هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
یه دختر خاله دارم هر موقع هر مهمونی دعوت میشد بی دلیل بهش کادو میدادن😐
یا #وام_خانگی ثبتنام میکرد همیشه #اولین_نفر اسمش در میومد همش فکر میکردم چقدرخوشانسه😏
تا یه روز متوجه شدم رو دستش یه کد نوشته گفتم این چیه؟ گفت کد خوششانسی باورم نمیشد تا خودم امتحانش کردم و واقعی بود🙊
منبعش اینجاست کدهاشم معتبره🥲👇
@.Mojeze_Fekr
@.Mojeze_Fekr
هدایت شده از ⛔️ خبر سِری|khabar_seri
🤫پیام_ناشناس 👤
سلام ببخشید مزاحم شدم یه کاناله قبلا گذاشته بودی که تکنیک ثروت مند شدن و آرامش تو زندگی رو یاد میداد
خیلی عالی بود .ـ. میشه یبار دیگه بزارین گمش کردم 😩💪 بفرما عزیزم ^_^ 👇
Servat ♡ Aramesh
Servat ♡ Aramesh
Servat ♡ Aramesh
👆👆👆👆
سالروز شهادت شهید محمدحسین یوسف الهی
🔹سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در بخشی از وصیت نامه خود خطاب به همسرش خواسته بود که در کنار مزار شهید یوسف الهی به خاک سپرده شود.
🔹شهید محمد حسین یوسف الهی، فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود که در سال ۱۳۶۴ و در ۲۴ سالگی به شهادت رسید.
#شهید | #محمدحسین_یوسف_الهی
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔳خیلی مراقب چشم هایش بود ...
پلیسِ شهید مصطفی علیدادی را می گویم💞
من میگم: شهادت خیلی سخت نیست، فقط یکم تمرین میخواد و مبارزه با نفس...
🌹مزار مطهر شهید گلزار شهدای بهشت زهرا(س)، قطعه ۲۳۱، ردیف ۷۹ قرار دارد
#شهید | #مصطفی_علیدادی❣
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
5.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واکنش سردار شهید حاج قاسم سلیمانی نسبت به کسی که دستش را بوسیده بود: یک بار دیگر دستم را ببوسی میدهم محافظها بگیرنت و پاهایت را میبوسم
#شهید | #حاج_قاسم_سلیمانی
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
🌱ابراهیم همیشهدر مقابل بدیدیگران گذشت
داشت. بارها به من میگفت : طوری زندگی
و رفاقت کن که احترامت را داشته باشند !
میگفت: این دعواها و مشکلات خانوادگۍ
را ببین بیشتر بخاطر اینه ڪِه کسی گذشت
نداره . بابا دنیا ارزش این همھ اهمیت دادن
نداره. آدم اگه بتونی توی این دنیا برایخدا
کاری کنه ارزش داره :) '
#شهید_ابراهیم_هادی
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
7.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیشبینیهای امامین انقلاب محقق شد
روایت حاج قاسم سلیمانی در جوانی و میانسالی، از پیشبینیهای امام خمینی و مقام معظم رهبری که محقق شد
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی...🌷🕊
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
^_^ نذری که واقعا معجزه میکنه
💚 توسـل بـه
حضرت نـرجـس خـاتـون
مادر بزرگوار امام زمان (عج)💚
💌 چه حاجتی داری ؟ 🥺👇
میخوای بچه دار بشی ؟
میخوای بـخـتـت باز بشه ؟
میخوای صاحب خونه بشی ؟
میخوای مریضت شفا پیدا کنه ؟
👏نیمه شعبان نزدیکه جا نمونی😍👇
https://eitaa.com/joinchat/3939500419Cb5feb3080b
هدایت شده از ⛔️ خبر سِری|khabar_seri
هرکس بانو #نرجس_خاتون (س)
حاجت میخواد کلمه حاجتو لمس کنه👇
حاجت حاجت حاجت حاجت حاجت
حاجت حاجت حاجت حاجت حاجت
حاجت حاجت حاجت حاجت حاجت
حاجت حاجت حاجت حاجت حاجت
حاجت روا شدم 😭😭☝️
🎊🎉 #من_میترا_نیستم 🎊 🎉
🌺#قسمت_ششم🌺
زینب با خوردن قرص ها به تهوع افتاد. باباش سراسیمه او را به بیمارستان شرکت نفت رساند.
دکتر معده زینب را شست وشو داد و او را در بخش کودکان بستری کرد. تا آن روز هیچ وقت چنين اتفاقی برای بچه های من نیفتاده بود.
خوردن قرص های اعصاب، اولین خطری بود که زندگی زینب را تهدید کرد.
شش ماه بعد از این ماجرا، زینب مریضی سختی گرفت که برای دومین بار در بیمارستان شرکت نفت بستری شد،پوست و استخوان شده بود.
چشم ترس شده بودم. انگاریکی می خواست دخترم را از من بگیرد. بیمارستان شرکت قوانین سختی داشت. مديرهای بیمارستان اجازه نمی دادند کسی پیش مریضش بماند.
حتی در بخش کودکان مادرها اجازه ماندن نداشتند. هر روز برای ملاقات زینب به بیمارستان می رفتم.
قبل از تمام شدن ساعت ملاقات، بالای گهواره اش می نشستم و برایش لالایی می خواندم و گریه می کردم. بعد از مدتی زینب خوب شد و من هم کم کم به غم نبودن بابام عادت کردم.
مادرم جای پدر و خواهر و برادرم را گرفت و خانه اش خانه امید من و بچه هایم بود.
بعد از مرگ بابام، مادرم خانه ای در منطقه کارون خرید که چهار اتاق داشت و برای امرار معاش، سه اتاق را اجاره داد. هر هفته، یا مادرم به خانه ما می آمد یا ما به خانه او می رفتیم.
هرچند وقت یک بار بابای مهران ما را به باشگاه شرکت نفت می برد. بچه ها خیلی ذوق می کردند و به آنها خوش میگذشت.
باشگاه شرکت، سینما هم داشت. بلیط سینمایش دو ریال بود. ماهی یک بار به سینما می رفتیم. بابای مهران با پسرها ردیف جلو بودند و من و دخترها هم ردیف عقب پشت سر آنها می نشستیم و فیلم میدیدیم.
همیشه چادر سرم بود و به هیچ عنوان حاضر نبودم چادرم را در بیاورم. پیش من چادر سرنکردن، گناه بزرگی بود.
بابای بچه ها یک دختر عمه به نام بی بی جان» داشت.
او در منطقه شیک و معروف بیمه زندگی می کرد. شوهرش از کارمندهای گرد بالای شرکت نفت بود. ما سالی یک بار برای عید دیدنی به خانه آنها می رفتیم و آنها هم در ایام تعطیلات عید یک بار به ما سر می زدند، تا سال بعد و عید بعد، هیچ رفت وآمدی نداشتیم.
اولین بار که به خانه دختر عمه جعفر رفتیم، بچه ها قبل از وارد شدن به خانه طبق عادت همیشگی، کفش هایشان را درآوردند.
بی بی جان بچه ها را صدا زد و گفت: «لازم نیست کفشاتون رو دربیارید، بچه ها با تعجب کفش هایشان را پا کردند و وارد خانه شدند.
آن ها با کفش روی فرش ها و همه جای خانه راه می رفتند خانه پر بود از مبل و میز و صندلی، حتی در باغ خانه یک دست میز و صندلی حصیری بود.
اولین باری که قرار بود آن ها خانه ما بیایند، جعفر از خجالت و رودرواسی با آنها، رفت و یک دست میز و صندلی فلزی اجاره خرید.
او می گفت: «دخترعمه م و خونواده اش عادت ندارن روی زمين بشینن. تا مدت ها بعد ان میز و صندلی را داشتیم، ولی همیشه آن ها را تا می کردیم و کنار دیوار برای مهمان می گذاشتیم و خودمان مثل قبل روی زمین می نشستیم.
در محله کارمندی شرکت نفت، کسی چادر سر نمی کرد. دختر عمه جعفر هم اهل حجاب نبود. هروقت می خواستیم به خانه بی بی جان برویم، همان سالی یک بار، جعفر به چادر من ایراد می گرفت.
او توقع داشت چادرم را در بیاورم و مثل زن های منطقه کارمندی بشوم. یک روز آب پاکی را روی دستش ریختم و به او گفتم: «اگه یه میلیونم به من بدن، چادرم رو درنیارم.
اگه فکر می کنی چادر من باعث کسر شأن تو میشه، خودت تنها برو خونه دختر عمه ت .) جعفر با دیدن جدّیت
من بحث را تمام کرد و بعد از آن کاری به چادر من نداشت.
ادامه دارد...
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
شبها همیشه قبل خواب گوشی رو میگرفت دستش تا پیامهاش رو چک کنه.
هر وقتی لطیفه جالبی میخوند اول خودش ریز میخندید بعد هم برای من تعریف میکرد و اینبار با صدای بلندتر باهم میخندیدیم. میگفت:
دلم نمیاد تنها بخندم... اینجوری حالش بیشتره.
خیلی اهل شوخی بود. همیشه تمام سعیش رو میکرد که اطرافیانش رو بخندونه و شاد کنه.
هر وقت میدیدمش روحیه میگرفتم...
#شهید_آرمان_علی_وردی
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
🗒 #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی
💖« #قسمت_دوم »
🌴💫🌴💫🌴
🌸پروردگارا! تو را سپاس که مرا با بهترین بندگانت در هم آمیختی و درک بوسه بر گونههای بهشتی آنان و استشمام بوی عطر الهی آنان را یعنی مجاهدین و شهدای این راه به من ارزانی داشتی🤲🌿
💖خداوندا! ای قادر عزیز و ای رحمان رزّاق، پیشانی شُکر شرم بر آستانت میسایم که مرا در مسیر فاطمه اطهر و فرزندانش در مذهب تشیّع عطر حقیقی اسلام قرار دادی
و مرا از اشک بر فرزندان علی بن ابیطالب و فاطمه اطهر بهرهمند نمودی؛😭
🌷چه نعمت عظمایی که بالاترین و ارزشمندترین نعمتهایت است؛
نعمتی که در آن «نور» است، معنویت، بی قراری که در درون خود بالاترین قرارها را دارد، غمی که آرامش و معنویت دارد.
🍃🌅❣
▪️خداوندا!
تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهل بیت و پیوسته در مسیر پاکی بهرهمند نمودی❤️
از تو عاجزانه میخواهم آنها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهرهمند فرما.🤲
▪️خدایا!
به عفو تو امید دارم ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بی همتا!
🍂دستم خالی است و کوله پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشهای به امید ضیافتِ عفو و کرم تو می آیم. من توشهای برنگرفته ام؛ چون فقیر را در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟!🍀🍃.
#مکتب_حاج_قاسم
#سردار_دلها
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا