eitaa logo
راوی بوک
7.6هزار دنبال‌کننده
31 عکس
23 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
پویش ملی کتابخوانی «خط امین» @ravibook ravibook.ir
در بخشی از اثر می‌خوانیم: فکر می کردم شوخی می‌کنه. مثل همه بیست و چند سال زندگی‌اش، به استثنای این اواخر، که شوخی شوخی سرکرد. می‌گفتم به قول خودش جوگیر شده، جو چند تا بچه هیاتی را گرفته که اومده‌اند قهوه خانه‌اش و بعد از چند وقتی تموم می‌شه و می‌ره. هر بار که آبجیم نگران بود و به من زنگ می‌زد، با هق هق گریه می‌گفت: «حسن، رفتنش قطعی شده، این داره می‌ره. اگه بره من چه خاکی به سرم بریزم.» ولی من در جواب اون گریه‌ها، از ته دل قش‌قش می‌خندیدم و می‌گفتم: «آبجی، نگران نباش. این فیلمشه! این هم یه اذیت جدیده...» 🌐ravibook.ir 📳@ravibook
📚در برشی از کتاب بیست سال و سه روز می خوانیم: وقتی خیال سید مصطفی راحت شد که مادر سراغ کارهایش رفته برگه دومی را از لای کتابش بیرون کشید و به آقاسید گفت: رضایت نامه دوم امضا می کنی؟» آقاسید لبخندی زد و گفت ای کلک فکرشو میکردی مامان بیاد نه؟» سید مصطفی لبخندی زد و به امضایی که آقاسید پای برگه می انداخت، نگاه کرد و گفت: «به مامان نگو باشه؟» آقاسید نگاهی به چهره خندان پسرش انداخت و گفت: «حالا که امضا کردم و خیالت راحت شد بگو چرا این قدر اصرار داری بری؟ برو دانشگاه درس بخون الان مملکت ما به آدمهای تحصیلکرده بیشتر احتیاج داره جنگ حالا حالاها هست.» چهره سید مصطفی جدی و لحنش جدی تر شد. نگاهی به چشمان آرام پدر انداخت و گفت: «شاید جنگ حالا حالاها تموم نشه اما ممکنه من عوض بشم. هیچ تضمینی نیست که پنج سال دیگه دو سال دیگه که درس من تموم شد اون موقع هم همین آدم باشم.» 🌐ravibook.ir 📳@ravibook
📚 بخشی از کتاب آخرین فرصت انگار دلم از بالای رفیع‌ترین قله سقوط کرد. همه وجودم از شادی پر شد. سراسیمه به اتاق برگشتم. مهمان‌ها مشغول شیرینی خوردن بودند و من مشغول فکر کردن به تغییر یک‌باره نظر پدر. اشک گوشه چشمانم را خیس کرد. یادم آمد به روضه‌های سید حاجی که هر دوشنبه در خانه‌مان می‌خواند. یادم آمد به انتظاری که پدر هر سال برای آمدن ماه محرم می‌کشید. یادم آمد به پرچم‌های سیاه و سرخی که در و دیوار مغازه پدر را می‌پوشاند. یادم آمد به‌کتری و سماورهای گوشه انباری، که روزهای تاسوعا و عاشورا، عطر چای را در بازار وکیل پخش می‌کرد می دانستم قسم امام حسین(ع) کار خودش را کرده است. 🌐ravibook.ir 📳@ravibook
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب «هواتو دارم» دارای دو قهرمان است که قهرمان اول شهید و قهرمان دوم همسر شهید است؛ چنانچه شهید سلیمانی هم در وصف همسران شهدا گفته بود، پاداش همسران شهدا کمتر از شهدا نیست. کتاب در دوازده فصل جریان دارد. از سال ۸۵ شروع و در سال ۹۷ تمام می­شود. در حقیقت نویسنده در این اثر دو خط داستانی را در یکدیگر ادغام کرده است. یکی زندگی دختری با نام مستعار «ستاره» است که در قالب همسر، نقش روایتگری اثر را به عهده گرفته و این قصه زیرین کتاب است و دیگری داستان زندگی جوانی است ۲۰ساله که بعد از ازدواج با ستاره، شهید مدافع حرم می‌شود. شهیدی که داستان او قصه برجسته اثر است و عنوان کتاب براساس زندگی او نام‌گذاری شده است. 🌐ravibook.ir 📳@ravibook
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب «آخرین فرصت؛ روایت زندگی شهید علی کسایی» نوشته سمیرا اکبری، با تصویرسازی کمیل کریمی، به‌تازگی توسط انتشارات به نشر منتشر شده است. این اثر داستانی عمیق و انسان‌محور از زندگی شهید علی کسایی، مربی و مسئول عقیدتی سیاسی مرکز پیاده ارتش شیراز، را روایت می‌کند. نویسنده با انجام ماه‌ها مصاحبه با همسر شهید، خانم قافلان‌کوهی، به بررسی زندگی سراسر عشق و ایمان این زوج می‌پردازد. 🌷داستان با یک خواب عجیب از دختر دوم خانواده قافلان‌کوهی، رفعت، آغاز می‌شود و به مراسم خواستگاری و ازدواج شهید علی کسایی ادامه می‌یابد. 🌷این روایت نه تنها زندگی عاشقانه آن‌ها را به تصویر می‌کشد، بلکه لحظات ساده و زیبای زندگی در شیراز را نیز به نمایش می‌گذارد. 🌷 شهید علی کسایی، که در ۱۴ آذر ۱۳۳۴ در شیراز متولد شد، با آرمان‌های انقلاب اسلامی و آموزش‌های مذهبی، زندگی‌اش را وقف ترویج قرآن و نهج البلاغه کرد. 🌷 خطبه عقد او با امام خمینی (ره) و مراسم عروسی‌اش در روز عید غدیر، نمادی از زندگی پرمعنایش است. 🌷 او در روز عروسی‌اش دعا کرد تا خداوند شهادتش را نیز در این روز مبارک قرار دهد. 🌐ravibook.ir 📳@ravibook