السلامــ اے آفتاب پشتــــ ابر💚🖤
اے دلیلِ صبرِ زینب العجل🕊💚🖤
💙ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام، شهدای گمنام،مدافعان حرم، شهدای جنگ تحمیلی،شهدای حادثه ترور
بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ
#امام_زمان
@razechafieh
بنام نویسنده همه تقدیرها
داستان من و سرنوشت 17
القصه ......
تقریبا همه بچه ها تو مدرسه محمد رو به عنوان یه آدم مذهبی یا بهتر بگم یه آخوند میشناختند .
اواخر دی ماه بود که آقای محمدی معلم بسیار مهربون به جبهه رفت و قبل از رفتن با همه بچه ها خداحافظی کرد .
همه سر کلاس گریه می کردند .
محمد گفت : اجازه آقا اگه می شه نرید جبهه ..
معلم : چرا عزیزم ؟
محمد : آخه اگه رفتید شهید می شید .
آقای محمدی : لبخندی زد و گفت : خوب عزیزان اگه ما از آب و خاک میهن دفاع نکنیم که دشمن میهن ما رو آتیش می زنه .
وبهر حال آقای محمدی رفت و بین ده تا بیست روز بعد هم خبر شهادتش اومد 🌹🌹
یاد و خاطره همه شهدا گرامی 🌹🌹
عجیب بود اون روز وقتی تابوت آقای محمدی رو تو بنیاد شهید باز کردند .
بچه ها از پشت پنجره نگاه می کردند که محمد از لایه پنجره خزید تو اتاق و خودش رو انداخت رو تابوت و عجیب گریه می کرد که گویی پدرشه .
مسئولین می خواستند محمد رو جدا کنند ولی مگه میشد ؟؟
محمد : آقا بخدا قول می دم بخدا قول می دم که نگذارم راه شما و خط شما کور بشه من هم مثل شما باید شهید بشم .
گریه ها و روضه خوانی های محمد دل همه جمعیت رو آتش زد .
کسی که گریه نکنه نبود .
محمد آقای محمدی قربون خنده هات بشم به من بگو آقا چی دیدی که اینقدر قشنگ خندیدی ؟؟
وااای چه می کنه این پسر سالن شهدا رو صدای گریه جمعیت می لرزوند .
مادر شهید محمدی آهسته اومد جلو و محمد رو آروم از شهید جدا کرد و با صدای بلند گفت : مردم افتخار من شهادت پسرمه و این پسری که کنار من ایستاده تربیت شده دست شهیده .
و محمد رو بغل کرد و گفت مادر تا من زنده ام تو رو جای پسر شهیدم می بینم .
و محمد با دلی پر از غم و اندوهی با معلم وداع کرد اما این وداع نشان از عهد و میثاقی داشت که همیشه سرلوحه زندگی محمد بود ..
محمد چهل روز سیاه از تنش در نیاورد و یه دوره ده روزه بیمارستان بستری شد .
پزشکان همه متعجب بودند که این بچه اینقدر به معلمش وابسته بوده؛ معلمی که تنها سه چهار ماه سر کلاسش بوده ..
و بدونه این که تو آزمایشهاش دردی نشون داده بشه اینطور داره از پا می افته .
شبها نیمه شب بلند میشد بنا می کرد گریه کردن .
و زمزمه می کرد لعنت بر صدام لعنت بر دشمن .
بالاخره یه پزشک مجرب گفت : مادر شهید رو بگید بیاد تا محمد رو آرام کنه و شاید بهبودی حاصل بشه و درستم بود .
مادر شهید اومد کنار تخت محمد : مادر چی شده اینقدر بی تابی می کنی ؟
عزیز آقای محمدی راضی نیست تو با خودت اینطور می کنی .
بهتره به جای بی تابی راه شهید رو ادامه بدی مادر .
نزدیک دوشب مادر شهید محمدی کنار تخت محمد بود که پزشکان محمد رو مرخص کردند .
ولی محمد دیگه اون دلقک شوخ نبود ؛
و تا مدتها زنگ تفریح کنار مدرسه رو جدول تنها می نشست و فکر می کرد .
شاید محمد چیزهایی می دونست که بچه های دیگه ازش بی اطلاع بودند .
و شاید هم محمد آینده خودش رو الان دیده بود .
البته خدا می داند
ادامه داستان ....
#عبدالرسول_زرین
*بهترین تکتیرانداز دنیا با رکورد ...۳ شلیک موفق*
رزمندهای که شهید خرازی به او لقب گردان تکنفره داده بود. او بازوی عملیاتی شهید خرازی بود که مکررا میگفت: من صبح عملیات، بعد از خدا و کمک چهارده معصوم(ع) چشمم به دست *عبدالرسول زرین* است.»
بعثیها به او لقب صیاد خمینی داده بودند و صدام برای شکارش یک تیم ۲۰ نفره تک تیرانداز بین المللی را اجیر کرده بود که اتفاقا تک تیراندازهای امریکایی هم جزو آنها بودند، اما هر بار با تلفات سنگین بر میگشتند.
عکس معروفی از او به یادگار مانده که لاله گوش راستش با تیر تک تیراندازهای عراقی سوراخ شده و سرخی رد خون بر گردنش هنوز تازه است اما همچنان میخندد.
روحش شاد، راهش پر رهرو
به غیبت کردن خیلی حساس بود.
می گفت هر صبح در جیبتان مقداری سنگ بگذارید برای هر غیبت یک سنگ بردارید و در جیب دیگرتان بگذارید شب این سنگ ها را بشمارید این طوری تعداد غیبتها یادمان نمی رود و سعی می کنیم تعداد سنگ ها را کم کنیم ...
#شهیدعلی_اکبر_جوادی
#مکتب_شهیدان
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خون فلسطینیها،
خون بهای بیدار شدن
مردم دنیاست...
#حسین_یکتا
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
خاطره ای از زبان فاطمه مغنیه:
"جهاد مشهد را خیلی دوست داشت.
هروقت دلش می گرفت و وقت آزاد داشت، می گفت بریم مشهد.خودش می رفت .
گاهی هم به من زنگ میزد و می گفت فاطمه بریم مشهد؟ می رفتیم.. خیلی سفر های خوبی هم می شد.
بعد از شهادت بابا، متولیان حرم های متبرکه، پرچم های متبرکه را برایمان فرستادند، تا با بابا دفن کنیم.
پرچم کربلا ، نجف ، حضرت زینب(س)..
بعد از شهادت جهاد هم پرچم های کربلا و حرم حضرت زینب (س) را برایمان فرستادند.
موقع تدفین اول پارچه امام حسین علیه السلام را که جهاد عاشق عزاداری برایشان بود را پهن کردیم؛ در همان حین کسی رسید که پرچم گنبد امام رضا (ع) را آورده بود.
آن فرد اصلا از زمان دقیق مراسم خبری نداشت. خواست خدا بود که به موقع رسید. این پرچم را حتی برای بابا هم نفرستاده بودند، انگار خود امام رضا علیه السلام آن را فرستاده بود."
#شهید_جهاد_مغنیه
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
به نقل از شهید سید محمد حسین نواب (روحانی وارستهای که در سال ۷۳ در منطقه بوسنی به شهادت رسید)
تعریفش را از برادرم که همرزم او بود زیاد شنیده بودم، یکبار یکی از نوارهایش را گوش دادم؛ حالت عجیبی داشت.
از آنچه فکر میکردم زیباتر بود؛ نوایی ملکوتی داشت؛ بعد از آن همیشه در حجره به همراه دیگر طلبهها نوارهایش را گوش میکردیم.
بسیاری از دوستان مجذوب صدای او بودند، دعای کمیل و توسل او مسیر زندگی خیلی از افراد را عوض کرد.
شب بود که به همراه چند نفر از دوستان دور هم نشسته بودیم، دعای توسل شهید تورجی زاده در حال پخش بود، هر کس در حال خودش بود، صدای در آمد بلند شدم و در را باز کردم، در نهایت تعجب دیدم استاد گرامی ما حضرت آیت الله جوادی آملی پشت در است؛ با خوشحالی گفتم بفرمایید.
ایشان هم در نهایت ادب قبول کردند و وارد شدند، البته قبلاً هم به حجرهها و طلبههایشان سر میزدند.
سریع ضبط را خاموش کردیم، استاد در گوشهای از اتاق نشستند، بعد گفتند :
اگر مشکلی نیست ضبط را روشن کنید.
صدای سوزناک و نوای ملکوتی او در حال پخش بود.
استاد پرسیدند: اسم ایشان چیست؟
گفتم : محمد رضا تورجی زاده.
استاد پس از کمی مکث فرمودند :
ایشان (در عشق خدا) سوخته است.
گفتم : ایشان شهید شده. فرمانده گردان یا زهرا (سلام الله علیها) هم بوده.
استاد ادامه داد:
ایشان قبل از شهادت سوخته بوده.
قرائت دعای جوشن صغیر.mp3
35.35M
دعای #جوشن_صغیر
مرحوم کفعمی در حاشیه کتاب «بلدالامین» فرموده: که این دعا دعایی است بس بلند و پُر ارج و هنگامی که هادی عبّاسی کشتن حضرت موسی بن جعفر را قصد کرد، آن حضرت این دعا را خواند، در نتیجه جدّش رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) را در خواب دید که به ایشان فرمود: حقتعالی دشمن تو را هلاک خواهد کرد.
برای نجات مردم غزه و نابودی اسرائیل غاصب
هم بخونید، هم به دیگران توصیه کنید.
#طوفان_الأقصى #فلسطین #اسرائیل
بنام نویسنده همه تقدیرها
داستان من و سرنوشت 18
القصه ......
ایام عید نزدیک شده و محمد با داداش کوچکش علی بازی می کنه .
و مامان طبق معمول بعد از ظهرها پشت دار قالی نشسته .
عمه خانم اومد تو خونه .
محمد و علی : عمه جون سلام .
عمه خانم : سلام دوتا دسته گلای من .
عمه قربونش شما بره مامان کجاست؟
عمه زن داداش زن داداش کجایی ؟
مامان : عمه خانم رو قالی ام بفرما .
عمه خانم : زهرا خانم مژده اکبرم کارهاش رو کرده و می خواد عروسی کنه .
فاطمه که کنار مامان نشسته بود قند تو دلش آب شد .
عمه : فاطی گلم نگام کن ببینمت .
و فاطمه خجالت زده عرقش زد .
زهرا جون این عروس گل من چقدر با حیا است . می بینی ؟
مامان : عمه جون بخودتون رفته . و کلی تعارف .
محمد که حالا کنار تخت بود گفت : عمه چکار میخواهید بکنید ؟؟
عمه خانم : می خوایم فاطمه خانم رو مال خودمون کنیم .
محمد با حالتی عصبانی گفت : عمه جون فاطمه که بی صاحب نیست که مال خودتون کنید .
عمه ذوق محمد رو کرد و با آرامش گفت : عزیز عمه انشالله تو هم که بزرگ بشی ازدواج می کنی .
محمد که فاطمه رو خیلی دوست داره گفت : یعنی ما دیگه فاطی نداریم ؟
مامان با خنده گفت : عزیز مامان چرا نداریم .
فاطمه نگاهش چرخید سمت محمد باورش نمی شد اینقدر محمد وابسته بهش باشه گفت : آجی فدات خونه عمه همین بغله ها دیوار به دیوار .
ناراحتی نداره که .
و محمد که دلش راضی نمی شد با اخم باشه ای گفت و از اتاق قالی زد بیرون .
مقدمات عروسی اکبر آقا و فاطمه جور شده و امشب عروسی می کنند همه مهمونها اومدن و آقا جواد خوش آمد می گه و چه جشنی هم شده با صلوات و دعا .
آخر شب که می خواند عروس ببرند آقا جواد چادر رو سر فاطمه انداخت و راستی راستی چه عروس قشنگی مثل ماه می درخشید .
محمد اومد جلو و چسبید به فاطمه و زد زیر گریه .
فاطمه نشست بابا کنارشون و این خواهر و برادر هق هق گریه می کردند .
عمه که اشکش جاری بود اومد وسط محمد گلم عمه جون آروم باش عمه .
راه دور که نمیره .
و این جدایی چقدر غم بدل می گذاشت .
و بالاخره فاطمه رفت خونه بخت .
ادامه داستان ....
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
🔺This is not a movie promotion. It’s real. It’s Gaza.
این تبلیغ یک فیلم نیست!!
واقعیست.
غزه است💔
#محور_مقاومت
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh