انجمن راویان فجر فارس
ستاره های شهر ، روایت هفتم با عنوان شاهدان، روایت شهدای دیار شلمچه در عملیات های کربلای چهار ، پنج و هشت به میزبانی شهرستان گراش برگزار شد. .
ستاره های شهر که توسط کنگره سرداران و ۱۵۰۰۰ هزار شهید استان فارس و انجمن راویان فجر فارس طرح ریزی میگردد ، مختص موضوعات و سوژه های ناب ایثار و جهاد فارس به زبان هنر است.
روایت شاهدان با توجه به چند سوژه ی ناب از شهدای گراش در عملیات های کربلای چهار و پنج و هشت ، با میزبانی حوزه مقاومت شهید بهادری شهرستان گراش در دانشکده علوم پزشکی امام جعفر صادق علیه السلام ، باحضور آحاد مردم گراش برگزار گردید.
روایت های هنری از شهدای ده تن ، شهدای شلمچه ، نجات حاج قاسم و عروج شهید سلیمانی ، اجراهای شاخصی بود که در قالب رادیو تئاتر بصورت زنده توسط سه تیم چند رسانه ای حنین ، پاییز و شهید بهادری به روی صحنه رفت.
پادکست های رادیویی با نویسندگی خانم فاطمه ابراهیمی از راویان فجر فارس و تدوین برادر فرزاد رجاییان که با بازی خانم زهرا غفاری و آقایان مهدی پورشمسی ، جواد حسن نژاد ، فرزاد رجاییان و محمد شکوهی به زیبایی به نمایش گذاشته شد که متفاوت بودن این یادواره شهدا را به تصویر کشید.
تکریم مادران و همسران شهدا و خانواده شهدای دفاع مقدس ، منا و همچنین پرواز ۷۵۲ از دیگر برنامه های این مراسم بود.
از نکته خاص و منحصر به فرد این اقدام فرهنگی ، هنری ، میتوان به این موضوع اشاره کرد که تصاویر تمام شهدا بهمراه دو طرح انتزاعی با عناوین ، شهدای ۱۰ تن و نرگس زار درآتش به دستان هنرمند ارزشی ، خانم فاطمه مسرور از راویان فجر فارس ، نقاشی شده بود.
اجرای گروه سرود راویان آفتاب نیز یکی دیگر از برنامه های ستاره شهر بود.
روایت هفتم که با اجرای آقای داوود دهقان از راویان فجرفارس ، در ساعت ۲۰ ، پنج شنبه ۱۵ دی ماه آغاز شد با مداحی حاج رسول افشار در شب وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها به کار خود پایان داد.
@raviyanfarss
انجمن راویان فجر فارس
ستاره های شهر ، روایت هفتم با عنوان شاهدان، روایت شهدای دیار شلمچه در عملیات های کربلای چهار ، پنج و
پهلوان مقاومت ، سردارشهید
حاج مهدی نیساری
انجمن راویان فجر فارس
حضرت آیت الله الامام خامنه ای:
بسم الله الرحمن الرحیم
با اطلاع از نتایج تحقیقات ستاد کل دربارهی حادثهی هواپیمای مسافربری اوکراینی و اثبات دخالت خطای انسانی در آن، مصیبت درگذشت جانباختگان این حادثهی اندوهبار برای اینجانب بسیار سنگینتر شد. لازم میدانم اولاً به خانوادههای معظم این عزیزان بار دیگر همدردی عمیق و تسلیت صمیمانهی خود را ابراز کنم و از خداوند متعال برای آنان بردباری و آرامش روحی و قلبی تمنا نمایم. ثانیاً به ستاد کل نیروهای مسلح مؤکداً دربارهی پیگیری کوتاهیها یا تقصیرهای احتمالی در این حادثهی دردناک سفارش کنم. ثالثاً مراقبت و پیگیریهای لازم برای عدم امکان تکرار چنین سانحهای را از مدیران و مقامات ذیربط مطالبه نمایم.
پروردگار عزیز و کریم به درگذشتگان لطف و رحمت و به داغداران صبر و اجر عنایت فرماید.
انجمن راویان فجر فارس
1_2698574070.mp3
3.74M
پیام سردار سیدمحمد باقرزاده
به ستاره های شهر
روایت هفتم
شاهدان
سالروز شهادت مسافران پرواز۷۵۲
انجمن راویان فجر فارس
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها🚩 خاکهای نرم کوشک _ ١۶ شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف حربه ض
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩
خاکهای نرم کوشک _١٧
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف :سعید عاکف
فرشته واقعی
راوی: معصومه سبک خیز (همسر شهید)
هر وقت آن عکس را میبینم، یاد خاطره شیرینی میافتم؛
مثل یک پدر مهربان، دستهایش را انداخته دور گردن دوتا پسر بچه کرد. با یکی شان دارد حرف می زند. دوروبرشان یک گله گوسفند است. سردی هوای کردستان هم انگار در عکس دیده میشود. خاطره ای را خود عبدالحسین برایم تعریف کرد:
شب اولی که پسر بچه ها را دیدم، زیاد بهشان حساس نشدم. برایم عجیب بود ولی زیاد مشکوک نبود. بقیه بچه ها هم تعجب کرده بودند؛ دوتا چوپان کوچولو، این موقع شب کجا می روند؟!.
پا پیچشان نشدیم. کمی بعد شبحی ازشان، توی تاریکی پیدا بود و کمی بعد، شبح هم ناپدید شد.
شب بعد، دوباره آمدند... دوتا پسر بچه، با یک گله گوسفند؛ و از همان راهی که دیشب آمده بودند! این بار به شک افتادیم. یکی گفت: باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشد.
سابقه کومله را داشتیم؛ پیر و جوان و زن و بچه برایشان فرقی نمیکرد. همه را می کشیدند به نوکری خودشان، اکثرا هم با ترساندن و با زور و فشار.
بقول معروف، پیچیدیم به عمل دو تا چوپان کوچولو. جلویشآن را گرفتم. دقیق و موشکافانه نگاهشان کردم. چیز مشکوکی به نظر من نرسید. متوجه گوسفند ها شدم. حرکتشان کمی غیر طبیعی بود.
ناگهان فکری مثل برق از ذهنم عبور کرد. نشستم به تماشای زیر شکم گوسفندها. چیزی که نباید ببینم دیدم؛ نارنجک!.
زیر شکم هر کدام از گوسفند ها، یک نارنجک بسته بودند،
ماهرانه و با دقت. دوتا بچه انگار میخ شده بودند به زمین. میگفتی که چشم هایشان می خواهد از کاسه بیرون بزند. اگر می خواستم از دست کسی عصبانی بشوم، از دست ضد انقلاب بود؛ به دو پسر بچه گفتم نترسید! ما با شما کاری نداریم.
نارنجکها را ضبط کردیم. آنها را تا صبح نگه داشتیم. صبح، مثل اینکه میخواهم بچه های خودم را نصیحت کنم، دست انداختم دور گردنشان. شروع کردم به حرف زدن. آنها یک ذره هم انتظار همچین برخوردی را نداشتند.
دست آخر ازشون تعهد گرفتم. گفتم: شما آزادید و میتوانید بروید!.
آنها مات و مبهوت نگاه می کردند باورشان نمیشد. وقتی فهمیدند حرفم راست است خداحافظی کردند و آهسته دور شدند. هر چند قدم که میرفتند، پشت سرشان را نگاه میکردند. معلوم بود هنوز گیج و منگ هستند. حق هم داشتند؛ غول های عجیب و غریبی که کومله از بچههای سپاه توی ذهن آنها ساخته بودند، با چیزی که آنها می دیدند زمین تا آسمان فرق می کرد.
ادامه دارد...
صلوات