#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۵)
پدر شوهرم خدابیامرز یک پارچه نور بود. اگر نماز شبش قضا میشد، صبح با چشم گریان قضایش را میخواند. هرکسی از فامیل فوت میکرد، یک سال نماز و روزه قضا برایش به جا میآورد. نشد آب بخورد و موقع سلام به سیدالشهدا (علیه السلام)، اشک از چشمش سرازیر نشود. اگر روزی سه بار هم آب دستش میدادم زمزمه میکرد؛ حسین جان آب مهریه مادرت بود و تو رو تشنه کشتند و شانه هایش تکان میخورد. او کنار من و محمد نشست. دستش را گذاشت روی پیشانی محمد و گفت: «باباجون، سوره حمد، مرده رو زنده میکنه. من میخونم شما هم بخون. هرچی نباشه، تو مادری، نفست و سوز دلت تو این احوال تا عرش خدا بالا می ره. الهی دست خالی برت نگردونن.»
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۶)
صبح محمد و پرونده پزشکی اش را با خود
برداشته و راهی بیمارستان شدم دعا می کردم
که او را پیدا کنم. همان دکتری که دستور داده بود محمد را از دستگاه جدا کنند، تا مرا دید شناخت و گفت: باز که اومدی همین که گفتم بچه ماندنی نیست. بماند هم فلج می شود. محمد را گذاشتم روی میز و پتوی دورش را باز کردم بچه دست و پا زد و سرش را تکان داد. دکتر چشم هایش گرد شد و بچه را گرفت و کشید سمت خودش پایش را صاف کرد، کمرش را معاینه کرد و گفت: آزمایش هایش را بده ببینم. برگه ها را هی بالا پایین کرد و آخرسر تسلیم شد و گفت این بچه سالمه. جواب دادم: بله رسول الله شفایش داد.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۷)
سر مریم که باردار بودم اتفاقی با صورت زمین خوردم شکمم ضربه خورد، همین کار دستمان داد . دکتر گفت: «کمر بچه شکسته و بد جوش خورده باید به اتاق عمل برود، استخوان را بشکنند و دوباره جا بیندازند. آن هم نه یک بار چهار بار». انگار این بار، نوبت این طفلک بود.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۸)
وضعیت بچه ها که بهتر شد تا آمدم نفسی چاق کنم مریضی خودم عود کرد. انگار روزهای سختی تمامی نداشته باشد. فاصله غش کردن هایم کمتر شده بود .روزی چند بار از حال می رفتم .حاجی ما را برداشت و سمت قم راه افتادیم . گفت هم حال و هوای مان عوض میشود هم میرویم زیارت از بی بی شفا طلب میکنیم.
قبل از زیارت خدمت آقای مرعشی نجفی رفتیم. با اوستا حبیب که توی آن اتاق ساده نشستم، خیلی آرام بودم. آقا با محبت حالم را پرسیدند. صدایم لرزید گفتم: «خوب نیستم با دوتا بچه کوچک اعتباری به هشیار بودن و نبودنم نیست. سر هیچ و پوچ بی علت، غش میکنم و از حال میروم.» ایشان دست کشید روی محاسنش و گفت «الله اکبر». کمی با اوستا حبیب حرف زد. دلداری مان داد بعدش هم گفت: بابا جان، امید داشته باش. برو مشهد. امام رضا کسی رو دست خالی برنمیگردونن. برو و بهشون بگو من از طرف خواهرتون اومدم.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۹)
ماه روزه بود. دیدم اوستا حبیب ساک به دست دنبال لباس می گردد و وسیله جمع می کند. گفتم : خیر باشد کار جدید گرفتی؟ همیشه این همه وسیله نمی بردی. من و منی کرد و گفت: « می خواهم بروم مکه».
ادامه داد: « کاروانی راهی هستند یک نفر هم جا دارند، میآیی؟» گفتم یهویی؟ وقتی خدا دعوت کرده و صدا زده چرا من لبیک نگویم». فقط یک روز وقت داشتم تا مهیای سفر پر از نور شوم. قرار شد فاطمه و محمد بمانند پیش خواهرم و مریم را با خود به مکه ببریم. فقط به اندازه رفع نیازهای ضروری برای خودم و مریم وسیله برداشتم.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۱۰)
اوستا (همسرم حبیب) از همون اول خیلی به احکام وارد بود. حساب و کتاب کرد و دید خودش مستطیع شده. فکرش مشغول من بود. با روحانی همراهمان مشورت کرده و گفته بود می خواهم مقداری پول به خانم سادات ببخشم تا مستطیع بشود و حج بهش واجب شود. همین کار را هم کرد. خوب یادم هست که ۳۰ تومان پول به من داد. من هم خودم و اوستا را یکی می دیدم. پول را دادم دستش و گفتم من و شما ندارد که! پول من است شما خرج کنید.
اعمالی مثل رفتن به منا و عرفات مانده بود که بدون کاروان برایمان سخت بود. با یک کاروان هماهنگ کردیم. کمی بهشون پول دادیم و همراه آنها رفتیم. اینطوری برای خودمان هم بهتر شد.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۱۱)
وقتی از مکه برگشتم بیشتر برای نماز به مسجد می رفتم . از حرف های بین نماز و در گوشی های همسایه ها در صف نماز فهمیدم وقتی ما نبودیم، در مملکت خبرایی شده است و تظاهرات و راهپیمایی های که قبلاً مخفی بود، حالا علنی شده.
از مسجد پایم به تظاهرات باز شد، البته قبلترها هم بالای پشت بام الله اکبر می گفتیم. شب که می شد راس ساعت نه، صدای مردم، قم را برمیداشت. اما این کار راضیام نمیکرد باید میرفتم بین مردمی که توی خیابان مبارزه میکردند و شعار میدادند.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۱۲)
خانه ما به خیابان اصلی نزدیک بود. با خودم فکر کردم موقع تظاهرات، وقتی مامورها میزنند به دل مردم و هر کسی هراسان میدود و دنبال پناه میگردد، بد نیست آنها را به سمت منزل خودمان هدایت کنم و بعد، از حیاط پشتی فراری شان دهم.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۱۳)
همیشه آرزو داشتم کاش می توانستم امام حسین را یاری کنم. توی روضه ها گریه می کردم و می گفتم کاش روز عاشورا زنده بودم و امام را یاری می کردم. یک روز به خود آمدم و گفتم اشرف السادات تو که هنوز امتحان پس ندادی. از کجا معلوم تا کی و کجا پای دین خدا وایسی؟ الان نوبت توست مگر نمی خواستی دین خدا رو یاری کنی؟ این تو و این میدان جهاد. امام حسین نیست ولی آقا روح الله هم دارد حرف های امام را می زند.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۱۴)
همیشه دلم می خواست کارهای بزرگ انجام دهم؛ سرم
درد می کرد برای کارهای سخت و پر زحمت . پخش کردن اعلامیه هم خطرش زیاد بود، هم مهم. اون موقع که اگر کسی را با اعلامیه می گرفتند، باید فاتحه خودش را می خواند؛ اینها یک طرف، زن بودنم یک طرف.
کسی که به بقیه اعلامیه می رساند، قدم بزرگی بر می داشت. مردم باید میفهمیدند شاه چه کارها کرده و آنها چرا باید روبرویش بایستند؛ چرا خون این همه جوان ریخته توی خیابان. مردم باید ارتباطشان با امام برقرار میماند.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۱۵)
بچه ها برای مبارزه، سلاح درست و حسابی نداشتند؛ طبقه بالای یک مغازه ماهی فروشی شده بود کارگاه ساخت کوکتل مولوتف. ده پانزده نفر بودیم. بعضی روزها کارمان فقط رنده کردن صابون بود. کلی هم شیشه خالی می آوردن فتیله درست می کردیم. کمی هم بنزین می ریختم توی شیشه ها و آماده می شد. همین قدر بگویم شب که می آمدم خانه، از سوزش دست خوابم نمی برد. اصلاً پوستی روی دست هایم نمونده بود؛ ولی همه می دانند انقلاب با این چیزها نبود که به ثمر رسید اصلش، چیز دیگری بود؛ آنهم توکل و توسل مردم بود، و الا با دست خالی می مگر می شد جلوی رژیم ایستاد؟
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۱۶)
🍃 اشرف سادات منتظری، زنی مبارز که در مثل چریک ها، ولی با دست خالی اهل مبارزه هست و بعد از انقلاب با شروع جنگ کاملا مشغول سامان دادن به امورات پشت جبهه میشود و با دست خالی چه لشکری تدارک می بیند برای کمک های پشت جبهه. در واقع خانه رو می کنه ستاد پشتیبانی .
از مرغ و سبزی پاک کردن و ترشی و مربا گذاشتن و لباس دوختن و ...
مرور خاطراتش آدم رو در شور و شعف خاصی قرار می دهد
او در حین همین جهادش ، مشغول جهاد فرزندآوری هم هست و ۶ فرزند بدنیا میآورد.
👈بعد از جنگ،خانه ما همچنان پایگاه ماند. خانمها میآمدند و میرفتند. صدها جهیزیه آماده کردیم و برای عروس و دامادهای تخت پوشش کمیته امداد فرستادیم.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃