخ بشریت، لایه مجموعه رویدادهای تاریخی یا تاریخ به مثابه رویدادهای یک واحد اجتماعی، و لایه رویداد تاریخی یا تاریخ به مثابه یک رویداد گزینش شده و جدا از دیگر رویدادها. در هم آمیختن این سه لایه و جدا نساختن مرز آنها از یکدیگر خاستگاه برخی چالشهای روششناختی شده است.
روشن است که نمیتوان انتظار داشت برای این چالشها پاسخ نهایی و یا مورد پذیرش همگان یافت، اما دست کم میتوان با ساماندهی مجموعهای از مطالعات و پژوهشها گامی برای صورتبندی چالشها، گونهشناسی آنها و راههای پرداختن به آنها برداشت. مدل پیشنهادی ارائه شده در این گفتار در این زمینه، افزون بر مطالعات و پژوهشهای زمینهساز و اولیه و نیز تفکیک مسائل روششناسی تاریخ به مثابه رویداد بر پایه لایههای سهگانه هست تاریخی، این است که بر اساس نقطه تلاقی پارادایمهای پژوهش در علوم انسانی با لایههای فهم تاریخی مطابق جدول زیر، به شناسائی دستههای مختلف مسائل روششناختی دانش تاریخ (تاریخ به مثابه گزارش رویداد) پرداخته شود:
الزامات طراحی و آزمون روش مدیریت و علوم پیچیده
علی اصغر پورعزت
استاد دانشکده مدیریت دانشگاه تهران
چکیده
در گذر تاریخ علم روش شناسی های گوناگون طراحی و توصیه شده اند که گاهی سال ها بلکه قرن ها بر سنت های علمی دانشگاه ها، سیطره افکنده اند.
با توسعه دانش و افزایش تنوع تخصص ها و رویکردها و شکل گیری علوم میان رشته ای و چند رشته ای، نوعی سردرگمی در روش و شیوه های آزمون دستاوردهای علمی ایجاد شد که پیامد آن، در مواردی نفی اعتبار روش و در مواردی تقلیل تلاش های علمی به تکرار روش های مکانیکی برای تولید انبوه دانش بود.
در دانش مدیریت به لحاظ سرو کار داشتن با انسان های در حال پدیداری و بازیگر، معنی گریزی در مواجهه مدیران دولتی با واقعیت های لازم، معنی پردازی کاذب یا دروغین در مدیریت دولتی، پدیدآیی آنی برخی از مسائل مدیریت دولتی، چالش های روش شناسی تشدید می شوند.
بنابراین چالش آفرینش روش فراخور شرایط حل مساله و پژوهش درباره آن مطرح می شود.
بدین ترتیب که باید دانش پژوهان این رشته را با فراگردهای سالم ساخت روش و آزمون آن آشنا ساخت تا بتوانند فراخور هر وضعیت خاص«مساله-موقعیت» روش مطلوب برای پژوهش دربار آن را توسعه دهند.
واژگان راهنما:
پیچیدگی رفتار انسان، معنی گریزی، معنی پردازی کاذب، پیچیدگی امور مدیریتی، کلان نگری در مدیریت دولتی، پدیدآیندگی آنی مسائل مدیریت دولتی، روش شناسی، طراحی روش
مربوط ب یادداشت بالا👆
چکیده تفصیلی
در گذر تاریخ علم، بحث از روش شناسی با چالش هی متعارض و متضاد گوناگون همراه شده است؛ از انگار واقعیت و حقیقت گرفته تا نسبی انگاری آن و از انکار دلالت ادراکات بر واقعیت گرفته تا بحث از اصالت روش یا نسبیت دلالت آن و انکار اعتبار آن.
در گذار از مناظره روش پرستانه تا ضدیت روش، اعتبار روش در علوم، تحت تأثیر سطح پیچیدگی مقوله های دانش قرار می گیرد.
بنابراین، اگر در علوم دقیقه، امکان سخن گفتن از روش دقیق وجود دارد، این احتمال در علوم پیچیده کاهش یافته، در علم مدیریت به شدت کاستی می پذیرد.
عوامل موثر بر کاهش اعتبار روش در دانش مدیریت متعدد و متنوع اند. این دانش از حیث اتکا به روش آسیب پذیر بوده، به دلایل گوناگون، چالش های روش شناسانه بیشتری (نسبت به سایر علوم) دارد.
در علم مدیریت، موضوع مطالعه انسان است و سیستم های اجتماعی ساخته شده از انسان ها؛ سیستم های اجتماعی که به طور مستمر در حال پدیداری و تحول و تغییرند.
همین پدیداری و پدیدآیندگی و پدیدارشدگی و احتمال پدیدار سازی تصنعی، دلیل اصلی زوال اعتبار پایدار روش در علوم انسانی است.
واقعیت های زیر را در نظر بگیرید:
1—انسان در حال پدیدار شدن است و به سرعت از محیط می آموزد و تغییر رفتار می دهد.
در گذشته گفته شد هیچ انسانی نمی تواند در یک رودخانه دو بار شنا کند. امروزه می توان گفت که رفتار انسانی هرگز تکرار نمی شود؛ پس پیش بینی رفتار انسان با امتناع منطقی و محال فلسفی مواجه می شود.
2—مقوله های مدیریتی، همواره در چال معنی گریزی قرار دارند. در این رویکرد تاکید می شود که آنچه آدمی ادعا می کند و اظهار می نماید، فاصه زیادی تا حقیقت دارد.
نکته این است که در برخی پژوهش های مدیریتی به جای پرسش بنیادین، به پرسش های دیگر پاسخ داده می شود. شبیه اینکه بپرسیم چرا مدیریت بحران کشور ضعیف است؛ پاسخ داده شود: «به مسائل مهم تر از مدیریت بیاندیشند». مسأله ما مسأله فرهنگی است. دربسیاری از پژوهش ها، از پاسخ به پرسش بنیادین طفره رفته، اطلاعات و مطالب مفید یا غیر مفید دیگری مورد تأکید قرار می گیرند. مطالبی که هر چند هم مفید باشند، پاسخ پرسش های اصلی نیستند.
3—در فراگرد معنی پردازی در مدیریت دولتی، همواره امکان بروز معنی پروازی کاذب یا معنی پردازی دروغین و ساختگی وجود دارد.
در این حالت پژوهشگران از پاسخ به پرسش اصلی طفره نمی روند، بلکه به آن پاسخ نادرست و دروغین می دهند. برای مثال می پرسیم چرا مدیریت بحران کشور ضعیف است؛ به پاسخ می دهند «تجهیزات نداریم زیرا در حال تحریم هستیم». این پاسخ ها، هر چند هم در سرشت اولیه درست باشند، در تراز پرسش مورد نظر نبوده، نادرست و غیراخلاقی اند.
4- مقوله های مدیریتی بسیار پیچیده اند و راه حل حکم و قابل اعتمادی برای ساده سازی آنها وجود ندارد.
در مدیرت گاهی با مشکلاتی مواجه می شویم که پاسخ به آن¬ها مستلزم دسترسی به منابع علمی مهم و معتبری در فضایی بینا رشته ای یا چند رشته ای است. در چنین شرایطی، ممکن است نتوانیم با هیچ یک از روش های عاریه ای به پاسخ صحیحی برای مشکلات و مسائل مدیریتی برسیم.
برای مثال نظرسنجی های روانشناختی فقط بخشی از مساله را تحلیل می کنند یا روش داده بنیاد فقط به تحلیل و معرفی تجربه های موجود کمک می کنند یا مورد کاوی صرفاً معطوف به زاویه خاصی از بحث می شود.
تلفیق یافته های حاصل از روش های گوناگون بسیار دشوار می شود و چالش جدیدی محسوب می شود که معمولاً ازآن طفره می روند.
5- مقوله های مدیریت دولتی، در سطح کلان مطرح می شوند. در حالی که در روش شناسی های متداول پی در پی بر ضرورت محدود شدن مسأله و جامعه هدف تأکید دارند.
توجه بفرمایید که منطق محدود شدن مسأله به معنی کوچک کردن موضوع نیست، به معنی حدگذاری برای مساله و تعریف دقیق آن است.
برخی پدیده های اقتصادی، مدیریتی، سیاسی، و فرهنگی، اساساً قابل کوچک سازی نیستند و جامعه هدف بزرگتری را مد نظر می آورند.
در این موارد اقدام به کوچک سازی جامعه هدف، براساس کژفهمی از ضرورت محدودسازی به معنای حدگذاری است. در مدیریت دولتی با «فراگردهای کلان تجزیه ناپذیر» سروکار داریم؛ نظیر بودجه بندی؛ خط مشی گذاری؛ طراحی ساختار؛ مدیریت منابع انسانی. تحلیل پویایی ها جمعیتی؛ پدیدار شناسی جمعیت؛
6- پدیدار شدگی آن برخی از مشکلات و مسائل در دانش مدیریت دولتی بسیار تأمل برانگیز است. گویا برخی مشکلات مسمتراً در حال پدیداری بوده، در همان حال باید مورد بررسی قرار گیرند. اینجا بحث از سرعت تغییر نیست، صحبت از نوظهوری و پدیدآیندگی است.
در این حالت، مقوله یا مشکل شناخته نشده روشی برای مواجه با مسائل شناختی مرتبط با آن ابداع نشده است. صرفاً می توان روش های موجود را به کار گرفت و یا ابعادی از آن مشکل را برحسب مراتب شباهت با مشکلات پیشین موردی بررسی و تحلیل قرار داد و روش های موجود را برای بررسی آن به کار گرفت.
در این حالت، استفاده از روش های متداول پاسخگو نیست و روش های جدیدی مورد نیازند.
چالش آفرینش روش
آفرینش روش، مستلزم آشنایی با جوهر روش شناسی و مباحث عمیق معرفت شناسی است. واقعیت این است که در شرایط دشواری که دانش پژوهان مدیریت دولتی با آنها مواجهند، چاره ه ای جز این نیست که به آفرینش روش پرداخته شود.
این رویکرد دال بر این مهم است که بر اساس موقعیت توسعه دانش اداره دولت و حکومت (مدیریت دولتی)، ضرورت دارد که فراخور پرسش ابتدا سعی شود که از روش های موجود یا کولاژهایی از آنها استفاده شود.
اگر این روش ها مفید نبودند باید به طراحی و ساخت روش اهتمام ورزیده شود. مهمترین مراحلی که برای ساخت روش بابد طی شود را می توان در یک نگاه کلی به صورت زیر فهرست کرد:
الف) فهم دقیق مشکل در قلمرو مدیریت دولتی
ب) طراحی مساله و بیان مساله براساس آن
ج) ایده پردازی درباره انواع پاسخ های احتمالی و طراحی شکل و قالب پاسخ های محتمل.
د)) بررسی انواع روش های شناخته شده یا ترکیبی از روش های موجود و ارزیابی مراتب کفایت آنها و اهتمام به طراحی روش در صورت کفایت روش های پیشین
ه) طراحی روش جدید با توجه به نیاز های مساله مورد پژوهش
و) پیشنهاد راه های مناسب برای آزمون روش های ابداعی.
بدین ترتیب در رشته مدیریت دولتی، چالش طراحی روش و ارزیابی روش های نوپدید و طراحی شده، چالشی جدی است که به تدریج با افزایش پیچیدگی رفتار انسانی در سازمان ها، معنی گریزی، معنی پردازی کاذب، پیچیدگی مقوله های مدیریتی، گستره کلان مسائل مدیریتی و پدیدار شدگی آنی مسائل جدید در این رشته از دانش، چالشی جدی است و باید مورد توجه علاقمندان به این قلمرو علمی قرار گیرد.
ما در آیند به جای روش شناسان به طراحان روش نیاز داریم.
بحران روششناسي و آشفتگی مفاهیم در علوم سياسي
دکتر سید صادق حقیقت
روشهاي موجود در علوم سياسي، زير مجموعه روشهاي علوم اجتماعي محسوب ميشوند. ابهامها و مشكلاتي كه در روششناسي علوم اجتماعي وجود دارد، بر علوم سياسي نيز تأثير ميگذارد. علوم سياسي، به يك واسطه زيرمجموعه علوم اجتماعي و به دو واسطه زيرمجموعه علوم انساني ميباشد. پس، ميتوان نتيجه گرفت كه تحولات و حتي ابهامهاي فلسفه علوم (انساني) و فلسفه علوم اجتماعي به شكل غيرمستقيم بر فلسفه علوم سياسي تأثير دارد. به طور كلي، بحران روششناسي در علوم سياسي را ميتوان در محورهاي زير متمركز نمود: ابهامهاي ناشي از فلسفة علم، ابهامهاي ناشي از روشهاي علوم اجتماعي، مشكلات روششناختي خاص علوم سياسي، و بالاخره مشكلاتی که به شکل خاص به جامعۀ ما مربوط می شود. به تعبیر آلن چالمرز، مقولۀ كلي به نام «علم» و مفهومي به نام حقيقت يا صدق كه علم را كاوشي براي حقيقت توصيف كند، وجود ندارد. از آنجا که تنوع مكاتب فلسفه علم به حدي است كه امكان گزينش يك روش و كنار گذاشتن بقيه روشها را نفي ميكند، پیشنهاد نگارنده در کتاب روش شناسی علوم سیاسی دو راهکار است: کثرت گرایی روش شناختی و همروی روش شناختی. متأسفانه، غالب كتابهايي كه در باره روشهاي علوم اجتماعي و علوم سياسي نوشته ميشوند، ميراثخوار روشهاي اثباتياند. علوم سیاسی تا دهه 1970 رشته مستقلی محسوب نمی شد، و بنابراین، روش های دیگر علوم، و همچنین ابهام ها آنها، به شکلی در آن انعکاس می یافت. پس از آن که علوم سیاسی به عنوان رشته مستقلی درآمد، باز این نکته وجود دارد که به چه میزان روش هایی خاص خود داراست، و به میزان از کمند مشکلات روش شناختی دیگر علوم رهایی پیدا کرده است. علوم سياسي علاوه بر معضلات فوق، ممكن است مشكلاتي مربوط به جامعهاي خاص نيز داشته باشد. جامعه ما از دو حيث ويژه است: جهان سومي بودن و اسلامي بودن. فرهنگ ایران اسلامی ترکیبی از فرهنگ های اسلامی، ایرانی، و غربی (شامل دو فرهنگ عمده لیبرالیستی و سوسیالیستی) است. ما در فهم صحيح آنچه در دنياي متمدن ميگذرد مشكل داريم، چه رسد به بومي كردن آنها و نسبت سنجي شان با داشتههاي موجود! به واقع، تفكر سياسي در ايران زمين دچار آفات روششناسانه شده است.
يكي دیگر از علل بحران روششناسي در علوم سياسي، آشفتگي مفاهيم در اين رشته علمي است. منشأ بحران ميتواند به ويژگيهاي علوم سياسي، يا به سرزمين ايران، يا به قيد معاصر بودن آن (و كژتابي مفاهيم) مربوط شود. از جمله آثار جوان بودن علوم سياسي آن است كه در مقايسه با علومي همچون فلسفه، داراي دانشنامهها و فرهنگهاي واژگان در حد مطلوب نيست. همچنین، دانشواژههاي علم سياست به دليل رواج عمومي و عاميانهاي كه دارند، شفافيت خود را از دست ميدهند و دستخوش ابهامات گوناگون ميشوند. مسئله ديگري كه باعث نوعي ابهام در واژگان (علوم سياسي) ميشود، عدم توجه به پيشينه تاريخي آنهاست. حداقل سه دليل براي اهميت فوق العاده مفاهيم در تحليل سياسي وجود دارد: ميل تحليـل سياسـي به عموميتسازي، اشتراك زبان علم سياست با زبان عاملان سياست و سياستمداران حرفهاي، و عجين شدن مفاهيم سياسي با عقايد ايدئولوژيك. وقتي مفاهيم سياسي تقدس پيدا كنند، با آرمانهاي ايدئولوژيك پيوند ميخورند و بنابراين، همۀ افراد، دموكرات و آزاديخواه خواهند بود. اين امر به آن دليل است كه دموكراسي براي جوامع، امروزه يك ضرورت تلقي ميشود نه يك انتخاب. آشفتگی مفاهیم در خصوص ایران را باید در اموری همانند مسائل ذیل جستجو نمود: فقر منابع اصلی، معضل ترجمه، جعل اصطلاح و كاركرد ناقص مراجع ذيصلاح. به شكل مشخص، فرهنگستان زبان و ادب فارسي و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در كاربرد صحيح واژگان در جامعۀ ما مسئوليت مستقيم دارند.
شايد بتوان گفت مهمترين منشأ بحران مفاهيم سياسي در ايران معاصر، رويارويي سنت (و دين) با تجدد بوده است. سنت و تجدد از دو جنس هستند و از دو دستگاه مفهومي متمايز برخوردارند. حدود يك سده قبل، ايرانيان با مظاهر تجدد غربي آشنا شدند. در خودِ واژۀ «مشروطه» هم بحث بود كه از ريشۀ «شرط» آمده است يا تغيير شكل يافته اصطلاح La Charte فرانسوي است! به هر حال، واكنش ايرانيان به پيشرفت اروپائيان يكسان نبود. برخي به طور مطلق آن را پذيرفتند، برخي با آن به مخالفت برخاستند و نهايتاً گروهي سعي در اتخاذ نقاط مثبت تمدن مدرن و ايجاد هم نهادي جديد از سنت پيشين و مدرنيته شدند. گروه اول و بهويژه گروه سوم چارهاي جز يافتن نسبت مفاهيم موجود و مفاهيم جديد را نداشتند. اگر مفاهيم سنتي و مدرن را تفكيك نكنيم، ابتدا دچار خلط روششناختي و سپس دچار خلط معرفتشناختي و تاريخي ميشويم. به طور مثال، «امت» در زبان عربي و «امت» در اصطلاح قرآني دو چيز متفاوت است. همچنين است مفهوم «انقلاب» در شكل كلاسيك (تبديل انواع حكومت به يكديگر با حركتي دوراني) و
مدرن آن (بسیج مردم توسط یک رهبر و یک ایدئولوژی خاص برای براندازی حکومت). رویارویی سنت و تجدد می تواند به کژتابی مفاهیم منجر شود. كژتابي مفاهيم ممكن است به شكل خودآگاهانه يا ناخودآگاهانه صورت پذيرد، اما شكل دوم عموميت بيشتري دارد.
در مجموع، می توان گفت روش شناسی علوم سیاسی در جهان دارای مشکلات و ابهام هایی هست، هرچند به سر حد «بحران» نمی رسد؛ اما در کشور ما، این مسئله به حد بحران رسیده است. علل و عوامل مختلفی در این وضعیت دخیل بوده اند، که از آن جمله می توان به ابهام ها در علوم انسانی و علوم اجتماعی، و جوان بودن علوم سیاسی به عنوان یک رشته علمی اشاره نمود. به شکل خاص، علوم سیاسی در ایران دچار آشفتگی مفاهیم شده است؛ مسئله ای که به شکل عمده در رویارویی سنت (و دین) با تجدد ریشه دارد.
تاملی بر روش شناسی در اقتصاد در ایران
دکتر عباس شاکری
علوم جدید همگی یک بستر فلسفی دارند، چه علوم اجتماعی و چه علوم دقیقه. کارکرد علم اساسا جنبه ابزاری دارد و برای کسب قدرت و توانایی تسلط بر طبیعت و پیشرفت در این زمینه است. درواقع فلسفه دکارت تکلیف علم جدید را مشخص کرده و کارکردهای آن را تعریف نموده است. لذا تناسب بین فلسفه علوم و ماهیت و کارکرد آنها یک اصل مهم است. ما در دهه های گذشته درجاتی از تقلید را در استفاده از علوم جدید در کشور تجربه کرده ایم. در سالهای گذشته هم سعی مان این بوده است گه علوم انسانی و اجتماعی جدید را بر پایه فلسفه الهی و قدسی سوار کنیم و در کشور اجرا کنیم و این هم امری تقریبا نشدنی است. لذا مشکل نحوه صحیح مواجهه با علوم جدید و ارائه تفکر فلسفی مبتنی بر فرهنگ و سنت ها و مبتنی کردن علوم جدید بر آن همچنان باقی است. همه این موارد در مورد اقتصاد هم صادق است.
در مغرب زمین در مراحل اولیه توسعه دانشمندانی که در حوزه اقتصاد نظریه پرداز بودند اقتصاد را بطور مجزا مطرح نمی کردند و همه قلمروهای علوم اجتماعی مرتبط را هم در نظر می گرفتند. مخصوصا به فلسفه اجتماعی به عنوان بستر و جهت تکامل نظریات سخت بها می دادند. لذا در آن مراحل همه موضوعات غیراقتصادی اعم از فلسفه، اخلاق، سیاست، فرهنگ، تاریخ و موضوعات جامعه شناختی را در تحلیلهای اقتصادی دخالت می دادند. وقتی در عمل نهادهای اجتماعی برآمده از آن دیدگاه مستقر و مشخص شد در ابتدای قرن بیستم دانشمندان مجال یافتند دانش اقتصاد را بطور مجزا مطرح کنند. بعدها هم ریاضیات و آمار به عنوان ابزاری جدید برای تحلیل موضوعات اقتصادی به خدمت گرفته شد و در بعضی موارد جای هدف و وسیله خلط شد و دقت های ریاضی و انعطاف ناپذیری های مدلهای مبتنی بر آمار و ریاضی بر لحاظ واقعیت های اجتماعی و تعامل های پیچیده قلمروهای پیچیده علوم اجتماعی ترجیح داده شد. بطوریکه در دانشگاههای کشورهای پیشرفته بخش زیادی از فعالیت های علمی و پژوهشی حالت کاربردی و جزئی و ذره ای به خود گرفته است و از تحلیل های جامع و عمیق مبتنی بر فلسفه اجتماعی خبری نیست (جز دانشگاه های معتبر و معدود). در ایران با وجود تاسیس پرتعداد دانشکده های اقتصاد و گسترش چشم گیر کمی تحصیلات عالی در این حوزه از جنبه روش شناسی ما با مسایل عدیده و حلقه های مفقوده زیادی مواجهیم. مشکل مبنایی مان این است که بدون تدارک و ارائه یک فلسفه اجتماعی مبتنی بر فرهنگ و ارزش ها و سنت های بومی، در پی این هستیم که علوم اجتماعی مبتنی بر فلسفه دکارتی را بر فلسفه الهی و قدسی (بدون لحاظ زمان) مبتنی سازیم در حالیکه چنین امری امکان پذیر نیست. مشکل دیگر ما این است که اگر ما در دهه های اخیر نیم نگاهی هم به تطابق نظریات اقتصادی با شرایط محیطی خودمان داشته ایم چندان نتیجه بخش نبوده است زیرا ما در حوزه اقتصاد و سایر علوم اجتماعی به فلسفه اجتماعی توجه نداشته و نداریم و اساسا پرداختن به فلسفه اجتماعی در حوزه علوم انسانی موضوعیت نداده ایم. این در حالی است که از ابتدای قرن 18 تا کنون در مغرب زمین فیلسوفان اجتماعی ابتکار عمل جهت دهی علوم اجتماعی را در دست داشته اند و تعدادآنها در تاریخ علم بعد از رنسانس بسیار قابل ملاحظه است. از نبود این امر مهم که بگذریم ما در تطابق نظریات اقتصادی با شرایط زمانی و محیطی نیز کار در خور توجهی انجام نداده ایم. عمده نظریات اقتصادی مشروط به شرایط محیطی، تاریخی و اجتماعی خاصی هستند. در بسیاری موارد ما بدون توجه به این نکته مهم آنها را برای همه امور ساری و جاری می دانیم و در عمل هم یک تلقی کلیشه ای و جزم اندیشانه از نظریات مذکور به نمایش گذاشته ایم. اساسا تطابق نظریات در علوم اجتماعی با شرایط محیطی در راستای تقویت نظریات و کارآمدی آنهاست و متقابلا تلقی و کاربرد کلیشه ای آنها در عمل می تواند بسیار زیانبار باشد. اما آنچه در عمل ما شاهد هستیم همان تلقی و کاربرد کلیشه ای و سطحی است. قاعده کلی در تحلیل اقتصادی این است که ما در دستگاه تحلیلی خود بسته به موضوع مورد مطالعه و تحلیل باید همه عوامل مادی و اجتماعی و بطورکلی همه چیزهایی که با این موضوع مرتبط و اثرگذار هستند را در نظر بگیریم و به بیان دقیق باید از این مدل دیفرانسیل کامل بگیریم اما اگر بسیاری از عوامل اجتماعی فرهنگی، سیاسی و تاریخی را نادیده گرفته و به انجام مشتق جزئی ساده اکتفا کنیم چه بسا نتایجی که از مدلهای ساده سازی شده و محدود ریاضی بدست می آید کاملا نامربوط و گمراه کننده باشد.
مدل سازی مبتنی بر ساده سازی های زیاد اگر جهت نتایج را عوض نکند برای کار آموزش و یادگیری مفید است اما در عمل و حوزه کاربرد ساده سازی پرمخاطره است. لذا آنچه که در بیشتر دانشگاه های ما و در همه محافل تصمیم گیری و سیاست گذاری و حتی برنامه ریزی ما رایج است بدون توجه به فلسفه اجتماعی نظریات و بدون لحاظ سایر شرایط اثرگذار، اکتفا ک
ردن به مدلهای کلیشه ای و مبتنی بر ساده سازی های زیاد است. وضع بعضی تحلیلهای رایج و سیاست گذاری ها در سالهای اخیر حتی از این هم فراتر رفته و تنها به تناسب بندی و محاسبات جزئی بسنده می کنند و از این طریق اقتصاد کشور را مدام در معرض عدم تعادل و بی ثباتی قرار داده اند و نتیجه این نوع رفتار و عمل موجب شده که در 6 دهه گذشته با وجود حدود 3000 میلیارد دلار درآمد ارزی ناشی از منابع طبیعی اقتصاد کشور در دام بیکاری و تورم مستمر و رشد سرانه پایین گرفتار شده و روز به روز به مشکلاتش اضافه شود. لذا آنچه که الان به عنوان توسعه نیافتگی و عدم تعادلها، بی ثباتی ها، فقر و نابرابری در اقتصاد مشاهده می کنیم علاوه بر عوامل سیاسی و نحوه حکمرانی تا حد قابل ملاحظه ای به عملکرد ما در حوزه دانش اقتصاد و تلقیات کلیشه ای ما و تمسک به مدلهای ریاضی بعضا نامرتبط و محاسبات جزئی ساده انگارانه مربوط است. لذا اگر در دنیای پیشرفته علوم اجتماعی از جمله اقتصاد خاستگاه فلسفی جهت دهنده دارد ما این خاستگاه را تدارک نکرده ایم، اگر آنها در مسیر تکامل این دانش، همه تعاملهای قلمروهای جانبی را در نظر گرفته اند ما صرفا به تلقی تک ساحتی و ساده نظریات آنها بسنده کرده ایم. اگر آنها در عمده موارد ریاضی و آمار را به عنوان ابزار به خدمت گرفته اند ما این ابزار را به عنوان هدف در نظر گرفته ایم. اگر در آنجا فیلسوفان اجتماعی جهت دهنده و تعیین کننده بوده اند در کشور ما چنین امری موضوعیت ندارد. لذا در مجموع این وضعیت و تلقیات کلیشه ای و سیاست گذاری های مبتنی بر محاسبات جزئی و تحلیل های جزئی نگر به جای دستیابی به اهداف ما را از اهدافمان دور ساخته است. اخیرا دخالت دستهای منفعت طلب و سرپنجه های فساد هم به این ناکارآمدی اضافه شده است.
شش کانون مهم منازعه های روش شناختی در قلمرو علم اقتصاد
دکتر فرشاد مومنی
عضو هیئت علمی دانشگاه تهران
از جنبه اقتصادی سالهای اخیر در زمره نوادر ایامی محسوب میشود که توافقی همگانی درباره شرایط بحرانی اقتصاد ایران وجود دارد. گرچه درباره طول و عرض این بحرانها و مهمترین منشأها و پیامدهای آنها، همچنان اختلاف نظرهای گسترده و متنوعی قابل مشاهدهاست. در عین حال، چه در نظام تصمیمگیریهای اساسی و چه در فرایندهای تخصیص منابع، سرگشتگی و تحیر و گسیختگیهای جدی قابل مشاهده است.
کمتر کسی درباره اصل ضرورت انتخاب بنیانهای کارشناسی این شرایط به مثابه نقطه عزیمت مناسب به خود تردید راه میدهد. گرچه درباره میزان کفایت این نقطه عزیمت مناسب، تردیدهای جدی وجود دارد. چراکه به قاعده شواهد غیر قابل انکار در بخش بزرگی از تجربههای مشاهدهشده، حتی هنگامیکه اتفاق نظر نسبی در میان اهل علم در زمینه تبیین چرایی دشواریها و بحرانها و سازوکارهای برون رفت از آنها وجود دارد، سایه سنگین منافع گروههای پرنفوذ و ذینفع، معمولا غلبه جدی بر منطقهای کارشناسی دارد.
در پژوهش حاضر، تمرکز مباحث بر جنبه اول، یعنی وجه معرفتی ماجرا استوار است و به جنبه منفعتی بحرانهای موجود در اقتصاد ایران، پرداخته نمیشود. مسیر بحث از معرفی شش کانون اصلی منازعههای روش شناختی در قلمرو دانش اقتصاد میگذرد و با معرفی اجمالی هر یک از آنها، توضیح داده می شود که تا زمانی که برای هر یک از این منازعهها، پاسخ درخوری فراهم نشده باشد، کسب معرفت علمی و ادراک مطابق با واقع درباره چالشها و چشم اندازهای اقتصاد ایران، با دشواریهای اساسی روبهرو خواهد بود.
در ادامه، با معرفی تعدادی از مهمترین چالش ها و نقاط عطف تاریخ اقتصادی ایران در سالهای اخیر، تلاش میشود تا جلوه هایی از چرایی ناتوانی نظام قاعدهگذاریهای اساسی ، برای برون رفت از آن دشواری ها از جنبه اقتصاد سیاسی مورد بررسی قرار گرفته و البته ردپای کانونهای اصلی منازعه های روش شناختی درباره آنها برجسته خواهد شد.
بحث حاضر در قسمت انتهایی خود، با ارائه پیشنهاداتی، به عنوان راه حلهای اساسی برون رفت از گرفتاریهای ریشهدار و موجود اقتصاد ایران از جنبه معرفتی، ارائه خواهد شد.
دوگانگی نظام حقوقی در جمهوری اسلامی ایران و چالش های روش شناسی
رحیم نوبهار- دانشیار دانشکده حقوق- دانشگاه شهید بهشتی
تفاوت های بنیادین میان حقوق سکولار مدرن و نظام های حقوقی سنتی از جمله حقوق اسلامی افزون از شمار است. در حقوق اسلامی به خوانش مسلط و کنونی آن، محور تلاش ها و استدلال ها کشف ارادۀ مقدس پروردگار یا دستیابی به مُعذّریت و مُنجّزیت است. پیش فرض انکارناپذیر این رویکرد، پیوند حقوق با امر قدسی، ضرورت تعبد و تسلیم در برابر ارادۀ مقدس پروردگار و لزوم بذل نهایت جهد و تلاش برای کشف آن است؛ همان چیزی که اصطلاحاً اجتهاد نامیده می شود. از چشم اندازی دیگر نمی توان دغدغۀ نظام اندیشگی اسلامی نسبت به مفاهیمی مانند اخلاق، فضیلت و ارزش ها را نادیده گرفت. آموزه های اسلامی بی آن که از ارج و منزلت حق و آزادی بکاهند به حق و آزادی نگاهی غایت انگار دارند. در نگرش اسلامی، آموزه های فقهی و حقوقی بنا به فرض به مفاهیمی همچون عدالت و حق های طبیعی که وجهی واقعی و ثبوتی دارند متناظرند. در این نظام، جوهر استدلال حقوقی تلاش برای کشف همین واقعیت ثبوتی و نفس الامری است و روش با همه اهمیتش تنها در خدمت کشف واقعیتی است به نام ارادۀ مقدس پروردگار؛ اراده ای که در متون مقدس تبلور یافته و در خوانش سنتی، کمتر وجه تاریخی به خود می گیرد. به رغم تمایز میان حقوق و اخلاق، حقوق به نوعی در ظلّ و ذیل الهیات و کلام اسلامی قرار می گیرد. همچنان که در کلام، محور مباحث، شناخت اوصاف خداوند است در فقه، محور مباحث، کشف ارادۀ تشریعی، جهان شمول و فراتاریخی حق تعالی است.
هنجارها در نظام حقوقی مدرن اما بیشتر از عقلانیت انسانی و درک انسان همچون مرکز ثقل هستی سرچشمه می گیرند. حقوق با آن که از واقعیت های اجتماعی و تجربی اثر می پذیرد آن اندازه که وجه معرفت شناختی دارد جنبه هستی شناسی ندارد. در حقوق مدرن بیشتر بر روش های عینی، واقع گرایی، نفی امر قدسی همچون منبع یا مبنای حقوق، وابستگی حقوق به فرایندهای رسمی و تصویب شکلی و در واقع نوعی اثبات گرایی تأکید می شود. در حقوق عرفی به نظام حقوقی می توان و باید نگاه انتقادی داشت. حتی برخی مکتب ها و جنبش های حقوقی نگاه بدبینانه ای به کل نظام حقوقی و متولیان و عناصر دخیل در آن مانند قانون گذاران دارند. در این سنت فکری، اعتبار روش حقوقی بیشتر صرف شکل گرایی می شود و تأکیدها بر رعایت ضوابط شکلی در فرایندهای شکل گیری قانون و تفسیر و اجرای آن است. هرچند در سطح و لایه ای دیگر تأکید می شود که قانون باید صدای مردم یا مظهر اراده و خواست آنان باشد.
در جامعۀ ایرانی حال حاضر به حکم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بناست دو نظام و سنت فکری با این همه تمایز و جدایی در کنار هم باشند. آیا با وجود این همه ناهمگنی، در کنار هم نشاندن همدلانۀ این دو سنت در یک نظام حقوقی کارآمد و سازوار تا چه اندازه امکان پذیر است؟ جمع میان هدف یا اهداف این دو نظام تا چه اندازه شدنی است؟ در سطح منابع تا چه اندازه می توان رهیافت ها و دریافت های عقلانی را که محصول تجربه های نسبتاً اطمینان آور بشری است همزمان از منابع حقوق اسلامی هم به شمار آورد؟ بویژه استدلال حقوقی در نظامی مرکب از این دو رویکرد متفاوت چه سرنوشتی پیدا می کند؟
باری با استقبال جدی و عملی از تأکید آموزه های اسلامی بر عقل و عقلانیت همچون یکی از منابع استنباط احکام شریعت و لحاظ این مبنای پذیرفتنی که در اندیشۀ اسلامی نمی توان به تجربیات بشری و عقلانی که محصول زندگی بشر است یکسر بی توجه بود راه برای طراحی نظامی از هنجارها که از یک سو با مبانی دینی ناسازوار نباشد و از سوی دیگر با یافته های عقلانی در ستیز نباشد فراهم می شود. به رغم ثبات احکامی که بر تنظیم رابطۀ خداوند با پروردگار مربوط می شود تردید نمی توان کرد که بخش مهمی از آموزه های اجتماعی حقوقی ناظر به امر اجتماعی اند یا از اعتبارات ما بعد الاجتماع هستند. بدون توجه به این واقعیت، طراحی نظام حقوقی به لحاظ نظری ضعیف و در عمل، ناکارآمد خواهد بود. به هنجارهایی از این دست نمی توان با نگاهی صرفاً انتزاعی و بریده از تغییر و تحولات اجتماعی نگاه کرد.
برای حرکت به این سمت و سو رسیدن به دیدگاهی روشن در بارۀ روش از ابتدایی ترین و ضروری ترین گام هاست. در نظام حقوقی کشور ما که اصولاً نظامی متن مدار است رسیدن به دیدگاهی روشن دربارۀ روش تفسیر متن و نظریۀ معنا و بویژه تفکیک شیوۀ تفسیر متن مقدس از متنی که دستاورد قانونگذار بشری و حاصل توافق نمایندگان ملت است ضروری است. اصرار بر اصاله الظهور و تفسیر ادبی که رویکرد غالب در سنت فقهی است حتی در حوزۀ تفسیر متون مقدس هم در عمل به نوعی متن گرایی افراطی دامن زده است. تعمیم این روش به متون عادی و قوانین و مقررات عرفی به مراتب زیانبارتر و مایۀ انقباض و ایستایی هرچه بیشتر است. این در حالی است که به نظر می رسد اصاله الظهور همچون اصلی عُقل
ایی به خودی خود متضمن نفی و ردّ نگرش تاریخی، مقصدگرایی و زمینه گرایی نیست. بگذریم از این که فقدان مطالعات تاریخی به احکام و مباحث فقهی و حقوقی به نوبۀ خود کاستی هایی را در شیوۀ استنباط احکام و مقررات پدید آورده است. شکل گرایی و صورت گرایی و غفلت از روح و جوهر قانون و مقاصد نهایی قانون از دیگر مُعضلات روشی است. این در حالی است که بنیادهای عقلانی و حتی نقلی استواری وجود دارد که به موجب آنها می توان و باید روح و گوهر متن و قانون و مقاصد و غایات آن را در نظر داشت. به همین ترتیب می توان با درک عمیق تری از نسبت میان حق و تکلیف و استقبال از گفتمان حق و ترسیم متوازن و متعادلی از نظام حق ها و تکالیف میان فقه که بر تکلیف تأکید دارد با حقوق که بر بیان حقوق شهروندان تأکید دارد تا اندازه ای همدلی برقرار کرد.
آنچه گذشت تنها سیاهۀ کوتاهی از دغدغه ها و پرسش های روشی است که این نوشتار به روش تحلیلی-انتقادی به طرح آنها می پردازد. تا آن جا که به روش مربوط می شود به نظر می رسد می توان با تفکیک دقیق درون مایه و محتوای آنچه بناست شاکلۀ نظام حقوقی در کشور ما را تشکیل دهد و تکیه بر تفکیک روش استنباط، روش استدلال و تمایز پیش فرض ها در مباحث اسلامی و عرفی فرضیه هایی عمدتاً همسو با کاهش شکاف و ستیز میان بخش های اسلامی و بخش های عرفی نظام حقوقی ارائه نمود.
واژه های کلیدی: روش شناسی، فقه، اجتهاد، استدلال فقهی، استدلال حقوقی.
دلالت هایِ روش شناختیِ « تجربه زیسته » در فلسفه علوم انسانی
مالک شجاعی جشوقانی
عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
چکیده :
ویلهلم دیلتای (1833-1911) فیلسوف علوم انسانی قرن نوزدهم ، در پيش نويسي با عنوان «تعیین حدود علوم انساني » (1905) به دنبال ابتنای بنياد مشترك علوم انسانی بر «تجربة زيسته» است . این مفهوم کلیدی که در آثاری چون مقدمه بر علوم انسانی ( دفتر چهارم) به طور مکرر به کار رفته ،هر چند تعریف دقیق و مشخصی ندارد اما ناظر به كليّت وجود انسان و مقدّم بر دوگانه هاي مفروض در سنت كانتي ، همچون سوژه و ابژه ، ماده و صورت و فرم و محتوي مي باشد .
بر همین اساس است که دیلتای می تواند در کنار «من مي انديشم» ، از « من اراده مي كنم» و «من احساس مي كنم» هم به نحو معنا داری سخن بگوید. با کانونی شدن جایگاه تجربه زیسته ، مقولاتي همچون زمان ، واقعيت ، عليت و ... در علوم انسانی ، كاربرد معنايي متفاوتي در قیاس با کاربردشان در علوم طبيعي پیدا می کنند .
این نوشتار می کوشد تا ضمن بررسی مختصات مفهومی تجربه زیسته و قرار دادن آن در کلیتِ طرحِ «نقد عقل تاریخیِ» دیلتای، به امکانات و محدودیت هایِ روش شناختی این مفهوم کلیدی بپردازد .
کلید واژه : ویلهلم دیلتای ، روش شناسی ، تجربه زیسته ، فلسفه علوم انسانی
تاملی روش شناسانه بر پدیدار شناسی هنر
دکتر شمس الملوک مصطفوی
چکیده
با تأمل در موضوع روش شناسی تحلیل هنر ، می توان رویکردهای مختلفی را شناسایی کرد که هر یک بر اساس اصول و مبانی خاص خود به توصیف و تحلیل آثار هنری می پردازند . در این میان روش پدیدار شناسی دارای جایگاهی ویژه است.
پدیدارشناسی اگر چه به معنای عام سابقه ای به قدمت فلسفه دارد لکن به معنای خاص ،که در این نوشتار مدنظر است ، با هوسرل بنیان نهاده شد. هوسرل محور اصلی فلسفه و روش پدیدارشناسی خود را مطالعه در باب ذات آگاهی و ساختارهای گوناگون آن قرار داد و با دلبستگی به آرمان علم متقن ( به همراه نگاه نقادانه اش به علوم پوزیتیویستی ) و تاکید بر جنبه ذهنی یا سوبژکتیو پدیدارشناسی ،تلاش کرد نوعی فلسفه استعلایی جدید را بنیانگذاری کند.هر چند هوسرل خود چندان توجهی به پدیدارشناسی هنر نداشت و تنها یک بار به آن اشاره کرده بود ولی با مساعی پدیدارشناسانه وی امکان به کار بستن روش پدیدارشناسی در تحلیل آثار هنری فراهم شد و فیلسوفان پدیدارشناس پس از وی بر اساس نحوه تفسیرشان از پدیدارشناسی، با رویکردهای مختلف، به تفسیر فلسفی هنر پرداختند.
برخی با بهره گیری از مبانی اندیشه هوسرل به نحوی روشمند و علمی باهنر روبه رو شده و تلاش کردند به معنا و ذات واحدی برای هنر دست یابند.
از جمله مایکل دو فرن که علی رغم تلاش برای رها کردن پدیدارشناسی از سوبژکتیویسم هوسرلی (و نیز هستی شناسی هایدگری ) با تلقی از پدیدارشناسی به عنوان توصیفی که متوجه ذات و تعریف معنایی درون ماندگار در پدیده هاست و با تالیف یکی از مفصل ترین آثار پدیدارشناسانه در زیباشناسی، تحلیل جامعی از چگونگی و نحوه تبدیل اثر هنری به ابژه زیباشناختی ارائه داد و یا اینگاردن که پدیدارشناسی را روشی برای بررسی ذوات می دانست و با قبول نوعی هستی شناسی متافیزیکی آثار هنری، این آثار را دارای وجود قصدی به حساب آورد و بر این اساس تحلیلهای روشمندی درباره آثار هنری به دست داد.
و اما فیلسوفان وجودی مانند هایدگر با گذر از پدیدارشناسی آگاهی هوسرل
به پدیدارشناسی وجودی،در تحلیل هنر و آثارهنری ، روش پدیدارشناسی هرمنوتیکی را به جای روش های مبتنی بر پدیدار شناسی سوبژکتیو هوسرلی به کار گرفتند.
هایدگر تلاش کرد نشان دهد چگونه اثر هنری امکان برقرار کردن نسبت میان وجود و حقیقت و به عبارتی امکان ظهور حقیقت وجود را به مثابه یک رخداد فراهم میآورد .وی بر اساس این تفسیر انتولوژیک از حقیقت ، عملا پرسش از هنر را به نحو پدیدارشناسانه به پرسش از وجود مبدل کرد . گادامر در ادامه تلاش های هایدگر و با استفاده از روش پدیدارشناسی هرمنوتیکی هنر ، راه را برای تفسیر انواع مختلف هنر گشود و این تفاسیر را مقدمه پدیدارشناسی فهم قرار داد...
نوشته حاضر برآن است که با تاملی روش شناختی، چگونگی به کارگیری پدیدارشناسی را در تحلیل و تفسیر آثار هنری ( با ابتنا بر آراء برخی از چهرههای شاخص حوزه پدیدارشناسی)بررسی کرده و با نگاهی به نتایج و پیامد های آن از نسبت این روش با دیگر روش های تحلیل و تفسیر هنر پرسش کند.
اندیشه و روش
دکتر سید حمید طالب زاده
چکیده:
روش شناسی یا (methodology)، به معنای راه های حصول دانش و طرق رسیدن به شناخت، در عصر جدید پایه گذاری شده است. اهل نظر در شاخه های گوناگون علوم و فنون به "روش"، اهتمام فراوان ورزیده اند و "روش" در کانون پژوهش های علمی قرار گرفته است. در جامعه علمی ما نیز مبحث "روش" به ویژه در حوزه علوم انسانی به شکل فزاینده ای گسترش یافته است. این نوشتار، روش را از منظر مابعدالطبیعی نگریسته است. پیش از آن که علوم و فنون به روش های مختص به خود بپردازند، روش به منزله مفهومی بنیادین در قلمرو اندیشه، جایگاهی ممتاز یافت. هر شاخه از علوم و فنون با روش های متناسب با حوزه خود سر و کار دارند، اما نخست باید از چیستی روش به معنایی کلی پرسش کرد؟ مواجهه بنیادین با مسأله روش، علوم و به ویژه علوم انسانی روزگار ما را با مسائلی رو به رو می کند که شاید نیازمند پژوهش هایی تازه باشد. روش، پیش از آن که از نگاه روش شناختی (methodologic) بررسی شود باید از منظر وجودشناختی (onthologic) آزموده شود. لازم است علوم از سطح پژوهش های خود فراتر روند و یک بار از خود بپرسند به راستی چرا روش، گوهر دانش است؟ چرا گذشتگان، روش را گوهر دانش نمی دانستند؟ چه پیشامدی رخ داد که روش مقامی بلامنازع یافت؟ طرح این پرسش ها اهمیت روش را از بداهت درمی آورد و آن را به مسأله ای پیچیده تبدیل می کند.
روش در تقسیمات دانش، زیر شاخه منطق است و در بخش منطق کاربردی از آن بحث شده است. منطق، نخستین بار در آثار ارسطو تدوین شد و بخش مستقلی را با عنوان تحلیلات اولی و ثانوی به خود اختصاص داد. اما فلسفه در خاستگاه خود بر شهود عقلی استوار بود. شهود عقلی به منزله وحدت مقام ثبوت و اثبات راه تماس بی واسطه عقل با حقایق اشیاء را می گشود. منطق از یک سری جنبه اثباتی شهود عقلی را سامان می بخشید و صور و ترتیب استدلال های عقلانی را انتظام می داد و از سوی دیگر جنبه ثبوتی شهود عقلی را تفصیل می داد و با یافتن حد وسط، مقدمات برهان را به نتیجه مطلوب می رساند. وجه اثباتی شهود عقلی را که جنبه صوری دارد. "منطق مفاهمه" می خوانیم و جنبه ثبوتی شهود عقلی را که به یافت حقیقت می انجامد، "منطق حقیقت" می نامیم.
این دو ساحت در اندیشه قدما بر هم منطبق بود و فاصله ای میان دو وجه ثبوتی و اثباتی شهود عقلی نبود. در عصر جدید شهود عقلی به سستی گرایید و منطق بیشتر به ابزاری برای مفاهمه بدل شد. منطق و استدلال های منطقی و شیوه برهانی، جایگاه خود را به منزله منطق حقیقت از دست داد و به منطق صورت و بیان منظم حقیقت فرو کاسته شد. همین جا بود که "روش" به عنوان " منطق حقیقت" پا به ساحت اندیشه نهاد و صدارت یافت. "روش"، نه ابزار بلکه نفس حقیقت شمرده شد و با اندیشه فلسفی پیوندی تنگاتنگ پیدا کرد.
این نوشتار می کوشد به مبانی بحث "روش" به مثابه اساس اندیشه فلسفی بپردازد و جدایی "منطق حقیقت" از "منطق مفاهمه" را در عصر جدید تبیین کند.
همایش «روش شناسی علوم انسانی؛ چالش ها و راهکارها»
ترتیب سخنرانی ها
1- دکتر شمس الملوک مصطفوی: «معرفی کارگروه روش شناسی علوم انسانی و اهداف و برنامه های آن»
2- دکتر سید حمید طالب زاده: «اندیشه و روش»
3- دکتر حمید پارسانیا: «روش های علوم اجتماعی و حکمت مدنی»
4- دکتر رحیم نوبهار: «دوگانگی نظام حقوقی در جمهوری اسلامی ایران و چالش های روش شناسی»
5- دکتر سید صادق حقیقت: «بحران روششناسي و آشفتگی مفاهیم در علوم سياسي»
6- دکتر فرشاد مومنی: «شش کانون مهم منازعه های روش شناختی در قلمرو علم اقتصاد»
7- دکتر محسن الویری: «چالش های روش شناسی دانش تاریخ؛ خاستگاه و چارچوبی برای صورت بندی»
8- دکتر سید محمدرضا حسینی بهشتی: «فلسفه و روش؛ چالشی در فهم فلسفه»
*پرسش و پاسخ
لازم به ذکر است مخاطبین محترم می توانند در طول سخنرانی هر استادی، سوالات خود را به صورت مکتوب ارسال نمایند. اساتید در پایان سخنرانی خود به سوالات مخاطبان پاسخ خواهند داد.
زمان برگزاری همایش: سه شنبه، 3 تیر 1399، ساعت 9-12
برای کسب اطلاعات بیشتر می توانید در کانال تلگرامی زیر
@raveshshenasiolumensani
یا کانال ایتا با نشانی
@raveshshenasi_olumensani
عضو شوید
جلسه گروه علمی فلسفه علوم انسانی با موضوع" گزارشی از علوم انسانی اسلامی در جنوب شرق آسیا" با ارائه حجت الاسلام و المسلمین حکیم الهی (رئیس مرکز اسلامی جاکارتا) دوشنبه 16 تیر ساعت 19 در مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار می شود
جلسه الان شروع شده است و به صورت مجازی قابل استفاده است
بخش جلسات مجازی مجمع عالی حکمت اسلامی
روش شناسی علوم انسانی
http://www.ihcs.ac.ir/fa/news/19600/%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%86-%D9%87%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D
مشروح خبر و فایل صوتی سخنرانی های همایش روش شناسی👆👆
بسمه تعالی
کارگروه روش شناسی علوم انسانی وابسته به شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی از اساتید و پژوهشگران حوزه روش شناسی جهت نقد کتاب دعوت به همکاری می نماید.
بدین منظور خواهشمند است رزومه علمی و کتاب پیشنهادی خود را برای ادمین کانال ارسال فرمایید تا پس از بررسی و تایید کارگروه، اقدامات لازم جهت بستن قرارداد نقد کتاب، با آن بزرگوار صورت گیرد.
باسپاس میرحسینی دبیر گروه روش شناسی