eitaa logo
رازچفیه
579 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
9 فایل
ارتباط باما @zibanoroznia @zeynab_roos313 کپی حلاله عالم رازی هست كه جز به بهای خون فاش نمی‌شود. هنر آن است كه بمیری، پیش از آنكه بمیراندت، مبدأ و منشأ حیات آنان‌اند كه چنین مرده‌اند
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 شهدا زیر باران گناه و غفلت گرفتار شده ایم... به شما پناه آورده ایم .... چرا که میدانیم زیر چتر شهدا در امان می مانیم... گام های ما در راه شماست دست ما را بگیرید...
(صدام) علیرضا رضایی‌مفرد از همرزمان علی درباره به عزا تبدیل کردن مراسم تولد صدام به فرماندهی چیت‌سازیان توضیح می‌دهد: در یک سخنرانی پیش از انجام عملیاتی علی بیان کرد که: «امشب شب تولد صدام است. عدنان خیرالله گفته که به چادر زنان بغداد قسم ظرف ۴۸ ساعت آینده، فاو را از ایرانی‌ها پس می‌گیریم.» بسیجیا! شیرینی تولد صدام رو شما باید زودتر بهش بدید. عدنان خیرالله برای صدام می‌خواد خوش رقصی کنه، اما شما برای آبروی امام زمان (عج) می‌جنگید.... شوق و شور، نیروهای آماده عملیات را گرفت. همان شب خط کارخانه نمک، کُنج جاده فاو بصره شکسته شد. اسم اون عملیات هم شد عملیات صاحب الزمان (عج). یاد شهدا با صلوات
‍ 🍃🌸🌾💐🌴🌻 🍁💐🍃🌸 🍂🌾💐 🌴 🌻 👈 قابل توجه دوستانی که برای شهدا کار میکنند. روز بعد از مراسم یادواره شهدا سید را دیدم و بابت مراسم خوب دیشب تشکر کردم . گفت: ما کاری نکردیم؛ زحمت کار به دوش بچه‌های مسجد و خود شهدا بود . گفتم: سید میخوام ماجرایی رو برات تعریف کنم که دیگه احساس خستگی‌‌ نکنی! سال قبل در یکی از مساجد تهران یادواره شهدای مسجد برگزار شد . مسئول فرهنگی مسجد خیلی برای هماهنگی برنامه تلاش میکرد اما کارها خوب پیش نمیرفت . تا اینکه شب قبل از مراسم، خیلی سریع همه چیز مرتب شد؛ سخنران، قاری، مداح و... مراسم از آنچه فکر ‌میکرد بهتر برگزار شد . من میگفتم و سید باتعجب گوش میکرد . مسئول فرهنگی خیلی خوشحال بود اما میدانست این اتفاق عادی نیست! همان شب یکی از 🕊شهدای مسجد را در خواب میبیند . شهید از او تشکر میکند و میگوید: فکر نکن مراسم را شما هماهنگ کردی! قرار بود ✨حضرت زهرا سلام الله علیها ✨تشریف بیاورند؛ ما هم برنامه را هماهنگ کردیم . سید عینکش را برداشت و با پشت دست اشک هایش را پاک میکرد . 📚منبع:کتاب همسفر شهدا 🌷شهید سید علیرضا مصطفوی🌷 یاد شهدا با صلوات🌷
رازچفیه
🔵 🔴 🔵 🔴 🔵 🔴 🔵 🔴 🔵 🔴 #داستان_دنباله_دار #فرار_از_جهنم 🔥 🔵واقعی🔴 #قسمت بیست و دوم: نگاه 👁 👁 . از
🔵 🔴 🔵 🔴 🔵 🔴 🔵 🔴 🔵 🔴 🔥 🔵واقعی🔴 بیست و سوم: خانه من 🏠 . رئیس تعمیرگاه حقوقم رو بیشتر کرد ... از کار و پشتکارم خیلی راضی بود ... می گفت خیلی زود ماهر شدم ... دیگه حقوق بخور و نمیر کارگری نبود ... خیلی کمتر از پول مواد بود اما حس فوق العاده ای داشتم ... . . زیاد نبود اما هر دفعه یه مبلغی رو جدا می کردم ... می گذاشتم توی پاکت و یواشکی از ورودی صندوق پست، می انداختم توی خونه حنیف ... بقیه اش رو هم تقسیم بندی می کردم ... به خودم خیلی سخت می گرفتم و بیشترین قسمتش رو ذخیره می کردم ... . . هدف گذاری و برنامه ریزی رو از مسلمان ها یاد گرفته بودم ... اونها برای انجام هر کاری برنامه ریزی می کردند و حساب شده و دقیق عمل می کردند ... . . بالاخره پولم به اندازه کرایه یه آپارتمان کوچیک مبله رسید ... . اولین بار که پام رو توی خونه خودم گذاشتم رو هرگز فراموش نمی کنم ... خونه ای که با پول زحمت خودم گرفته بودم ... مثل خونه قبلی، یه اتاق کوچیک نبود که دستشوییش گوشه اتاق، با یه پرده نصفه جدا شده باشه ... خونه ای که آب گرم داشت ... توی تخت خودم دراز کشیده بودم ... شاید تخت فوق العاده ای نبود اما دیگه مجبور نبودم روی زمین سفت یا کاناپه و مبل بخوابم ... برای اولین بار توی زندگیم حس می کردم زندگیم داره به آرامش میرسه ... . . توی تختم دراز کشیدم و گوشی رو گذاشتم روی گوشم ... چشم هام رو بستم و دکمه پخش رو زدم ... و اون کلمات عربی دوباره توی گوشم پیچید ... اون شب تا صبح، اصلا خوابم نبرد ... . . کم کم رمضان هم از راه رسید ... رمضانی که فصل جدیدی در زندگی من باز کرد ... .
🔵 🔴 🔵 🔴 🔵 🔴 🔵 🔴 🔵 🔴 🔥 🔵واقعی🔴 بیست و چهارم: رمضان🌙 . زندگی سراسر ترس و وحشت من تموم شده بود ... یه آدم عادی بین آدم های عادی دیگه شده بودم ... . . کم کم رمضان سال 2010 میلادی از راه رسید ... مسلمان ها برای استقبالش جشن گرفتن ... برای من عجیب بود که برای شروع یک ماه گرسنگی و تشنگی خوشحال بودند ... . . توی فضای مسجد میز و صندلی چیده بودن ... چند نوع غذای ساده و پرانرژی درست می کردن ... بعد از نماز درها رو باز می کردن ... بدون اینکه از کسی دینش رو بپرسن از هر کسی که میومد استقبال می کردن ... . . من رو یاد مراسم اطعام و شکرگزاری کلیسا می انداخت ... بچه که بودم چندباری برای گرفتن غذا به اونجا رفته بودم ... تنها تفاوتش این بود که اینجا فقیر و غنی سر یک سفره می نشستن و غذا می خوردن ... آدم هایی با لباس های پاره و مندرس که مشخص بود خیابان خواب هستند کنار افرادی می نشستند و غذا می خوردند که لباس هاشون واقعا شیک بود ... بدون تکلف ... سیاه و سفید ... این برام تازگی داشت ... و من برای اولین بار به عنوان یک انسان عادی و محترم بین اونها پذیرفته شده بودم ... این چیزی بود که من رو اونجا نگه می داشت و به سمت مسجد می کشید ... . . بودن در اون جمع و کار کردن با اونها لذت بخش بود ... من مدام به مسجد می رفتم ... توی تمام کارها کمک می کردم ... با وجود اینکه به خدا اعتقادی نداشتم و باور داشتم خدا قرن هاست که مرده ... بودن در کنار اونها برام جالب بود ... . . مسلمان ها برای هر کاری، قانون و آداب خاصی داشتند ... و منم سعی می کردم از تمام اون آداب و رفتار تبعیت کنم ... .
🔵 🔴 🔵 🔴 🔵 🔴 🔵 🔴 🔵 🔴 🔥 🔵واقعی🔴 بیست و پنجم: بودن یا نبودن⚪️⚫️ . رمضان از نیمه گذشته بود ... اونها شروع به برنامه ریزی، تبلیغ و هماهنگی کردن ... . پای بعضی از گروه های صلیب سرخ و فعالان حقوق بشر به مسجد باز شده بود ... توی سالن جلسات می نشستند و صبحت می کردند ... . یکی از این دفعات، گروهی از یهودی ها با لباس ها و کلاه های عجیب اومده بودند ... . . به شدت حس کنجکاویم تحریک شده بود ... رفتم سراغ سعید ... سعید پسر جوانی بود که توی مسجد با هم آشنا شده بودیم ... خیلی خونگرم و مهربان بود و خیلی زود و راحت با همه ارتباط برقرار می کرد ... به خاطر اخلاقش محبوب بود و من بیشتر رفتارهام رو از روی اون تقلید می کردم ... . . رفتم سراغش ... اینجا چه خبره سعید؟ ... . همون طور که مشغول کار بود ... هماهنگی های روز قدسه... و با هیجان ادامه داد ... امسال مجمع یهودی های ضد صهیون هم میان ... چی هست؟ ... چی؟ ... همین روز قدس که گفتی. چیه؟ ... با تعجب سرش رو آورد بالا ... شوخی می کنی؟ ... . . .
🍃اگر مشتی پلاک و استخوان‌اند 🍃رموز هستی و جانِ جهان‌اند 🍃چو خونی در رگ هستی، روان‌اند 🍃چو جان، در جسم این امت نهان‌اند 🍃نشان صاحب زمان‌اند(عج) 🌷شادی روح و تسلای دل مادران شهدا
1.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 من هروقتــ دلـم تنگــ بهشتــ میشود به چشمان نگاه میڪنم... ♥️ ☘☘☘
یادت باشد 191_249649306.mp3
زمان: حجم: 11.45M
🔊نمایشنامه 9️⃣1️⃣ 💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر ⏰مدت زمان: 07:52 دقیقه
یادت باشد 20قسمت 20.mp3
زمان: حجم: 16.66M
🔊نمایشنامه 0⃣2⃣ 💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر ⏰مدت زمان: 08:37 دقیقه
🔹هر کی برام چله بگیره تموم تلاشمو میکنم حاجتشو بگیرم . اگرم بصلاح نبود ، اون دنیا شفاعتش میکنم ✔شهید نوید صفری
و چقـ🌷ـدر ارزش دارد💚 اسیر چهـ🌹ـره‌ۍ‌ پاڪِ تو شـدن🥀 در میانِ اسارات‌ دنیایـے🕊