eitaa logo
راوی دفاع مقدس و مقاومت آبادان
614 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
34 فایل
مرکز فرهنگی و باغ موزه دفاع مقدس و صنعت نفت آبادان جهت دریافت دیدگاه ها ،پیام ها ،انتقادات و مطالب شما عزیزان ؛ @Baghmozehabadan
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله ، خاطره ای از بسیجی شهید والامقام عبدالرحیم شولی ، راوی : حاج عبدالکریم شولی ، گردآوری و ویرایش: ناصر عطشانی، در سال ۱۳۶۴ و بعداز عملیاتی که رزمندگان آبادانی رشادت‌های خوبی نشان دادند از طرف یکی از وزیران تعدادی سکه به چند رزمنده و جانباز هدیه دادند که یکی هم برادرم رحیم بود که یک سکه بهار آزادی دریافت کرد ، اگه یادتون باشه اونموقع برای نگهداری وسایل شخصی کسی کمد و اینجور چیزا نداشت و همه از صندوق مهمات برای نگهداری لباسهاشون استفاده میکردند و طبیعتاً قفل هم نداشتند، رحیم برای برداشتن وسیله ای سر صندوق خود رفت و دید سکه اش نیست، خیلی بی سر و صدا و بدون اینکه ناراحت بشه یکی دو روز بعد رحیم خیلی عادی و بدون شتابزدگی به دوستانش گفت: بچه ها سکه منو ندیدید؟ همرزمانش با تعجب گفتند: نه ، یکی گفت: شاید زیر پتو افتاده ، دیگری گفت: شاید موقع وضو گرفتن از جیبت کنار تانکی آب افتاده، ، و هر کسی یه احتمالی میداد ولی هر جا را گشتند از سکه خبری نبود، ،، کم کم نگاهها عوض شد و گفتند یعنی کسی برداشته ؟ ؟ ؟ رحیم گفت : شاید کسیکه برداشته لازم داشته ، *گذشت و زمان گذشت تا برادرم رحیم بشهادت رسید ، ما در حال برگزاری مراسم چهلمش بودیم که یکی از دوستان رحیم مرا گوشه ای کشید و نشستیم ، خیلی گریه میکرد، دلداریش دادم چون فکر می کردم بخاطر از دست دادن همرزمش اینجوری گریه می کنه، تا اینکه بزبان آمد و گفت : کریم می‌خوام یه چیزی بهت بگم ، گفتم بگو ، با همون حالت ناراحتی و چشمانی پر از اشک گفت: آخه نمیتونم، ، خجالت می کشم، ، گفتم بگو راحت باش، ، چی شده ؟ گفت: راستش، یادته به چندتا از بچه های مقر سکه دادن؟ گفتم بله یادمه،،،،، یادته به رحیم هم دادن و بعد گم شد ؟ گفتم، خب بله یادمه، *حالا دیگه گریه اش زیادتر شد و سربه زیر گفت: من ورش داشتم و حالا می‌خوام پول سکه رو بهت بدم ، چون از موقعی که رحیم شهید شده دیگه طاقت ندارم *و شانه هایش با گریه تکان میخورد، *من کمی آرامش گرفتم و من که خواستم دلداریش بدم چند ثانیه مکث کردم و گفتم: خب یادته عکس العمل رحیم چی بود ؟ گفت: آره رحیم گفت: هر کسی سکه را برداشته حتماً لازم داشته، گفتم : خب، تموم شد ، گفت : چی تموم شد ؟ گفتم: رحیم بخشیدش، *حقیقتا منم گریه ام گرفت ،،،،،،،، وقتی گفت کسیکه برداشته لازم داشته یعنی بخشیدش، حالا دیگه از بس گریه می کرد به سرش هم میکوبید، دستشو گرفتم و گفتم بسه، جلو مردم خوب نیست،،،، شهدا قبل از اینکه شهید بشن از همه دنیا گذشتن چه برسه به یه سکه ، حالا دیگه کم کم آروم شد و نفسی راحت کشید و صورتم رو می بوسید، بهش گفتم: خب راحت باش که خوب کاری کردی اومدی گفتی، لااقل راحت شدی و دیگه عذاب وجدان نداری، برو دست حق نگهدارت ، نثار ارواح پرفتوح و طیبه شهیدان والامقام همچنین شهید عزیز، *عبدالرحیم شولی* الفاتحه مع الصلوات 🌹 عبدالکریم شولی، آبادان خرداد ۱۴۰۳ 👈 رحیم هم سکه را بخشید هم دوستش را و درسی بزرگ به ما داد، *«بخشش»* 📡@ravidefa_abadan