eitaa logo
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
196 دنبال‌کننده
320 عکس
10 ویدیو
4 فایل
راه ارتباطی با مجموعه @aber_110
مشاهده در ایتا
دانلود
(۱۶) 🍃 اشرف سادات منتظری، زنی مبارز که در مثل چریک ها، ولی با دست خالی اهل مبارزه هست و بعد از انقلاب با شروع جنگ کاملا مشغول سامان دادن به امورات پشت جبهه می‌شود و با دست خالی چه لشکری تدارک می بیند برای کمک های پشت جبهه. در واقع خانه رو می کنه ستاد پشتیبانی . از مرغ و سبزی پاک کردن و ترشی و مربا گذاشتن و لباس دوختن و ... مرور خاطراتش آدم رو در شور و شعف خاصی قرار می دهد او در حین همین جهادش ، مشغول جهاد فرزندآوری هم هست و ۶ فرزند بدنیا می‌آورد. 👈بعد از جنگ،خانه ما همچنان پایگاه ماند. خانمها می‌آمدند و می‌رفتند. صدها جهیزیه آماده کردیم و برای عروس و دامادهای تخت پوشش کمیته امداد فرستادیم. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۱۷) خانه ما شکلش عوض شده، ولی رسمش نه. هنوز خودم و بچه‌هایم به عشق امام و رهبری پا به رکاب انقلابیم. مسیر حق همیشه روشن است. من هم هنوز نفس دارم و هیچ خسته نشدم. فرج نزدیک است ان‌شاءالله هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۱۸) محمد طفلی توی دوره راهنمایی هر چی درس می خونده نمرات قبولی نمی آورده بعد می برند دکتر ، دکتر می گه در اثر همون بیماری ای هست که در بچگی می گیره . حافظه ش برای حفظ دروس یاری نمی کرده بعد این بچه خودش می گه مامان من دوست دارم کار کنم و بتونم دستم تو جیب خودم باشه. گوشه‌ای از زیرزمین خانه برای محمد کارگاه خیاطی بود پارچه اندازه میگرفت و برش می‌زد. دوست داشت هر چه زودتر مستقل شود. برای محمد کتونی نو خریده بودند، ولی او ناراحت، کتونی رو نپوشید و گفت : چون رفیقم کتونی هاش پاره ست مادرش گفت: خب کتونی های قبلی‌ت رو بده اون بپوشه. محمد قبول نکرد تا بهش اجازه دادند کتونی های نو رو بده به دوستش . هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۱۹) محمد ۱۳ ساله می خواد بره جبهه‌ مادر واقعا غافلگیر می شه. مادر، پدرش رو راضی می کنه و مسئولین ثبت نام رو به عهده میگیره بار اول با پدرش می ره جبهه پدر مشغول امور جهاد سازندگی بود. 🌟 محمد همین که اولین انفجار مهیب و شهدای اون حادثه رو می بینه چنان ترس و لرزی بهش می افته که پدرش فکر می کنه این دیگه پاشو جبهه نمی زاره ولی محمد بر می گرده و انگار توی این برگشت و رفتن به بسیج و شرکت توی فعالیت های مسجد سنگاش رو وا می کنه 🕊جلوی حرم حضرت معصومه سلام الله علیها دسته جمعی با دوستانش نشسته پشت ماشین. یکی صدا زده: محمد، برگشته و به دوربین نگاه هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۲۰) حرم حضرت معصومه سلام الله علیه، سال ۱۳۶۵ ؛ محمد اولین نفر از سمت راست. آخرین اعزامشان بود. آخرین زیارت، آخرین عکس دسته جمعی شان. مثل یک دسته کبوترند کنار حوض حرم 🍃 محمد تا ۱۶ سالگی به مقامی می رسه که خودش زمان شهادتش رو به مادرش می گه و وصیت می کنه ... اما توی همین رفت و آمدها دل مادرش رو با خودش می برده یه بار توی تاریکی هوا که برمی‌گرده و زنگ در و می‌زنه مادرش اصلا باور نمی کنه که این قامت محمد باشه محمد که بار اول ترسیده بود، حالا چنان روزهای طولانی جبهه اونو لاغر و تکیده و ضعیف کرده بود که تا دو سه ماه مادرش فقط زخم زبان تحمل می کرد و مشغول تقویت کردن محمد بود. زخم زبان که چرا بچه رو فرستادی جبهه ، اصلا برات مهم نیست ، تو چه مادری هستی ... از در و همسایه و فامیل ... و تنها موافقت حاج آقا این مادر و راضی می کرد که بازم جگر گوشه شو آماده کنه و بفرسته جبهه. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۲۱) این عکس را خودش ندید. گفته بود موهایش را بلند کرده تا برای حجله‌اش عکس بیندازد، اینطوری قشنگ تر است. همانی شد که می‌خواست. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۲۲) تشییع محمد از مسجد المهدی، دی ماه ۱۳۶۵؛ داخل تابوت روی دست دوستانش. حتماً شاهد و راضی و آرام خوابیده بود و مثل همیشه لبخند می‌زد. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۲۳) از تماشایش که سیر نمی‌شدم، ولی وقت تنگ بود. توی قبر دست کشیدم به صورتش و شال سبز را انداختم روی زخم‌هایش. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۲۴) گلزار شهدای علی‌بن‌جعفر علیه‌السلام، دیماه سال ۱۳۶۵ مردهای محرم اطرافم را گرفتند. پشت سرم برادرم ایستاده با دستهای باز. برایم راه باز می‌کردند. می‌خواستم بروم داخل قبر محمد. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۲۵) در گلزار بین مردم ایستادم و برایشان حرف زدم. دوباره سفارش کردم: نگذارید اسلام غریب بماند. این بچه‌ها برای دین خدا خون دادند. 🌷محمد» به مادر چند وصیت‌ می‌کند و می‌گوید: «اگر می‌خواهی گریه کنی، تنها گریه کن. به گونه‌ای نباشد که مردم گریه شما را ببینند.» هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۲۶) گلزار شهدا، دی ماه ۱۳۶۵ شب هفت محمد. زیر چادرم داخل یک کیسه، نقل و گل داشتم. مشت می‌کردم می‌ریختم روی قبر محمد. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۲۷) زمستان سال ۱۳۶۵ این عکس را از داخل ساک محمد پیدا کردم؛ بعد از شهادتش. دلم برایش تنگ شد و قربان صدقه ژست مردانه و جدیتش رفتم. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃