eitaa logo
انجمن راویان هزارسنگر آمل🍃
272 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
82 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید🕊️ 🌷سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفاً در انتشار مطالب کانال ما را یاری رسانید.🛑 📥مدیر کانال راوی بصیری راد @basyry
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌸🌸🌸 پیام را خواندم.ولی جواب ندادم.واقعا ناراحت شده بودم.دوباره صدای پیامک گوشی من بلند شد.وقتی نگاه کردم دیدم این بار برایم جوک فرستاده بود!نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم.حمید تا خنده ی من را دید لبخند زد.همین طوری خیلی راحت از دل هم در می آوردیم.اگر هم بحثی یا ناراحتی ای پیش می آمد،ساده می گذشتیم؛خیلی ساده!حمید کت قهوه ای روشن با شلوار قهوه ای تیره و لباسی که خریده بودیم را پوشیده بود.پرسیدم :پیراهن اندازه شد؟خوب بود؟ عمه تا این سؤال من را شنید به حمید نگاهی کرد و خندید.مادرم پرسید:آبجی می خندی؟چیزی شده؟عمه گفت:حمید که خونه رسید،بهش گفتم پیراهنت را اتو کردم،آماده است.بپوش تا دیر نشده بریم سمت محضر،زیر بار نرفت.گفت همین پیراهنی که تازه خریدیم رو می خوام بپوشم.هرچی گفتم این پیراهن اتو شده،آماده است به خرجش نرفت.کلی هم وقت گذاشتیم این پیراهن رو اتو کردیم.خیلی خوشحال شدم که سلیقه من تا این اندازه برای حمید مهم است! هفت عروس و داماد قبل ما عقدشان خوانده شد.محضر زیبایی بود با پرده های کرم قهوه ای که دو طرف عروس و داماد صندلی چیده شده بود.بالای سر سفره عقد هم حجله ای با پارچه های نباتی رنگ درست شده بود . نوبت ما که شد،داخل رفتیم و کنار سفره عقد نشستیم .عاقد پرسید :عروس خانم مهریه رو می بخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم؟هر هفت عروسی که قبل از ما داخل رفته بودند مهریه عقد موقت را بخشیده بودند.به حمید نگاه کردم،گفتم ((نه،من نمی بخشم!)) نگاه همه با تعجب به سمت من برگشت،ماتشان برده بود.پدرم پرسید:(دخترم،مهریه رو می گیری؟)رُک و راست گفتم:(بله،می گیرم).حمید خندید و گفت؛(چشم،مهریه رو میدم. همین الآن هم حاضرم نقداََ پرداخت کنم) عاقد لبخندی زد و گفت:پس مهریه طلب عروس خانم،حتما باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه.بعد از فسخ صیغه ،مقدمات را خواند.می خواستم قرآن را با استخاره باز کنم،ولی حمید پیشنهاد داد سوره یاسین را بیاورم. لحظه ای که خطبه خوانده می شد،گفت:فرزانه،دعا کن.از خدا بخواه دعایی که من دارم مستجاب بشه.نگاهی به چهره حمید انداختم.نمی دانستم دعایش چیست.دوست داشتم بدانم در چنین لحظه ای به چه دعایی فکر می کند.از ته دل خواستم هرچیزی که از خدا خواسته،اگر به صلاح و خیر است همان طور بشود.حاج آقا سه بار اجازه خواست که وکیل عقد ما باشد،گل را چیدم،گلاب را آوردم و بعد گفتم:(اعوذبالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. با اجازه امام زمان عجل و پدرومادرم و بزرگ ترها،بله.) حمید هم دقیقا همین جمله را گفت،عاقد خیلی خوشش آمده بود .گفت:خیلی ها اومدن اینجا عقد کردن،ولی نه بسم الله گفتن،نه از امام زمان عجل اجازه گرفتن. این بار هم تا بله را گفتم،اذان مغرب شد.حمید خندید .دست من را گرفت و گفت:دیدی حکمت داشته.قسمت این بوده تو بله ها به من رو موقع اذان بگی. ادامه دارد... @ravianaml