eitaa logo
"رازِپَـــــرۈاز"
1.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
67 فایل
ـ
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5796675290759441620.mp3
5.67M
●|🎧°•. تـو گࢪیہ میکنے و صدایټ نمےࢪسد.. گم‌مے‌شود صداۍتـو در خنده‌هاۍشهࢪ..💔 🎤 🎼 @Razeparvaz|🕊•
یک‌روزمی‌آیدکھ‌تمام‌زنـدگی‌ات‌ازجلوي چشمــانت‌میگذرد..؛ پس‌ڪـاری‌کن‌کہ‌ارزش‌دیـدن‌داشـتہ باشـد.. 🍃❤️🙂 ؏ @Razeparvaz‌|🕊•
. 👤سرو ناز یار کلاه قرمزی↯ . یعنی الان آمریکایی ها دارن میگن: ابطال انتخابات، پایان اعتراضات؟؟! . 🤷🏻‍♂ @Razeparvaz|🕊•
آدم بهترین نماز رو بخونه بهترین حجاب رو داشته باشه بهترین روزه رو بگیره خمس بده حاج آقا باشه حاج خانم باشه هر کاری بکنه... وقتی تو رابطه ات با امام زمان خرابه و جزء برنامه های زندگیت نیست جزء اصول زندگیت نیست جزء دغدغه های زندگیت نیست از صراط سقوط میکنی! فایده ای نداره... یعنی مهم ترین سوال قیامت از اون پنجاه سوال این هستش که با امام زمان چه کردی...؟! @Razeparvaz|🕊•
﴾🍃💔﴿ مهـدےجـان! امان زِ لحظہ غفلٺ ڪہ شاهدم هستے... @Razeparvaz|🕊•
✨اگر جلوےخود را در ارتڪاب بھ گناهاڹ نگیریم؛ ڪارماݩ بھ انڪار و تکذیب و استهزا آیات الهی.. ویا به جایے مےرسد ڪه از رحمت خدا نا امید مےشویم🥀 |آیت الله بهجٺ| ؏ @Razeparvaz‌|🕊•
دشٺ‌خشڪیدوزمین‌سۅخٺ‌وباران‌نگࢪفٺ زندگے،بعـدٺۅبـࢪهیچ‌ڪس‌آسان‌نگࢪفٺ @Razeparvaz|🕊•
•••📖 📚 باغ‌ها آن قدر انبوه بودند که جا‌به‌جا، در میانه بوته‌های درهم پیچیده تمشک وحشی، غاره گُرازها را می‌شد شنید و به همین دلیل هیچ وقت تنها پا در باغ نمی‌گذاشتیم.😬😰 بارها اتفاق افتاده بود که گرازها به اهالی روستا حمله کرده بودند.😱🐃 حتی خرس هم در تاریکی باغ‌های انبوه دیده شده بود.🐻😑 یکی از خرس ها را دادمحمد، شکارچی روستا، بالای نخل موسهین[نوعی‌خرما] دیده بود و با تفنگ تَه پُر به طرفش شلیک کرده و خرس به زمین غلتیده بود.😐🔫🐻 لیموچینی قشنگ ترین روزهای خومین در موردان بود.😍🍋 بازار دکان های توی کَندِر[بستر‌رودخانه] سکه می شد. کوش های[دامن‌لباس] پر از لیموی کودکان موردانی و پاسفیدی[اسم‌یک‌روستا] با سرعت در ترازوهای دکان دارها خالی و روی زاگ[کپه‌بزرگ] گوشه مغازه پخش می‌شد. بوی خوش لیموی تازه همه جای روستا و به خصوص فضای دکان های ده را معطر می‌کرد.😇💚 بچه ها، در ازای هر کوش لیمویی که توی ترازوی شکرالله می‌ریختند، شکلات و بیسکویت و از همه مهم تر بادکنک می‌خریدند؛ طاقه های پارچه، گونی های قند کلوخمی و مرودشتی، صابون گلنار، و چراغ قوّه هایی که همیشه آرزو داشتم یک پنج قوه‌اش را داشته باشم، اما با یک کوش و دو کوش لیمو نمی‌شد خریدش و ده من لیمو می‌خواست😟، همه این ها توی مغازه شکرالله پیدا می‌شد.😅 شب ها، توی کندر، تا پاسی از شب برو بیا بود. نور کامیون هایی که در حال بارگیری بودند گاهی روی کوه می‌افتاد.🚛🚚 بچه ها با چراغ قوه های قلمی‌شان در شب🌙 تاریک عالمی داشتند و روزها توی باغ ها پُر از های و هوی کارگرانی بود که با چوب های بلند می‌افتادند به جان درختان لیمو و صاحب باغ، برای تشویق کارگران به کار بیشتر، تند تند بر خاتم انبیا، محمد مصطفی، صلوات می‌فرستاد.😌💖 کارگران، میان شاخه های پُرخار، تا دانه آخر لیموها را می‌چیدند و زنان کارگر، با تولک و هِندا، به جمع آوری لیمو مشغول می شدند.🍋✨ آنها لیموها را در گونی ها می‌ریختند و بارکش ها به زاگ می‌رساندند و غروب که می‌شد بارخرها با قپان های سنگین فلزی می‌رسیدند و زاگ لیمو را، که همه به گونی رفته بود، وزن می‌کردند و بارکش ها گونیشهای سنگین را روی پشت خود تا کنار کامیون، که توی کندر منتظر بار ایستاده بود، می‌بردند و بارخر رسیدی به صاحب باغ می‌داد تا روزهای بعد برود و پولش را بگیرد.💴💶 سرخوشی‌ما تا اواسط شهریور بیشتر دوام نداشت. برمی‌گشتیم به پاسفید با لباس‌های نو نوار، که از دکان شکر‌الله خریده بودیم، برای مدرسه.😫😑📚 ..🖇 🖨 ❗️ @Razeparvaz|🕊•
•••📖 📚 نمی‌دانم چقدر از راه را رفته بودیم که دستی خورد روی شانه ام.😨 باز همان سرباز کُرد عراقی بود.🙄 رسیده بودیم به اول شهر بصره و او اصرار داشت خانه ها و خیابان های بصره را ببینم.😑🤦🏻‍♂ ـ هی، خالو احمد، بلند شو ببین. رسیدیم بصره.👀 نگاه کن آدمارو.🤨 آفتاب داشت آن طرف شهر بصره غروب می‌کرد. مردان عرب، با دشداشه و عقال و دمپایی، در پیاده‌روهای شهر می‌رفتند و می‌آمدند.🚶🏻‍♂🚶‍♀ زن ها، با چادرهای سیاه عربی، جلوی خانه‌هایشان ایستاده بودند و با هم حرف می‌زدند.💁🏻‍♂💁🏻‍♀ زندگی آنجا هم جریان داشت؛ مثل رود بزرگی که سنگین و پُر آب از وسط شهر بصره می‌گذشت.🍃🌊 قایق ها و لنج ها بر سطح آرام و کم تحرک رود دیده می‌شدند. زندگی جریان داشت. رود جریان داشت.🌱✋🏻 مردی، با پلاستیکی گوجه در دست، از روی پل رد می‌شد. از آن بالا می‌شد قسمت بیشتری از شهر بصره را دید.😲 مردها و زن‌ها و بچه‌ها در ماشین‌ها در رفت و آمد بودند.🚗🚕🚙🚌🚎 بچه ها با دشداشه توی زمین های خاکی فوتبال بازی می‌کردند. زندگی جریان داشت. رود جریان داشت.🌿✨ همه آزاد بودند هر جا که دلشان می‌خواهد بروند.💔 بچه‌ای حتی یک بغل نان گرم خریده بود و می‌برد خانه که بگذارد توی سفره و لابد بوی نان گرم بپیچد توی خانه و شب سفره پهن بشود و شام بخورند؛ بی‌دغدغه، بی‌هراس، با دستانی که بسته نیست و آینده‌ای که مبهم و تاریک نیست.☹️😪 در آن لحظه ها چقدر به خوشبختی آن مرد گوجه به دست و کودکانی که فوتبال بازی می‌کردند و زنانی که با هم گرم گفت وگو بودند غبطه می‌خوردم.🤕🍅 آیفا سر پل بزرگ بصره ایستاد. مردمی که در حال عبور و مرور بودند زود فهمیدند مسافران خودروهای نظامی، که با استیشن های شیشه دودی اسکورت می‌شوند، اسیران ایرانی اند.🤕😩 آن ها دور آیفا تجمع کرده بودند و برای دیدن ما یک دیگر را کنار می‌زدند.😣😒 زنی میان سال، که چادری عربی روی سر و ردیفی از نقطه های سبز خالکوبی میان ابروهایش داشت، چشمش که به اسرای مجروح و خسته افتاد، نرمی انگشت سبابه اش را گاز گرفت.🤒🧕🏻 بعد ناخن های دستش را کشید روی صورتش.😱 بعد دست راستش را زد روی دست چپش.✋🏾 آهی کشید، سرش را به طرف آسمان گرفت، دعایی کرد، و بعد با گوشه چادرش نم اشکی را که در گودی چشمانش نشسته بود پاک کرد🙄😐🤷🏻‍♂ با صدایی که من هم شنیدم گفت: «الله کریم!» و خودش را از میان جمعیت بیرون کشید و رفت.😶👋🏽 🧔🏻مردی، که فرق سرش مو نداشت، با ریش نامرتب و بلند و چشمانی نامهربان، همه را کنار زد و خودش را تا کنار لوله تفنگ سرباز کرد رساند. 🗣چیزهایی، که لابد فحش بود، با صدای بلند گفت و بعد انگشت سبابه اش را گرفت زیر حلق خودش و محکم کشید و در همان حال زبانش را تا نیمه بیرون آورد و من از همه آن حرکات برداشتم این بود: «فلان فلان شده ها ... حقتان است که همه تان را سر ببُرند!»😐🤬🗡 او، بعد از این تهدید، همة آب دهانش را یک جا کرد و تا آنجا که زور داشت آن را پرت کرد توی ماشین و راهش را کشید و رفت😐🙆🏻‍♂🚶🏻‍♂ ..🖇 🖨 ❗️ @Razeparvaz|🕊•
[• 🎁 •] امام‌رضا‌‌﴿؏﴾: هدیـہ کینہ‌ها را از دلھـا مےزُداید . . .🧡 📚عیون‌اخبارالرضا؏؛ج۲؛ص۷۴ @Razeparvaz|🕊•
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️ . عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا میلیوݧ‌ها دعا خوندھ بشہ🌿 . 🌙 🙂 @Razeparvaz|🕊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسـم‌الله‌الرحمٰـن‌الرحیـم
[🌿♥️•° •اين‌رَقصِ‌جنون‌در‌سرِ‌هر‌بي‌سر‌و‌پا نيست• •جزنامِ‌حسين‌ابن‌علي،در‌سرِ‌ما نيست• ♥️ @Razeparvaz|🕊•
سلاماً عَلَی مَن حـٰارَبو الّیل و عِند الصّبـٰاح بالاکفانِ قَدعادو... سلام بر‌کسانے کھ شب را می‌جنگند و صبح هنگام با کفن باز مۍگردد..✋🏼 💔 @Razeparvaz|🕊•
،نویسے‌با‌~؏شۡ‌قافــ~؟!➜🕊 -⇣•●🍊〰🌱●• اِي‌خداي‌پناه‌دهنده.••͜ اینجا‌منظور‌همون‌آدمایین‌که خدا‌رو‌به‌هیچ‌و‌پوچ‌فروختن... کسایی‌که‌به‌خالقشون‌اعتماد نکردن! یه‌چیزبگم... اول‌باخودمم دوم‌باخودمم سومم‌باخودمم شماهم‌اگردوست‌ داشتید‌به‌خودتون‌بگیرید🖐🏻🌱 میگفت: ای‌بنده‌ام‌یه‌وقت‌نرسه‌به‌غیر‌من‌به‌کسی پناه‌ببری‌اااا... میگفت: هیچکی‌جز‌من‌هواتو‌نداره...🚶🏿‍♂️ راست‌میگه‌ها( : جدی‌جدی‌وقتی‌خدا‌هوامونو نداشته‌باشه...هیچیم-! هیچ‌به‌تمام‌معنا---💔 خدا‌بارها‌بهمون‌گفته‌من‌هواتونو دارم،،،شما‌برگردید!☔️ خدا‌که‌زیر‌قولش‌نمیزنه!🧡☁️- -آیـه |سوره‍ →-! ؏ @Razeparvaz |🕊•
یعنے . . . • کۅچھ خݪوتے را مےخواهم👀..؛ بےانتھا، بڕای ڔفتن . . .🖐🏽 بےواژه، بڕای سڔودن . . .🗣 و آسمانے بڕای پࢪواز کڔدن . . .🕊 عاشقانھ اۅج گڔفتن . . .💕 ࢪهاشدن . . .🚶🏻‍♂ • 🌱 @Razeparvaz|🕊•
‌‌‌‌‌💡°•. . امیݧ بودݧ و امانتدارۍ او چناݧ بود کھ در دوراݧ جاهلیټ او را بھ امیݩ نامگذارۍ کرده بودند :) . - حضرت‌آقـٰا🌱 @Razeparvaz|🕊•
🥀⚡ رزمے‌ کار بود و خوش هیڪل .قبݪ از اذان صبح دیدم نماز شݕ میخونہ با اون هیڪل درشت مثل یہ بچہ سرش رو انداختہ بود پاییݩ. با یہ آرامش خاصے حمد و سوره میخوند.💫 رسید بہ تشہد ،یہو تیر اومد و خورد بہ سینہ‌اش . نمیدونم تیر از ڪجا پیداش شد ،درد مے ڪشید و بہ روی خودش نمے آورد.🤕 نمازش رو نشڪست تا اینکہ افتاد. دویدم و رفٺم بالا سرش. دیدم آروم داره سلام آخر نمازش رو میگہ: السلام عݪـیـڪم و رحـمتہ الله و بـرڪاتہ ....✋🏼 همراه نمازش تموم ڪرد ....💔 (📚منبع :ڪتاب روایٺ مقدس،صـــ۲۰۵ـــ📚). ؏ @Razeparvaz‌|🕊•
رای مدافعان حرم در انتخابات سال ۹۶... @Razeparvaz|🕊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●💛|°• 📹|• ࢪفیق‌بازۍ بہ سبک شهدا 🎙بہ ږوایت: حاج‌حسـین‌یکتا @Razeparvaz|🕊•
🤕•° کولہ پشتےاش کہ پر از گلولہ بود..؛ آتیش گرفت . . .🎒🔥 نتۅنستند کۅلہ‌رو ازش جدا کنند..🤯 از بچہ‌ها خواست بہ ࢪاه خۅدشون ادامہ دهند و با  دهاݧ خۅدش رو بست تا عملیات لـو نرود . . .😷🤞🏼 • تنھا کـف پوتیݧ‌هاش کہ نسۅز بود باقے ماند ...😞💔 -بسیجے۱۶ سالھ لشکࢪ ۴۱ ثاࢪاللھ🖐🏻🍃 🌱 💛 @Razeparvaz|🕊•
. هرکس کہ بیشتر برایِ خـدا کار کند بیشتر باید فحـش بشنود ما باید برای استقـامټ ساختہ ‌شویم برایِ تحمل تہمت، افتـراء و درۅغ چۊن ما اگر تحمل نکنیم باید میداݧ را خالۍ کنیم...🚶🏻‍♂ . 🌱 @Razeparvaz|🕊•
4_5953764771877619431.ogg
1.55M
🎙 •| گناه نکردن مهمـتر از کارخُـوب انجام دادنِ...!!! +توصیه میشود گوش کنیدونشردهید🌿 @Razeparvaz|🕊•