eitaa logo
رزن نامــــــــہ
716 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
919 ویدیو
29 فایل
خداحافظ رفیق را شهدا ب مامی‌گویند ن ماب شهدا خداحافظ رفیق یعنی خداماراخریدوبرد وخدا شمارادر بلایای دنیاحفظ کند میزبان شماهستیم در #رسانه #فرهنگی #اجتماعی #تحلیلی #سیاسی #رفیق_خوشبخت_ما #حاج_علی_خاوری جهت ارتباط باما 👇 @Modafeharam2 @ @
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مثل یعقوب (ع) و ایوب (ع) صبور باش در بیمارستان که بود هروقت با قرآن استخاره می‌گرفتیم سوره‌ی یوسف یا داستان حضرت ایوب (ع) می‌آمد. مدام دعوت به صبر بود. آخرین‌بار آیه‌ی مربوط به حضرت ایوب (ع) آمد، خیلی آرام شدم. از خدا خواستم تا در این امتحان بزرگ سربلند باشم. حتی بعد از رفتنش یکی از بزرگ‌های محل، خواب علی را دیده بود و میگفت علی به او گفته: "به بابام بگو صبر کنه". از شدت درد خوابش نمی‌برد و حالش خیلی بد بود. زنگ زدم تلفن گویای حرم امام حسین (ع)، علی خیلی گریه کرد، می‌گفت: "آقاجان فقط خوب‌ها رو نخر، ما رو هم با خوب‌ها قاطی بخر". بچه که بود میگفتم: "علی‌جان چه آرزویی داری؟" میگفت: "دوست دارم آقا جانم حضرت ابوالفضل (ع) رو بغل کنم؛ دست به دامن آقا باشم". سال‌ها گذشت... در بیمارستان که بودیم موقع بدحالی فقط خانم حضرت ام‌البنین (س) را صدا می‌کرد. دیگر طاقتم تمام شده بود. علی جانم جلوی چشمم ذره‌ذره آب می‌شد. دیدن این صحنه‌ها طاقتم را تمام کرد، با صدای بلند گریه میکردم و میگفتم: "علی دیگه حق نداری اسم حضرت زینب (س) رو بیاری، دیگه حق نداری بگی نوکر حضرت زینب (س) هستی. این‌همه صداش کردی پس چرا جوابت رو نمی‌دن؟ چرا هوای تو رو ندارن؟". حرف‌هام که تمام شد بلند سرم داد کشید و گفت: "دیگه نمی‌خوام یک لحظه هم این‌جا بمونی، همین الان ماشین بگیر برگرد همدان! من افتخارم اینه که نوکر این خانواده باشم، دوست دارم هرطور که می‌خوان من رو امتحان کنند، دوست دارم درد و زجرم دو برابر بشه اما این حرف‌ها رو نشنوم!". خیلی زود از حرف‌های نسنجیده‌ای که زده بودم پشیمان شدم، گفتم: "بی‌بی (ع) جان ما خانواده‌مون همه فدای یک کاشی حرم شما"، از علی هم معذرت‌خواهی کردم و صورتش را بوسیدم تا آتش علی هم خوابید. چند شب آخر حال عجیبی داشت. دائم به درِ اتاق خیره می‌شد، می‌گفتم: "علی جان منتظر کسی هستی؟ بگم مامان یا بابا بیاد؟". می‌گفت: "من منتظر هستم! منتظر کسی که سال‌ها نوکری‌شون رو کردم. دوست دارم این لحظات آخر آقام قمر بنی هاشم (ع) یا خانم حضرت زینب (س) بیان بالای سرم، ان‌شاءالله که به این آرزوم برسم، می‌دونم رو سیاهم اما آرزو دارم خدا ان‌شاءالله روی من رو زمین نندازه". همین‌طور که حرف می‌زد، اشک‌هایش مثل مروارید روی صورتش میغلطید و با همین حال هم خوابش برد. ساعت یازده شب بود و تسبیح به دست بالای سر علی نشسته بودم. یک‌دفعه علی از خواب بیدار شد و به حالت احترام نشست؛ به سمت قبله خیره شده بود و می‌خندید. اصلاً حواسش به من نبود، تعجب کردم و گفتم: "علی جان حالت خوبه؟ کجا رو داری نگاه می‌کنی؟". هيجان زده گفت: "مگه نمی‌بینی خانم اومده بالا سرم؟" سلام و احترام داد و من از بهُت اصلاً هیچ‌کاری نمی‌توانستم انجام بدهم. تقریباً بیست ثانیه همین‌طور علی لبخند بر لب، داشت نگاه میکرد و دوباره بدون این‌که حرفی بزند روی تخت افتاد و خوابید. من هم مات و مبهوت مانده بودم... کنار تخت علی پیرمرد حدودا هفتاد ساله‌ای بود که در حالت کما به سر می‌برد؛ در همان حالت میگفت: " مشروب رو با هرچیزی نخور، سعی کن خوب قاطی بشه". پیرمرد در حال کما داشت از لذتِ خوردنِ مشروب می‌گفت و بچه‌هایش هم بالای سرش ایستاده بودند و می‌خندیدند! خیلی دلم سوخت، چه‌طور می‌شود که یک انسان حتی در آخرین لحظات هم به فکر گناه باشد؟ کسی که سال‌ها زندگی‌اش با گناه گره خورده باشد، رفتنش هم همین‌طور خواهد بود. درست در همان لحظات، حالات علی اما کاملاً متفاوت بود؛ علی در حالت بی‌هوشی و دردِ شدیدی که داشت می‌گفت: "مُحرم داره نزدیک می‌شه، پیرهن مشکی‌م رو بیارید بپوشم، مگه اربعین نیست؟ گذرنامه‌ام رو آماده کنید و مدارکم رو بیارید، می‌خوام برم پیاده‌روی اربعین". سال‌ها علی با عشق به این مسائل بزرگ شده بود و باید هم در آن لحظات این‌ها برایش ملکه می‌شدند. یکی از دوستان علی برای عیادتش آمد. با هم از خاطرات عملیات‌های سوریه و شهدایی که در کنارشان به شهادت رسیده بودند صحبت کردند؛ علی خیلی حسرت می‌خورد که در بستر افتاده و می‌گفت: "خودم رو برای نبردهای بزرگ‌تر آماده کرده بودم، ما باید زمینه‌ساز ظهور آقامون باشیم، از الان باید آمادگی‌مون رو برای روزهای سخت بالا ببریم". به دوستش گفت: "سید جان برو روی تابلو بنویس: " سر زینب (س) به سلامت، سر نوکر به درک"، بیار بزنم بالای تختم، می‌خوام نوکری و عشقم به خانم رو به همه نشون بدم". بعد با بغض و گریه گفت: "یا امام حسین (ع) کمک کن تو بستر نمیرم". روز آخر که در بیمارستان تهران بودیم، مامان از همدان آمد به علی سر بزند، هوشیاریاش خیلی پایین بود. مامان خم شد و دم‌پاییش را جفت کرد. علی خیلی خجالت کشید، قسمش داد که دیگر این کار را نکند. بعداً گریه میکرد و میگفت: "ای کاش می‌مُردم و این‌طوری نمی‌شد که مادر به زحمت بیفته". https://eitaa.com/haj_ali_khavari
من نمی‌خواستم که مامان، علی را در این حالت ببیند، به همین خاطر چند ساعتی در بیمارستان بود و بعد با اصرار زیاد او را راهی همدان کردیم. مامان تازه از بیمارستان رفته بود که علی هوشیاریش برگشت و کمی حالش بهتر شد. تا به خودش آمد گفت: "مامان کجاست؟". وقتی فهمید راهی همدان شده گفت: "زنگ بزن از او معذرت خواهی کنم". تا مامان گوشی را برداشت علی گریه‌اش گرفت، زار می‌زد و میگفت: "مامان من رو سیاه شدم، تورو خدا حلالم کن که نتونستم جلوی پای شما بایستم، مامان جان شرمنده‌ام، من تو حال خودم نبودم و نتونستم باهات حرف بزنم". به من گفت: "آبجی تورو خدا شما پیش من بمون، من نمیتونم ببینم که مامان بیاد پایین تختم و برام کفش جفت کنه. من اون روز باید بمیرم که مامان برای من دم‌پایی جفت کنه". فقط هم به فکر بابا و مامان بود، مدام میگفت: "بعد از من چی کار می‌کنن؟ چه‌طور تحمل میکنن؟". خیلی غصه‌ی بابا و مامان رو میخورد. https://eitaa.com/haj_ali_khavari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باسلام وادب گرامی می داریم یاد وخاطر کسانی را که روز مرد نداشتند !!! اما روزها را مردانه ساختند ... تنها جورابشان سوراخ نبود ، بلکه پیکری سوراخ شده از گلوله های دشمن برتن داشتند !!! مردانه ایستادند ، رفتند تا ما بمانیم ... گرامی می داریم یاد مردان بی ادعای سرزمینمان را که با اهدای خون سرخ خویش آرامش و امنیت را برای ما به ارمغان آوردند ... سالروز ولادت مولی الموحدین علی (ع) و روز پدر (دردانه هستی) مبارک باد . 🍃⃟🖤← 🍃⃟🖤← 🍃⃟🖤← 📌به ما بپیوندید جهت پیوستن به ما رو لینک بزن 👇👇👇👇 @razan_nameh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️روزت مبارک عزیز تر از جانم 🍃⃟🖤← 🍃⃟🖤← 🍃⃟🖤← 📌به ما بپیوندید جهت پیوستن به ما رو لینک بزن 👇👇👇👇 @razan_nameh
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علی علیه السلام همه چیز است عابد... زاهد... جنگجو... قدرتمند.. 💪💪💪💪💪💪💪💪 🍃⃟🖤← 🍃⃟🖤← 🍃⃟🖤← 📌به ما بپیوندید جهت پیوستن به ما رو لینک بزن 👇👇👇👇 @razan_nameh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
38.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• حرم‌ حضرت‌زینب عجب حال‌وهوایی دارد سوریه فیض شهادت چه صفایی دارد بنویسید به روی کفن این شهدا چقدر عمه سادات فدایی دارد... 🍃⃟🖤← 🍃⃟🖤← 🍃⃟🖤← 📌به ما بپیوندید جهت پیوستن به ما رو لینک بزن 👇👇👇👇 @razan_nameh