eitaa logo
رازِدِل 🫂
15.7هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
2.8هزار ویدیو
2 فایل
اینجا همه چی واقعیت داره💯 سرگذشت زندگی مخاطبان کانال اینجا گذاشته میشه رازدل تو اینجا بگو تا هم کمک بگیری هم آروم بشی🥰 @setaraaaam اصلا هرچی دل تنگت میخواد بگو🥰💗 ❣️برای تبلیغات خصوصی به اینجا مراجعه کنید👇 https://eitaa.com/tabligat_poro
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ سلام میشه کمکم کنین حالم خوب نیس اصلا 😔 من یه پسر عمو دارم که همه میگن ما دوتا مال همیم، 👌پسر عموم رفته بود با مادروپدرش پیش یکی خانواه واسه خاستگاری اونا هم گفته بودن نه وقبول نکردن بعد عموم آمد جای مادربزرگم گفت که رفتیم. اینا. گفتن دخترمون کوچیکه مادربزرگم گفته خاک توی سرتون شما یک دختر برادر دارین باید برین پیش غریبه عموم رفته به بچش و زن عموم واینا گفته بچش هم آمده پیش مادربزرگم گفته عاطفه یعنی من با یکی از دوستاش که حتی اون دوست زن وبچه داره چت و زنگ میزنه بخدا بقران دروغه 😭😭 من اصلا اون دوست نمی‌شناسم مامان بزرگم گفت راسته منم گریه کردم گفتم نه امشب یعنی شب یکشنبه که گفتم شاید ادمین دیر بزاره پیاممو اگه مامانم به بابام بگع وبابام حرف پسرعمو مو باور کنه چی 😔😔 چیکار کنم تروخدا بگین؟؟ من 15سالمه برای ارسال پیام و کمک کردن به دوستمون به آیدی ما پیام بدید🌹❤️@hastammmm ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
💞 من و عشقم بعد 4 سال به هم رسیدیم. نامزدم پسرداییمه و من میدونستم تو یه خانواده بی احساس، مغرور و سرد بزرگ شده.😣 اما نمیدونستم زندگی با چنین خونواده و نامزدی انقدرررر میتونه سخت باشه.😞 مثلا من منتظر نامزدم میموندم تا باهم شام بخوریم. دفعه اول خییییلی تعجب کرد، گفت: عزیزم! این لوس بازیا خوب نیست، آدم هرموقع گشنشه، باید غذا بخوره دیگه.😳 من دلم میخواست خودمو بکشم اون لحظه😭 اما بهش گفتم. عزیزم تو هرموقع گشنت بود، غذا بخور اما من بدون تو، هیچی نمیخورم. بهم نمیچسبه. الان یه چای هم میخواد بخوره، میگه: بیا با هم بخوریم.😁🫖☕️ ✍ تغییر با زبون خوش امکان پذیره. ✍ مردها ۲ جا تربیت میشوند : ۱ : خونه مادرشون ۲ : خونه زنشون ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
داستان کوتاه ﺩﺭ ﯾﮏ ﺩﻫﮑﺪﻩ ﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺗﺼﻮﯾﺮﯼ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﯾﮑﻪ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﻨﺪ. ﺍﻭﺑﺎﺧﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺘﻤﺎ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺑﻮﻗﻠﻤﻮﻥ ﻭ ﻣﯿﺰ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﻣﯿﮑﺸﻨﺪ . ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺩﺍﺩ , ﻣﻌﻠﻢ ﺷﻮﮐﻪ ﺷﺪ. ﺍﻭ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﺭﺍ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﻮﺩ؟ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻤﺎ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺮﺳﺎﻧﺪ . ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﻨﺪﻡ ﻣﯿﮑﺎﺭﺩ . ﻣﻌﻠﻢ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ؟ﮐﻮﺩﮎ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ گفت:خانم این دست شماست. ﻣﻌﻠﻢ ﺑﯿﺎﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﺩﮎ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﭘﯿﺶ ﺍﻭ ﻣﯿﺎﻣﺪ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺩﺳﺖ ﻧﻮﺍﺯﺷﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺍﻭ ﺑﮑﺸﺪ .. 💥ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﻣﺤﺒﺘﻬﺎ ﺍﺯ ﺿﻌﯿﻔﺘﺮﯾﻦ ﺣﺎﻓﻈﻪ ﻫﺎ ﭘﺎﮎ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ... ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🍃🌼 در این عصر زیبای تابستان🌼🍃 دلت شاد 💖 و لبت از خنـ.ــده لبریز 😊 چــ.ـراغِ خانه ات همواره 🌼🍃 روشن و🌼🍃 لحظه هایت خاطره انگیـ.ـز 🌼🍃 ☕🍰 🌼
❤️ سلام ، وقت بخیر ممنون از کانال خوبتون 😍🌷 من هشت ساله ازدواج کردم و یه پسر پنج ساله دارم . یه خواهرشوهر دارم به خاطر بی احترامیهای ریز و زیرکانه ای که کسی نفهمه به من میکنه دوست ندارم باهاش رفت و آمد داشته باشم حالم بد میشه قلبم درد میگیره منم نمیتونم جوابشو بدم اگه بخوام جوابشو بدم کل بدنم میلرزه و استرس میگیرم.. 😔🥺 ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
رازِدِل 🫂
#راز_دل_اعضا❤️ سلام ، وقت بخیر ممنون از کانال خوبتون 😍🌷 من هشت ساله ازدواج کردم و یه پسر پنج سا
ادامه.. 👌فقط سکوت میکنم وقتی برمیگردم خونه همینطور گریه ام میگیره با هیچ کسی هم در میون نمی زارم ( به خاطر حرمتها که شکسته نشه )که این موضوع آزارم میده دیگه کم آوردم تو این هشت سال دو یا سه بار به شوهرم گفتم اما سکوت میکنه و باهام تا چند روز سرسنگینه . 👌دیگه نمیخوام به شوهرم هم چیزی بگم به هرحال خواهرشه و دوستش داره .مثلا دیروز بعد از یه مدت به اصرار پسرم رفتم خونشون ( خواهر شوهرم دوتا دختر داره هیجده ساله و هفت ساله ) خواهرشوهرم با دختر بزرگش فقط در گوشی حرف میزدن و میخندیدن خودمو نگاه میکردم لباسم نامرتبه روسریم درست نیست مشکلم کجاست،😭😭 همه چی درست و مرتب اما اونا به کارشون ادامه میدادن دختر کوچیکش با خواهر بزرگه دعوا کردن حرفهای زشت به هم گفتن بهشون گفتم لطفا جلوی پسرم دیگه حرفتانو تکرار نکنید تا یاد نگیره اما فقط مادر و دختر به من خندیدن و مسخره کردن . خیلی حرفهای ناجور و بی احترامیها در این هشت سال شنیدم که این از همه کوچکتره . حالم بده از اینکارا دوست دارم شوهرم درکم کنه درکم کنه درکم کنه که بهم میریزم با رفتارهای خواهر و خواهرزاده اش تا حداقل از من نخواد برم خونشون خودش بره پیش خواهرش هرموقع هرلحظه دلتنگ خواهرش شد بره ببینش ولی من نمیتونم برم .😔😔 منم زن داداش دارم منم خواهرشوهرم تف بر من خدا لعنتم کنه اگه زن داداشامو آزار بدم 😔😭😭😭😭😭 تا حالا این حرفا رو به هیشکی نگفتم فقط به احترام شوهرم ، با کانال شما دردو دل کردم برام دعا کنید خداوند سعه صدر به من بده تا با این کارا و حرفها دیگه بهم نریزم..🙏🙏 برای ارسال پیام و کمک کردن به دوستمون به آیدی ما پیام بدید🌹❤️@hastammmm ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
🌺🌿🌻 16سالگی زایمان کردم واز همون اوایل عقد همیشه باهم مشکل داشتیم ایشون کارمند نیرودریایی بودن و پدرم به اعتبار اینکه تو ی اداره دولتی کارمیکنه و آدم خوبیه بهش دختر داد هیچوقت ن من ن مادرم و برادرام وخواهرم راضی نبودیم خلاصه تو دوران عقد سه بار تا جدایی رفتم اما نشد هربار با میانجیگری برگشتم بعد از ی مدت عروسی کردیم و ناخواسته باردار شدم 11سال زندگی و مردی رو تحمل کردم که هیچ‌ علاقه ای بهش نداشتم بعد 11سال دیگه خودش اون رو کثیف و هرزه اش رو نشون داد و گفت می‌خوام ازدواج کنم منم از خدا خواسته جای مهریه ام پسرمو آوردمو جهیزیه امو ی مقدار پول و طلاق گرفتم الان ایشون ازدواج کردن ولی من خواستگار دارم اما تو این مدت که برگشتم با یکی از آشناها درارتباط بودم تلفنی البته و اینکه ایشون گفتن ازدواج کنیم اما الان که مطرح شده خانواده اون آقا و مادر من فقط می‌دونه مخالفن مادرم میگه تو باید سعی کنی باکسی ازدواج کنی که حداقل ی خونه و ماشین داشته باشه تو دیگه جون اینو نداری بشینی دوباره جمع کنی این آقا هم هیچی ندارع و شغلش آزاده اینم بگم که یکسال از بنده کوچکتر هس و تک پسره ‌. حالا تازگیا ی خواستگار برام اومده شغلش آزاده ولی خیلی پولداره خونه ماشین همه چی داره اونم زن داشته طلاق گرفته بچه نداره با وجود پسرمم مشکلی نداره البته من پدرم میگه ازدواج کنی بچه رو بهت نمیدم خودم بزرگش میکنم،الان موندم شما کمکم کنید ی راه کار بهم بدید به کدومشون فکر کنم اگه بااشنامون بمونم راضی میشن یانه به این آقا که خواستگارمه فکر کنم. ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
❤️ سلام دوستان من ۳۲ سالمه از سال ۸۸عقد بودم تا ۹۰ ازدواج کردیم البته به اسرار اطرافیان راضی شد ازدواج بگیریم تا ۹۶ بخاطر خیانتهای زیادش ودوری کردن از من وتنهایی تو شهر غریب تصمیم گرفتم پیش خانواده ام برگردم تا راه چاره ایی پیدا کنن شوهرم دوسال بود با خانواده ام قطع ارتباط کرده بود چون رو نداشت بخاطر پولهایی که از داداشم گرفته بود وپسش نداده بود البته این کار همیشه اش بود 😒 الان ۴ساله که انتظار نشستم اون هیچ وقت دنبالم نیومد ولی من دوسش دارم یه دختر دارم الان متوجه شدم با یکی از زنهای اطرافش رابطه داره اون زنه مطلقه هست تو این چندسال هیچ اقدامی نکردم فقط گریه کردم والتماس دوبار به نیت اینکه زندگیم درست بشه کربلا رفتم واز امام حسین خواستم دخترم آواره وزیر دست نامادری نره.. ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
👸🏻 سیاست زنانه 👸🏻 ⛔ مادر شوهرم خیلی با سیاسته ⛔ 🔹️مادر شوهرم یه اخلاق خیلی خوبی داره از من پیش پسرش خیلی تعریف میکنه البته جلوی خودمم میگه 😉 🔹️موقع تلفن صحبت کردن خودشون دوتا هستن از من تعریف میکنه🤓 🔹️خیلی باید دلت بزرگ باشه ❤ و قلبت بخشنده ، که بخوای راجع به عروست اینارو بگی 🧓🏻👰🏻 🔹️کارهای کوچیک من رو تبدیل کارهای بزرگ میکنه و خیلی ازم تعریف میکنه 🔹️مثلا اگر من غذادرست کنم 🍲🫕🍗 به پسرش( همسرم )میگه فکر نکنی همه همینطوری هستناااا🤷🏻‍♀️ دخترا یه نیمرو به زور درست میکنن🙄 خانم ِتو با بقیه خانما خیلی فرق داره خیلی زرنگ و هنرمنده😍 🔹️سعی میکنه من تو چشم پسرش خاص باشم و همین باعث میشه ک خودش برای من آدم ارزشمندی باشه🧓🏻❤ 🔹️به نظر من ، این خودش ،یه سیاسته 😇 🔹️سیاست به این معنی نیست که آدمِ بدجنسی باشی اتفاقا، کاملا برعکسِ سیاست یعنی ، بلد باشی چطور آدم خوبی باشی و در کمال آرامش، با دیگران خوب و مهربون باشی مادر شوهرای آینده ،، اینارو یاد بگیرید 😉 ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
قسمت اول همینطور در حال گریه و زاری بود و مدام خدا رو صدا میکرد و از او میخواست تا کمک کنه و هرچه زودتر شوهرش برگرده.😭😫 دو روز بود که به ماموریت رفته ولی در طول این دو روز حتی یه تماس هم نگرفته بود📞 درصورتیکه همیشه ب محض رسیدن به مقصد خبر سلامتی و رسیدنش را به او میداد. با خودش گفت بهتره با مادرشوهرم تماس بگیرم شاید حسین به او زنگ زده و خبری داده باشه. وقتی مادر شوهر آن طرف خط پاسخش رو داد به خودش گفت حالا چطور با او صحبت کنم و از زیر زبونش بکشم. نکنه اونم بی خبر باشه و حرفهای من اونم نگران پسرش کنه؟ پس از سلام و احوالپرسی و کمی من من و وقت خریدن،گفت :مادر حسین رفته مسافرت گفت به شما بگم که اگه براتون سخت نیست با اقاجون چند روز بیایین خونه ما که من و سوگل هم تنها نباشیم. مادر گفت: عه کی رفته؟ قبلا گفته بود میخوام برم ولی چرا یهویی؟ باشه مادر اگه ناراحت نمیشی فردا حتما میاییم . بقیه ی مکالمات با تعارفات معمول گذشت. 👌بعداز خداحافظی و گذاشتن گوشی دوباره استرس و نگرانی به سراغش اومد. نکنه بلایی سر همسر عزیزش اومده باشه. ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
رازِدِل 🫂
#سقط_جنین قسمت اول همینطور در حال گریه و زاری بود و مدام خدا رو صدا میکرد و از او میخواست تا کمک ک
ادامه.. با خودش گفت: باید با یکی از همکارانش صحبت کنم شاید کسی همراهش باشه و توسط او خبری از شوهرم بگیرم. اما کی؟🧐 او که کسی رو نمیشناخت. 👌یاد گوشی قدیمی حسین افتاد. بسراغ کشوی دراور رفت گوشی رو پیدا کرد .خاموش بود. به سختی شارژرش رو پیدا کرد و به پریز برق متصل نمود. چقدر چشم انتظاری سخته.به صورت معصوم سوگل عزیز و کوچولویش نگاهی انداخت از ته دل ارزو میکرد کاش هیچوقت بزرگ نمیشدی. فارغ از غم جهان به خواب شیرین کودکانه رفتی. 😕نگاهی به گوشی انداخت روشنش کرد و همونطور که به شارژر متصل بود رفت سراغ دفتر تلفن کلی اسم داخلش بود. خوب کدامشون همکار حسینه؟ با یکی دوتا از اونا تماس گرفت اولی تعمیرکار ماشین بود دومی سرایدار ساختمان خودشون. خداروشکر سومی همکارش بود. بلاخره تونست از طریق او شماره ی دونفر از همراهانش رو بدست بیاره. با اولی تماس گرفت .پس از سلام و معرفی خودش جویای حال حسین شد. مرد پشت خط مضطرب و پر از استرس جوابش رو میداد. معلوم بود که خبرهای خوبی نداره. اول از همه پرسید برادر حسین با شما تماس نگرفته؟ گفت بله دیروز صبح به خونه مون اومد ظاهرا نیاز به یک سری مدارک داشت. . به او دادم و رفت .چرا این سوالو پرسیدید؟ چه ربطی به حسین داره؟خواهش میکنم بگید حسین کجاست نکنه بلایی سرش امده است. مرد گفت؛ بهتره با برادرشوهرتون صحبت کنید ایشون الان پیش حسینه. و تماس رو قطع کرد. یاد دیروز افتاد علی برادر حسین صبح به خانه شون اومد و گفته بود.حسین سفارش کرده دفترچه های بیمه رو ببره برای تمدید. یادش اومد که علی خیلی اشفته بود اما او فکر کرده بود که شاید دوباره با همسرش بحث و جدل داشته. از فکر بیرون اومد گریه ش تبدیل به هق هق شده بود. نگاهی به سوگلش کرد و شماره ی علی اقا را گرفت. انقدر بوق خورد تا قطع شد. دوباره و سه باره تماس گرفت بازهم جواب نداد. تا خواست دوباره تماس بگیره گوشی تو دستش زنگ خورد. خودش بود علی اقا، تماس رو برقرار کرد بسختی جلوی گریه و هق هقش رو گرفت با صدایی که به وضوح می لرزید گفت علی اقا سلام ترو خدا بگید حسین چی شده؟ ادامه.. ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
رازِدِل 🫂
ادامه.. با خودش گفت: باید با یکی از همکارانش صحبت کنم شاید کسی همراهش باشه و توسط او خبری از شوهرم
قسمت دوم چرا با من تماس نگرفته چرا جواب تلفن هام رو نمیده؟ علی گفت :زنداداش بهت میگم چی شده فقط هول نکن. حسین با دو همکارش نزدیکی مقصد تصادف وحشتناکی کردند. همونی که تو باهاش حرف زدی از ناحیه ی کتف و دست اسیب دیده و جراحی داشته. اون یکی وضعیت خوبی نداره و حسین هم که، 👌حسین چی؟ تروخدا علی اقا بگو چی شده؟ باید ببینیم دکترها چی میگن منتظریم نظر نهایی دکتر ها رو بدونیم.براش دعا کن. فقط یه چیزی،،،به مامانم اینا فعلا چیزی نگو. زنگ میزنم افسانه و بچه ها بیان پیشت. وسط گریه و ناله گفتم مامانت اینا فردا میان اینجا. گفت تا فردا خدا بزرگه ان شاالله که به هوش میاد. تماس رو قطع کردیم. بعد از چند روز به توصیه ی پزشک معالج و اصرار خودمون حسین رو به بیمارستان تخصصی تهران منتقل کردند. هرروز و هرشبمون شده بود دعا کردن. بیست روز بعد متاسفانه قلب حسین از کار افتاد و برای همیشه اونها رو ترک کرد. زندگی برای او به پایان رسیده بود حال خوشی نداشت اونقدر خودش رو زده بود که سر دردهای شدید ولش نمیکرد. اونقدر غرق در افکار پریشان و تنهایی خودش بود که دیگه حواسش به سوگل هم نبود. نزدیک چهلم شوهرش بود که سرگیجه هاش تشدید پیدا کرده بود با مادر و برادرش برای معاینه نزد دکتر رفتند. ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══