هدایت شده از
4_6039419747043377634.mp3
11.73M
✅ #موسیقی هم آواز با صدای حامد زمانی
🌐 #موسیقی #سیزده_آبان #استکبارستیزی
💠 منبع : نرم افزار بانک صوتی یاسین
#سیزده_آبان
#روزدانش_آموز
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
هدایت شده از
4_6039419747043377636.mp3
12.2M
✅ #موسیقی مرگ برآمریکابا صدای حامد زمانی
🌐 #موسیقی #سیزده_آبان #استکبارستیزی
💠 منبع : نرم افزار بانک صوتی یاسین
#سیزده_آبان
#روزدانش_آموز
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
هدایت شده از
سلام من به مهدی و به قلب آسمانیش
سلام من به پاکی و به لطف و مهربانیش
سلام من به لحظهای که می رسد ظهور او
سلام من به لحظهای که میرسد عبور او
سلام من به بوسهای که میرسد به دست او
سلام من به حضرتی که داده مهر و آبرو
سلام من به قد او سلام من به قامتش
سلام من به دست او به قدرت امامتش
#شعر
#کودکانه
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
هدایت شده از
امام زمان دوست دارم من نو گل باغ توام
چه روز خوبی من دارم منتظر یه عیدی ام
با اینکه سن من کمه بودنِ تو حس می کنم
از بچگیم تا به حالا یه عمره که منتظرم
مهدی جونم دوست دارم من کوچولو منتظرم
#شعر
#کودکانه
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
هدایت شده از
مانند خورشید در پشت ابری
هم باشهامت هم کوه صبری
هم پاک و زیبا هم مهربانی
یعنی امام و صاحب زمانی
هر روز و هر شب در یاد مایی
هم با محبت هم با دعایی
آن چهره ات را میدیدم ای کاش
مهدی(عج)خوبم در قلب من باش
#شعر
#کودکانه
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
هدایت شده از
مادرم می گوید یک نفر در راه است
از صدای پایش دل من آگاه است
وقتی او می آید قاصدک می خندد
راه های غم را بر همه می بندد
ابرها می بارد چشمه ها می جوشد
هر درختی در باغ رخت نو می پوشد
مادرم می گوید روی ماهش زیباست
گر چه از او دوریم او همیشه با ماست
#شعر
#کودکانه
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
هدایت شده از
قصه جمکران
اسمون پر ستاره و زیبا بود. غروب سه شنبه بود.حسن افطارش و که خورد شروع کرد به خوندن قرآن . مقداری که از شب گذشت تصمیم گرفت بخوابه و برای سحر و عبادت سرحال باشه. وضو گرفت و به جاش رفت تا استراحت کنه. چشماش گرم شد و خوابش برد. بعد مدت کوتاهی صدای در و شنید و بیدار شد. و با خودش گفت یعنی کی؟؟؟
بلند شد و به سمت حیاط رفت. و در چوبی حیاط و باز کرد.چند تا مرد جوون بودند چهره های زیبا و معصومی داشتن.حسن با دیدن اونها حرفی نزد. یکی از اون ها گفت: حسن بن مثله لباست را بپوش و با ما بیا مولا امام زمان با تو کار دارند. چهره مهربان ان جوانان باعث شد حسن بن مثله نترسد.رفت درون خانه و لباس بهتری پوشید و همراه انها راهی شد. رفتن و رفتن تا به یک دشت باز و بزرگی رسیدن.
حسن ,امام و دید که نشسته اند و به تختی تکیه دادن. حسن توی دلش گفت:حضرت چقدر زیبان.حضرت لبخندی زدن و فرمودن: سلام
در این محل مسجدی بنا کنید تا کسانی که من و دوست دارند. دور هم جمع شوند وبرای ما دعاکنند به انها بگو در این محل دو رکعت نماز بخوانن هر کس این نماز را بخواند گویی در کنار کعبه, خانه خدا نماز خوانده است.حسن کمی با حضرت صحبت کرد و با خوشحالی از دیدن امامش به سمت خانه اش حرکت کرد…
بچه های گلم شما اسم این مسجد و میدونید؟
یک راهنمایی کنم تو
ایران؟
بازم کسی نمیدونه؟
وقتی میریم زیارت حضرت معصومه باز کجا میریم افرین میریم به جمکران. و مسجد جمکران
وای بچه ها شما میدونستید این مسجد زیبا به دستور خود خود خود امام زمان مهربون ما درست شده.
چقدر ما مردم ایران و دوست دارن که خودشون شخصا دستوردادن
به نظر شما این امام مهربون صلوات نداره.
اللهم صل محمد و ال محمد
#قصه
#کودکانه
#آغازامامت_امام_عصرعج
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
هدایت شده از
بسم الله الرحمن الرحیم
ابراهیم کنار حوض نشسته بود. چند دقیقه ای بود که وضو گرفته بود. نگاهی به اسمان کرد و آه سردی کشید. سمیه همسرش کنار پنجره ایستاده بود او هم به حیاط رفت و کنارش نشست. سمیه گفت: یعنی نمیشه کاری کرد در این شهر کسی به داد ما نمیرسد. عبدالله گفت: من دیگه خودم و آماده کردم . اون حاکم ظالم همین روزا میاد سراغم و من و میکشه باید بریم.
سمیه با مهربانی نگاهش کرد و گفت: سال هاست که شیعیان علی اسوده نبوده اند امام حسن عسکری هم مانند یک زندانی زیر نظر است.
با اوردن اسم امام ابراهیم اشک تو چشماش حلقه زد گفت: فردا به دیدن امامم میروم و با او خداحافظی میکنم بعد میرویم.
صبح روز بعد ابراهیم به سمت خانه امام حسن عسکری حرکت کرد. وقتی به خانه امام رسید وارد شد. در حیاط کودکی را دید که صورتش چون ماه درخشان بود.ابراهیم با دیدن کودک آرامش گرفت. در این لحظه بدون اینکه حرفی بزند کودک بهش فرمود: ابراهیم فرار نکن خدا به زودی اون حاکم ظالم و نابود میکنه.
ابراهیم با دیدن امام حسن عسکری گفت: فدای شما بشم این کودک کی که از دل من خبر دارن؟ امام فرمودن: او مهدی پسره من و امام بعد من
ابراهیم با امام خداحافظی کرد و به سمت خانه اش برگشت.
سمیه بیرون در منتظرش بود ابراهیم با خوشحالی به سمتش رفت.
سمیه از چهره شادش تعجب کرد. ابراهیم براش تمام ماجرا رو تعریف کرد.
چند روز گذشت.
و عموی ابراهیم خبر کشته شدن اون حاکم ظالم و به ابراهیم داد..
بچه ها همه تون می دونید اون پسر کوچک کی بود آفرین ایشون امام مهدی ما بودن.
#قصه
#کودکانه
#آغازامامت_امام_عصرعج
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛