#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۲۲)
تشییع محمد از مسجد المهدی، دی ماه ۱۳۶۵؛ داخل تابوت روی دست دوستانش. حتماً شاهد و راضی و آرام خوابیده بود و مثل همیشه لبخند میزد.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۲۳)
از تماشایش که سیر نمیشدم، ولی وقت تنگ بود. توی قبر دست کشیدم به صورتش و شال سبز را انداختم روی زخمهایش.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۲۴)
گلزار شهدای علیبنجعفر علیهالسلام، دیماه سال ۱۳۶۵
مردهای محرم اطرافم را گرفتند. پشت سرم برادرم ایستاده با دستهای باز. برایم راه باز میکردند. میخواستم بروم داخل قبر محمد.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۲۵)
در گلزار بین مردم ایستادم و برایشان حرف زدم. دوباره سفارش کردم: نگذارید اسلام غریب بماند. این بچهها برای دین خدا خون دادند.
🌷محمد» به مادر چند وصیت میکند و میگوید: «اگر میخواهی گریه کنی، تنها گریه کن. به گونهای نباشد که مردم گریه شما را ببینند.»
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۲۶)
گلزار شهدا، دی ماه ۱۳۶۵
شب هفت محمد. زیر چادرم داخل یک کیسه، نقل و گل داشتم. مشت میکردم میریختم روی قبر محمد.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۲۷)
زمستان سال ۱۳۶۵
این عکس را از داخل ساک محمد پیدا کردم؛ بعد از شهادتش. دلم برایش تنگ شد و قربان صدقه ژست مردانه و جدیتش رفتم.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۲۸)
تقریظ حضرت آیت الله العظمی خامنه ای مدظله برای کتاب «تنها گریه
کن»
بسم الله الرحمن الرحيم
با شوق و عطش این کتاب شگفتی ساز را خواندم و چشم و دل را شستشو دادم همه چیز در این کتاب عالی است؛ روایت عالی - راوی عالی - نگارش، عالی - سلیقه تدوین و گردآوری، عالی و شهید و نگاه
مرحمت سالار شهیدان به او و مادرش در نهایت علو و رفعت. هیچ سرمایه معنوی برای کشور و ملت و انقلاب برتر از اینها نیست. سرمایه با ارزش دیگر قدرت نگارش لطیف و گویائی است که این ماجرای
عاشقانه مادرانه به آن نیاز داشت.
۱۰ اسفند ۱۳۹۹
- از نویسنده جداً باید تشکر شود.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#تنها_گریه_کن
(۲۹)
مادر شهید مدتها پس از شهادت فرزندش در ماه محرم پایش آسیب میبیند با توسل به شهید در عالم خواب و بیداری میبیند که در مسجد محل دسته عزاداری هست که چند نفر را میشناسد ولی متوجه میشود که اینها شهید شدند. پسرش محمد را هم میبیند . او میگوید مادر ما رفته بودیم کربلا پیش امام حسین علیه السلام و این سال سبز رنگ را برای شما از آنجا آوردم . شال را به پای مادر میبندد تا خوب شود در عالم بیداری شال سبز رنگ به پای مادر شهید بود که توسط آیت الله گلپایگانی با تطبیق بوی تربت اصل که داشتند تایید شد و توصیه کردند که از آن مراقبت کنند. مقداری از پارچه به ایشان داده شد و کمی از تربت اصل کربلا به مادر شهید هدیه دادند و درخواست کردند کمی از تربت و پارچه را داخل آب بگذارند و از آن برای شفا به مردم بدهند.
مقداری از آن پارچه باقیمانده بود که بعد از چاپ کتاب تنها گریه کن به رویت حضرت امام خامنهای هم رسید .
در دیدار گروه راویان نور این شیشه حاوی همان مقدار پارچه میباشد. با بویی شگفت انگیز.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#چهارپایه #روایتگری
#چهارپایه_روایتگری۳
( #ویژه_خواهران)
♦️ #روایت_نهم
روایت👇
#خاطرات پشتیبانی #زنان_ملارد از دفاع مقدس تا کرونا
♦️ راوی: خواهر #باباشاه
🍃 با معرفی کتاب ؛ #ماهم_جنگیدیم
🗓 پنج شنبه ۲۲ تیر ماه ۱۴۰۲
🕰 ساعت ۱۰ صبح
🔸 خواهران، ۵ دقیقه قبل از شروع روایتگری با ذکر صلوات وارد شوند👇
https://www.skyroom.online/ch/faezounvc/raviyan
🔸 نشانی بالا را داخل کروم، فایرفاکس یا موزیلا قرار دهید و یا اسکای روم را از بازار نصب کنید.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#زنان_ملارد
#ماهم_جنگیدیم
(۱)
هر گوشه از ملارد شده بود سنگر!
زنان روستا که هیچوقت اسمشان و حضورشان در تاریخ ثبت نشده بود، به یکباره تبدیل شدند به قهرمانان جنگی نابرابر.
بعضی از خانهها شده بود سنگر پخت نان و درست کردن ماست و ترشی و مربا و...
مسجد از محل عبادت صرف، تبدیل شده بود به محل عبادت و مجاهدت زنها که گوشهای از مسجد مشغول خشک کردن نان بودند یا ماست درست کردن.
از راههای جلب کمکهای مردمی، سخنرانی بعضی از خانمها بود. مثلاً وقتی شمسی خانم به جلسهای در محمد آباد کرج میرفت، با استفاده از آیات و روایات، به بقیه زنان میگفت چقدر به حضورشان در پشت جبهه نیاز است؛ در همین جلسه یکی از زنان میگوید که آنها مزرعه هندوانه دارند و یک کامیون هندوانه به جبهه کمک میکند.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#زنان_ملارد
#ماهم_جنگیدیم
(۲)
مربی یک نسل
به روایت شمسی کندری
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی جلسات قرآن مهمترین هسته برای آگاه سازی بانوان روستا بود. دختران طلبه جوان که برای تحصیل به قم رفته بودند را برای سخنرانی دعوت میکردیم. حتی یکبار ساواک به دنبال یکی از آنها کل خانه را زیر و رو کرد.
اولین راهپیمایی ملارد را بانوان به راه انداختند و به دنبال این حرکت جسورانه، مردها نیز وارد راهپیماییها شدند.
با همدیگر خانه را تبدیل کرده بودیم به کلاس. تخته سیاه بزرگی هم گذاشته بودیم گوشه یکی از اتاقها با گچهای رنگی حروف قرآنی را مینوشتم. بعد صداها را به وسیله حروف درس میدادم. آخر هم ترکیب حروف را مینوشتم. هنوز آفتاب توی حیاط پهن نشده بود که یک دفعه سروکله ده بیست تا بچه توی خانه مان پیدا میشد.
به خیلی از بچههای ملارد قرآن درس دادم؛ بچههای پاک و نان حلال خوردهای که چند تاییشان بعدها رفتند جبهه و شهید شدند؛ از این بابت خیلی خوشحالم و امیدوار، که روزی بهای درس قرآنم را با شفاعتشان بهم بدهند.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#زنان_ملارد
#ماهم_جنگیدیم
(۳)
خبر خوش
به روایت مهین خمیس آبادی
از اینکه توی این وانفسا که پارههای تنمان جانشان را گرفتهاند کف دستشان و جلوی توپ و تانک ایستادهاند و فکر میکردیم از خانمها کاری ساخته نیست، همیشه غصه میخوردیم و گاهی اشک میریختیم.
یک روز خبر رسید که چند نفر از جنگ زدهها را که هیچ سرپناهی ندارند، از خرمشهر به منطقه مارلیک اطراف ملارد آوردهاند. ما رفتیم و ماجرا را به شمسی خانم گفتیم. با شمسی و دوسه تا از خانمها جمع شدیم. جنگ زده ها را در مدرسه اسکان داده بودند. چند تکه ظرف و کمی خرده ریزه برایشان بردیم. چند روز بعد شمسی خانم با خوشحالی آمد در خانهمان و گفت: «برایتان کار پیدا شده».
با تعجب پرسیدیم چه کاری؟
گفت: «برادرهای پشتیبانی جنگ دیروز خونهمون بودن. کمک هامون به جنگ زدهها رو که دیدن، گفتن با خانومهای روستا جمع شین و برای جبهه نون بپزین!»
از خوشحالی سر از پا نمیشناختیم. بی معطلی دست به کار شدیم که تنورهای خانه مان را روشن کنیم و آماده شویم برای کمک به جبهه.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃