🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴
#مناسبتی
🌹ابو محمد عبدالله بن محمد روایت کرده است:
🌺روزی علی اکبر علیه السلام از
امام حسین علیه السلام انگور خواست،
در حالی که فصل انگور نبود .
🌸آنگاه امام حسین علیه السلام دست بر دیوار مسجد زدند، یکباره دیوار مسجد از هم شکافت و از آن انگور و موز خارج شد و به علی اکبر علیه السلام دادند
و فرمودند:
آنچه خدا برای اولیای خود نگه داشته بهتر است.
📙مدینة المعاجز،ج۲،ص۱۲۲
🌷 @razkhoda 🌷
👀#نگرش_های_ناب👀
🌀♨🌀سیستم دنیا طوریه ڪه...
🚫⛔🚫اگه دنبال "لذت ارتباطِ حرام"بری
✔️حتما "لذت ارتباط حلال"
ازت گرفته میشه🚫⛔🚫
♨⛔♨⛔♨⛔♨
🍃🌸 @razkhoda 🍃🌸
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 72
" شبیه پدر "
❤️ دستش بین موهام حرکت می کرد ...
و من بی اختیار، اشک می ریختم ...😭
⭕️ غمِ غربت و تنهایی ... فشار و سختی کار ... و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم...
🔸– خیلی سخت بود؟...
🔹– چی؟...
🔸– زندگی توی غربت...
❇️ سکوتِ عمیقی فضا رو پر کرد ... قدرتِ حرف زدن نداشتم ... و چشم هام رو بستم ... حتی با چشم های بسته ... نگاهِ مادرم رو حس می کردم...
🌷–خیلی شبیه علی شدی ... اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت ... بقیه شریکِ شادی هاش بودن ... حتی وقتی ناراحت بود می خندید ... که مبادا بقیه ناراحت نشن...
🌺 _ اون موقع ها ... جوون بودم ... امّا الان می تونم حتی از پشتِ این چشم های بسته ... حس دختر کوچولوم رو ببینم ... ❣
🔵 ناخودآگاه ... با اون چشم های خیس ... خنده ام گرفت ... دختر کوچولو... ☺️
چشم هام رو که باز کردم ... دایسون اومد جلوی نظرم ... با ناراحتی، دوباره بستم شون...
😔 –کاش واقعاً شبیه بابا بودم ... اون خیلی آروم و مهربون بود... چشمِ هر کی بهش می افتاد جذبِ اخلاقش می شد ...
💢 _ ولی من اینطوری نیستم ... اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم ... نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم ... من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم ... خیلی...
🔸 سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم ...
اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت ... دلم برای پدرم تنگ شده بود ... و داشتم کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم ...
علتِ رفتنم رو هم نمی فهمیدم ... و جوابِ استخاره رو درک نمی کردم...
🌸 @razkhoda 💖 🌹
سلام دوستان رازخدا😊✋
#صبحتون_به_نور_خدا_بخیر✨☕😊🌸
سرتون سلامت💪
زندگیتون پرمهر💞
دلتون شاد😍
یکشنبه تون آباد 🌸🍃
🍃🌸 @razkhoda 🍃🌸