🌷رازخـــــدا 🌷
#نکات_تربیتی_خانواده 51 🔹 فرق مؤمن و منافق🔻 🌺 پیامبر اکرم (ص) فرمود: «مومن به میل خانوادش غذا میخ
#نکات_تربیتی_خانواده 52
🔶 واقعا اسلام برای خانواده و "خواسته های اهل خونه" ارزش قائل شده.
🔹البته این به این معنا نیست که حتی یه دفعه هم مؤمن به میل خودش غذا نخوره! 😊
💢بلکه به این معنا هست که آدم این روحیۀ تکبر و دلم میخواد گفتن رو کنار بذاره.
✅🌺 آدم خودساخته و سالم کسی هست که سعی میکنه
✔️✔️✔️ با انواع روش ها به خانوادش آرامش و لذت بده.😊😌
خب حالا هر کدوم از شما ببینید که چقدر مومن هستید!
@razkhoda 💖
هدایت شده از 🌷رازخـــــدا 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پروانه ای شبیه به برگ که از این ویژگی برای استتار بهره می برد
امام على عليه السلام:👌
سپاس خدايى راكه به وسيله آفرينش خود،براى آفريدگانش متجلّى شده
نهج البلاغه،قسمتی ازخطبه108
@razkhoda
🌷رازخـــــدا 🌷
* #لذت_آغوش_خدا.... * 50 💕◈•══•🔹💢🔶🌺 #مدیریت_رنج_ها 49 "علت رنج هام چیه؟" 💢 یکی از سؤالات رایج د
* #لذت_آغوش_خدا.... * 51
💕◈•══•🔹💢🔶🌺
#مدیریت_رنج_ها 50
"رابطۀ رنج و ایمان"
🔶یکی از مسائل مهم در مورد رنج اینه که
«ببینیم رنج با چه چیزهایی مرتبط هست».
✅ مثلاً رنجِ رسیدنِ به «عشق الهی» با «صبوری کردن ما» مرتبط هست.
اما یکی از موضوعات مهم، ارتباط رنج با ایمان هست.
👆💢🌺👆
✔️ رسول خدا ص میفرماید: «کسی که اکثر همّ و تلاشش رسیدن به خوشیها و شهوات باشد، از قلبش حلاوت ایمان زدوده میشود و ایمان دیگر برای او شیرین نیست...؛
مَنْ کَانَ أَکْثَرُ هَمِّهِ نَیْلَ الشَّهَوَاتِ، نَزَعَ مِنْ قَلْبِهِ حَلَاوَةَ الْإِیمَانِ».
⭕️ علت اینکه میبینید خیلی از مذهبی های ما، از دینداریشون لذّت نمیبرن، اینه که «خیلی دنبال لذّت های نفسانی هستن»....
⛔️ کسی که مدام دنبال لذّت های نفسانی باشه، لذّت ایمان رو نمیچشه...
این پیام خیلی مهمه...
خیلی...👆👆👆
#رابطه_رنج_و_ایمان
╔››═:":══💖══:":═‹‹╗ @razkhoda
╚››═:":══🌷══:":═‹‹╝
#حدیث_رازخدا 🌹
🔺️زود قضاوت نکن صبور باش
❤️امام علی (علیه السلام):
💠هرگاه سخنی از شخصی سر زد و تو می توانی برای آن توجیه خوبی بیابی به آن گمان بد مبر🍃
📖نهج البلاغه ، حکمت ۳۶۰
🌸🍃 @razkhoda
🌷رازخـــــدا 🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 6⃣6⃣ ✅ #فصل_شانزدهم 💥 رزمندههای کمسن و سالتر با دیدن من و بچهها انگار که ب
🌷 #دختر_شینا – قسمت 7⃣6⃣
✅ #فصل_شانزدهم
💥 بعد از رفتن بچهها،شیر سمیه را دادم و او را خواباندم.خودم هم لباسهای کثیف را توی تشتی ریختم تا ببرم حمام و بشویم که یکدفعه صدای وحشتناکی ساختمان را لرزاند.همه سراسیمه از اتاق بیرون آمدند. بچهها از ترس جیغ میکشیدند. تشت را گذاشتم زمین و دویدم پشت پنجره. قسمتی از پادگان توی گرد و خاک گم شده بود.خانمها سر و صدا میکردند و به اینطرف و آنطرف میدویدند. نمیدانستم چهکار کنم. این اولین باری بود پادگان بمباران میشد.
💥 خواستم بروم دنبال بچهها که دوباره صدای انفجار دیگری آمد و انگار کسی هلم داده باشد،پرت شدم به طرف پایین اتاق. سرم گیج میرفت؛اما به فکر بچهها بودم.تلوتلوخوران سمیه را برداشتم و بدوبدو دویدم طبقهی اول.
سمیه ترسیده بود.گریه میکرد و آرام نمیشد. بچهها هنوز داشتند توی همان اتاق بازی میکردند.آنقدر سرگرم بودند که متوجهی صدای بمب نشده بودند. خانمهای دیگر هم سراسیمه پایین آمدند.
بچهها را صدا کردیم که دوباره صدای انفجار دیگری ساختمان را لرزاند.این بار بچهها متوجه شدند و از ترس به ما چسبیدند.
💥 یکی از خانمها اتاق به اتاق رفت و همه را صدا کرد وسط سالن طبقهی اول. ده پانزدهنفری آدم بزرگ بودیم و هفت هشتتایی هم بچه. بوی تند باروت و خاک سالن را پر کرده بود.بچهها گریه میکردند. ما نگران مردها بودیم. یکی از خانمها گفت:«تا خط خیلی فاصله نداریم.اگر پادگان سقوط کند،ما اسیر میشویم.»
💥 با شنیدن این حرف دلهرهی عجیبی گرفتم.فکر اسارت خودم و بچهها بدجوری مرا ترسانده بود.وقتی اوضاع کمی آرام شد،دوباره به طبقهی بالا رفتیم. پشت پنجره ایستادیم و ردّ دودها را گرفتیم تا حدس بزنیم کجای پادگان بمباران شده که یکدفعه یکی از خانمها فریاد زد:«نگاه کنید آنجا را،یا امام هشتم!»
💥 چند هواپیما در ارتفاع پایین در حال پرواز بودند. ما حتی رها شدن بمبهایشان را هم دیدیم.تنها کاری که در آن لحظه از دستمان برمیآمد، این بود که دراز بکشیم روی زمین.دستها را روی سرمان گذاشته و دهانمان را باز کرده بودیم. فریاد میزدیم:«بچهها! دستها را روی سرتان بگذارید. دهانتان را نبندید.»
💥 خدیجه و معصومه و مهدی از ترس به من چسبیده بودند و جیک نمیزدند. اما سمیه گریه میکرد.در همان لحظات اول،صدای گرومپگرومپ انفجارهای پشت سر هم زمین را لرزاند.با خودم فکر میکردم دیگر همه چیز تمام شد. الان همه میمیریم. یکربعی به همان حالت دراز کشیدیم. بعد یکییکی سرها را از روی زمین بلند کردیم.
💥 دود اتاق را برداشته بود. شیشهها خرد شده بود،اما چسبهایی که روی شیشهها بود، نگذاشته بود شیشهها روی زمین یا روی ما بریزد. همان توی پنجره و لابهلای چسبها خرد شده و مانده بود. خدا را شکر کردیم کسی طوری نشده.
💥 صداهای مبهم و جورواجوری از بیرون میآمد. یکی از خانمها گفت:«بیایید برویم بیرون. اینجا امن نیست.» بلند شدیم و از ساختمان بیرون آمدیم. دود و گرد و غبار به قدری بود که به زور چند قدمیِمان را میدیدیم. مانده بودیم حالا کجا برویم.
یکی از خانمها گفت:«چند روز پیش که نزدیک پادگان بمباران شد، حاجآقای ما خانه بود. گفت اگر یک موقع اوضاع خراب شد،توی خانه نمانید. بروید توی درههای اطراف.»
💥 بعد از خانههای سازمانی،سیم خاردارهای پادگان بود. اما در جایی قسمتی از آن کنده بود و هر بار که با صمد یا خانمها میرفتیم پیادهروی،از آنجا عبور میکردیم؛اما حالا با این همه بچه و این اضطراب و عجله، گذشتن از لای سیمخاردار و چالهچولهها سخت بود. بچهها راه نمیآمدند. نق میزدند و بهانه میگرفتند.
💥 نیمساعتی از آخرین بمباران گذشته بود. ما کاملاً از پادگان دور شده بودیم و به رودخانهی خشکی رسیده بودیم که رویش پلی قدیمی بود. کمی روی پل ایستادیم و از آنجا به پادگان و خانههای سازمانی نگاه کردیم که ناگهان چند هواپیما را وسط آسمان دیدیم.
💥 هواپیماها آنقدر پایین آمده بودند که ما به راحتی میتوانستیم خلبانهایشان را ببینیم. حتم داشتیم خلبانها هم ما را میدیدند. از ترس ندانستیم چطور از روی پل دویدیم و خودمان را رساندیم زیر پل. کمی بعد دوباره صدای چند انفجار را شنیدیم. یکی از خانمها ترسیده بود. میگفت:«اگر خلبانها ما را ببینند، همینجا فرود میآیند و ما را اسیر میکنند.»
💥 هر چه برایش توضیح میدادیم که روی این زمینها هواپیما نمیتواند فرود بیاید، قبول نمیکرد و باز حرف خودش را میزد و بقیه را میترساند. ما بیشتر نگران خانمی بودیم که حامله بود. سعی میکردیم از خاطراتمان بگوییم یا تعریفهایی بکنیم تا او کمتر بترسد؛ اما هواپیماها ولکن نبودند. تقریباً هر نیمساعت هفت هشتتایی میآمدند و پادگان را بمباران میکردند.
🔰ادامه دارد...🔰
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
@razkhoda
🌷رازخـــــدا 🌷:
🔆بیایید "با خدا" زندگی کنیم، نه اینکه گاهی به او سر بزنیم...!!!
🔆تا با کسی "زندگی" نکنی نمیتوانی او را بشناسی و با او "انس" بگیری....
🔆 اگر مدتی "شب و روز با کسی زندگی کنی" به او "انس" خواهی گرفت..
اگر با خدا انس پیدا کنی، شدیدا به او علاقمند میشوی..!!!
خدا تنها انیسی است که مأنوس خود را هرگز تنها نمیگذارد.
💎استاد پناهیان💎
@razkhoda