در جریان عملیات فاو، یکی از فرماندهان تیپهای عراق که در کارخانه نمک اسیر شده بود، گفت: من را پیش فرمانده خود ببرید!
وقتی شهید زین الدین را دید، مشاهده کرد جوانی 25 ـ 26 ساله است و درجه و نشانی ندارد، از قد و هیکلی بزرگ هم برخوردار نیست. برای همین گفت: اینکه فرمانده نیست، مرا پیش فرمانده تان ببرید!
بچه ها گفتند: فرمانده ما همین است.
باور نمی کرد و در عین حال می دید پشت بی سیم است و فرمان می دهد وتلاش زیادی می کند. هنگام ظهر دید مقداری نان و ماست آوردند و فرمانده و رزمنده ها نشستند و غذا را با هم خوردند.
فرمانده عراقی گریست وگفت: شما کی هستید؟ شما چی هستید که ما را با این همه آموزش و تجهیزات به زانو در آورید؟ حالا نشسته اید و دارید نان و ماست می خورید! شما فاو را گرفتید؛ اما نه درجه ای دارید نه سن و سالی.
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
خاطره ای از شهید مهدی #زین_الدین
دعای فرج
هنوز هلی کوپتر برای برگشت بلند نشده بود که درگیری سنگینی آغاز شد.20 دقیقه طول کشید تا نیروها آرایش بگیرند و عملیات پاک سازی منطقه را آغاز کنند.
ناآشنایی با محل و کم بودن مهمات باعث شد تا بخشی از نیروها عقب نشینی کنند. هلی کوپتر آمد و بچه ها را برد، سروان علی صیاد شیرازی و نیروهایش جاماندند.علی که متوجه نگاه های نگران و ناامید همراهان شد، شروع کرد دوره های نظامی مختلفی را که دیده بود برای آنان شرح دادن تا بدین وسیله اعتمادشان را جلب کند و تابع دستوراتش باشند. علی به امام زمان متوسل شد و دعای فرج خواند. خودش می گفت:" همین که دعا را خواندم، بلافاصله طرح عملیات به ذهنم خطور کرد و تمام تاکتیک هایی را که به صورت تئوری خوانده و هیچ وقت عملا استفاده نکرده بودم به ذهنم رسید؛ آن هم تاکتیک عبور از منطقه خطر و شرایطی که احساس می کردیم در محاصره ایم".
(تو که آن بالا نشستی،ص39-40)
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
🌱🌱🌱
🍁ما بايد اون چيزي باشيم كه امام مي خواد.
⚡️بچه ها را جمع كردن توي ميدان صبحگاه پادگان؛ قرار بود آيت ا... موسوي اردبيلي برايمان سخنراني كنند.
⚡️لابلاي صحبت هايشان گفتند: امام فرمودند، من به پاسدارها خيلي علاقه دارم، چرا كه پاسدارها سربازان امام زمان (عج) هستند.
⚡️كنار محمود ايستاده بودم و سخنراني را گوش مي دادم.
وقتي آيت ا... اردبيلي اين حرف را گفتند، يك دفعه ديدم محمود رنگش عوض شد؛ بي حال و ناراحت يك جا نشست مثل كسي كه درد شديدي داشته باشد.
⚡️زير لب مي گفت:"لا اله الا الله" تا آخر سخنراني همين اوضاع و احوال را داشت. تا آن موقع اين جوري نديده بودمش.
⚡️از آن روز به بعد هر وقت كلاس مي رفت، اول از همه كلام امام را مي گفت، بعد درسش را شروع مي كرد. مي گفت: اگر شما كاري كنيد كه خلاف اسلام باشد، ديگه پاسدار نيستيد، ما بايد اون چيزي باشيم كه امام مي خواد.
#دفاع_مقدس
#شهید_محمود_کاوه
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
السلامــ اے آفتاب پشتــــ ابر💚
اے دلیلِ صبرِ زینب العجل🕊💚
💙ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام، شهدای گمنام،مدافعان حرم، شهدای جنگ تحمیلی،شهدای حادثه ترور
بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ
#امام_زمان
@razechafieh
🌹پای درس اخلاق شهید
⭕️دفترچه گناهان یک شهید ۱۶ ساله❗️
در تفحص شهدا، دفترچه یادداشت یک شهید شانزده ساله پیدا شد که گناهان هر روزش رو یادداشت کرده بود.
گناهان یک هفته شهید اینها بود:
شنبه: بدون وضو خوابیدم.
یکشنبه: خنده بلند در جمع.
دو شنبه: وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم.
سه شنبه: نماز شب را سریع خواندم.
چهارشنبه: فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت.
پنجشنبه: ذکر روز را فراموش کردم.
جمعه: تکمیل نکردن ۱۰۰۰ صلوات و بسنده به ۷۰۰ صلوات.
⛔️چقدر از یک نوجوان ۱۶ ساله عقبتر هستیم⁉️
ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
#یاد_شهدا_باصلوات
@razechafieh
کم حرف میزد، سه تاپسرش شهید شده بودن، پرسیدم مادرجان چندسالته؟! گفت هزار سال، خندیدم...
▪️در حالیکه صداش میلرزید گفت شوخی نمیکنم به اندازه ی هزار سال
بهم سخت گذشت...
#شادی_روح_فرزندانشهیدش_صلوات
@razechafieh
پدر پنج شهید دفاع مقدس
( شهیدان افراسیابی)
در زمانی که آخرین فرزندش را به خاک میسپردند، تقاضا کرد یک بار دیگر فرزندش را ببیند. وقتی کفن را باز کردند او خطاب به آخرین فرزند شهیدش گفت؛ به آقا اباعبدالله سلام برسان و بگو عذر میخواهم اگر دیگر پسری ندارم تقدیمت کنم🥺.
گفت،شما در کربلا تمام عزیزانت را در راه خدا دادی.
#شادی_روح_پاک_شهیدانافراسیابی_و_پدرشان_صلوات
@razechafieh
رازچفیه
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانی شهید مدافع حرم راوے: همسرشهید #قسمت_پنجم 💞طی یه سالی که از عقدمون
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانی
شهید مدافع حرم
راوی: همسرشهید
#قسمت_ششم
روزای اول ازدواج یه روز دستمو گرفت و گفت:"خانومی...بیا پیشم بشین کارِت دارم."
گفتم "بفرما آقای گلم من سراپا گوشم.
گفت "ببین خانومی...همین اول بهت گفته باشمااا...کار خونه رو تقسیم میکنیم هر وقت نیاز به کمک داشتی باید بهم بگی.
گفتم "آخه شما از سر کار برمیگری خسته میشی گفت "حرف نباشه ،حرف آخر با منه...اونم هر چی تو بگی من باید بگم چشم...!
واقعاً هم به قولش عمل کرد از سر کار که برمیگشت با وجود خستگی شروع میکرد کمک کردن.
💞مهمون که میومد بهم میگفت "شما بشین خانوم...من از مهمونا پذیرایی ميکنم."
فامیلا که ميومدن خونه مون به حال زندگیمون غبطه میخوردن و بهم میگفتن "خوش به حالت #طاهره خانوم...آقا #مهدی،واقعاً یه مرد واقعیه."
منم تو دلم صدها بار خدا رو شکر میکردم.
واسه زندگی اومده بودیم تهران؛ با وجود اینکه از سختیاش برام گفته بود ولی با حضورش طعم تلخ غربت واسم شیرین بود.
💞سر کار که میرفت دلتنگ میشدم، بر که میگشت،میفهمید. با وجود خستگی میگفت "نبینم خانومی من، دلش گرفته باشه هااا...پاشو حاضر شو بریم بیرون.
میرفتیم و یه حال و هوایی عوض میکردیم. اونقدر شوخی و بگو و بخند راه مینداخت که همه اون ساعتایی که کنارم نبود رو هم جبران میکرد و من بیشتر عاشقش میشدم و البته وابسته تر از قبل.
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
فرقی بین من و آنها نیست
در سال 66 که سردار ناصر باباجانیان به عنوان فرمانده گردان صاحب الزمان علیه السلام انجام مسئولیت می کرد، مقرّ ما در هفت تپه خوزستان بود. از آنجا که هوای خوزستان بسیار گرم و طاقت فرسا بود، برای آن سنگر کولر گازی آوردند و از فرمانده گردان اجازه خواستند آن را نصب کنند؛ ولی ایشان مخالفت کرد و فرمود: رزمندگان بسیجی که در گردان هستند، مثل ما می باشند و هیچ فرقی بین من و آنها نیست.
و بعد گفت که کولر را در نماز خانه نصب کنند تا وقت نماز ـ که هوا به اوج حرارت خود می رسد ـ برادران به راحتی نماز بخوانند. اگر هم کسی می خواهد استراحت کند، در نمازخانه که خنک تر است، به استراحت بپردازد.
این عمل شایسته آقا ناصر باعث شادمانی برادران رزمنده شد.
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
#یاد_یاران
«علی» رتبه اول پرواز را در کشور امریکا به دست آورده بود. شجاعت خاصی داشت به طوری که همیشه داوطلب پروازهای خطرناکی بود که امکان بازگشت کمی داشت و حتی پروازهای 90 درصد مرگ را هم داوطلب اول بود.
#خلبانشهید_علیرضا_بیطرف🌷
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
#خاطرات_شھـــــدا
‼️وقتی قرار ازدواج گذاشتیم، جنگ آغاز شده بود و خیلیها به من میگفتند چرا با یک خلبان جنگنده ازدواج میکنی؟ حتی سر سفره عقد به خودم گفتم که چرا اینجا نشستم اما زوایای پنهان جسم و روح «علی» مرا جذب کرده بود، تلهپاتی عجیبی با هم داشتیم آنقدر که زیاد صحبت نمیکردیم اما منظور هم را از نگاه یکدیگر میفهمیدیم.
‼️وقتی ازدواج کردیم رفتار و عملکردش طوری شد که من احساس میکردم عشق و علاقه من خیلی بیشتر از اوست. طوری جذب رفتارش شدم که زندگی مشترکمان با آنکه طول کوتاهی داشت اما عرض آن تاکنون ادامه دارد. آدم خاصی بود. مانند گل مریم که وقتی بو میکنید، بوی خوشی از درونش ساطع میشود. نمیتوانم بگویم که ایرادی نداشت اما محاسنش نهادینه بود. از بچه سهساله تا پدربزرگم شیفته رفتارش میشدند چون میدانست که با هر کسی چگونه رفتار کند و تظاهر نمیکرد.
‼️علی دورههای پرواز با «اف 5» را در امریکا گذراند و بعداً خواست تا با اف 14 پرواز کند و چون بعد از انقلاب امکان رفتن به امریکا نبود، دورههای آموزشی را در اصفهان گذراند.
‼️به دلیل محدودیت دورهها ،:شهید بابایی «علی» را انتخاب کرد و گفته بود: «من احتیاج به یک خلبان منضبط و کاری دارم.» امتحان دادنش را به خاطر دارم. هر خلبانی باید 100 مورد از موارد ضروری را برای هواپیمایی که پرواز میکرد از برداشت.
‼️چون تسلط به زبان انگلیسی داشتم برای حفظ موارد به او کمک میکردم تا بتواند به خوبی امتحان دهد. زمانی که امتحانش شروع شد به ساعتم نگاه کردم که 9:22 بود و مواردی را که با هم حفظ کرده بودیم در ذهنم میآوردم، اما چند مورد را فراموش کردم و به ساعتم نگاه کردم. زمانی که علی برگشت و از او درباره امتحان پرسیدم فهمیدم که درهمان ساعت 9:22 همان مورد را که من فراموش کردم او هم فراموش کرده بوده، وقتی این موضوع را فهمید، شوکه شد! ما تلهپاتی عجیبی با هم داشتیم. به هرحال شکر خدا علی در دوره پذیرفته شد و خلبان جنگنده اف 14 شد.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#خلبانشهید_علیرضا_بیطرف🌷
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
یک روز صبح کنار سردار اسماعیل دقایقی نشسته و مشغول گفتگو بودیم که مدیر داخلی پادگان آمد و گفت: مجاری آب و فاضلاب دستشوییها بسته شده و باید کسی بازش کند.
سردار گفت: خوب، باشد. ترتیب کار را می دهم.
صبح روز بعد دیدیم سرویس آب و فاضلاب اصلاح شده است. در پی آن مدیر داخلی آمد و به سردار گفت: گره کار گشوده شده و دیگر نیازی به آوردن کسی نداریم.
ایشان گفت: بارک الله!
یکی از بچه ها گفت: خودم دیدم که نیمه های شب آقا اسماعیل لباس بادگیر پوشید ـ که بدنش نجس نشود ـ و به نظافت و رفع گرفتگی سرویس دستشویی پرداخت.
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
رازچفیه
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانی شهید مدافع حرم راوی: همسرشهید #قسمت_ششم روزای اول ازدواج یه روز د
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانی
شهید مدافع حرم
راوی: همسرشهید
#قسمت_هفتم
💞"اینقدر لوسم نکن،دل کندن سخت میشه ها..." بارها اینو ازش شنیده بودم و هر بارم یه شوقی تو چشاش میدیدم و دلم میریخت.
یه سال و ۸ ماهی که با هم زندگی کردیم میتونم به جرأت بگم #خوشبختی رو به معنای واقعی حس کردم، هر روزش یه خاطره به یادموندنی بود، محبّتاش تمومی نداشت. از صمیم قلب مهربونش محبت ميکرد و عجیب به دل شیدای من مینشست.آرامشی که کنارش داشتم وصف نشدنیه...
یه شب که واسه قدم زدن رفتیم بیرون بهم گفت:"خانومی... 💞تو از زندگی با من راضی هستی؟!"
گفتم: "نخیر!"
با تعجب نگام کرد و گفت :"واقعععاً؟!"
گفتم:"آره که راضی نیستم... من عاااشق زندگی در کنار تواَم"
با صدای بلند خندیدیم و گفت:"ببین خانومی... من از با تو بودن خیلی احساس خوبی دارم، تو این یه سال و خورده ای که اززندگیمون میگذره ، طعم شیرین عشق واقعی و بی ریا رو هر دومون چشیدیم...
ز ما در عشق شیرین کارتر نیست…
چرا فرهاد را افسانه کردند…؟!
.💞اما به نظرت تو زندگیمون یه چیزی جاش خالی نیست...؟"
متعجب نگاش کردم و گفتم :"چی مثلا…؟!"
با یه حالت لوس و خنده داری گفت:"یه نی نی فسقلی که قراره بشه سرباز آقا..."
گفتم.."تو چرا هر چی من تو دلم میگذره رو زودتر میگی...؟!آخه مگه تو علم غیب داری…"
خندید و گفت:"آخه اگه من ندونم تو دل خانومم چی میگذره که مرد نیستم. "
خندیدیم و گفتم:"امون از دست تو... "
👆ﺍﯾﻦ ﻋڪﺲ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﻫﺎ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺟﺎﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ؛ ﻭلےکﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺷﻬﯿﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﻋکﺲ ﺍﺳمے ﺑﻪ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ...
ﺩﺭ ﮔﯿﻼﻧﻐﺮﺏ ﭘﺎﯾﺶ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺯﺍﻧﻮ ﻗﻄﻊ ﺷﺪ ﺑﻄﻮﺭے ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﭘﺎﯼ ﻣﺼﻨﻮعے ﺭا ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺕ ﮐﻮﺗﺎهی ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ بہ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ؛ ﺑﺰﺭﮒ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﻣﻘﺪﺍﺩ ﻟﺸﮑﺮ 27 ﺑﻮﺩ؛ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﯾڪ ﭘﺎ ﺩﺭ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺷﺮﮐﺖ کرﺩ ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﻏﺮﺏ ﭘﺎ ﺑﻪ ﭘﺎے ﺑﻘﯿﻪ ﺑﺎﻻ مے ﺁﻣﺪ.
" شهیـد ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺣﺴﺎﻣﯽ" ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ کہ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺠﺎﻋﺖ ﻭ ﺷﻬﺎﻣﺘﺶ ﻧﻘﻞ ﻣﯿڪﻨﻨﺪ ، ﺑﻪ ﻧﻘﻞ ﯾکی ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺍﯾﻦ ﻋﮑﺲ ﺩﻗﺎیقے ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺷﻬﺎﺩﺗﺶ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ے ﺟﻔﯿﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﻗﺎﯾقے ﺑﻌﺪ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎﯼ ﺩﺷﻤﻦ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺳﺘﻮﻥ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺻﺎﺑﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ .
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
گره گشایی خیریه و کار جهادی در برزخ
یادبود راه شهیدان
محمد در انجام بسياري از كارهاي خيرخواهانه چه در محيط كار سپاه و چه در محيط خارج از آن پيشقدم بود و با همين روحيه بود كه نخستين گروه جهادي را با عنوان علمدار، با حضور دانشجويان تشكيل داد تا بتوانند در مناطق محروم به مردم خدمت كنند.
یکی از کارهای ماندگار او ایجاد صندوق خيریه امام زمان (عج) قائمشهر بود، صندوقی كه با هدف جمع آوري كمك هاي خيرین براي محرومان راه اندازي شد و هنوز نيز فعاليت خود را ادامه مي دهد.
همسر شهید می گوید که؛ یک شب خواب محمد را دیدم، پرسیدم حال و روزت چطور است؟ گفته بود: «حالم خیلی خوب است و شرایطم عالی است، هرجا به مشکلی بر می خورم به دو نکته اشاره می کنم و رد می شوم. یکی خیریه صاحب الزمان که در مازندران تاسیس کردم و دیگری فعالیت های جهادی که انجام دادم... »
به نقل از برادر و همسر شهید مدافع حرم محمد بلباسی
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
همیشه می گفت #سرباز_امام_زمانم و زمانی که به او می گفتم بمان و ادامه تحصیل بده، می گفت من صدای هل من ناصر امام حسین(ع) را الان می شنوم.
حرف های #عجیبی می گفت که ما را مجاب می کرد.
محمدرضا می گفت چون #حضرت_آقـا فرمودند ما به سوریه کمک می کنیم و هیچ #قیدی نیاوردند که چطور کمک میکنیم، من به عنوان #پیرو حضرت آقا خودم را آماده کردم و آموزش های تکاوری و #تخریب دیدم که هر موقع آقا اراده کند من آماده باشم.
میگفت شما فکر کن #امام_زمان(عج) ظهور کند و چشمش به من بیفتد و دست روی شانه من بگذارد و من یک جوان بی فایده باشم؛ امام زمان(عج) اینطور خوشحال می شود یا یک جوان سرباز و #آماده که ایشان را خوشحال کند؟
#شهید_محمدرضا_دهقان
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
Tabrik.mp3
9.12M
💫🌺🍃
🌺
❇️ نوآهنگ| تبریک
🍃🌸 چه شبی دارم
🍃🌺 نور بارونه
🍃🌼 از زمین تا آسمون
🍃🌺 امشب چراغونه
🎙 پویا بیاتی
@razechafieh
مداحی آنلاین - تویی که بهانه تمام خلقتی - میثم مطیعی.mp3
5.52M
🌺 میلاد_پیامبر_اکرم(ص)
🌺 میلاد_امام_جعفر_صادق(ع)
💐تویی که بهانه تمام خلقتی
💐نبی رحمتی/تو صبح صادقی
🎙 میثم_مطیعی
👏 سرود
@razechafieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊عید زیباى برائت
از عدو دارد ربیع🌸🍃
🎊عید میـلاد
دو دلدار نکو دارد ربیع🌸
🎊موسم سرمستى
دلهاى شیدا آمده🌸
💖مصطفى با حضرت صادق
به دنیــــا آمـــــده 🎊🌸
🎉💖ولادت حضرت محمد(ص)
🎉💖وحضرت امام جعفر صادق(ع)
برشما پیشاپیش مبارکــــَ باد 🎊 🌸
🌸🍃@razechafieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚خورشید، محمد استـــ و صادق ماه استــــ
💛سهمـــ شما 10 صلوات هدیه به حضرت محمد (ص) و آقا امام جعفر صادق(ع)🕊🌹✨
@razechafieh
رازچفیه
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانی شهید مدافع حرم راوی: همسرشهید #قسمت_هفتم 💞"اینقدر لوسم نکن،دل کند
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانی
شهید مدافع حرم
راوی: همسرشهید
#قسمت_هشتم
.
💞هیچ وقت جنسیت بچه واسمون مهم نبود، میگفتیم همین که بتونیم یه بچه صالح تربیت کنیم خداروشکر...
بهم میگفت:"خانوم...نظرت درباره اسم بچه چیه؟"
گفتم:"هر چی شما بگی قشنگه…"
دوران شیرینی بود، مثه همه روزای دیگه ی زندگیمون ولی با یه طعم متفاوت...یه احساس خاصی داشتیم، حس کسی که منتظر یه اتفاق بزرگ و مبارک...و البته متفاوت تو زندگیشه .یه روز با یه شاخه گل اومد خونه، دستامو گرفت و بوسید...
💞با اینکه این کار واسش یه عادت دوست داشتنی بود، ولی گفتم:"این چه کاریه آقا #مهدی…؟ "
گفت :"تو خیلی زحمت خونه رو میکشی، همینجوری هم شرمنده لطفتم.تازه خاطرت عزیزتر میشه میخوای مامان جونی هم بشی... "
از حس قشنگی که داشتیم اشک تو چشامون حلقه زد...
همیشه منو شرمنده ابراز محبتاش میکرد...
بهش گفتم "به خدا، زندگی با تو برام عین بهشته...
💞حرف از زحمت نزن من روزی هزااار بار خدا رو شکر میکنم بخاطر زندگی کردن کنار تو... "
حتی با وجود مشکلات و کم و کاستیاش وقتی اطرافیان برخورداشو میدیدن ازم میپرسیدن."واقعاً آقا مهدی تو زندگی مشترک اینقده بهت کمک میکنه...؟!این همه احترام و ارزش دور از ذهنه...ولی من...با همون ادبیات روان ودلنشینش...واسشون توضیح میدادم...که الگوی آقا مهدی...زندگی ائمه علیهم السلامه...
پ_ن:
💞عرض شود که... زن و شوهر هر چقد که به خدا نزدیک بشن همون قد به هم نزدیکـتر میشن و این مهم بدست نمیاد جز با معجزه ی عشق...
خدمتتون عارضم که میگن...بچه شیعه باس خودشو تو راه خدمت به همسرش"شهید"کنه... خداییش کار هر کسی هم نیستا، مرد میخواد،مرررد... روایت داریم كه حضرت رسول(ص) فرمودند ..."به زنش خدمت نميكنه مگه صدیق یا شهید یا کسی كه خدا خیر دنیا و آخرتشو بخواد...
📚بحار الانوار_ج١۰٤_ص۱۳۲
آقا مهدی هم یه نمونه بارز کلام حضرت است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌱
خاطره حاجصادقآهنگران از دفاع مقدس و شوخی جالب رهبرمعظم انقلاب با او😊
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
🇮🇷°•| #طنز_الشهدا |•°🇮🇷
🌾در مدتی که در حلب بود،زبان عربی را دست و پا شکسته یاد گرفته بود.
اگر نمیتوانست کلمهای را بیان کند با حرکات دست و صورتش به طرف مقابل میفهماند که چه میخواهد بگوید.
🌻یکروز به تعدادی از رزمندههای نبل و الزهراء درس میداد.وسط درس دادن ناگهان همه دراز کشیدند!
به عربی پرسید:«چتون شده؟» گفتند:«شما گفتید دراز بکشید!»😁
به جای این که بگوید ساکت باشید، کلمهای به کار برده بود که معنیاش میشد دراز بکشید!
🌾به روی خودش نیاورد. گفت:«میخواستم ببینم بیدارید یا نه!»
بعد از کلاس که این موضوع را برای دوستانش تعریف کرد،
آنقدر خندید و خندیدند که اشک از چشمانشان جاری شد.😄
#شهید_حسین_جوینده
راوی-همرزم شهید
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
#طنزجبهه
نوبت به همرزم بسیجی ما رسید، خبرنگار میکروفن را گرفت جلو دهانش و گفت: خودتان را معرفی کنید و اگر خاطره ای، پیامی، حرفی دارید بفرمایید. او بدون مقدمه صدایش را بلند کرد و گفت: شما را به خدا بگویید این کاغذ دور کمپوتها را از قوطی جدا نکنند، اخر ما نباید بدانیم چه می خوریم؟ آلبالو می خواهیم رب گوجه فرنگی در می آید. رب گوجه فرنگی می خواهیم کمپوت گلابی است. آخر ما چه خاکی به سرمان بریزیم. به این امت شهید پرور بگویید شما که می فرستید درست بفرستید. اینقدر ما را حرص و جوش ندهید.
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh