eitaa logo
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
440 دنبال‌کننده
3هزار عکس
287 ویدیو
29 فایل
ما اینجا جمع شدیم که بگیم... 💯میشه هم دیندار بود و هم به بالاترین لذت ها رسید رسالت دین در همین هست 👆 ارتباط با ما: @hajeb114
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹میلاد حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک🌹 ✅جوانان را درياب، زيرا كه آنان سريع تر به كارهاى خير روى مى آورند. 🌺امام صادق(ع)🌺 📚كافى، ج ۸ ،ص ۹۳ 🍃🌸 @razkhoda 🌸🍃
🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 🌹ابو محمد عبدالله بن محمد روایت کرده است: 🌺روزی علی اکبر علیه السلام از امام حسین علیه السلام انگور خواست، در حالی که فصل انگور نبود . 🌸آنگاه امام حسین علیه السلام دست بر دیوار مسجد زدند، یکباره دیوار مسجد از هم شکافت و از آن انگور و موز خارج شد و به علی اکبر علیه السلام دادند و فرمودند: آنچه خدا برای اولیای خود نگه داشته بهتر است. 📙مدینة المعاجز،ج۲،ص۱۲۲ 🌷 @razkhoda 🌷
به وقت آرامش! ماسوله ی زیبا 😍 🍃🌸 @razkhoda 🌸🍃
#زندگی_بهتر 💯یعنی اینڪه منتظر نمونی خونوادت بهت محبت کنند ✔️بلڪه قبل از هرکسی تو محبت ڪن وعشق رو به خونوادت هدیه ڪن💞 👈مطمأن باشن خدا ده برابرش رو واست جبران میڪنه😉😍 🍃🌸 @razkhoda 🌸🍃
👀👀 🌀♨🌀سیستم دنیا طوریه ڪه... 🚫⛔🚫اگه دنبال "لذت ارتباطِ حرام"بری ✔️حتما "لذت ارتباط حلال" ازت گرفته میشه🚫⛔🚫 ♨⛔♨⛔♨⛔♨ 🍃🌸 @razkhoda 🍃🌸
🎆 رمان شب 72 " شبیه پدر " ❤️ دستش بین موهام حرکت می کرد ... و من بی اختیار، اشک می ریختم ...😭 ⭕️ غمِ غربت و تنهایی ... فشار و سختی کار ... و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم... 🔸– خیلی سخت بود؟... 🔹– چی؟... 🔸– زندگی توی غربت... ❇️ سکوتِ عمیقی فضا رو پر کرد ... قدرتِ حرف زدن نداشتم ... و چشم هام رو بستم ... حتی با چشم های بسته ... نگاهِ مادرم رو حس می کردم... 🌷–خیلی شبیه علی شدی ... اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت ... بقیه شریکِ شادی هاش بودن ... حتی وقتی ناراحت بود می خندید ... که مبادا بقیه ناراحت نشن... 🌺 _ اون موقع ها ... جوون بودم ... امّا الان می تونم حتی از پشتِ این چشم های بسته ... حس دختر کوچولوم رو ببینم ... ❣ 🔵 ناخودآگاه ... با اون چشم های خیس ... خنده ام گرفت ... دختر کوچولو... ☺️ چشم هام رو که باز کردم ... دایسون اومد جلوی نظرم ... با ناراحتی، دوباره بستم شون... 😔 –کاش واقعاً شبیه بابا بودم ... اون خیلی آروم و مهربون بود... چشمِ هر کی بهش می افتاد جذبِ اخلاقش می شد ... 💢 _ ولی من اینطوری نیستم ... اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم ... نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم ... من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم ... خیلی... 🔸 سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم ... اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت ... دلم برای پدرم تنگ شده بود ... و داشتم کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم ... علتِ رفتنم رو هم نمی فهمیدم ... و جوابِ استخاره رو درک نمی کردم... 🌸 @razkhoda 💖 🌹
باید فقط به" خدا " پیله کرد 🍀زیرا فقط با او میشود پروانه شد. " خدا " بدون من هم خداست 🍀 ولی من بدون خدا هیچـــم 💞شبتون خـــدایی 🍃🌸 @razkhoda 🌸🍃
سلام دوستان رازخدا😊✋ ✨☕😊🌸 سرتون سلامت💪 زندگیتون پرمهر💞 دلتون شاد😍 یکشنبه تون آباد 🌸🍃 🍃🌸 @razkhoda 🍃🌸
#زندگی بهتر 👈تنها دریڪ صورت حق داری متوقع بشی از همسرت ڪه رفتار وگفتارش صادقانه باشه و اون اینڪه.... 💯 خودت صادق باشی هم در گفتار وهم در رفتار✔️✔️ 🍃🌸 @razkhoda 🌸🍃
هجیج دره ای سبز در دل اورامانات کردستان 👌😍 🍃🌸 @razkhoda 🌸🍃
۷🔰 👈عبادت از واژه ی عبد میاد 💯عبد یعنی بنده بودن و بندگی کردن ✅انسان فطرتا عبد افریده شده اگه خودش تو مسیر بندگی خدا قرار نگیره... ⚠️قطعا و حتما بنده هوای نفس و شیطان میشه و میره به سوی نابودی که افسردگی و حزن یکی از آثارشه😞 حالا بندگی خدا از چه طریقی حاصل میشه⁉️ 👈از طریق اطاعت از دستور طبق برنامه خدا که(( دین)) نامیده میشه ✔️پس به این نتیجه رسیدیم که بندگی خدا موتور شادی و نشاط در زندگیست حالا اینکه ما چرا از دینداریمون به لذت و شادی درون نمیرسیم🤔 رو در ادامه بهش میپردازیم...😊 🍃🌸 @razkhoda 🌸🍃
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 72 " شبیه پدر " ❤️ دستش بین موهام حرکت می کرد ... و من بی اختیار، اشک م
🎑 رمان شب 73 "بخشنده باش" 🕰 زمان به سرعتِ برق و باد سپری شد ... 🔹 لحظاتِ برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم ... نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم ... نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم ...💗 ✈️ هواپیما که بلند شد ... مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم... 😭 📆 حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد ... ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود ... حالتش با من عادی شده بود ... حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم... 🔶 هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید ... امّا کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد ... نه فقط با من ... با همه عوض می شد... 🌺 مثل همیشه دقیق ... امّا احتیاط، چاشنی تمامِ برخوردهاش شده بود ... ادب ... احترام ... ظرافتِ کلام و برخورد ... هر روز با روز قبل فرق داشت... ❇️ یه مدت که گذشت ... حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد... دیگه به شخصی زُل نمی زد ... در حالی که هنوز جسور و محکم بود ... امّا دیگه بی پَروا برخورد نمی کرد... رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن ... به حدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود ... که سوژه صحبت ها، شخصیتِ جدیدِ دکتر دایسون و تقدیرِ اون شده بود ...👏👏 در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم... 📳 شیفتم تموم شد ...لباسم رو عوض کردم و از درِ اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد... –سلام خانم حسینی ... امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ ... می خواستم در مورد موضوعِ مهمی باهاتون صحبت کنم... 📞 🔹 وقتی رسیدم ... از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید ... نشست ... سکوتِ عمیقی فضا رو پر کرد... 👨⚕–خانم حسینی ... می خواستم این بار، رسماً از شما خواستگاری کنم ...اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم...و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم... 😊 این بار مکثِ کوتاه تری کرد... ✅ –البته امیدوارم اگر سوالی در موردِ گذشته من داشتید ... "مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید ....." 🌸 @razkhoda 💖