eitaa logo
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
196 دنبال‌کننده
320 عکس
10 ویدیو
4 فایل
راه ارتباطی با مجموعه @aber_110
مشاهده در ایتا
دانلود
(۷) سر مریم که باردار بودم اتفاقی با صورت زمین خوردم شکمم ضربه خورد، همین کار دستمان داد . دکتر گفت: «کمر بچه شکسته و بد جوش خورده باید به اتاق عمل برود، استخوان را بشکنند و دوباره جا بیندازند. آن هم نه یک بار چهار بار». انگار این بار، نوبت این طفلک بود. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۸) وضعیت بچه ها که بهتر شد تا آمدم نفسی چاق کنم مریضی خودم عود کرد. انگار روزهای سختی تمامی نداشته باشد. فاصله غش کردن هایم کمتر شده بود .روزی چند بار از حال می رفتم .حاجی ما را برداشت و سمت قم راه افتادیم . گفت هم حال و هوای مان عوض می‌شود هم می‌رویم زیارت از بی بی شفا طلب می‌کنیم. قبل از زیارت خدمت آقای مرعشی نجفی رفتیم. با اوستا حبیب که توی آن اتاق ساده نشستم، خیلی آرام بودم. آقا با محبت حالم را پرسیدند. صدایم لرزید گفتم: «خوب نیستم با دوتا بچه کوچک اعتباری به هشیار بودن و نبودنم نیست. سر هیچ و پوچ بی علت، غش می‌کنم و از حال می‌روم.» ایشان دست کشید روی محاسنش و گفت «الله اکبر». کمی با اوستا حبیب حرف زد. دلداری مان داد بعدش هم گفت: بابا جان، امید داشته باش. برو مشهد. امام رضا کسی رو دست خالی برنمیگردونن. برو و بهشون بگو من از طرف خواهرتون اومدم. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۹) ماه روزه بود. دیدم اوستا حبیب ساک به ‌دست دنبال لباس می گردد و وسیله جمع می کند. گفتم : خیر باشد کار جدید گرفتی؟ همیشه این همه وسیله نمی بردی. من و منی کرد و گفت: « می خواهم بروم مکه». ادامه داد: « کاروانی راهی هستند یک نفر هم جا دارند، می‌آیی؟» گفتم یهویی؟ وقتی خدا دعوت کرده و صدا زده چرا من لبیک نگویم». فقط یک روز وقت داشتم تا مهیای سفر پر از نور شوم. قرار شد فاطمه و محمد بمانند پیش خواهرم و مریم را با خود به مکه ببریم. فقط به اندازه رفع نیازهای ضروری برای خودم و مریم وسیله برداشتم. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۱۰) اوستا (همسرم حبیب) از همون اول خیلی به احکام وارد بود. حساب و کتاب کرد و دید خودش مستطیع شده. فکرش مشغول من بود. با روحانی همراهمان مشورت کرده و گفته بود می خواهم مقداری پول به خانم سادات ببخشم تا مستطیع بشود و حج بهش واجب شود. همین کار را هم کرد. خوب یادم هست که ۳۰ تومان پول به من داد. من هم خودم و اوستا را یکی می دیدم. پول را دادم دستش و گفتم من و شما ندارد که! پول من است شما خرج کنید. اعمالی مثل رفتن به منا و عرفات مانده بود که بدون کاروان برایمان سخت بود. با یک کاروان هماهنگ کردیم. کمی بهشون پول دادیم و همراه آنها رفتیم. اینطوری برای خودمان هم بهتر شد. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۱۱) وقتی از مکه برگشتم بیشتر برای نماز به مسجد می رفتم . از حرف های بین نماز و در گوشی های همسایه ها در صف نماز فهمیدم وقتی ما نبودیم، در مملکت خبرایی شده است و تظاهرات و راهپیمایی های که قبلاً مخفی بود، حالا علنی شده. از مسجد پایم به تظاهرات باز شد، البته قبل‌ترها هم بالای پشت بام الله اکبر می گفتیم. شب که می شد راس ساعت نه، صدای مردم، قم را برمی‌داشت. اما این کار راضی‌ام نمی‌کرد باید می‌رفتم بین مردمی که توی خیابان مبارزه می‌کردند و شعار می‌دادند. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۱۲) خانه ما به خیابان اصلی نزدیک بود. با خودم فکر کردم موقع تظاهرات، وقتی مامورها می‌زنند به دل مردم و هر کسی هراسان می‌دود و دنبال پناه می‌گردد، بد نیست آنها را به سمت منزل خودمان هدایت کنم و بعد، از حیاط پشتی فراری شان دهم. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۱۳) همیشه آرزو داشتم کاش می توانستم امام حسین را یاری کنم. توی روضه ها گریه می کردم و می گفتم کاش روز عاشورا زنده بودم و امام را یاری می کردم. یک روز به خود آمدم و گفتم اشرف السادات تو که هنوز امتحان پس ندادی. از کجا معلوم تا کی و کجا پای دین خدا وایسی؟ الان نوبت توست مگر نمی خواستی دین خدا رو یاری کنی؟ این تو و این میدان جهاد. امام حسین نیست ولی آقا روح الله هم دارد حرف های امام را می زند. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۱۴) همیشه دلم می خواست کارهای بزرگ انجام دهم؛ سرم درد می کرد برای کارهای سخت و پر زحمت . پخش کردن اعلامیه هم خطرش زیاد بود، هم مهم. اون موقع که اگر کسی را با اعلامیه می گرفتند، باید فاتحه خودش را می خواند؛ اینها یک طرف، زن بودنم یک طرف. کسی که به بقیه اعلامیه می رساند، قدم بزرگی بر می داشت. مردم باید می‌فهمیدند شاه چه کارها کرده و آنها چرا باید روبرویش بایستند؛ چرا خون این همه جوان ریخته توی خیابان. مردم باید ارتباطشان با امام برقرار می‌ماند. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۱۵) بچه ها برای مبارزه، سلاح درست و حسابی نداشتند؛ طبقه بالای یک مغازه ماهی فروشی شده بود کارگاه ساخت کوکتل مولوتف. ده پانزده نفر بودیم. بعضی روزها کارمان فقط رنده کردن صابون بود. کلی هم شیشه خالی می آوردن فتیله درست می کردیم. کمی هم بنزین می ریختم توی شیشه ها و آماده می شد. همین قدر بگویم شب که می آمدم خانه، از سوزش دست خوابم نمی برد. اصلاً پوستی روی دست هایم نمونده بود؛ ولی همه می دانند انقلاب با این چیزها نبود که به ثمر رسید اصلش، چیز دیگری بود؛ آنهم توکل و توسل مردم بود، و الا با دست خالی می مگر می شد جلوی رژیم ایستاد؟ هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۱۶) 🍃 اشرف سادات منتظری، زنی مبارز که در مثل چریک ها، ولی با دست خالی اهل مبارزه هست و بعد از انقلاب با شروع جنگ کاملا مشغول سامان دادن به امورات پشت جبهه می‌شود و با دست خالی چه لشکری تدارک می بیند برای کمک های پشت جبهه. در واقع خانه رو می کنه ستاد پشتیبانی . از مرغ و سبزی پاک کردن و ترشی و مربا گذاشتن و لباس دوختن و ... مرور خاطراتش آدم رو در شور و شعف خاصی قرار می دهد او در حین همین جهادش ، مشغول جهاد فرزندآوری هم هست و ۶ فرزند بدنیا می‌آورد. 👈بعد از جنگ،خانه ما همچنان پایگاه ماند. خانمها می‌آمدند و می‌رفتند. صدها جهیزیه آماده کردیم و برای عروس و دامادهای تخت پوشش کمیته امداد فرستادیم. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۱۷) خانه ما شکلش عوض شده، ولی رسمش نه. هنوز خودم و بچه‌هایم به عشق امام و رهبری پا به رکاب انقلابیم. مسیر حق همیشه روشن است. من هم هنوز نفس دارم و هیچ خسته نشدم. فرج نزدیک است ان‌شاءالله هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۱۸) محمد طفلی توی دوره راهنمایی هر چی درس می خونده نمرات قبولی نمی آورده بعد می برند دکتر ، دکتر می گه در اثر همون بیماری ای هست که در بچگی می گیره . حافظه ش برای حفظ دروس یاری نمی کرده بعد این بچه خودش می گه مامان من دوست دارم کار کنم و بتونم دستم تو جیب خودم باشه. گوشه‌ای از زیرزمین خانه برای محمد کارگاه خیاطی بود پارچه اندازه میگرفت و برش می‌زد. دوست داشت هر چه زودتر مستقل شود. برای محمد کتونی نو خریده بودند، ولی او ناراحت، کتونی رو نپوشید و گفت : چون رفیقم کتونی هاش پاره ست مادرش گفت: خب کتونی های قبلی‌ت رو بده اون بپوشه. محمد قبول نکرد تا بهش اجازه دادند کتونی های نو رو بده به دوستش . هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃