به نام خدا
دست بخشش
هوا گرفته و ابری بود که به دانشگاه رسیدم. اما این باعث نمیشد که خبری از شور و هیجان دانشجوها نباشد. نزدیک سلف مرکزی دانشگاه محقق چشم گرداندم و بنر بازارچه همدلی را دیدم. جلو رفتم. سه دانشجوی دختر پشت میزها ایستاده بودند و به سوال و جواب مشتریها پاسخ میدادند. از بین دانشجویانی که مشغول تماشا و خرید محصولات بودن خیره شدم به اجناس روی میز. از لیوان و زیر دستی و سرویس سرامیکی آشپزخانه تا فنجان قهوه خوری و پیراشکی و موکت و ساندویچ. فنجان هر کدام رنگ و لعابی داشتند. نوشته ی روی فنجانها و پیش دستیها مشتری را جذب خود میکرد. با دیدن فنجانی که روی دستههایش عکس سه پرنده کوچک بود با خودم گفتم: چقدر برای هدیه دادن خوبه.
همزمان با من دانشجویی قیمت فنجانی که به چشمم آمده بود را پرسید و فروشنده جواب داد : دونهای ۱۸۰ تومن.
دختر دانشجو کیفش را دست به دست کرد: چقدر نازه!
دختر پشت میز که ظاهرا سازنده کارهای سرامیکی بود آدرس کانالش
را نشانمان داد؛ از این صفحه میتونین شکل و رنگ مورد نظرتون رو درخواست بدین.
دخترک لیوان را گرفت و ذوق زده از انتخابی که کرده بود میخواست دور شود که با حرف فروشنده دیگر ایستاد: موکا نمیخوایین؟ ارزونهها.
دخترک با خنده دور شد. 😊
از آن طرف نگهبان دانشگاه که پیرمردی خوش رو و کلاه به سر بود از راه رسید. خریدارانه پرسید: موکا دیگه چیه؟
فروشنده با لبخند فنجان موکا را به سمتش گرفت: بفرمایین. چیزی تو مایه شیر قهوه است. اما نه تلخه و نه شیرین.
نگهبان سری تکان داد: به مزاجم سازگار نیست بابا. اما یه ساندویچ ازتون میخرم.
دختر فروشنده پلاستیک ساندویچ اولویهها را جلو آورد و ساندویچی به دست نگهبان داد: مهمان ما باشید آقای زارع.
مرد کارت را به سمتش گرفت: نه بابا. میخوام یه کوچولو ثواب ببرم.
یاد دخترم افتادم که چند ساعت دیگر از راه میرسید و هنوز برای ناهار چیزی نپخته بودم. پول چند ساندویچ را دادم و آنها را تحویل گرفتم. زل زدم به نوشتهای که با سلیقه روی ساندویچها چسبانده بودند. آن را خواندم: این یک خرید نیست. این یک پل است بین ما و قلبهایی که در فلسطین و لبنان برای آزادی میتپند. هر لقمه نشانهای از ایستادگی و امید برای کودکانی است که زیر بمباران خواب آزادی میبینند.🥺
چقدر خوب بود که ناهار امروزمان نشانهای کوچک و ناچیز از کمک ما به برادران و خواهران لبنانی بود. قطره قطره جمع میشد و تبدیل به دریا میگشت.
دانشجوها رفته رفته جلوی میز را گرفتند. جا برای ایستادن نبود. فروشندهها هم خجالت را کنار گذاشته و تبلیغاتشان را شروع کرده بودند: صدای فروشنده همه را دور میز جمع کرده بود؛ دیگه هیچ جا به این قیمت پیدا نمیکنین. بیایین که ارزون میدیم..
با قطرات باران که روی صورتم لغزید به خودم آمدم. انگار آسمان نیز داشت دست سخاوتش را به زمینیان نشان میداد. از دانشگاه بیرون رفتم و سوار تاکسی شدم.
آن طرف روی دریاچه شورابیل اردبیل، رنگین کمان در حال خودنمایی بود.
✍: فرانک انصاری
ششم آذر ماه ۱۴۰۳
#روایت_من
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.
#ایران_همدل #روایت_مقاومت
#به_نفع_جبهه_مقاومت
#غزه #لبنان #حزب_الله
#راویا
🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تحفهای صادقانه به مظلومان مقاوم
انگشتر و ساعت هدیه ازدواج همسر شهید مدافع حرم شهید صادق عدالت اکبری به همت هیئت محبین عقیلة العرب (س) تبریز به مزایده گذاشته شد و به مبلغ ۱۲۰ میلیون تومان به نفع جبهه مقاومت و مردم مقاوم غزه و لبنان به فروش رفت.
https://irane-hamdel.khamenei.ir
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-
#ایران_همدل #روایت_مقاومت
#به_نفع_جبهه_مقاومت
#غزه #لبنان #حزب_الله
#راویا
🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
دل بزرگ میخواهد
برای یک زن تا
زیباترین زینت خودش را
ببخشد و آرام برود..
به یاد آن گردنبند
حضرت زهرا افتادم
چقدر کار شما شبیه هم بود
او بخشید. تا گرسنه ای را نجات دهد
و فقیری را سیر کند
تو بخشیدی تا بگویی من کنار توام
کنار کودک ات
کنار خانه ای که آوار شده است..
به گوش دشمنان برسانید
ما ملت شهادت یم
ما یادگار همان حضرت زهرایی هستیم
که بخشید و آرام گرفت..
دستان ت متبرک
بانو ی سرزمینم
✍؛ زائری
#روایت_من
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.
#ایران_همدل #روایت_مقاومت
#به_نفع_جبهه_مقاومت
#غزه #لبنان #حزب_الله
#راویا
🏷https://eitaa.com/raviya_pishran