🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 خندیدم و گفتم :قراره برای دخترت خواستگار بیاد .. مامان ک حسابی شوکه شد گفت:جاوید؟! +بله _تو که گفتی… +اون روز حالم خوب نبود مامان..... نذاشتم ادامه بده و اومدم تو اتاقم .. خیلی ذوق داشتم با چه حالی رفتم و با چه حالی برگشتم .. اگه این معجزه خدا نبود پس چی بود ؟! خدایا مرسی .. مرسی که هوام رو داری.. خانواده عمو اینا راضی شدن ..مامان و بابا هم همینطور انگار هیچ کس راه دیگه ای جز راضی شدن نداشت پر از ذوق و شوق بودم .. جاوید هم خوشحال بود شب خواستگاریمون خیلی خودمونی بود .. و زیاد شلوغش نکرده بودیم .. همو میشناختیم و حرفی زیادی برای گفتن نبود جز اینکه با باداوری مریم همه غصه مون گرفت .. همونجا از جاوید قول گرفتم که صبح بریم سر خاکش.. خوشحال بودم اما دلتنگ مریم ادامه دارد...⛓ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀

متاهل شدی یادت بمونه؛ زن هر چقدر هم که بزرگ بشه همسر بشه مادر بشه درونش هنوز هم دختری کوچیک چشم انتظاره انتظار میکشه برای لوس شدن ، محبت دیدن ،دستی میخواد برای ستایش مهم نیست چندساله شدی، زن که باشی در دنیای درونت همیشه دختر بچه ی کوچولوای منتظر است. ⁣ ╔═🍃♥️🍃══════╗ @raz_del رازِ دِل🥰 raz_del@ 😶‍🌫️ ╚══════🍃♥️🍃═╝

#خانم‌ها و #آقایون_متاهل؛ 👈🏻 به هیچ یک از اعضای خانواده اجازه ندهید به همسرتان بی احترامی کند. 👈🏻 در مقابل کسی که به همسرتان بی احترامی می کند بایستید. 👈🏻 از تلاشی که برای زندگی تان می کند قدردانی کنید. 👈🏻 در کارهایتان با هم مشورت کنید 👈🏻 برای رسیدن به اهدافتان با هم برنامه ریزی کنید. 👈🏻 بیش از اندازه کار نکنید، برای باهم بودن نیز وقت بگذارید. 👈🏻 اگر مرتکب اشتباهی شدید، همدیگر را ببخشید. ╔═🍃♥️🍃══════╗ @raz_del رازِ دِل🥰 raz_del@ 😶‍🌫️ ╚══════🍃♥️🍃═╝

#بیوگرافی‌عاشقانه تکیه‌گاه امنِ من،داشتنت می‌ارزد به تمام نداشته‌هایم:)🫀🫂 ╔═🍃♥️🍃══════╗ @raz_del رازِ دِل🥰 raz_del@ 😶‍🌫️ ╚══════🍃♥️🍃═╝

#پرسش_اعضا ❤️ سلام 🙂 . من ۱۸ سالمه و با نامزدم که بیرون میرم خیلی خجالت میکشم نمیتونم درست بش محبت کنم بوسش کنم و بغلش کنم هرچی سعیمو میکنم نمیدونم چیکارکنم واس یه اقای ۳۰ ساله که خوشش بیاد میخواستم بدونم چجوری دلشو بدست بیارم بیشتر به من میگه بلد نیستی دلبری کنی میخواستم بدونم چجوری واسش دلبری کنم . میگه قبلان با یه دختر رفتم بیرون کلی حرف میزدیم ناز میکرد عشوه می امد میگه میخوام اونطوری باشی . لطفااا کمکم کنین بدونم چجوری واسش دلبری کنم از اول که میرم تو ماشینش میشنم و سلام میکنم تا وقتی که موقع خدا حافظیی. آدمین جان لطفااا از منو قرار بده تو کانال زودتر باورکن خسته شدم 🙏 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔═🍃♥️🍃══════╗ @raz_del رازِ دِل🥰 raz_del@ 😶‍🌫️ ╚══════🍃♥️🍃═╝

برا ارامش قلب منم دعاکنید هرچه میگذره انگار بدتر میشه خودمم نمیدونم چه کنم همش گ یه اندوه من همیشه خودمو ی زن قوی میدونستم نمیدونم در برابر این غم چه حوری طاقت بیارم شدم ی ادم ترسو حتی از خونه بیرون نمیرم میرم جای فقط میخام زود برگردم خونه منی که پیش ۲۰ مرد کار میکزدم همش بیرون بودم الان ایجا میخام برم استرس میگیرم هی میگم مردا که توخیابونن منو نگاه میکنن یا میرم اداره جایی از اینک ازم بپرسن همسرتون کارش چیه یا کجاس میترسم ترخدا کمکم کنید بعدشم اینکه هرکه بهم میرسه میگه ازدواج نکنیا پسرات تنها میشن میگم بابا اولا من فکر اینچیزا نیستم نمیدونم مردم شدن نگران پسرای من منیکه به سختی بزرگشون کردم خودم نمیدونم این چیزا بیشتر ناراحتم میکنه برام دعا کنید مامان گلپسرا آیدی ادمین کانال برای ارسال درد و دل و سوال و تجربیاتتون😌🫶 @setaraaaam(. ❛ ᴗ ❛.) ╔═🍃♥️🍃══════╗ @raz_del رازِ دِل🥰 raz_del@ 😶‍🌫️ ╚══════🍃♥️🍃═╝

🌱عادات زشت اجتماعی که بهتر است آنها را ترک کنیم قطع کردن حرف دیگران بلند حرف زدن خیلی محکم یا شل دست دادن پچ پچ و خندیدن در حضور دیگران استفاده زیاد از تلفن همراه در حضور دیگران توهین و کنایه به دیگران مسخره کردن لهجه یا شوخی های قومیتی بادکردن یا صدا درآردن با آدامس بی نظمی و زرنگی در صف های نوبت (. ❛ ᴗ ❛.) ╔═🍃♥️🍃══════╗ @raz_del رازِ دِل🥰 raz_del@ 😶‍🌫️ ╚══════🍃♥️🍃═╝**

💛🌱💛🌱 سلام وقت بخیر خدمت مدیرواعضای گروه🌺 یه سوال خدمت عزیزان لطفاً هرکس تجربه ای داره راهنمایی کنه ممنون میشم پسر دوم من که الان توپنج ساله هستن بیشتر خودش تنهایی بازی می‌کنه یه پسر6ساله با یه یکساله هم دارم ولی این بچم کمتربا اونا بازی میکنه تا یه چیز کوچیک میبینه مثلاپارک‌میریم یه چوب برمیداره توخیال خودش باهاش بازی می‌کنه ومیجنگه یاتوخونه یه تسبیح برمیداره  باصدای بلند باهاش بازی می‌کنه ازش میپرسم چیکار می‌کنی میگه دارم باغول می‌جنگم همه چیزیشم خوبه سالم ولی منوپدرش نگرانیم نمی‌دونم اینکه اینقد تخیلی هست خوبه یا مشکل داره لازم هست ببرمش دکتریانه. اگه کسی بچه ی اینجوری داشت لطفاً منم راهنمایی کنه ازنگرانی دربیاره ممنون میشم جواب منم بدین😊 منم باشم مامان سه تا کوچولو🌺 آیدی ادمین کانال برای ارسال درد و دل و سوال و تجربیاتتون😌🫶 @setaraaaam(. ❛ ᴗ ❛.) ╔═🍃♥️🍃══════╗ @raz_del رازِ دِل🥰 raz_del@ 😶‍🌫️ ╚══════🍃♥️🍃═╝

💛🍂💛 🍂💛 💛 #سرگذشت_زندگی_مهرانه_و_سیامک🔥 ــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــ♡ـــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــ پله‌ی دوم را که پایین رفتم منِ درونم صدایش بلند شد «مردک مغرور از خود راضی!» پله‌ی سوم «بی‌ادب بی‌نزاکت!» روی پله‌ی چهارم ایست کردم «اِ، اِ، اِ، کارتم رو جلو خودم مچاله کرد!» انگار تازه داشتم عمق ماجرا را درک می‌کردم! مابقی پله‌ها را به سرعت طی کردم «اصلا به درک، برو بمیر! حیف که دلم برای مادر بیچاره‌ات سوخت.» جلوی در دادگاه مثل همیشه شلوغ بود و پر رفت و آمد. به خاطر همین شلوغی هیچ وقت با ماشین خودم نمی‌آمدم. جلوتر رفتم و کنار خیابان ایستادم. مرد میانسالی با چهره‌ای آفتاب سوخته، پیراهنی ذغال سنگی و شلواری مشکی و رنگ و رو رفته، همچنان که با دستمال چرک دور گردنش عرق از پیشانی برمی‌داشت جلو آمد. _کجا می‌رید خانوم؟ ماشین با کولر در خدمتتون هست. به سمند زرد رنگی که چند قدم آنطرف‌تر بود اشاره کرد؛ با گفتن مقصد پشت سرش راه افتادم. امسال کنکور ارشد داده بودم و حالا هفته‌ای دو روز درس خواندن و دانشگاه رفتن نیز به جمع مشغله‌هایم اضافه شده بود. به قول مادرم «نونت کم بود، آبت کم بود، ارشد گرفتنت چی بود؟!» در طول مسیر مدارک مربوط به پرونده‌ای دیگر را از کیفم بیرون آوردم و بررسی کردم. به چند تماس پاسخ دادم که هربار به طرز مسخره‌ای منتظر بودم مادر همان مرد خشمگین توی راهروی دادگاه باشد! ادامه دارد...❤️‍🔥 https://eitaa.com/raz_del🍁