از امشب شنبه
هرشب
ساعت ۲۱:١٥
از شبكه دو
سريال #بچه_زرنگ
را پخش میشود.
قصه ، در مورد ٨ #شهيد #مدافع_حرم میباشد ، كه اهل #مشهدالرضا هستند.
بازیگران این سریال عمدتا از خانواده معظم همین ۸ شهید والامقام هستند...
دیدنیست💐
لطفا اطلاع رسانی فرمایید.
#انجمن_راویان_فجر_فارس
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ٨ شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف شغل جد
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩
خاکهای نرم کوشک _ ٩
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف :سعید عاکف
فاطمه ناکام برونسی و راز آن شب
راوی: همسر شهید
من حامله شده بودم. پدر و مادرم هم آمده بودند شهر برای زندگی. یک روز خانه پدرم بودم که درد زایمان به سراغم آمد. ماه مبارک رمضان بود و دم غروب. عبدالحسین سریع رفت یک ماشین گرفت. مادرم به او گفت: می خواهی چه کار کنی؟.
گفت: میخواهم بچه خانه خودمان به دنیا بیاید. شما به خانه ما بروید من هم از اینجا به دنبال قابله میروم.
یکی از زن های روستا هم پیش ما بود. سه تایی سوار ماشین شدیم و به طرف خانه حرکت کردیم. خودش هم با یک موتور گازی رفت به دنبال قابله.
ما به خانه رسیدیم. من همان طور درد میکشیدم و ناله میکردم و خدا خدا میکردم که قابله زودتر بیاید. مادرم به شدت نگران بود یک لحظه آرام نمی گرفت. وقتی صدای در را شنید، انگار می خواست بال در بیاورد. سریع رفت و در را باز کرد و با خوشحالی برگشت و گفت: خانوم قابله آمد.
قابله، خانم سنگین و موقری بود. به قول خودمان دست سبکی هم داشت. بچه راحت تر از آنکه فکرش را میکردم به دنیا آمد. یک دختر قشنگ و چشم پر کن. قیافه و قد و قواره اش برای خودم هم عجیب بود. چشم از صورتش بر نمی داشتم. خانم قابله لبخندی زد و پرسید: اسم بچه را چی می خواهید بگذارید؟.
من یک آن ماندم چه بگویم. خودش گفت: اسمش را بگذارید فاطمه، اسم خیلی خوبیه.
تا آن موقع من قابله به آن خوش برخوردی و با ادبی ندیده بودم. مادرم از اتاق رفته بود بیرون، با یک سینی چای و ظرف میوه برگشت. جلوی قابله گذاشت و تعارف کرد. ولی قابله چیزی نخورد.
مادرم با اصرار گفت: بفرمایید اگر نخورید که نمی شود!.
قابله گفت: خیلی ممنون من چیزی نمیخورم.
مادرم چیزهای دیگر هم آورد. هرچه اصرار کردی لب به چیزی نزد. کمی بعد خداحافظی کرد و رفت.
شب از نیمه گذشته بود. عقربه های ساعت، سه نیمه شب را نشان میداد. همه ما نگران عبدالحسین شده بودیم. مادرم میگفت : آخه آدم هم انقدر بیخیال!.
من ناراحت بودم که نکند برایش اتفاقی افتاده باشد. بالاخره صدای درب بلند شد. من گفتم :حتما خودشه.
مادرم رفت توی حیاط، مهلت وارد شدن به عبدالحسین نداد. شروع کرد به سر زنش، من صدایش را می شنیدم. مادرم میگفت: خاله جان شما قابله را میفرستی و خودت میروی؟. نمیگویی خدای ناکرده یک اتفاقی بیفتد اونوقت ما باید چه کار میکردیم.
مادرم یکریز پرخاش کرد. بالاخره توی اتاق، عبدالحسین بهش گفت: قابله که دیگر اومد خاله جان.... به من چه کار داشتید؟. دیگر مجال حرف زدن به مادر من نداد. سریع کنار تخت خواب بچه رفت، قنداقه اش را گرفت و بلند کرد. او را در بغل گرفت و یکباره زد زیر گریه. مثل باران اشک میریخت. بچه را از بغل جدا نمی کرد و همچنان گریه میکرد.
حیرت زده پرسیدم: برای چی گریه می کنی؟.
چیزی نگفت گریه اش برای من غیر طبیعی بود. فکر کردم شاید از شوق زیاد است. گفتم: خانوم قابله میخواست که ما اسمش را فاطمه بگذاریم.
با صدای غم آلودی گفت: من هم همین نظر را داشتم نیت کرده بودم که اگر دختر باشد اسمش را فاطمه بگذارم.
من گفتم: راستی عبدالحسین ما چای و میوه و هرچی که آوردیم، قابله هیچ چیز نخورد.
عبدالحسین گفت آنها چیزی نمی خواستند!.
بچه را کنار من گذاشت حال و هوای دیگری پیدا کرده بود. مثل گلی بود که پژمرده شده باشد.
بعد از آن شب هم همان حال و هوا را داشت. هر وقت بچه را بغل می کرد دور از چشم ما ها گریه می کرد. من می دانستم که او عشق زیادی به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه دارد. پیش خودم میگفتم چون اسم بچه را فاطمه گذاشته ایم حتماً یاد حضرت می افتد و گریه اش میگیره. پانزده روز از عمر فاطمه گذشت. باید او را به حمام می بردیم. البته قبل از آن باید به دنبال قابله میرفتیم. هرچه به عبدالحسین گفتم برو دنبال قابله او گفت: نمی خواهد.. لازم نیست.
گفتم: آخر قابله باید باشد!.
با ناراحتی جواب داد: قابله دیگر نمی آید. خودتون بچه را ببرید حمام!. آخرش هم دنبال قابل نرفت. آن روز با مادرم بچه را به حمام بردیم.
چند روز بعد توی خانه با فاطمه و حسن بودم که بین روز آمد. گفت: حالت که انشالله خوبه؟.
گفتم: آره! برای چی میپرسی؟.
گفت: یک خانه اجاره کردم نزدیک خانه مادرت می خواهم که بند و بساط را جمع کنیم و برویم آنجا.
چشم هایم گرد شده بود. گفتم: چرا می خواهی برویم همین خانه که خوبه. اجاره هم که ما نمیدهیم!.
گفت: نه این بچه خیلی گریه میکنه و شما اینجا تنهایی، نزدیک مادرت باشی بهتر است.
مکثی کرد و ادامه داد: می خواهم خیلی مواظب فاطمه باشی!.
شروع کردیم به جمع و جور کردن وسایل. صاحبخانه وقتی فهمیده بود می خواهیم برویم ناراحت شد.پیش ما آمد و اصرار داشت که همانجا بمانیم و نقل مکان نکنیم ولی ما قبول نکردیم و نقلمکان کردیم.
ادامه دارد...
صلوات
ستاره های شهر
️روایت هفتم
شاهدان
پاسداشت شهدای شلمچه
عملیات های کربلای ۴ ، ۵ و ۸
مکان:
گراش ، دانشکده علوم پزشکی امام جعفرصادق علیه السلام
زمان :
پنجشنبه ، ۱۵ دی ۱۴۰۱ از ساعت ۲۰
شب وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
سالروز شهادت مسافران پرواز ۷۵۲
همراه با تکریم مادران شهدا
برنامه های متنوع فرهنگی ، هنری
با حضور آحاد مردم قدرشناس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | شهید سلیمانی، شهید ابومهدی و دیگر شهدای همراه و همرزم ایشان باید از طرق مختلف هنری ترویج شوند
🔻 رهبر انقلاب: هم در مورد خود شهید سلیمانی، هم در مورد به خصوص ابومهدی المهندس رضواناللهتعالیعلیه -که واقعا یک انسان برجستهای بود ایشان هم، خیلی برجسته بود. او هم با اخلاص بود. او هم اخلاصش این جور خدای متعال را نسبت به او دارای لطف و رحمت قرار داد-، همچنین بقیه همراهان ایشان و بقیه کسانی که با ایشان شهید شدند، یا اینکه حالا همراه ایشان در مبارزات حضور داشتند؛ اینها بایستی از طرق مختلف به خصوص طرق هنری تکثیر و ترویج بشوند.
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
📹 ببینید | شهید سلیمانی، شهید ابومهدی و دیگر شهدای همراه و همرزم ایشان باید از طرق مختلف هنری ترویج
رهبر انقلاب اسلامی در دیدار خانواده و اعضای ستاد بزرگداشت سردار سلیمانی:
کار بزرگ شهید سلیمانی حفظ، رشد دادن، مجهز کردن و احیاء جبهه مقاومت بود
حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی ظهر امروز (یکشنبه) در دیدار خانواده و اعضای ستاد بزرگداشت سردار سلیمانی، دمیدن روحی تازه به جبهه مقاومت را کار بسیار برجسته و اساسی شهید سلیمانی خواندند و افزودند: سردار با تقویت مادی، معنوی و روحی مقاومت، این پدیده ماندگار و رشد یابنده را در مقابل رژیم صهیونیستی و نفوذ امریکا و دیگر کشورهای استکباری حفظ، مجهز و احیاء کرد.
ایشان گواهی سیدحسن نصرالله به عنوان انسانی بی بدیل را درباره مجاهدت سردار سلیمانی، باب بزرگی در درک اهمیت کار سردار سلیمانی در احیای مقاومت برشمردند.
رهبر انقلاب با اشاره به پیشرفت فلسطینی ها در مواجهه با صهیونیست ها و دستاوردهای مقاومت در عراق و سوریه و یمن افزودند: سردار سلیمانی با استفاده از تجربیات سالهای دفاع مقدس و مشورت های یارانش، مقاومت را با تکیه بر امکانات داخلی همان کشورها مقتدر کرد.
ایشان همچنین متوقف کردن غائله بزرگ داعش و زدن بسیاری از ریشه های آن را یکی از کارهای مهم سردار سلیمانی خواندند و افزودند: شهید سلیمانی در آن قضیه هم امتحان خوبی داد.
رهبر انقلاب با قدردانی از فعالیت های تحسین برانگیز سردار قاآنی فرمانده سپاه قدس گفتند: الحمدلله خلأ سردار در موارد بسیاری پر شده است.
ایشان افزودند: مجموعه مقاومت خودشان را عمق راهبردی جمهوری اسلامی و پَر و بال اسلام می دانند و این حرکت در همین جهت ادامه خواهد یافت.
حضرت آیت الله خامنه ای در بخش دیگری از سخنانشان تجلیل عمومی از سردار سلیمانی و حضور خودجوش مردم در مراسم مختلف بزرگداشت یاد او را نتیجه اخلاص سردار سلیمانی برشمردند و افزودند: امسال هم مثل سال گذشته حضور مردم پرشور است و به فضل الهی در زمینه حضور با معنا و قدرشناسی ملت از سردار سلیمانی هیچ مشکل و کمبودی وجود ندارد.
ایشان با اشاره به برخی صفات شخصی سردار از جمله شجاعت، ایمان، مسئولیت پذیری، خطرپذیری، هوش، عقلانیت، پیش قدم بودن در کارهای بر زمین مانده، و حرکت بدون تردید و توقف گفتند: اخلاص شهید از همه این ویژگی ها برتر بود و همین باعث شد پروردگار او را در دنیا اینگونه محل احترام و تمجید و تجلیل قرار دهد ضمن اینکه پاداش اخروی او بگونه ای است که عقل انسان به آن راه ندارد.
رهبر انقلاب صداقت را از دیگر صفات سردار سلیمانی دانستند و گفتند: با وجودی که در مسائل پیچیده سیاسی ورود و فعالیت های خوبی می کرد اما انسان بی خدعه و صادقی بود که باید همه سعی کنیم خصوصیات او را در خود بوجود آوریم.
ایشان با اشاره به نکته ای مهم در تجلیل از سردار و تبیین خصوصیات او گفتند: نباید بگونه ای سخن گفت و عمل کرد که خصوصیات سردار ماورایی و دست نیافتنی تصور شود.
حضرت آیت الله خامنه ای با تأکید بر لزوم زنده نگه داشتن یاد همه شهیدان که سردار سلیمانی از برجسته ترین آنها است افزودند: باید با استفاده از انواع هنرها بگونه ای یاد شهید و خصوصیات فردی و کاری او را زنده نگه داریم و تبیین کنیم که حضور مردمی در تجلیل از او همیشگی و مستمر باشد.
در ابتدای این دیدار سردار سرلشگر سلامی فرمانده سپاه پاسداران، 13 دی 1398 روز شهادت شهید سلیمانی را روز تجدید حیات معنوی شهید سلیمانی خواند و با برشمردن برخی از ویژگیهای شخصیتی برجسته آن شهید گفت: میراث ماندگار و پرچم پر افتخار شهید سلیمانی یعنی پرچم مقاومت در همه جبهه ها در حال پیشروی است.
همچنین در این دیدار خانم زینب سلیمانی نیز گزارشی از فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی بنیاد شهید سلیمانی بیان کرد.
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
📹 ببینید | شهید سلیمانی، شهید ابومهدی و دیگر شهدای همراه و همرزم ایشان باید از طرق مختلف هنری ترویج
📸 حضور مردم بر سر مزار شهید ابومهدی المهندس در نجف اشرف
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ٩ شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف فاطمه
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩
خاکهای نرم کوشک _ ١١
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف :سعید عاکف
آب دهان هد هد
راوی : سید کاظم حسینی
سه، چهار سالی مانده بود به پیروزی انقلاب. آن وقت ها یک مغازه داشتم. عبدالحسین از طریق رفت و آمد به همانجا مرا با انقلاب و انقلابیها را آشنا میکرد. توی خیلی کارها و برنامه ها دستم را میگرفت و من را به فیض می رساند. یک روز آمد و گفت: امروز میخواهم درست و حسابی ازت کار بکشم،سید! . فکر کردم شبیه به همان کارهای قبل است. با خنده گفتم ما که تا حالا پا بودیم، امروز هم پا هستیم.
خندید و گفت: امروز مشکل بتوانی بند بیاری.
گفتم: مطمئن باش! میتوانی امتحان کنی.
عبدالحسین گفت: پس یک دست لباس کهنه بردار که برویم!. پرسیدم: لباس کهنه برای چی؟. خندید و گفت : اگرپا هستی دیگر چون و چرا نباید بکنی.
کار خودش بنایی بود. حدس زدم مرا هم می خواهد به بنایی ببرد. زیاد اهمیت ندادم یک دست لباس کهنه برداشتم و در مغازه را بستم و همراهش راه افتادم.
حدسم درست بود. در خانه یکی از علمای معروف، از همان هایی که با رژیم درگیر بودند و رژیم هم راحتشان نمیگذاشت کار بنایی گرفته بود. آستین ها را بالا زدم و پا به پایش مشغول شدم. همانطور که خودش پیش بینی می کرد زیاد طاقت نیاوردم. از همان اول بریدم. در هر حال به هر جان کندنی که بود سه ساعتی تحمل کردم، بعد یک دفعه خسته و بی حال به زمین نشستم و گفتم :من دیگر نمی توانم!.
عبدالحسین خوب میدانست که کار بنایی برای من سنگین است و به خاطر همین زیاد به من سخت نگرفت. حتی وقتی لباس هایم را عوض کردم که خارج بشونم، با خنده و خوش رویی مرا بدرقه کرد.
فردا دوباره سراغم آمد و گفت: لباس کارت را بردار که برویم!. لحظه ای ماندم که چه بگویم، ولی بعدش به شوخی و جدی گفتم: دستم به دامنت راستش من توان اینجور کارها را ندارم. خندید و گفت: بیا برویم امروز زیاد بهت سخت نمیگیرم.
من یک ذره هم دوست نداشتم حرفش را رد کنم. ولی از عهده کار هم نمیتوانستم بربیایم. بنابراین دنبال جور کردن بهانه ای بودم.
عبدالحسین گفت: معطل نکن! فایده ای ندارد! برو لباست را بردار که برویم!. جدی و محکم حرف میزد، من هم تصمیم گرفتم حرف دلم را بگویم. گفتم : آقای برونسی من اگر بیایم کم کاری می کنم؛ اینطوری برای خودم هم فایده و اجری ندارد همین که دست و پای تو را هم تنگ می کنم.
خنده از لبش رفت اخم هایش را بهم کشید و برایم مثال آن هد هد را زد که آب دهانش را روی آتش نمرود ریخت، همان آتش که با کوهی از هیزم، برای حضرت ابراهیم (س) درست کرده بودند. خیلی قشنگ و منطقی، این موضوع را به انقلاب ربط داد و گفت: تو هم هرچی که بتوانی و به این علما و روحانیون مبارز خدمت کنی، جا دارد.
ساکت شدم، من سرا پا گوش شده بودم و داشتم مثل همیشه از حرف هایش لذت می بردم. سپس حرفش را ادامه داد و گفت: در واقع علما الان به اسلام و به زنده کردن اسلام خدمت می کنند. ضمن خدمت و کارما برای آنها، خدمت و کار برای رضای خدا و برای اسلام هم است.
ادامه دارد...
صلوات
سومین حرم اهل بیت ، میزبان افتتاحیه سیزدهمین دوره جشنواره فیلم عمار خواهد بود.
سیزدهمین دوره جشنواره فیلم مردمی عمار با هدف بزرگداشت شهدای حادثه تروریستی حرم شاهچراغ به میزبانی شیراز با برگزاری آیین افتتاحیه در مشهد شهدای این حادثه شروع به کار خواهد کرد.
طبق اعلام دبیرخانه اجرایی سیزدهمین جشنواره فیلم مردمی عمار، این مراسم با قرائت قرآن توسط «متین جعفری» فرزند شهید مدافع حرم، «داوود جعفری» آغاز شده و
سخنران ویژه مراسم افتتاحیه، خانواده شهید مدافع امنیت روحالله عجمیان خواهند بود. «اشرف التمیمی» مسئول گروه سرود سلام فرمانده کشور عراق نیز به عنوان مهمان ویژه در مراسم حضور خواهد داشت.
همچنین حاضرین در مراسم توسط «گروههای همدل علمدار جهاد» پذیرایی می شوند. این جمعیت از فعالین عرصههای مختلف مبارزه کرونا بوده اند.
در کنار حاشیه مراسم کارگاه تخصصی فیلم نامه با حضور سید محمد حسینی، مدیرعامل «انجمن سینمای انقلاب و دفاع مقدس» برقرار بود.
لازم به ذکر است مراسم افتتاحیه سیزدهمین جشنواره مردمی فیلم عمار روز چهارشنبه ۱۴ دی ماه ساعت ۱۸ در حرم مطهر شاهچراغ (ع) با حضور گروه های مختلف مردمی و فیلمسازان این عرصه برگزار می شود.
لطفا اطلاع رسانی نمائید
orooje-haj-ghasem-hunayn(2).mp3
12.33M
🕯 عروج حاج قاسم به وقت ۱/۲۰ ...
🩸 پادکست لحظه شهادت سیدالشهدای مقاومت ، سپهبد #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی و مجاهد #شهید_ابومهدی_المهندس در ساعت ۱/۲۰ جمعه ۱۳ دی ماه ۹۸
خروجی فرودگاه بغداد
🎖 این روایت رادیویی بسفارش کنگره سرداران و ۱۵۰۰۰ شهید استان فارس ، توسط جوانان انقلابی گراش ، جهت روایت هفتم "شاهدان" ستاره های شهر ، تهیه شده است .
#پادکست
#جان_فدا
▪️🇮🇷▪️
🔴 #انجمن_راویان_فجر_فارس
🔴 #ستاد_کنگره_امیران_سرداران_و_۱۵۰۰۰_شهید_ولایتمدار_استان_فارس
✔️ @raviyanfarss
✔️ @kshohadayefars
✔️ #انتشار_دهید
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
Nejat-e -haj Ghasem- Hunayn(1).mp3
15.17M
🕯 نجات حاج قاسم ...
🩸 ۷ بهمن ماه ۶۵ در خلال عملیات کربلای۵ ، #حاج_قاسم_سلیمانی همراه با تعدادی از یارانش در محاصره دشمن قرار میگیرند و....
آخرین ماموریت اشلو "شهید مرتضی جاویدی"...
🎖 این روایت رادیویی بسفارش کنگره سرداران و ۱۵۰۰۰ شهید استان فارس ، توسط جوانان انقلابی گراش ، جهت روایت هفتم "شاهدان" ستاره های شهر ، تهیه شده است .
#پادکست
#جان_فدا
▪️🇮🇷▪️
🔴 #انجمن_راویان_فجر_فارس
🔴 کنگره سرداران و ۱۵۰۰۰ شهید استان فارس
✔️ @raviyanfarss
✔️ @kshohadayefars
✔️ #انتشار_دهید
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ١١ شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف آب ده
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩
خاکهای نرم کوشک _ ١٢
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف :سعید عاکف
حکم اعدام
راوی : معصومه سبک خیز (همسر شهید)
ما اجاره نشین بودیم. در زیر زمین خانه ای زندگی می کردیم. صاحب خانه خودش در طبقه بالا مینشست. رفقای روحانی عبدالحسین به خانه ما می آمدند و خیلی با احتیاط در اتاق عقبی به نوارهای فرمایشات امام گوش می کردند. عبدالحسین به من میگفت: هر وقت هر کسی در زد، سریع خبر بده که ضبط را خاموش کنیم!.
گاهی وقت ها با همان طلبه ها در اتاق عقب مینشستند و اعلامیه امام را به صورت دست نویسی تکثیر می کردند. عبدالحسین هم شبانه آنها را پخش می کرد.
همیشه با غسل شهادت از خانه بیرون میرفت. معتقد بود که اگر اتفاقی بیفتد انشاالله اجر شهید را خواهد داشت.
طبق معمول یک شب با همان طلبه ها و چند تا نوار به خانه آمدند. نشستند کنارضبط به گوشکردن نوارها. کارشان تا ساعت ۱۱ شب طول کشید. داشتند نوار گوش می دادند، لامپ سر در حیاط روشن بود. زن صاحبخانه توصیه کرده بود که هر شب ساعت ۱۰ آن لامپ را باید خاموش کنیم. من دلشوره داشتم که نکند صدای زن صاحبخانه در بیاید. ناگهان به یکباره سر و کله اش پیدا شد و به سراغ کنتور برق رفت. فیوز کنتور را خاموش کرد. و به دم درب زیر زمین آمد و بنای غرغر کردن را گذاشت و گفت: شما میخواهید تاصبح بنشینید و هرجور نواری را گوش کنید؟. صدایش بلند بود. عبدالحسین گفت: مگر ما مزاحمتی برای شما درست کرده ایم حاج خانوم؟.
من تصور کردم شاید منظورش روشنایی لامپ سردر حیاط باشد. گفتم: عیبی ندارد حاج خانم مافیوز را بالا میزنیم، ولی این لامپ را خاموش میکنیم. خواستم این کار را انجام بدهم که زن صاحبخانه اجازه نداد. به یکباره گفت: ما دیگر طاقت این کارهای شما را نداریم.
من گفتم: کدام کارها خانم؟.
گفت: همین که شما با شاه درگیر باشید.
عبدالحسین به من گفت: بیا پایین و دیگر بحث نکن. من هم بلافاصله به پایین رفتم و در را بستم و چیزی نگفتم. لا کن تعجب کردم که صاحب خانه چگونه موضوع را فهمیده بود؟. عبدالحسین صبح موقع رفتن، وسایل کارش را نبرد و تصمیم گرفت که به دنبال خانه دیگری بگردد. همان روز یک جایی را پیدا و اجاره کرده بود. بعد از ظهر با وسایل مان به خانه جدید رفتیم. وقتی آنجا را دیدم نزدیک بود از ترس جیغ بکشم. با حیرت گفتم: این دیگر چه جور جایی است، مگر اینجا میشود زندگی کرد!.
عبدالحسین با لبخند محبتآمیز گفت: این خونه مال یک طلبه است، قرار شده موقتی توی زیرزمین آن باشیم تامن انشاالله جای بهتری برای خودمان درست کنم. من قبول نمیکردم لاکن عبدالحسین گفت: زیاد سخت نگیر برای زندگی موقت که اشکالی ندارد.
توی همان زیرزمین تاریک و ترسناک مشغول زندگی شدیم. چند روز بعد هم آنطرف ها یک زمین ۴۰ متری خرید و با چند تا از طلبه ها شروع کردند به ساختن یک خانه ی کوچک.
ابتدا دور زمین دیوار کشیدند و رویش را سقف زدند. یک خانه کوچک آجری درست کردند که با همان حال اسبابهایمان را به آنجا بردیم. یک اتاق بیشتر نبود وسطش را پرده زدیم. شب که میشد این طرف چادر ما بودیم و آنطرف او و رفقای طلبه اش. کم کم کار های انقلابی گسترده تر شد. بیشتر از قبل اعلامیه پخش میکرد و به در و دیوار می چسباند. حتی یک نفر از زاهدان برایش یک کلت آورد که آن را خرید. از او پرسیدم این را برای چه میخواهی؟.
جواب داد: یک وقت میبینی کار مبارزه به این چیزها هم
میکشد، خواستم در آن موقع دستم خالی نباشم.
وقتی برای پخش اعلامیه بیرون می رفت، میگفت: چنانچه مامورهای شاه آمدند در خانه، بگو شوهرم بنا است و سر کار میرود و و من از هیچ چیز دیگر خبر ندارم.
یک شب که برای پخش اعلامیه رفت برنگشت. من تا صبح منتظر شدم خبری نبود که نبود. مطمئن شدم که گیر افتاده.
از وحشی بودن ساواکی ها چیزهایی شنیده بودم، به خاطر همین اضطرابم زیاد بود.
صبح موضوع را به دوستانش خبر دادم. آنها گفتند: ما به دنبالش میگردیم انشاالله پیدایش خواهیم کرد.
آن روز چیزی دستگیرشان نشد. روزهای بعد هم به همین ترتیب و خبری از او نشد. کم کم داشتم ناامید میشدم که یک روز ناگهان پیدایش شد.
حدس مان درست بود عبدالحسین را ساواک گرفته بود. یادم نیست چند روز زندانی بود ولی بالاخره او را آزاد کردند که به خانه آمده بود.
ادامه دارد...
صلوات