از ازل، سائل پیِ احسان صاحب خانه بود؛
از پیِ سائل دویدن را حسن جان باب کرد... 💚
#دوشنبه_های_امام_حسنی
💠 @Ravidin | راویدین
•پیغمبر اکرم میفرماد:
مثَل علی (علیهالسلام) در این امت،
مثَل کعبه است؛
نگاه کردن بهش عبادته،
و زیارتش واجب!... 💚
#امیرالمؤمنینِ_قلبم 🫀
💠 @Ravidin | العمده،ج۱،ص۳۰۲
🔰 ماجرای خیبر | قسمت دوم
🔹حرکت بعدی مسلمونها این بود که پیغمبر، سه نفر رو برای شناسایی فرستادن به منطقه خیبر؛ این سه نفر که یکیشون عبدالله بن رواحه بود (این اسم رو بذارید گوشه ذهنتون باهاش کار داریم)، به مأموریتشون رفتن و اطلاعاتی رو از خیبر به دست آوردن.
🔸همون موقع یه نفر به اسم اُسَیر بن رزام، تلاش میکرد قبیله غَطَفان که همون نزدیکی خیبر زندگی میکردن رو علیه مسلمونهای مدینه تحریک کنه و یه جنگی بین اینها راه بندازه.
🔹خبرش که به پیامبر رسید، حضرت، همون عبدالله بن رواحه رو با سی نفر دیگه فرستادن به خیبر؛ فرستادههای پیامبر، از خیبریها امان گرفتن و رفتن سراغ اُسَیر. بهش گفتن اگه بیاد و خودش رو تسلیم پیغمبر کنه، رسول الله اون رو حاکم خیبر میکنن.
🔸با این که بعضی از یهودیها مخالفتشون رو به گوش اُسَیر رسوندن، اما اون تصمیمش رو گرفته بود و با مسلمونها راهی مدینه شد.
🔹یکم که از خیبر دور شدن، اُسَیر پشیمون شد و خواست برگرده؛ مسلمون ها هم تا دیدن طرف قصد برگشت داره و میخواد به خرابکاریهاش ادامه بده، حمله کردن و در جا اُسیر و همراهانش رو کشتن!
🔸درگیری که تموم شد فقط یه یهودی تونست فرار کنه و به این صورت یکی از فرماندهان یهود به درک واصل شد!
🔹این دوتا اقدام مسلمون ها قبل از صلح حدیبیه انجام شده بود؛
بعد از صلح، دیگه پیامبر با خیال راحت تمرکزشون رو گذاشتن روی یهودیهای خیبر که پشتوانه یهودیهای داخل مدینه بودن؛ و در همون سال، سپاهی آماده کردن و راهی خیبر شدن.
🔹اما خیبریها که پشتشون به نیرویهای نظامی فراوون و قلعههای فوق العاده مستحکم (گنبد آهنین اون زمانشون) گرم بود، همچنان انتظار حمله سپاه اسلام رو نداشتند!...
🔻 ادامه دارد...
#روایت_خیبر
#خیبر_خیبر_یا_صهیون
♨️ به روایتِ راویدین | عضو بشید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
هدایت شده از راویگپ | Ravigap
رحمت خدا بر منتشرکنندگان،
انتقاد کنندگان،
نظر دهندگان،
و پیشنهاد دهندگان 👇
📪 https://daigo.ir/secret/434196413
بی گناه دانستنِ آدمهای شرور،
خود جزء بزرگترین گناهان است!...
#امیرالمؤمنینِ_قلبم 🫀
💠 @Ravidin | غررالحکم،حدیث۲۶۳۷
● صلیٰاللهعَلَیکَیااَمیرالمومِنین ﴿؏﴾
کسی که مست علی گشت، اینچنین برود:
کشان کشان به بِهشت و به اختـیار، نجف
#امیرالمؤمنینِ_قلبم 🫀
💠 @Ravidin | راویدین
🔰 ماجرای خیبر | قسمت سوم
🔹قبلاً گفتیم که یهودیهای خیبر، پشت و پناه یهودیهای داخل مدینه بودن؛
به همین دلیل، یهودیهای مدینه که نمیخواستن این آخرین سنگر خودشون رو از دست بدن، خیلی تلاش کردن که مانع پیغمبر برای حمله به خیبر بشن!
🔸اما پیامبر، سپاه رو به سمت خیبر حرکت دادن و پرچم رو به دستان با برکت مولای ما امیرالمؤمنین، علی بن ابی طالب علیهالسلام سپردن.
🔹از اونجایی که خیبر، از نظر اقتصادی وضعیت خیلی خوبی داشت و طبیعتا غنایم زیادی هم ازش گیر میومد، افراد زیادی بودن که میخواستن به خاطر جمع کردن غنیمت همراه سپاه برن، اما پیغمبر دستور دادن فقط اونهایی که نیت واقعیشون جهاده، ایشون رو همراهی کنند.
🔸رسول خدا، دو نفر رو به عنوان راهنما قرار دادن و ازشون خواستن سپاه رو به منطقهای بین قبیله غَطَفان (که هم پیمان یهودیها بودن و تو قسمت قبل یه اشارکی بهشون کردیم) و خیبر مستقر کنن تا ارتباط اینها قطع بشه و نتونن به کمک خیبریها بیان!
🔹همین طور که سپاه اسلام به خیبر نزدیک میشدن، با یکی از جاسوسهای یهود برخورد کردن؛ اون جاسوس بهشون گفت: یهودیهای خیبر مسلح و آماده جنگاند، ذخیره چندسالشون رو تو قلعه انبار کردن و مردان قبیله غطفان هم برای جنگ تو قلعه به اونها ملحق شدن!
🔸اون جاسوس رو دستگیر کردن و بردن برای بازجویی؛ در نهایت مشخص شد که یهودیها این آدم رو مأمور کردن که بیاد و این حرفها رو به مسلمون ها بزنه تا ترس بندازه تو دل سپاه اسلام! و حقیقت ماجرا اینه که اتفاقا خیبری ها اصلا توقع حمله سپاه اسلام رو نداشتن و کاملا غافلگیر و وحشتزده شدن!...
🔹خیبر منطقه خیلی بزرگی بود که نخلستانهای بیشماری هم داشت؛ تو این منطقه، تعداد زیادی قلعه رو با فاصله از هم ساخته بودن که بهشون حِصن میگفتن.
🔸حصنها یکی بعد از دیگری فتح میشدن و مسلمون ها به قلعه بعدی پیشروی، و یهودیها به قلعههای دیگه عقب نشینی میکردن.
🔹تعداد زیادی از سران یهود تو این حملات به درک واصل شدن، و تعدادی هم مثل جناب صفیه (همسر آینده پیامبر)، به اسارت در اومدن.
🔸همه چیز به نفع مسلمون ها جلو میرفت، الا یک چیز! مواد غذایی برای رزمندگان سپاه اسلام کافی نبود و اونها گرفتار گرسنگی شدیدی شده بودن و قلعهای که مواد غذایی یهود اونجا نگهداری میشد هم هنوز فتح نشده بود؛ اوضاع به قدری وخیم بود که مسلمون ها برای زنده موندن، از حیواناتی که خوردن گوشتشون کراهت داره استفاده میکردن!...
🔹تو همین گیر و دار، یه چوپان سیاه پوست که برای یهودیها گلهداری میکرد، پیش پیامبر اومد، درمورد اسلام پرس و جو کرد و در نهایت مسلمون شد.
🔸اون چوپان به پیامبر گفت: این گلهها دست من امانتاند؛ اما سربازهای شما هم از گرسنگی وضعیت خوبی ندارن؛ حالا که من مسلمون شدم و دیگه ارتباطی با صاحب این گلهها ندارم تکلیف چیه؟ میتونم اینها رو بین سپاه شما تقسیم کنم؟
🔹پیامبر جلوی چشم سربازهای گرسنه بلند فرمودن: تو دین ما خیانت در امانت یکی از بزرگترین گناهانه، ولو این که صاحب اون امانت دشمن ما باشه! بر تو واجبه که تمام این گلهها رو به قلعه ببری و سالم و سلامت به دست صاحبانشون برسونی!...
🔻 ادامه دارد....
#روایت_خیبر
#خیبر_خیبر_یا_صهیون
♨️ به روایتِ راویدین | عضو بشید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
مردم بدانید که این پوست نازک،
تحمل آتش را ندارد؛
پس به خودتان رحم کنید!...
شما در سختیهای دنیا
این را تجربه کردهاید
که وقتی خاری به بدن یکی از شما میرود،
و یا شنهای داغ
پایتان را میسوزاند،
چگونه بیتابی میکنید!...
#امیرالمؤمنینِ_قلبم 🫀
💠 @Ravidin | نهجالبلاغه،خطبه۱۸۳
بندگان نیک خدا عزم کوچیدن کردند،
و اندک سرمایهٔ ناچیز دنیا را
به پاداش بیشمار و ابدی آخرت،
فروختند!...
آن برادران ما
که خونهایشان ریخته شد،
از این که امروز زنده نیستند،
زیان نکردهاند!
کجایند آن برادران من
که در راه حق قدم برداشتند؟!..
آنان که تا پای مرگ
بر عهد خویش ماندند و
سرهایشان برای جنایتکاران
فرستاده شد؟!...
_ امیرالمؤمنین در فراق یاران شهیدش میفرمود..
| میزان الحکمه (فارسی_عربی)، ج۶، ص۵۹
#کرامتنا_الشهادة
💠 @Ravidin | راویدین
•رسول اکرم ﴿ص} فرمود:
میخواهید شما را
به چیزی راهنمایی کنم
که اگر همگی آن را بپذیرید
هیچ طوفانی شما را از پا در نخواهد آورد؟
_ همانا ولیِ شما،
و امام شما،
علی بن ابی طالب است!
پس خیرخواه او باشید،
و او را خالصانه حمایت و پیروی کنید؛
همانا که این رازی است
که جبرئیل مرا از آن، باخبر ساخته!...
#امیرالمؤمنینِ_قلبم 🫀
#فضائل_امیرالمؤمنین
💠 @Ravidin | شرحنهجالبلاغه:۹۸/۳
🔰 ماجرای خیبر | قسمت چهارم
🔹قلعهها، یکی بعد از دیگری فتح میشد، تا این که نوبت به دو قلعهٔ «وطیح» و «سلالم» رسید.
🔸یهودیها بیرون این دو قلعه سرسختانه مبارزه میکردن و به هیچ عنوان اجازه پیشروی به سپاه اسلام نمیدادن!
🔹با این که مبارزه به اوج خودش رسیده بود و سپاه اسلام هم تلفات زیادی داده بود، اما مقاومت یهودیها بیشتر از ۱۰ روز طول کشید! هرروز جنگآوران دو طرف با هم دست و پنجه نرم میکردن و باز بدون هیچ پیشرویای، به لشکرگاه خودشون برمیگشتن!
🔸صبح یک روز، رسول الله، ابوبکر رو مأمور کردن، که این بار بره و کار جنگ رو یه سره کنه. ابوبکر هم با سپاهش رفت و مثل فرماندهان قبل، دست از پا درازتر برگشت؛
🔹روز بعد، همین ماجرا با عمر بن خطاب تکرار شد.
طبری، مورخ اهل سنت میگه وقتی جناب عمر به لشکرگاه برگشت، چنان با آب و تاب از مرحب، قهرمان خیبر تعریف میکرد که دست و پای بقیه سربازها از ترس به لرزه افتاده بود و خیلی ها خودشون رو باختن!
🔸رسول الله که از دیدن این صحنه خیلی ناراحت و خشمگین بودن، رو به سپاه فرمودن:
_ فردا این علَم رو به دست «کرّارِ غیر فرار» میدم! کسی که خدا و پیامبر رو دوست داره، خدا و پیامبر اون رو دوست دارن، و خدا این قلعه رو به دست اون فتح میکنه. اون مردیه که تا حالا هیچ وقت به دشمن پشت نکرده، و هرگز از میدون جنگ فرار نمیکنه!
🔹فریاد شادی از دل سپاه بلند شد؛ هرکس از اعماق وجودش آرزو میکرد که ای کاش این توفیق نصیب خودش بشه...
🔸هنوز آفتاب نزده بود که سپاه اسلام، و جلوتر از همه، دو فرمانده شکست خورده قبل، دور پیامبر جمع شدن تا ببینن این کرار غیر فرار کدوم جوانمردیه؟!
🔹سکوت جمعیت، بالاخره با سوال پیامبر شکست: «علی کجاست؟!»
🔸گفتن: چشم درد خیلی شدیدی داره که به خاطرش مجبور شده تو خیمه بمونه و استراحت کنه. رسول الله فرمودن: برید علی رو بیارید پیش من.
🔹رفتن و امیرالمؤمنین رو سوار شتر کردن و آوردن پیش پیامبر. پیامبر، یه دستی روی چشم حضرت کشیدن و براشون دعا کردن. بلافاصله درد برطرف شد، یه طوری که امیرالمؤمنین میفرمان بعد اون دعای پیامبر، دیگه هیچ وقت گرفتار چشم درد نشدم!
🔸رسول الله علم رو به دستان امیرالمؤمنین سپردن و به ایشون دستور پیشروی دادن.
🔹فرمودن:
_ علی جان! وقتی به دژ رسیدی، اول سرانشون رو به اسلام دعوت میکنی. اگه اسلام آوردن که هیچ؛ اما اگه قبول نکردن بگو میتونن یهودی بمونن اما باید با تحویل سلاحهاشون متعهد بشن که دیگه خطر و توطئهای علیه اسلام و مسلمین ایجاد نمیکنن؛ و همچنین از اونجایی که خمس و زکات ندارن، به جاش در قبال پناهندگی به حکومت اسلامی و خدماتی که حکومت بهشون میده، جزیه پرداخت میکنن! اگه هیچ کدوم از این ها رو قبول نکردن، شمشیر بکش و باهاشون بجنگ.
علی جان! اگه خدا یک نفر رو به دست تو هدایت کنه، بهتر از اینه که بینهایت مال و منال داشته باشی و اونها رو در راه خدا خرج کنی!
🔸امیرالمؤمنین، به اذن خدا و رسولش، به سپاه اسلام برای یک پیروزی بزرگ، به سمت دو قلعه «وطیح» و «سلالم» فرمان حرکت دادن!...
🔻 ادامه دارد...
#روایت_خیبر
#خیبر_خیبر_یا_صهیون
♨️ به روایتِ راویدین | عضو بشید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
جنگ به اوج خودش رسیده بود
که کم کم وقت نماز ظهر نزدیک شد؛
ابن عباس دید
امیرالمؤمنین به آسمون نگاه میکنن.
عرض کرد یا امیرالمؤمنین
چرا به آسمون نگاه میکنید؟!
فرمود:
میخوام ببینم وقت نماز کی میرسه
تا اول وقت بخونیم.
ابن عباس گفت:
الان با این وضعیت وقت نماز خوندنه؟!
امیرالمؤمنین فرمودن:
ما برای چی میجنگیم؟!
جنگ ما با اینا
برای برپایی نمازه!...
#امیرالمؤمنینِ_قلبم 🫀
💠 @Ravidin | ارشادالقلوب،ج۲،ص۲۱۷
🔰 ماجرای خیبر | قسمت پنجم
🔸امیرالمؤمنین، زره به تن کردن، ذوالفقار رو به کمر بستن، با سینه ستبر و قدمهای تند راه افتادن به سمت قلعه خیبر.
🔹به نزدیکی خیبر که رسیدن، حضرت، علَم اسلام رو با یه ضربه روی زمین نصب کردن.
🔸درهای قلعه باز شد و چندتا از پهلوانان یهود، از قلعه خارج شدن؛ اولین کسی که برای مبارزه اومد سمت امیرالمؤمنین، حارث، برادر مرحب بود!
🔹چندتا از مسلمون ها که پشت سر امیرالمؤمنین، باهاشون به میدون اومده بودن، با دیدن هیبت حارث، ناخودآگاه چند قدمی عقب رفتن؛ اما امیرالمؤمنین مثل کوه سر جاشون ایستادن و خیره شدن تو چشمهای حارث.
🔸هنوز مدت زیادی از شروع جنگ نگذشته بود که حارث، از شدت جراحت زمین خورد و به درک واصل شد!
🔹مرحب، که از داغ برادرش، چشمهاش رو خون گرفته بود، برای انتقام، جلو اومد؛ سر تاپاش غرق سلاح بود! بهترین زره، بهترین سپر، بهترین شمشیر!... یه کلاه که از سنگ مخصوصی تراشیده شده بود رو روی سرش، و کلاهخودش رو هم روی اون گذاشته بود.
🔸رو به روی امیرالمؤمنین ایستاد و شروع کرد به رجز خوندن:
_ اینجا حتی در و دیوار خیبر هم من رو میشناسن! من مرحبم، قهرمانی که کارش رو بلده و از تجهیزات جنگی چیزی کم نداره! من همیشه پیروزم؛ هر قهرمانی که در میدان جنگ با من رو به رو بشه، با خون خودش رنگین میشه!
🔹حالا نوبت رجز امیرالمؤمنین بود؛ با صدایی در نهایت صلابت، محکمتر و بلندتر از مرحب فرمودن:
_ من کسی هستم که مادرم اسمم رو حیدر (شیر) گذاشته. مرد دلاور میدان منم! شیر بیشه شجاعت منم! اگه تو به اسلحهات مینازی، من به بازوان قدرتمندم معروفم! من همون شیریام که در میدان نبرد، نگاهش تن هر پهلوانی رو به لرزه میندازه!...
🔸بعد از رجزها، امیرالمؤمنین اسلام رو به مرحب معرفی کردن و ازش خواستن که یا ایمان بیاره یا تسلیم بشه؛ اما مرحب هیچ کدوم رو قبول نکرد و در نهایت دو مبارز، وارد جنگ شدن!
🔹بماند که چی شد و چقدر طول کشید و کی زد و کی خورد؟!
همین قدر بگم که یه عده از همراهان مرحب، یک لحظه با چنان صحنهای مواجه شدن که دیگه حتی جرأت شمشیر کشیدن رو هم از دست دادن! جونشون رو برداشتن و فرار کردن!...
🔸ذوالفقار امیرالمؤمنین، از سپر و کلاهخود و کلاه سنگی و فرق سر مرحب رد شده بود و تا دندونهاش رو شکافته بود!...
🔹کار مرحب که تموم شد، امیرالمؤمنین، یهودیهای فراری رو تا قلعه تعقیب کردن؛ یه نفر از یهودیها که هنوز تو میدون بود به حضرت حمله کرد، ضربه محکمی به ایشون زد که سپر از دستشون افتاد؛ یعقوبی از مورخین معروف اسلام میگه: اونجا بود که امیرالمؤمنین، در قلعه رو از جا کندن و تا آخر نبردشون ازش به عنوان سپر استفاده کردن!
🔸امیرالمؤمنین همون در رو به عنوان پل، روی خندقی که یهودیها برای محافظت از خودشون دور تا دور قلعه کنده بودن گذاشتن و به این طریق مسلمون ها بعد از حدود ده روز ناکامی، بالاخره تونستن وارد قلعه بشن!
🔹بعدها یه نفر از حضرت پرسید: آقا! اون در از جنس سنگ بود! اصلا سنگینیاش رو احساس کردید؟!
امیرالمؤمنین فرمودن: اون لحظه وزنش برای من با وزن سپرم فرقی نمیکرد!... چون من اون در رو با قدرت بشری خودم بلند نکردم! اون نیرو از جانب خداوند بود و نتیجهٔ ایمانی که به خدا و مدد الهی داشتم...
#روایت_خیبر
#خیبر_خیبر_یا_صهیون
♨️ به روایتِ راویدین | عضو بشید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
چند روز پیش برای اولین بار، جنازه گندیده یه حیوون رو دیدم؛
بوی تعفن وحشتناک!
کرمهای بزرگ و گرسنهای که دور تا دورش وول میخوردن و ازش تغذیه میکردن!...
با همون یه نگاه اول به قدری حالم بد شد که به سرعت ازش دور شدم و تند تند نفس عمیق میکشیدم تا شاید تهوعم کمتر بشه.
یه لیوان آب که خوردم،
با خودم گفتم
از چی فرار میکنی؟
فردای بدن تو هم همین شکلیه!
همین بوی گند!...
همین کرمها!...
همین صحنه وحشتناکی که تحمل یه ثانیه بیشتر دیدنش رو نداشتی!...
و میدونی چی از همه سختتره؟!
روح آدم به خاطر وابستگیای که به جسمش داره، تند تند بهش سر میزنه، تمام این صحنهها رو میبینه و جیگرش آتیش میگیره!...
هی به صورتش نگاه میکنه... به اندامش نگاه میکنه... هی یادش میاد چقدر زیبا بوده! چقدر به جسمش میرسیده و حالا همون جسمی که یه عمر برای آسایشش دویده به این روز افتاده!...
اما امروز روحش، خود واقعیاش، همونی که هیچ وقت حتی به اندازه یه آیه بیشتر، یه وضو بیشتر، یه نیت خالصانهتر، بهش توجه نداشته دستش از همه جا خالیه و کوتاه!.. گرفتار!... بیچاره!... بیپناه!...
چه زیبا فرمود امیرالمؤمنین که
آدمیزاد رو چه به تکبر؟!
اولش یه نطفهٔ بی ارزشه،
و آخرش یه مردار گندیده و متعفن!...
خدایا تو رو به حسینت قسم
رحم کن به حال ما!... 💔
#یا_رب_الحسین ...
♨️ به روایتِ راویدین | عضو بشید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
هرگاه قیام کند،
به دیوار کعبه تکیه میدهد،
و سیصد و سیزده نفر گرد او حلقه میزنند؛
نخستین سخنش این آیه است:
«بقیة الله خیر لکم إن کنتم مؤمنین»
آن گاه میفرماید:
من همان بقیة الله هستم؛
و منم حجت و جانشین خدا برای شما.
و در آن لحظه مردم این گونه
به او درود میفرستند:
_ السلام علیک یا بقیة الله فی أرضه... 💚
_ امام باقر علیهالسلام میفرمود.
| میزان الحکمه (فارسی_عربی)، ج۱، ص ۳۸۴
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💠 @Ravidin | راویدین
•حضرت رحمة للعالمین میفرماد:
هر زمانی که بندهٔ مؤمنی بیمار بشه، چهار اتفاق براش میفته:
_ گناهی براش نوشته نمیشه؛
_ خداوند به فرشتگانش دستور میده که ثواب تمام اعمالی که در دوران سلامتی انجام میداده و حالا توفیقشون رو از دست داده ، براش بنویسن؛
_ درد و اثر بیماری به هر عضوی از بدنش برسه، گناهانی که با اون عضو انجام داده پاک میشن؛
_ چه از دنیا بره، و چه زنده بمونه، مورد آمرزش خدا قرار میگیره!...
| ترجمه ثواب الاعمال، ص ۴۸۸
💠 @Ravidin | راویدین
🔹پسر جا میخورد از شنیدن اسم پدر. و سلام آرامَش در زیر سلام بلند بالای پدر گم میشود:
_ السلام علیک یاابن رسول الله و رحمة الله و برکاته.
🔸پدر آرزو دارد که تمام قد به احترام امام بایستد اما همهٔ تلاشش او را بیشتر از یک وجب از زمین بلند نمیکند.
🔹امام، پیش رویش مینشیند و او را در آغوش میگیرد:
_ چقدر دلتنگتان بودم عموجان! و مشتاق دیدارتان!
از شنیدن این کلام، بغض در گلوی پیرمرد میپیچد:
_ جانم به فدات. نور چشم نبی و وصی! روشنای دیدهٔ پیامبر و علی! وارث مهر و عطوفت حسن و حسین! صلوات الله علیک و علیهم.
خدا را شکر که پیش از ظهور اجل، چشمم به جمال حجت خدا روشن شد.
🔸امام، چهار زانو پیش روی پیرمرد مینشیند و پسر هم در سمت دیگر پدر، مقابل امام زانو میزند. امام هم او را با تبسمی شیرین مینوازد:
_ سلام بر جوان برومندِ ابوطلحه.
و پسر باز جا میخورد از شنیدن کنیهٔ دیگر پدر؛ اما بلندتر از قبل سلام میکند و دست امام را که برای مصافحه پیش آورده، با دو دست میفشارد.
🔹گرمایی غریب و بی سابقه در رگهایش میدود و به قلبش میرسد و از زبانش سر در میآورد:
_ جعلت فداک یا مولای! یاابن رسول الله!
امام با لبخند میگوید:
_ خداوند به تو خیر دنیا و آخرت مرحمت فرماید که پدر به این سنگینی را مهربانانه بر دوش میکشی!
پسر بیدرنگ میگوید:
_ افتخاری است برای من! وزنی ندارد این پدر نحیف و لاغر و پوست استخوان.
پدر ذوق میکند از این پاسخ پسر و سخت تشنه میشود برای شنیدن کلام امام.
_ وزانت و سنگینی پدر را از من بپرس. اگر بدانی که یک عمر حمل حبّ علی در دل همراه با بغض دشمنانش، چه سنگینی طاقت سوزی دارد!! اصلا قابل توزین نیست یک عمر جهاد در راه خدا و در رکاب ولی خدا!!...
| تویی به جای همه، ص ۳۳۸
#معرفی_کتاب
♨️ به روایتِ راویدین | عضو بشید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
راویگپ | Ravigap
🔹پسر جا میخورد از شنیدن اسم پدر. و سلام آرامَش در زیر سلام بلند بالای پدر گم میشود: _ السلام علی
این برش رو خوندم، گریه کردم...
نوشتم، گریه کردم...
تکرار کردم، گریه کردم...
حسرت خوردم، گریه کردم...
خدایا میشه ما هم همین طوری
با اماممون رو به رو بشیم؟..
میشه آقای ما هم همین قدر
ازمون راضی باشه؟... 💔
💠 @Ravidin | راویدین