#خانم_مربی
#خاطرات_سعیده_صدیقزاده
#مربی_پرورشی_دهه۶۰
(۲۱)
به نظر من هیچ مانعی در راه امور تربیتی نیست. همیشه به مربیها میگویم شما بگویید گره کارتان کجاست تا من بگویم چطور بازش کنید. اگر با هدف مقدسی بروند جلو، راه باز میشود. ما به دنبال این سخن رهبر عزیزمان هستیم که فرمودند: کیفیت، عمق، تنوع و شیوایی، لازمه کار مفید و مؤثر فرهنگی است. اگر این چهار تا کنار هم باشد، به گفته ایشان آن وقت تازه میتواند مؤثر باشد کارِ من؛ حالا هر کاری که باشد. الان هم اگر مدرسه از من دعوت کند، بدون هیچ چشمداشتی میروم چون خودم را بدهکار آموزش و پرورش میدانم و این بدهیها را اینگونه مرتفع میکنم. تنها حسرتی که بر دلم ماند این بود که اداره کل اجازه نداد که در مدرسه فرزانگان، دانش آموزان را به مناطق و روستاهای محروم ببرم تا شرایط آنها را ببینند و اینقدر زود تحت تأثیر خارج رفتن نشوند و تلاششان برای مملکت خودشان باشند.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#شنبهها
#معرفی_کتاب
#خانم_مربی نوشته : مرضیه ذاکری
خاطرات شفاهی و تجربیات سعیده صدیقزاده پیرامون مسائل تربیتی و آموزشی به چاپ دوم رسید.
نویسنده در این کتاب به مسائل تربیتی و آموزشی نسلهای بعد از انقلاب پرداخته و جایگاه تربیت دینی، سبک زندگی خانوادگی صحیح و حفظ ارزشهای انقلابی را با روایتی شیرین از خاطرات شفاهی مربی باسابقه پرورشی در دهههای شصت، هفتاد و هشتاد، تبیین کرده است.
کتاب «خانم مربی» به دنبال انتقال تجربیات موفق تربیتی است که موضوعات مختلف فرهنگی با رعایت کیفیت، عمق، تنوع و شیوایی، به عنوان شاخصههای کار مفید تربیتی و انسان ساز است. محتوای جذاب و نکات ظریف تربیتی بسیاری که در این کتاب آمده است، باعث میشود «خانم مربی» را «کتاب کار معلمان و مربیان» و «کتاب کار مادران و همسران جوان» قلمداد کرد.
این کتاب حرفهای جدی در تحول نظام آموزش و پرورش دارد و بحث تحول و سند تحول که یکی از مسایل جدی نظام آموزشی حال حاضر ماست، به خوبی به آن پرداخته شده است. کتاب خانم مربی، کتاب تحول است و فراز و نشیبهای تربیتی را که در سیر تحولات رخ میدهد، به خوبی نشان میدهد. تمام این کتاب حرفی برای دست اندرکاران نظام آموزشی دارد و محور تحول، بیشتر در حول انسانها در جریان است.
«خانم مربی» را از طاقچه دریافت کنید
https://taaghche.com/book/71398
تهیه این کتاب از طریق تارنماهای عماریار (www.AmmarYar.ir) و پاتوق کتاب فردا (www.bookroom.ir)، شماره تلفنهای ۰۲۱۴۲۷۹۵۴۵۴ و ۰۹۱۹۹۰۳۸۲۷۰ و فروشگاههای معتبر محصولات فرهنگی سراسر کشور امکانپذیر است.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
✅معرفی کتاب مشابه کتاب خانم مربی
خاطرات یک معلم، هنرمند و مربی پرورشی دهه ۶۰
کتاب «برپا» روایت زندگی اصغر بمانی؛ معلم، هنرمند و مربی پرورشی دهه ۶۰ یزد نوشته سیدمرتضی میرعزآبادی
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
✅معرفی کتاب مشابه کتاب خانم مربی
کتاب «مربای گلمحمدی» و مرور فعالیت معلمان پرورشی میگوید. انقلابیهای دهه۶۰ برای دانشآموزان از آینده دینی و عادلانه رویاسازی میکردند.
در اینکتاب، چالش نیروی انسانی انقلاب اسلامی را برای ایجاد انگیزش و شکستن ترس نیروها برای ایستادن مقابل گروهکها، درگیری بین دانشآموزان، معلمان ناهمراه انقلاب و نحوه برخورد مربیان پرورشی بهمثابه نماینده انقلاب اسلامی در مدارس و راهکارهای آنها را میبینیم.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#چهارپایه #روایتگری
#چهارپایه_روایتگری۳
( #ویژه_خواهران)
♦️ #روایت_هشتم
روایت👇
#خاطرات مادر شهید #محمد_معماریان
♦️ راوی : خواهر #درویشی
🍃 با معرفی کتاب ؛ #تنها_گریه_کن
🌟مادر شهید معماریان مهمان ویژه برنامه هستند و صحبت میکنند🌟
🗓 پنج شنبه ۱۸ خرداد ماه ۱۴۰۲
🕰 ساعت ۱۰ صبح
🔸 خواهران، ۵ دقیقه قبل از شروع روایتگری با ذکر صلوات وارد شوند👇
https://www.skyroom.online/ch/faezounvc/raviyan
🔸 نشانی بالا را داخل کروم، فایرفاکس یا موزیلا قرار دهید و یا اسکای روم را از بازار نصب کنید.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#معرفی_کتاب « #تنها_گریه_کن »
کتاب تنها گریه کن نوشته اکرم اسلامی، روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر #شهید_محمد_معماریان است که در انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است.
♦️شاید خاطرات مادران شهدا و عاشقانههای آنها یکی از جذابترین و دلنشینترین آثار در حوزه دفاع مقدس باشد. زیرا مربوط به مادرانی است که در جنگی ۸ ساله سهم داشتند سهمی که بدون هیچ چشمداشتی آن را بخشیدند و سالیان سال بیصدا در سوگ عزیزشان گریه کردند. حالا که چهل سال از آن سالها میگذرد این خاطرات بازهم خواندنی است.
در این کتاب تصویری کوتاه و مختصر اما پر معنا از یک عمر زندگی و فرمانبری و ولایتپذیری زنی را میخوانید که فرزندش را فدای پابرجا ماندن و استقلال این سرزمین نمود و خودش نیز در راه اسلام و انقلاب از هر چه در توان داشت فروگذار نکرد.
اشرف السادات منتظری مادر شهید محمد معماریان که عاشقانه و خالصانه برای فرزندان این سرزمین از جان و دل مایه میگذاشت.
بخشی از این کتاب به مبارزات انقلابی خانم منتظری در قم و تهران میپردازد و نمایی کلی از سیمای زنی مجاهد را نشان میدهد که نقشی پررنگ و ستودنی در پیرزوی انقلاب داشت. بخش دوم کتاب به خاطرات مادر از زمان جنگ اختصاص دارد و شهادت فرزند دلبندش محمد و همچنین فعالیتهای این مادر پس از جنگ و مشارکتهای سازندهاش در کارهای خیر مردمی و اجتماعی.
کتاب را از طاقچه دریافت کنید
https://taaghche.com/book/96144
شادی روح شهدا صلوات🌷
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۱)
شبی که عقد کردیم حبیب لبش به خنده باز شد و گفت: «میدونی چیه اشرف سادات؟ من قبل از اینکه بیام خواستگاریت، رفته بودم حرم امام رضا. از آقا یه همسری خواستم که اهل زندگی باشه. توی بالا و پایین باهام بمونه، حتی از آقا خواستم سیده باشه. من هر چی توی زندگی دارم و به دست بیارم، برای خانوادمه. انشاءالله وضعم بهتر میشه، ولی خب هرچی باشه مهریه زن ، دینه. به گردنمه. من فقط حرفم این بود زیر قرضی نرم که میدونم از عهده برنمیام. حالا تو با این حرفات نشونم دادی همون هدیه امام رضایی. تا حالا هر چقدر میخواستمت، از امشب صد برابر پیشم عزیز شدی.» ته دلم غنج رفت.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۲)
حبیب شوهرم، به حلال و حرام و احکام شرع مقید بود. او یک نماز قضا هم نداشت. از نوجوانی که سرکار رفته بود، سال خمسیاش معلوم بود. وقتی میگفت مهریه زنم بر من واجب است و من اینقدر ندارم، ادا نبود. من هم نمیخواستم با پافشاری پدرم بر مهریه، حبیب زیر بار دِین بماند. این شد که بعد از عقد به او گفتم؛ مهریهام را بخشیدم.
سال ۱۳۴۶ بود. جشن عروسی مثل عقد مفصل نبود؛ ما یک مجلس کوچک خانه پدرم داشتیم، یک مراسم مختصر هم خانه داماد بود. آخر شب آمدند دنبال من و با سلام و صلوات بردندم خانه بخت؛ همین قدر ساده.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۳)
بعد از یک شبانه روز که محمد توی دستگاه بود دکتر گفت: بچه شما مننژیت مغزی است.
برای زنده ماندنش باید آب کمرش را بکشیم و به احتمال ۹۵ درصد بچه زنده میماند، ولی فلج میشود. شما رضایتنامه را امضا کن.
بند دلم را پاره کرد. میتوانست کمی ملاحظه دل منِ مادر را بکند. به زور خودم را سرپا نگه داشته بودم. با این حال ایستادم روبه روی دکتر و گفتم: «اجازه نمیدهم. محاله بذارم به کمر بچه دست بزنین.»
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۴)
همسایهمان ماه منیر وقتی حال و روزم را دید، حیرت زده نگاهم کرد و پرسید؛ اشرف سادات این چه وضعیه واسه خودت و اینا درست کردی؟
سرد و بی روح نگاهش کردم. عزیز همیشه میگفت که او دلسوخته است؛ ولی هیچ وقت نپرسیدم چرا. یک غمی توی چشمهایش موج میزد. من فقط میدانستم شوهرش زمینگیر است و همیشه توی رختخواب میخوابد. روبه رویم ایستاد. به چشمهایم زل زد و گفت: بچهت رو دوباره ازشون بخواه. با یقین بخواه. دست خالی ردت نمیکنن. بعدش هم نماز حضرت رسول (صل الله علیه وآله) را یادم داد و رفت. بالای پشت بام رفتم و نماز را خواندم. یک ساعت گذشت. خواب و بیداری یا رویا بود یا ضعف کرده بودم، نمیدانم. یک سوار سفیدپوش آمد و با اسب، دور من و جانمازم دور زد. یک آن به خودم آمدم. همان طور که روی جانمازم مچاله افتاده بودم، سعی کردم خودم را تکان بدهم و بنشینم.
توان جسمی نداشتم، ولی امید در دلم جان گرفته بود. مطمئن بودم یک خبری می شود. ته دلم گرم شد و جان دوباره گرفتم.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۵)
پدر شوهرم خدابیامرز یک پارچه نور بود. اگر نماز شبش قضا میشد، صبح با چشم گریان قضایش را میخواند. هرکسی از فامیل فوت میکرد، یک سال نماز و روزه قضا برایش به جا میآورد. نشد آب بخورد و موقع سلام به سیدالشهدا (علیه السلام)، اشک از چشمش سرازیر نشود. اگر روزی سه بار هم آب دستش میدادم زمزمه میکرد؛ حسین جان آب مهریه مادرت بود و تو رو تشنه کشتند و شانه هایش تکان میخورد. او کنار من و محمد نشست. دستش را گذاشت روی پیشانی محمد و گفت: «باباجون، سوره حمد، مرده رو زنده میکنه. من میخونم شما هم بخون. هرچی نباشه، تو مادری، نفست و سوز دلت تو این احوال تا عرش خدا بالا می ره. الهی دست خالی برت نگردونن.»
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۶)
صبح محمد و پرونده پزشکی اش را با خود
برداشته و راهی بیمارستان شدم دعا می کردم
که او را پیدا کنم. همان دکتری که دستور داده بود محمد را از دستگاه جدا کنند، تا مرا دید شناخت و گفت: باز که اومدی همین که گفتم بچه ماندنی نیست. بماند هم فلج می شود. محمد را گذاشتم روی میز و پتوی دورش را باز کردم بچه دست و پا زد و سرش را تکان داد. دکتر چشم هایش گرد شد و بچه را گرفت و کشید سمت خودش پایش را صاف کرد، کمرش را معاینه کرد و گفت: آزمایش هایش را بده ببینم. برگه ها را هی بالا پایین کرد و آخرسر تسلیم شد و گفت این بچه سالمه. جواب دادم: بله رسول الله شفایش داد.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃