•••🕊
فعالیـت امروز ڪانال متبرڪ به نام شـهید
#محمدحسینجنیدی🌿🌻
تاریخ تولد:۱۳۱۳/۷/۱
محل تولد: ورامین
تاریخ شهادت:۱۳۶۴/۸/۶
محل شهادت:میاندواب
وضعیت تأهل:متاهل
مزار شهید: شهدای پیشوا
#روزی۵صلوات♥️
@Razeparvaz|🕊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری📲
•| وآنجاستکهشهیدچمرانمیگوید:♥️
وَقتیعَقلعاشِقشود... :)
@Razeparvaz|🕊•
°•⌈✌️🏻😏💣⌋•°
پاسدارِ آقا نمےماند
تا ظهـور را ببیند ...🔥
شهید مےشود
تا ظهـور نزدیڪ شود ...🕶👊🏻
" اللّٰھُـمعجِّللِوَلیڪَالفَرَجْ "
#شهیدابراهیمخلیلی🌱
@Razeparvaz|🕊•
📝|• در وصیتنامہاش نوشټ⇩
دۅست داشتم قبل از رفتن،
حضࢪتآقا دست متبرکشان
را بہ رویسࢪمان بکشند اما
قسمت نشد . . .💔🖐🏻
رهبࢪانقلاب بر مزاࢪ شهید↯ #محسنقوطاسلو🌿
@Razeparvaz|🕊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•●↻
بیچاڔه منـم کہ یڪ عمر...⌛️
عادټ کردم به جدایۍ...💔
با اینکہ غافلم از تـو...シ
اُمیدواࢪم کہ بیایۍ..🖐🏼
#ڪلیپ🎬
#ارسالی🌱
@Razeparvaz|🕊•
مےگفت:
هروقت احساس تنهایے کردی
بدون خدا همرو بیرون کرده
تا خودت باشے و خودش :)
@Razeparvaz|🕊•
[• #فروتنے🌱 •]
امامرضا﴿؏﴾:
فروتنے آن است کہ...؛
با مردم چنـان رفتـار کنے کہ
مےخواهے با تو رفتـار کنند!:)
📚مسندالامامرضا؏؛ج۱؛ص۲۷۴
#حدیثبیستونهم
#چهلحدیثزندگےساز
@Razeparvaz|🕊•
.
+یعنے میشه امام زمان با خودڪارِ سبز
دور اِسممون خط بڪشه؟
بگه اینم نگه داریم...
شاید به درد خورد...
شاید گناهاش امون داد(:
شاید برگشت پیشمون♥️🕊
.
#اعوذباللهمنشرنفسے
#میشهیعنی؟!🤕
@Razeparvaz|🕊•
:")°•.
این جواناݧ ما
به راههای آسمان آشناترند ؛
تا به راههای زمین ...👀⚡️
#شهیدآوینی🌱
@Razeparvaz|🕊•
آرزۅ دارم کہ . . .
حکومتاسلامے تشکیل شود،🤞🏻
و آنزمان بزرگترین افتخارم این
است کہ رفتگࢪخیابانهایش باشم...
#شهیدنوابصفوی🌱
@Razeparvaz|•
🎼واکنششهیدبه
🎧بهصدایخوانندهزن...
🏢ازدانشگاهاومدخونه
😑خیلیخستهبود.
🤔پرسیدمچیشده؟!
خندیدوگفت:تهرانماشینسوار
🚗شدمکهبیامقم. رانندهوسط
🥁اتوبانصدایموسیقیشو
بردبالا. تحملکردموچیزی
🗣نگفتمتااینکهدیگهصدای
👩زنروداشتپخشمیکرد!
🛣منمبااینکهوسطبیابون
🔕بودمگفتمیاکمشکن
🚶♂یامنپیادهمیشم!؟
🚖اونمنامردینکردوزدکنار!
😁منمکمنیاوردموپیادهشدم!
#شهیدمحمدمهدیلطفینیاسر🌱
@Razeparvaz|🕊•
- بسیجیِ،شھید !
همیندوواژهساݪهاست
ڪہبھدادِانقلابرسیدهاست؛
دراوجِفتنههآوسختیهاو... !
وبسیجےعشقےدرسینہدارد
کھهیچقدرتےراتوانِمقابلہ
باآننیست
عشقِبھ #شھادت !🌱
+هرڪہبسیجیتر....پَـــر(:"
@Razeparvaz|🕊•
•°
بَراۍ خُـدا باشیم تا↶
نازِمان را فَقط⇇او بِڪِشَد
ناز ڪَشیدنِ خُدا↭مَعنایَش
شَهادت اَست...🌸
@Razeparvaz|🕊•
•°🍏🌱✿’’
••یاایُّھاالسَّماءُ
فَحِضنُڪ...؟!
+ا؎آسمانم!(:
آنآغوشپرازرَهایۍاتڪو؟!🕊🌱-
@Razeparvaz|🕊•
•••📖
#بخش_سی_و_پنج
#کتابآنبیستوسهنفر📚
اول اردیبهشت ماه بود.📆
هنوز نمیدانستیم کی قرار است عملیات بشود.🤭 اما وقتی آیفاها[کامیونهاینظامیمخصوصحملنیروهاومهمات]🚛🚚 از راه رسیدند و گردان شهید باهنر، که ما بودیم، را سوار کردند و از پادگان خارج شدیم، معلوم شد شبی از همین شب ها عملیات شروع خواهد شد.🤩😎
چهار پنج کیلومتر که از شهر زخمی حمیدیه رد شدیم، آیفاها از سمت چپ جاده آسفالت به زیر آمدند و ده کیلومتری در جادهای خاکی پیش رفتند.🤨
رسیدیم به جایی که یک ردیف درخت گز جاده را تا محوطهای باز، که از قبل در آن چادر زده بودند، همراهی میکرد.🌳🌲 چادرها خالی بودند و منتظر چادرنشینانی که ما بودیم.😌
آن لیوان چای داغ که در پادگان دشت آزادگان مهمان اشرف بودم همچنان وسیلهای بود برای ادامه دوستی گرم گروه سه نفره ما و گروه پنج نفره بچههای کرمان.💚
با هم در یک چادر بار و بنه گذاشتیم.از میان بچههایکرمان ارتباط برقرار کردن با مجید ضیغمی راحتتر بود.😅
مجید دستانی ظریف داشت و صورتی کشیده با خال های قهوه ای ریز.👱🏻♂دو دندان درشت پیشینش، که اندکی از هم فاصله داشتند، خنده های او را دوست داشتنی میکردند.😍💫
عادت داشت وقتی با تو صحبت میکرد سر نخ یکی از دکمه های لباس نظامیات را پیدا کند و بعد آن را آهسته آهسته، طوری که متوجه نشوی، بکشد تا جایی که دکمه بیفتد و تو متوجه بشوی و او بزند زیر خنده!😂🤦🏻♂
علی و محمود و مجید و رسول دو به دو با هم پسرعمو بودند. محمود، که سن و سالش از علی بیشتر نبود، کادر رسمی سپاه بود و لباس سبز پاسداری می پوشید.🌱
تُپل بود و برخلاف همهشری های سرخ و سفیدش به سبزه میزد.😁
در فرسیه هم، مثل همیشه، هر روز دویدن صبحگاهی داشتیم. از جاده خاکی و از کنار شه گزها رد میشدیم و درست وقتی که نفس هایمان به شماره میافتاد فرمانده گروهان دستور بازگشت میداد.😩
در مسیر، گاهی به گروهان دیگری برمیخوردیم. این طور مواقع رسم بود فرمانده با صدای بلند نیروهای گردان عبوری را به نیروهای تحت آموزش خودش نشان دهد و بلند، طوری که همه بشنوند، بپرسد: «اینا کی ان؟»🤨 و نیروهایش بگویند: «منتظران مهدیان!»😎
تکرار دوی صبحگاهی و دیدن مکرر گروهان همسایه زمینه ای برای شوخی و سرگرمی درست میکرد. 😂
گاهی فرمانده، به روال معمول، می پرسید: «اینا کی ان؟»🤨 و بچه ها به شیطنت و با هماهنگی قبلی بلند می گفتند: «افغانیان!»😂
زندگی میان قیل و قال چادرها خوش میگذشت؛ ورزش صبحگاهی، جلسات دعا و مناجات و نوحه خوانی، جمع شدن اطراف زمین والیبال و تماشای آبشار زدن اکبر دانشی و صادق هلیرودی، بچه رابُر، رفتن برای شنا در رودخانه ای که از آن حوالی، پر آب، میگذشت و پریدن از بلندترین شاخه درخت پیر لب رودخانه در آب.🙃
این همه اوقاتی خوش در آن سبزدشت بهاری خوزستان برای ما درست میکرد. همان جا که پیرمردی عرب، بیدغدغه از جنگی که کمی آن طرفتر در جریان بود، توی مزرعهاش زحمت میکشید؛ چنان جدّی و امیدوار که انگار جنگی در مملکت نیست.😂❤️
صبح ها، از دوی صبحگاهی که برمی گشتیم، پیرمرد مشغول آبیاری یا علفزنی کرتهایکلم بود و من در احوال او دقیق میشدم که چگونه در فاصله کمی از مواضع دشمن زندگیاش را عادی پیش میبرد.😯
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
@Razeparvaz|🕊•
•••📖
#بخش_سی_و_شش
#کتابآنبیستوسهنفر📚
اول بار که به مزرعه کلم پیرمرد برخوردیم او توپ های کلم را از بوته ها کنده بود که برای فروش به شهر بفرستد.🤠🚚💵
فکر کردم با کوتی هندوانه روبهرویم و برای مزه کردن آن هندوانه های شیرین چه فکرها که به ذهنم خطور نکرد.😋😍اما آن ها کلم بودند؛ سفت و تودرتو.😐😑
یکی از آن روزها امام جمعه کرمان، سید یحیی جعفری، و روزی دیگر آقای فخرالدین حجازی به دیدنمان آمدند.😇 حجازی با خطابه های غرّایش سرشناس ترین خطیب کشور بود✔️
لباس فرم سپاه را پوشیده بود که چندان هم به قد و قامتش نمیآمد.😑
یک روز هم یک روحانی خوش سیما و ستبرقامت آمده بود برای تبلیغ.🤔
زیر عبایش لباس فرم سپاه پوشیده بود و چقدر اصرار داشت که در حال سخنرانی و بازدید از رزمندگانْ عکس یادگاری بگیرد.😄📸
هر وقت عزم منبر میکرد از جیب شلوارش دوربین کوچکی بیرون میآورد و میداد به دست یکی از رزمنده ها و بعد عکس گرفتن با آن را یادش میداد.📝
آن گاه سخنرانیاش را آغاز میکرد و در حین سخن گفتن حواسش به عکاسها هم بود که از کدام زاویه دارد از او عکس میگیرد🙄😐از این کارهای او حس خوبی نداشتم😓
کمتر از یک هفته از آمدنمان گذشته بود که هوای اهواز به سرم زد و بامیه خوردن لب کارون. 😢😋
با حسن اسکندری به چادر محمدرضا حسنی سعدی، معاون گردان، رفتیم تا پای برگه مرخصیمان را امضا کند.😅📄
نشسته بود روی تکه حصیری که انتهای چادر روی خاک ها فرش شده بود و داشت به کسی بیسیم میزد.🗣
کُلمن آبی کنارش روی خاکهای کف چادر بود که چکه هایش سوراخ درست شده در خاک را به تقلا عمیق و عمیق تر میکرد.🤒
معاون گردان بیش از آنکه انتظار داشتیم تحویلمان گرفت.☺️ لباس سپاه تنش بود. من به خوش خلقی هر که در این لباس دیده بودم عادت داشتم.😅💛
پرسید: «اهواز چه کار دارید؟»🤔
کار واجب داشتیم!😬 باید ساک هایمان را، که عکس ها و وصیت نامه و کُلی لباس چرک داخلشان بود، تحویل تعاون سپاه میدادیم تا به خانواده هایمان برساند.📦
کار دیگرمان هم البته قدم زدن لب کارون بود و یک بار دیگر خوردن بامیههای پرشیره و براق آن مرد عرب دوره گرد.😍
مهم تر از اینها گرفتن آخرین عکس یادگاری کنار پل قوسی اهواز بود. اگرچه همه این ها را به آقای حسنی سعدی نگفتیم، او به سادگی زیر برگه مرخصی یک روزهمان را امضا کرد و دو ساعت بعد، تکیه داده بر نرده های کناره کارون، عکاسی دوره گرد آخرین عکس دوران رزمندگی را از ما گرفت.🙂📸
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
@Razeparvaz|🕊•
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️
.
عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا
میلیوݧها دعا خوندھ بشہ🌿
.
🌙 #گوشبدیدنوازشرۅحرۅ🙂
@Razeparvaz|🕊•
.
امروز بر اين
گداي آستانت صدقھ بدھ ؛
درڪ عبارت " رِضـاً بِ رضاك را.... "
#چهارشنبههایامامرضایی💛🍃
@Razeparvaz|🕊•
•••🕊
فعالیـت امروز ڪانال متبرڪ به نام شـهید
#حیدرابراهیمخانی🌿🌻
تاریخ تولد:۱۳۶۵/۱۰/۲
محل تولد: ملایر
تاریخ شهادت:۱۳۹۵/۱/۱۴
محل شهادت:العیس اطراف حلب
وضعیت تأهل:متاهل
مزار شهید: گلزارشهدایملایر
#روزی۵صلوات♥️
@Razeparvaz|🕊•
#طنزجبهه😆
از بچه هاے خط نگهدار گردان
صاحب زمان الزمانـ(عج)بود😎
.ميگفتند شبے به كمين
رفته بود كه صداے مشكوکے شنيد😯.
با عجله 🏃
به سنگر فرماندهے برگشت
و گفت: بجنبيد كه عراقـےاند😰
گفتند: شايد نيروهاے خودی باشند؟🤔
گفته بود: نه بابا 🙁
با گوشهاي خودم شنيدم😬👂🏻
که عربے سرفه میکردند🤧😂
@Razeparvaz|🕊•
|●•
ما بیشترین چیزۍ کہ امروز ݪازم داریم..👀؛
این است کہ↯
بچہها بہ طور جدی درس بخوانند🙂📚
#مقاممعظمرهبری🌱
@Razeparvaz|🕊•
کسانی که برای هدایت
دیگران تلاش میکنند؛
بھ جای مُردن، #شھید میشوند...!🕊
#استادپناهیان🌱
@Razeparvaz|🕊•