eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.3هزار دنبال‌کننده
877 عکس
137 ویدیو
3 فایل
روایت‌ مردم ایران 🇮🇷 نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب: @ravina_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 روایت مراغه بخش اول روی پل صوفی‌چایِ مراغه منتظر همراهان تبریزی‌مان هستیم که برویم به مراسم تشییع و تدفین استاندارِ شهید رحمت مالکی برسیم. هنوز دقایقی تا شروع مراسم باقی مانده است. جمعیت فوج‌فوج و با گام‌های بلند راهی محل برگزاری مراسم هستند؛ میدان عبدالقادر. ادامه دارد... زینب علی‌اشرفی | از جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۹:۲۸ | مراسم تشییع و تدفین شهید مالک رحمتی ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت مراغه بخش دوم توی جاده که می‌آمدیم پلاک‌های شهرهای مختلف به چشم می‌خورد. ترافیک جاده‌ی مراغه برای این ساعت صبح تازگی داشت. از میدان عبدالقادر آمده‌ایم سمت کمربندی شمالی. پیاده‌روها و هر دو طرف خیابان پر از جمعیت است. مشخص است که برخی‌ها مدت زیادیست اینجا منتظر شروع مراسم هستند. برخی‌ها خسته نشسته‌اند روی جدول‌های وسط کمربندی؛ زیر آفتابی که تیز و پرقوت می‌تابد. دست هر کس که می‌بینی عکس شهید رحمتی‌ست؛ انگار که مالک رحمتی به تعداد تمام این آدم‌ها تکثیر شده است. ادامه دارد... زینب علی‌اشرفی | از جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۰:۵۵ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت مراغه بخش سوم هئیتی‌های مراغه برای بدرقه‌ی هم هیئتی خودشان آمده‌اند . دیگر مالک نیست که برایشان روضه و دعای توسل بخواند. دیگر مالک نیست که هم‌پای او در اربعین، کربلا بروند، اما «یاتماز حسینین پرچمی» ادامه دارد... عطا حکم‌آبادی | از جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۰:۰۵ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت مراغه بخش چهارم صدای سنج و دمام بلند می‌شود. دلم هری می‌ریزد. شبیه غروب عاشورا غم عالم می‌ریزد در دلم. صدای دمام مردم را جاکَن می‌کند و مردم به خروش می‌آیند. موجی از مردم از انتهای خیابان سرریز می‌شود. بانویی که کنار خیابان ایستاده است و اشک‌هایش صورتش را پوشانده است. عکس شهید رحمتی را بالا می‌گیرد و همراه جمعیت می‌شود. انگار که عاشورا دو ماه زودتر به این شهر رسیده. ادامه دارد... سنا عباسعلیزاده | از جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۰:۱۵ | کمربند شمالی ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت مراغه بخش پنجم امروز اربعین دیگری در مراغه برپاست. در هر ۲۰ متر یک موکب پذیرایی دیده می‌شود. هرکسی در حد توان خود موکب و ایستگاه صلواتی زده است برای پذیرایی از عزاداران استاندار شهید، مالک رحمتی. ادامه دارد... عطا حکم‌آبادی | از جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۹:۵۰ | میدان عبدالقادر به سمت کمربندی شمالی ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت مراغه بخش ششم وسط‌های کمربندی شمالی مراغه بین جمعیت ایستاده‌ام و دور خودم می‌چرخم؛ می‌خوام مردمی که از چهار جهت جغرافیایی به اینجا می‌آیند را ببینم. بین جمعیت چند نفر از عکاسان خبری تبریز را می‌بینم. سلام و وقت‌بخیری رد و بدل می‌کنیم. آنها که رد شدند چشمم افتاد به این پسربچه. مداحی «سفر بخیر، جوونی شد عاقبت بخیر»ِ رسولی می‌پیچد بین تار و پود پرچم و توی هوا تاب می‌خورد؛ وه به میانداری جوانانِ انقلاب! ادامه دارد... زینب علی‌اشرفی | از جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | ۱۰:۲۰ | کمربند شمالی ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت مراغه بخش هفتم پیکر شهید مالک رحمتی وارد محل برگزاری مراسم شد؛ شعار مردم: «مالک اشتر آذربایجان» ادامه دارد... عطا حکم‌آبادی | از جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۰:۳۸ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت مراغه بخش هشتم فرزند مراغه به آغوش مردمش بازگشت. در مورد شور و اشتیاق مردم به حضور در این مراسم همین بس که فقط هق‌هق گریه می‌شنوم. مردم گریه‌هایشان را گره می‌زنند به «یا حسین»های بلند و دسته‌ جمعی. ادامه دارد... محمد حیدری | از جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | ۱۰:۴۵ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت مراغه بخش نهم داشت از حال و هوای شهر برای پدر شهید می‌گفت. از پارچه سیاه‌های کوچه و خیابان ، از ایستگاه‌های صلواتی، از پوستر و بنرها ... در برابر هر جمله پدر شهید مظلومانه سرش را با حزن تکان می‌دهد. بنده‌ی خدا بیمار است و تازه چند ساعت است که فهمیده مالک، پسرش، پر کشیده است.‌ از دیشب دوستانِ پسر داشتند آرام‌آرام آماده‌اش می‌کردند. ادامه دارد... عطا حکم‌آبادی | از جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۰:۵۰ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت مراغه بخش دهم به دلیل ازدحام جمعیت ۲۰ دقیقه است که درب آمبولانس باز نمی‌شود. ادامه دارد... عطا حکم‌آبادی | از جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۳:۰۰ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت مراغه بخش یازدهم پیکر شهید دفن شده است. خانواده‌ی شهید آمده‌اند کنار مزارش برای آخرین وداع. میثم مطیعی روضه‌ی قتلگاه می‌خواند و مردم های‌های گریه می‌کنند. انگار هیچ‌کس هنوز باور نکرده است که دیگر مالک رحمتی در بینشان نیست. ادامه دارد... عطا حکم‌آبادی | از جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۳:۱۵ | گلزار شهدای الزهرا ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت مراغه بخش دوازدهم مراسم تشییع که داخل شهر تمام شد راهی گلزار شهدای الزهرا شدیم. ترافیک خیلی سنگین بود. انگار همه ماشین‌های مراغه داشتند می‌رفتند برای تدفین شهید رحمتی؛ تازه اگر از مهمان‌های شهرها و استان‌های دیگر صرفنظر کنیم. خودروها داشتند با نیم‌کلاج حرکت می‌کردند؛ با فاصله‌ی چند سانتی از هم. جاده‌ی منتهی به گلزار خاکی بود و باریک. دوطرفه بودنش هم ترافیک را سنگین‌تر کرد. به هر والذاریاتی بود سه‌چهارم مسیر را رفتیم و بالأخره تصمیم گرفتیم خودرو را کنار جاده پارک کنیم.  بقیه هم انگار مثل ما نتیجه‌گیری کرده بودند که مابقی راه را پیاده بروند، بهتر است. جمعیت زیادی داشت پیاده زیر آفتاب تیز و داغ سربالایی را جلو می‌رفت. گلزار روی بلندی بود؛ بام مراغه بود اصلاً. بعد از مقداری پیاده‌روی رسیدیم به قطعه‌ی شهدا و حلقه‌‌ی جمعیتی که مزار شهید رحمتی را در آغوش خود فشرده بود. ساعت 13:40 بود. خیلی دیر رسیده بودیم و از آن جمعیت عظیم فقط همین‌ تعداد مانده بودند برای زیارت. شاید اگر لحظه‌ی تلقین آنجا بودم توی خیالم لبخند شهید رحمتی را تجسم می‌کردم. آن لحظه را که دم گوشش «إسمع إفهم یا مالك‌بن‌اسکندر» گفته می‌شود و او از آن طرف زیرچشمی نگاه دلبرانه‌ای به آقامهدی باکری می‌کند و برمی‌گردد سمت ما: «کاشکی اینجا می‌شدین و می‌دیدین چه جای باصفائیه! خلاصه وقت کردین بیاین! بیاین تماشا کنین!» ادامه دارد... زینب علی‌اشرفی | از جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | گلزار شهدای الزهرا ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت مراغه بخش سیزدهم چشمم روی شماره‌ی پلاک ماشین‌ها می‌چرخد؛ سواری‌های رنگ‌به‌رنگ که به نظر می‌رسد همه از آذربایجان‌شرقی هستند: ۱۵، ۲۵، ۳۵. چند ماشین مدل بالا هم با شماره پلاک تهران توجهم را جلب می‌کند: ۲۲، ۴۰، ۵۵. یک لحظه فهمیدم انتهای پل یادگاران بسته است. چشم‌هایم را ریز می‌کنم؛ چندین اتوبوس پشت سر هم ردیف شده‌اند. اتوبوسی زردرنگ چشمم را می‌گیرد، این تنها اتوبوسی‌ست که نوشته‌ای روی آن نصب نشده است. نزدیکتر می‌شوم: «زائرین شهید رحمتی، کارکنان فولادظفر بناب» بغض گلویم را سنگین می‌کند. مگر مردم ما، پرورش یافته‌ی کدام مکتب‌اند که تشییع شهید را زیارت می‌دانند؟ - حسین آقام! همه می‌رن تو می‌مونی برام. صدای مداح جواب سوالم را می‌دهد. ادامه دارد..‌. سنا عباسعلیزاده | از جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۹:۴۰ | پل یادگاران ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه| ایتــا