#خانم_مربی
#خاطرات_سعیده_صدیقزاده
#مربی_پرورشی_دهه۶۰
(۸)
قبل از سخنرانی ایشان آقای فاطمی که قاری قرآن بود، قرآن میخواند، این کار آن موقع اصلا معمول نبود، ولی در جلسات ایشان انجام می شد؛ آقای خامنهای درباره حکومت انبیاء صحبت و به نوعی حکومت اسلامی را ترسیم میکردند؛ میگفتند در حکومت انبیاء اگر کسی بخواهد گناه کند، نمیتواند راهش بسته و امکان خلاف وجود ندارد. برای ما که در شرایط آن روزهای طاغوت زندگی میکردیم شنیدن چنین حرفهایی عجیب بود تا اینکه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی آن حرفها برای ما مجسم میشد و آن ده سال بعد از انقلاب تمام ایده آلهای ما محقق شده بود.
بعد از چندین جلسه سخنرانی معمولا ایشان را دستگیر میکردند و بعد از آزادی، دوباره جلسات شروع می شد. فقط یک بار با وضع خیلی بدی ایشان را دستگیر کردند، همه چیز را در خانه شکستند و کارگری که در منزل ایشان کار میکرد میگفت: کف اتاق پر از خون شده بود ....
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#خانم_مربی
#خاطرات_سعیده_صدیقزاده
#مربی_پرورشی_دهه۶۰
(۹)
امام فرمان دادند که باید ارتش بیست میلیونی تشکیل بشود و همه آموزش نظامی ببینند، تعدادی از پاسدارها به مکتب نرجس (حوزه علمیه خواهران در مشهد) آمدند و درخواست کردند تعدادی از خانم ها را برای آموزش نظامی معرفی کنند؛ خانم طاهایی( مدیر حوزه) هم گروهی را معرفی کرد که من جزء آنها بودم. ملاک انتخاب افراد در اوایل انقلاب، اعتماد و اطمینان به افراد بود. یک دوره فشرده نظامی را در ورزشگاه تختی مشهد به مدت یکماه گذراندیم؛ در واقع ما اولین خانمهایی بودیم که وارد بسیج شدیم و آموزش نظامی دیدیم؛ مربی هایمان مرد بودند. آنقدر مهارت پیدا کردیم که همه با چشم بسته، اسلحه اِم یک و کلاشینکف را باز میکردیم و میبستیم؛ با اینکه این دوره برای ما سخت بود، ولی وقتی از طرف امام فرمان میآمد همه دستها را بالا میبردیم و میگفتیم چشم. بعد از تمام شدن دوره برای آموزش دانشآموزان وارد دبیرستان دخترانه شدیم.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#خانم_مربی
#خاطرات_سعیده_صدیقزاده
#مربی_پرورشی_دهه۶۰
(۱۰)
خانم طیّبه هزاره مدیر دبیرستان سعدی از آن روزها میگوید: "دبیرستان در اوایل انقلاب فضای بسیار متشنجی داشت؛ بچههای مجاهدین خلق دائم کلاسها را بهم میریختند و در حیاط مدرسه تحصن میکردند بعد شروع میکردند به دویدن و شعار دادن. تمام دیوارها پر بود از شعار مرگ بر رجایی، مرگ بر بهشتی و..... همه جامیزی ها پر از اعلامیه بود. باید هر روز قبل از آمدن بچهها کلاسها را میگشتم. تمام تلاششان تعطیلی مدارس بود و برخی معلم ها غیر مستقیم به آنها خط میدادند و کمک شان میکردند. هر روز شایعه سازی می کردند؛ مثلأ برای برخی تعمیرات در مدرسه، مقداری مصالح در حیاط خالی کردیم، شایعه کرده بودند که قرار است بچهها را با آجر بزنند! بقیه هم باورشان شده بود و میگفتند خانم واقعا میخواهید ما را با آجر بزنید؟؟؟ خیلی خطرناک بودند کوکتل مولوتف درست میکردند و مغازهها را به آتش میکشیدند و در راهپیماییها به صورت مردم، محلول فلفل و نمک می ریختند. بعد از غائله ۱۴ اسفند هر روز تهدیدمان میکردند که شما رفتنی هستید و یک روز بیشتر از عمرتان نمانده! واقعا ما برای کشته شدن آماده بودیم".
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#خانم_مربی
#خاطرات_سعیده_صدیقزاده
#مربی_پرورشی_دهه۶۰
(۱۱)
وقتی من کار پرورشی را شروع کردم، اوج اختلاف بنیصدر با دکتر بهشتی بود؛ چیزی که خیلی آزارم میداد این بود که وقتی وارد دفتر میشدم عمدا از شهید بهشتی بد میگفتند تا حرص من را در بیاورند؛ میگفتند بهشتی کاخ دارد، دخترش چنین و چنان است..... حق و باطل در قضیه بنیصدر و شهید بهشتی گم شده بود و خیلی از کسانیکه انتظارش را نداشتیم تهمتها را باور میکردند. ما هم باید سکوت میکردیم و سعی میکردیم با خوشرویی و اعتماد سازی، فضا را به نفع خودمان تغییر بدهیم. خیلی طول کشید تا فهمیدند ما نیت خوبی داریم و جاسوس نیستیم و قرار نیست جای آنها را پر کنیم.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#خانم_مربی
#خاطرات_سعیده_صدیقزاده
#مربی_پرورشی_دهه۶۰
(۱۲)
آیات حجاب را مینوشتم و به تعداد زیاد بین دانش آموزان و معلم ها پخش میکردم و سپس در کلاس، روی آن کار میکردم. با آهنگ خاصی که رویش گذاشته بودم، بچهها میخواندند و حفظ میشدند. در مدرسه با چادر میگشتم و البته مانتو و روسریهای رنگی می پوشیدم که جوان پسند بود. بچهها و معلمها وقتی میگفتند ما روسری بزرگ نداریم و نمیتوانیم پیدا کنیم، خودم برای آنها تهیه میکردم. آن موقع بیشتر روسریها دوختنی بود.
خودم یک توپ پارچه گرفتم و دادم دوختند. در حسینیه کسانی بودند که این کار را میکردند. گاهی هم خودم روی پارچهها طراحی میکردم. سالهای بعد در مدارس، نمایشگاه حجاب داشتیم؛ انواع ساقهای متنوع، روسریهایی که دورش نقاشی شده بود و مقنعههایی که آستین دار بود و خیلی زیبا دوخته شده بود.
من در کلاسهای دینی اجازه میدادم که بچهها مقنعهها را بردارند و راحت باشند. برای همین سر کلاس دینی به موهای خودشان می رسیدند؛ میبافتند و گیره میزدند.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#خانم_مربی
#خاطرات_سعیده_صدیقزاده
#مربی_پرورشی_دهه۶۰
(۱۳)
رفتن به منزل شهدا خیلی روی بچّه ها تأثیر می گذاشت؛ چون ما بیشتر به محلههای پایین شهر میرفتیم. خانههای کوچک و سادهشان را میدیدند؛ خانههایی که گاهی اوقات اصلا جا نبود برویم داخلش. وقتی میآمدیم بیرون می دیدیم که باران آمده است و کفش هایمان همه پر آب شده است. دیدن همین چیزها خیلی اثر گذار بود؛ میدیدند که چه خانههای کوچک و محقری چه انسانهای بزرگی در آن پرورش یافته و پرواز کردند.
وقتی وصیّت نامه شهدا را میخواندیم، از همه ظواهر زندگی بدمان میآمد. دلمان میخواست به آنها برسیم و مثل شهدا باشیم. خیلی سازندگی داشت؛ دیگر کسی دنبال این نبود که چطور ازدواج کند و چقدر جهیزیه ببرد. از تجمّلات دور میشدند و مهمانی و عروسیها ساده برگزار میشد. مهمان که داشتیم، شاممان بیشتر سیب زمینی با تخم مرغ آبپز بود یا نهایتا عدس پلو. اینها تأثیر ملاقات با خانواده شهدا بود.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#خانم_مربی
#خاطرات_سعیده_صدیقزاده
#مربی_پرورشی_دهه۶۰
(۱۴)
ما در مدرسه، گروه کمک رسان داشتیم؛ این گروه وسایلی که محرومین نیاز داشتند، در کلاسها اعلام میکردند از هیچ کسی هم پول جمع نمیکردیم، بلکه بچهها خودشان وسایل را تهیه میکردند و در یک کلاس میچیدند.
مثلا جهیزیه دانش آموزی که فقیر بود و میخواست ازدواج کند اینگونه جمع میشد. وقتی بچهها اشک شوق این مادر را میدیدند خیلی از ثمره کارشان احساس خرسندی و لذت داشتند. روز معلم وقتی وارد کلاس شدم، دیدم کلی لباس نوزاد روی میز هست که بچه های کلاس تهیه کرده بودند. گفتند چون همسر سرایدار مدرسه باردار است ما این کار را کردیم و به عنوان هدیه روز معلم خواستیم شما خوشحال بشوید.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#خانم_مربی
#خاطرات_سعیده_صدیقزاده
#مربی_پرورشی_دهه۶۰
(۱۵)
ما در مدرسه برنامه ورزشی داشتیم و شعارمان "ورزش و ارزش " بود. یعنی ورزشی که منجر به معرفت شود، ارزشمند است.
در برنامه صبحگاهی، ورزش را با دعای وضو تلفیق کرده بودیم و بچهها همزمان با حرکات ورزشی، دعاها را با آهنگ خاص خودش می خواندند؛
وقتی دست راستشان را حرکت میدادند، میگفتند:" اَللّهُمَّ اَعْطِنی كِتابی بِيَميني"
و موقع حرکت دست چپ میخواندند: " اللّهُمَّ لا تُعْطِنِی کِتَابِی بِشِمَالِی"
و وقتی شانه ها را تکان میدادند، میگفتند: " لا مِن وَراءِ ظَهری وَ لا تَجعَلها مَغْلوُلَةً إلَی عُنُقی".
پاها را زمین می زدند و میگفتند:"اللّهُمّ ثَبِّتْنِی عَلی الصِّراطِ یومَ تَزِلُّ فیه الاَقْدَامُ"
در آخر هم دست ها را بالا می آوردند و می گفتند:" قَوِّ عَلَی خِدمَتِکَ جوارحی، قَوِّ علی خدمَتِکَ جوارحی".
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#خانم_مربی
#خاطرات_سعیده_صدیقزاده
#مربی_پرورشی_دهه۶۰
(۱۶)
به ما میگفتند چون این بچهها پدرشان را از دست دادهاند، شما فقط برنامه شاد ایجاد کنید، حرف پدرشان را نزنید تا ناراحت نشوند. اردوگاه در منظریه تهران برگزار شده بود. صبحگاه داشتیم و من هم شعرها را آماده میکردم؛ در صف صبحگاه میگفتم و آنها جواب می دادند:
معبودم؟ الله
کتابم؟ کلام الله
امامم: بقیّة الله
هدفم: لقاء الله
بر زبانم: ذکر الله
در نهانم: حبّ الله
حزبم: حزب الله
رهبرم: روح الله
بچهها آنقدر با شور و هیجان جواب میدادند که محوطه زیر پایشان میلرزید. وقتی میگفتم صدایتان را بلندتر کنید تا به جماران برسد، دیگر نمیدانید اینها چه میکردند!!!
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#خانم_مربی
#خاطرات_سعیده_صدیقزاده
#مربی_پرورشی_دهه۶۰
(۱۷)
بعدها بنیاد شهید هم فهمید که فرار کردن از این قضیه و سرپوش گذاشتن روی احساسات آنها فایده ندارد؛ اتفاقا باید این بچهها را با شهدا مأنوس کرد که بپذیرند. به همین دلیل وقتی جنگ تمام شد، شاید اولین گروههایی که اردو بردیم تا مقتل شهیدان را ببینند، بچههای شهدا بودند. رفتیم جنوب. میگفتیم پدر تو اینجا شهید شده، کنار اروندرود، اینجا سنگر پدر توست! آنگاه بچه میرفت آنجا و خودش را روی خاکها میانداخت و گریه میکرد. فریاد میزد، صحبت می کرد و نماز می خواند. ساعت ها تنها مینشست و بعد آرام میشد. وقتی برمیگشتیم دیگر سرحال شده بود.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#خانم_مربی
#خاطرات_سعیده_صدیقزاده
#مربی_پرورشی_دهه۶۰
(۱۸)
به طور کلی آن سالها خیلی مربیان پرورشی تضعیف شدند. عدهای میخواستند که ضعیف بشوند و جلوی شتابشان را گرفتند. وقتی معاونت پرورشی در اداره حذف شد، فعالیتهای پرورشی هم دیگر اعتباری نداشت. مربیان پرورشی هم خودشان را توجیه کردند که در کار آموزش، مفیدتر هستند و فکر نمیکردند نیروهای اضافه حساب میشوند. بدین ترتیب مربیان تربیتی یکی یکی حذف شدند. اگر الان آمار بگیرید، بیشترین مدیران موفق دهه هشتاد، همه مربیان پرورشی بودهاند.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#خانم_مربی
#خاطرات_سعیده_صدیقزاده
#مربی_پرورشی_دهه۶۰
(۱۹)
چون نمازخانه کوچک بود و کفاف همه را نمی داد، هر روز سر ساعت مشخصی در راهروها فرش پهن و جانمازها مرتب چیده میشدند. از خود بچهها نیروهایی به عنوان خادم الصلوة گذاشتیم؛ یک گروه ده نفره بودند که هر کدام وظایف خاص خود را توجیه بودند. مثلأ دو نفر در وضوخانه میایستادند و اشکالات را تذکر میدادند، دو نفر با چوبِ پر در سالن مدرسه میایستادند و مراقب رفت و آمدها بودند، دو نفر دیگر کفشها را جفت میکردند. این خادم در مدرسه پرستیژ داشت و گردشی بود و همه منتظر بودند نوبت به آنها برسد. بچههایی که عذر شرعی داشتند و یا نماز نمیخواندند، در کلاس احکام که خیلی شاد و جذاب برگزار میشد، شرکت میکردند. همه خبرهای مهم و داغ مدرسه را موقع نماز جماعت میگفتیم، مسابقه هم برگزار میشد و جوایز نفیسی میدادیم. همین خودش در ذهن دانش آموز میماند که چنین جایزهای گرفته است. مسابقه تا کردن چادر بود و هر کسی بهتر تا میکرد جایزه میگرفت. دیگر چادر تا نشده نداشتیم. فضا همیشه معطر و تمیز بود. بین چادرها و کفشها معطر کننده میگذاشتیم. مُهرها همه یک دست و تمیز و نوارهای نماز همه یک شکل و سفید و خوشگل بودند. بچهها از چنین نمازی لذت میبردند. مدرسه بعد از چند سال خیلی تغییر کرده بود و دیگر برخی مسائل غیراخلاقی یا مطرح نمیشد یا خیلی کمرنگ شده بود و گفتنش بین بچهها قبیح بود. آن هم بخاطر مدیریت خوب آنجا بود، البته هر وقت کاری به اوج می رسید، مدیریتش عوض می شد و دوباره شرایط تغییر میکرد.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor