#ذکر_روز_سه_شنبه_صد_مرتبه
✨یا ارحم الراحمین✨
🌺ای مهربانترین مهربانان🌺
(•ذکر روز سه شنبه موجب روا شدن حاجات می شود•)
رْاٰیِحِْــ♥ــهـ
ʝơıŋ➘
|❥ @rayehe_f ツ
براٻمنیمہشبـ🌙]تڪبیت
صائبمیفرستندباز🕊. . .|
رگخوابمنافتادهبهدستمردمآزاری
💚⃟✨
رفقا
ان شاءالله برای بردن نهایت استفاده از روز عرفه
یک یاعلی بگین و شروع کنید معنیِدعارو مطالعه کنید!
خیلی لذت بخش هست که از زبون
اباعبدالله با خدا مناجات کنیم
ان شاءالله یک روز توی همین دعای عرفه
انقدر خدا گناهانمون رو ببخشه
و بدی هامون رو جبران کنه که
برای لحظه ای هم که شده
صدای حسین فاطمه(س) رو بشنویم
وقتی که داره باخدا مناجات میکنه:)))
#قربونتبرماربابم
#نوکر
#التماسدعا
✾͜͡🦋_ _ _ _ _ _ _ _ _
#پارت۳۶
#دختࢪبسیجے
مامان چون می دونست بابا هم مثل من ممکنه حق رو به سعید بده و با موندن آیدا مخالفت کنه واقعیت رو جور دیگه ای گفت تا
بابا چیزی نفهمه!
صبح روز چهارشنبه زودتر از هر روز از خواب بیدار شدم و به شرکت رفتم.
اون روز برعکس روز قبل سر حال بودم و با اینکه علتش برام مجهول بود اما من این سرحالی رو دوست داشتم و برام خوشایند
بود.
حال هوای شرکت هم اون روز عوض شده بود و خانم رفاه ی رو هم برعکس روز قبل که کسل و بی حوصله به نظر می رس ید اون
روز توی سالن سر حال دیدمش که بهم سالم کرد.
تنها این پرهام بود که با اخمای توی هم جلو ی در اتاقش وایستاده بود و من رو نگاه م ی کرد و وقتی دید من متوجه اش شدم
پوزخند ی زد و به اتاقش رفت.
بدون توجه به پرهام، مقابل م یز منشی وایستادم و رو به نازی گفتم: امروز خودم به دیدن مهندس تراب ی م ی رم پس باهاش تماس
بگ یر و ببین ک ی وقت داره همو ببینیم.
_چشم همین الان تماس میگیرم
از میز منشی فاصله گرفتم که با شنیدن سر وصدایی که از اتاق حسابداری نشئت می گرفت به اونطرف نگاه کردم و گفتم : تو ی
اون اتاق خبریه؟
لبخند گنده ای روی لب ناز ی نشست و گفت: آرام امروز اومده و باز دخترا دورش جمع شدن که ازش سوغاتی بگ یرن.
ناخوداگاه اخمام توی هم رفت و بدون هیچ حرفی به اتاقم رفتم.
نمی خواستم باور کنم حال خوب اونروزم به خاطر وجود آرام توی شرکت بوده ولی این واقعیت داشت که من به خاطر وجود
کسی خوشحال بودم که دل خوش ی ازش ندانستم و و دنبال راهی بودم که از شرکت بی رونش کنم.
از رفتارای ضد و نقی ض خودم عصبی بودم و با کالفگ ی دستام رو پشت گردنم قالب کردم و پشت دی وار ش یشه ای وای ستادم که در
همین حال در اتاق باز و مش باقر با س ینی چای وارد اتاق شد و با خند ه بهم سالم کرد و صبح بخیر گفت.
به طرف م یز کارم رفتم و در همان حال جواب سالمش رو دادم.
مش باقر س ین ی توی دستش رو روی میز گذاشت و گفت:آقا اگه با من کاری نداری
ن من برم به کارم برسم.
پشت میزم نشتم که با دیدن ظرف سوهان توی س ینی تعجب کردم و خواستم چیزی بگم که مش باقر خودش گفت:این سوغات
مشهده خانم محمدی زحمتش رو کشیده
چیزی نگفتم و به ظرف سوهان خیره شدم که مش باقر از اتاق خارج شد و پرهام جاش رو گرفت.
به پرهام که هنوز هم ناراحت به نظر می رس ید نگاه کردم و گفتم :تو معلوم هست امروز چت شده؟
نیشخند ی زد و با کنایه گفت:من که معلومه چمه از اومدن این دختره ناراحتم ولی تو معلوم نیست چته که امروز بر عکس دیروز
و روز یکشنبه کبکت خروس می خونه.
دست به س ینه به پشتی صندلی تکی ه دادم و گفتم : درست فهمید ی من امروز حالم خوبه ولی این ربطی به اون نداره.
با چشم به ظرف رو ی میز اشاره کرد و گفت: چه قدرم معلومه که ربط نداره.
_پرهام تو ی ه چی زیت م ی شه! کال چند وقتی ه که عوض شد ی!
پرهام چیزی نگفت و در عوض در سکوت پشت دیوار ش ی شه ای وایستاد و به بیرون خ یره شد.
*چند روز ی از اون روز گذشته بود و من مشغول دیدن طرح هایی بودم که برای تبلی غ محصوالتمون طراحی شده بودن و من می
بایست در موردشون نظر می دادم تا اگه مشکل دارن برطرف بشه.
چشمم به مانیتور بود که آرام بعد در زدن وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست.
#سلام_ارباب_بےنظیرم
واجب شده صبـحها
کمی دربزنم
قدری به هوایحرمتـ
پـ🕊ـربزنم
لازم شده
درفراق ششگوشهتان
دیوانهشوم
به سیمآخر بزنم
"السلام علی الحسین ع
و علی علی ابن الحسین ع
و علی اولاد الحسین ع
و علی اصحاب الحسین ع"
صلےاللهعلیڪیااباعبداللهالحسین ♥️
#صباحڪم_حسینـے
#رایحهِ چادر
#السلام_علے_الحسین♥️
زیباترین عبارٺ دنیا سلام بود
نامٺ همیشہ مستحق احترام بود
از لطف بیڪران شما مےڪشم نفس
آقا بدون عشق تو ڪارم تمام بود
#اللهم_الرزقنا_حرم...😔
•┈••✾🍃🌹🍃✾••┈•
رْاٰیِحِْــ♥ــهـ
|❥ @rayehe_f ツ
•┈••✾🍃🌹🍃✾••┈•