🌷رازخـــــدا 🌷
✍ #راز_شادی_درون۱۲🔰 💠 ما وقتی از نشاط و سرور عمیق قلبی صحبت میکنیم، باید تکلیف خودمان را با شادی و
✍ #راز_شادی_درون ۱۳ 🔰
💠 هرکدام از ما اگر عمیقاً شاد نیستیم یعنی دچار بیماری روحی هستیم،
👈لذا نمیتوانیم شادی و شیرینی چیزهایی که خیلی شادیآور هستند- مثل عبادت- را بچشیم.😔
✔️مثل مریضی که ذائقهاش خراب شده و نمیتواند طعم شیرینی را بچشد.
♨️مثلاً کسی که حسود شد، با هیچ چیزی شاد نمیشود، مگر اینکه محسود او نابود شود!❌
💠 شاد نبودن و سرور نداشتن را «نداشتن یک مهارت یا یک صفت خوب» تلقی نکنیم!⚠️♨️⚠️
💯 بلکه شاد نبودن را علامت این بگیریم که «من یک بیماری روحی دارم و عمیقاً دچار یک عادت غلط هستم!» ✔️
✅لذا برای شاد بودن، باید این بیماریها را در خودمان ریشهکن کنیم.
🍃🌸 @razkhoda 🌸🍃
🌷رازخـــــدا 🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 5⃣ ✅ #فصل_اول ... پدرم طاقت دیدن گریة مرا نداشت، میگفت: « باشد. تو گریه نکن،
🌷 #دختر_شینا – قسمت 6⃣
✅ #فصل_دوم
.... دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم چادر سر میکردم.
خانه عمویم دیوار به دیوار خانهی ما بود. هر روز چند ساعتی به خانهی آنها میرفتم. گاهی وقتها مادرم هم میآمد. آن روز من به تنهایی به خانهی آنها رفته بودم، سر ظهر بود و داشتم از پلههای بلند و زیادی که از ایوان شروع میشد و به حیاط ختم میشد، پایین میآمدم که یک دفعه پسر جوانی روبهرویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظهی کوتاه نگاهمان به هم گره خورد.
پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را میشنیدم که داشت از سینهام بیرون میزد. آنقدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یکنفس تا حیاط خانهی خودمان دویدم.
زنبرادرم، خدیجه، داشت از چاه آب میکشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بود، گفت: « قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟! »
کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او خیلی راحت و خودمانی بودم. او از همهی زنبرادرهایم به من نزدیکتر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید وگفت: « فکر کردم عقرب تو را زده. پسر ندیده! »
پسر دیده بودم. مگر میشود توی روستا زندگی کنی، با پسرها همبازی شوی، آنوقت نتوانی دو سه کلمه با آنها حرف بزنی! هر چند از هیچ پسر و هیچ مردی جز پدرم خوشم نمیآمد.
از نظرمن، پدرم بهترین مرد دنیا بود. آنقدر او را دوست داشتم که در همان سن و سال تنها آرزویم این بود که زودتر از پدرم بمیرم. گاهی که کسی در روستا فوت میکرد و ما در مراسم ختمش شرکت میکردیم، همینکه به ذهنم میرسید ممکن است روزی پدرم را از دست بدهم، میزدم زیرِ گریه. آنقدر گریه میکردم که از حال میرفتم. همه فکر میکردند من برای مردهی آنها گریه میکنم.
🔰ادامه دارد.....🔰
@razkhoda
🌷رازخـــــدا 🌷
* #راز_خــــدا * 8 💕◈•══•💖•══•◈💞 #مدیریت_رنج_ها 7 🔹 هر موقع دیدید که از یه کار خوب، خیلی خوشت
* #راز_خـــــدا* 9
💕◈•══•💖•══•◈💞
#مدیریت_رنج_ها 8
یه خیال خام!
✅ گاهی ممکنه در بین دستورات خداوند متعال برخی لذّت ها دیده بشه،
🌺 مثل لذّت ازدواج و رابطۀ با همسر. 💕
👈این موارد طبیعتاً لذّت هایی داره و این یک لذّت خوب هست.
🔹اینا هست اما اصل دستورات الهی، تحمل رنج هست.
چرا؟
💢چون طبیعت انسان اینه که
«هر موقع یه خوشی بهش میرسه، خوشحال میشه و هر موقع یه رنجی بهش میرسه زود ناراحت میشه!»
💖 امام صادق علیه السلام میفرماید:
«قلب انسان اینطور سرشته شده است که از کسی که به او نفع برساند خوشش می آید
و نسبت به کسی که به او ضرر میرساند،
بغض و دشمنی پیدا میکند؛
🌺جُبِلَتِ الْقُلُوبُ عَلَى حُبِ مَنْ یَنْفَعُهَا وَ بُغْضِ مَنْ أَضَرَّ بِهَا».
پس اصل زندگی انسان ها همراه رنج هست.
🔹 چون نسبت به رنج خیلی حساسه و طبیعت دنیا اقتضا میکنه که توش رنج باشه.
#مدیریت_رنج
═<┅═> 💖 <═┅>═
@razkhoda
═<┅═> 🌺 <═┅>═
👀 #نگرش_های_ناب 👀
💯نگران نگاه خـدا به خودت باش
تا نگرانی از نگاه دیگران اسیرت نکند👌
✔️مشڪل خود را رسیدن به رضایت خـ💞ــدا قرار بده تا...
بسیاری از مشڪلاتت برطرف شود👌
🍃🌸 @razkhoda 🌸🍃
🌷رازخـــــدا 🌷
#نکات_تربیتی_خانواده ۱۴ 🔶 گفتیم که اگه توی یه خانواده ای آرامش باشه ، اگه ده تا بچه هم داشته باشن ه
#نکات_تربیتی_خانواده ۱۵
💢قرآن میفرماید فرزندانتون رو از ترس فقر نکشید
🔹یعنی چه؟
🔞 یعنی اون بچه ای که میخواید بیارید نگید که وضعیت اقتصادی خرابه و نمیشه بیاریمش!
✅ بچه ی بیشتر هم تربیت رو راحت تر میکنه
✅ و هم رزق و روزی آدم رو بیشتر میکنه.
🚸 فریب رسانه های نامردی که چشم دیدن جمعیت کشورمون رو ندارن و نخورید.
🔻اونا میخوان زندگی های ما پر از بدبختی و تنهایی باشه.
خانواده های کوچک طبیعتا ضعیف هم هستن
⛔️ برای همین در مقابل شوک های اقتصادی خیلی آسیب پذیر میشن.
✅ فرض کنید یه خانواده ای 7 تا بچه داشته باشن
خب اگه یکی از اعضای خانواده براش مشکل مالی پیش بیاد بقیه هستن که دستش رو بگیرن.😌☺️✅
اما سیاستمداران شیاد کاری کردن که خانوده های ما تک فرزندی یا نهایتا دو فرزندی باشن.
معلومه همچین خانواده ی خیلی آسیب پذیر و ضعیف هست.
✅ با افزایش فرزند زندگی خودتون رو محکم و قوی کنید.
در مسیر آرامش قدم بذارید...
🌷 @razkhoda
🌷رازخـــــدا 🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 6⃣ ✅ #فصل_دوم .... دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم
🌷 #دختر_شینا – قسمت 7⃣
✅ #فصل_دوم
... آنقدر گریه میکردم که از حال میرفتم. همه فکر میکردند من برای مردهی آنها گریه میکنم.
پدرم هم نسبت به من همین احساس را داشت. با اینکه چهارده سالم بود، گاهی مرا بغل میکرد و موهایم را میبوسید.
آن شب از لابهلای حرفهای مادرم فهمیدم آن پسر، نوهی عموی پدرم بوده و اسمش هم صمد است. از فردای آن روز، آمدورفتهای مشکوک به خانهی ما شروع شد. اول عموی پدرم آمد و با پدرم صحبت کرد. بعد نوبت زنعموی پدرم شد. صبح، بعد از اینکه کارهایش را انجام میداد، میآمد و مینشست توی حیاط خانهی ما و تا ظهر با مادرم حرف میزد.
بعد از آن، مادر صمد پیدایش شد و چند روز بعد هم پدرش از راه رسید. پدرم راضی نبود. میگفت: «قدم هنوز بچه است. وقت ازدواجش نیست.»
خواهرهایم غر میزدند و میگفتند: «ما از قدم کوچکتر بودیم ازدواج کردیم، چرا او را شوهر نمیدهید؟!» پدرم بهانه میآورد: «دوره و زمانه عوض شده. »
از اینکه میدیدم پدرم اینقدر مرا دوست دارد خوشحال بودم. میدانستم به خاطر علاقهای که به من دارد راضی نمیشود به این زودی مرا از خودش جدا کند؛ اما مگر فامیلها کوتاه میآمدند. پیغام میفرستادند، دوست و آشنا را واسطه میکردند تا رضایت پدرم را جلب کنند.
یک سال از آن ماجرا گذشته بود و من دیگر مطمئن شده بودم پدرم حالاحالاها مرا شوهر نمیدهد؛ اما یک شب چند نفر از مردهای فامیل بیخبر به خانهمان آمدند. عموی پدرم هم با آنها بود. کمی بعد، پدرم در اتاق را بست. مردها ساعتها توی اتاق نشستند و با هم حرف زدند و من توی حیاط، زیر یکی از درختهای سیب، نشسته بودم. حیاط تاریک بود و کسی مرا نمیدید؛ اما من به خوبی اتاقی را که مردها در آن نشسته بودند، میدیدم.
کمی بعد، عموی پدرم کاغذی از جیبش درآورد و روی آن چیزی نوشت. شستم خبردار شد، با خود گفتم: « قدم! بالاخره از حاجآقا جدایت کردند.»
🔰ادامه دارد....🔰
@razkhoda
🍃🌸 @razkhoda 🍃🌸
بوی آش نذری ماه مبارک میرسد
باز وقت خواندن قدر و تبارک میرسد
باز می خوانم شب اول دعای افتتاح
باز میگیرم به زیر سایه قرآن پناه
باز می خوانم میان گریه ها جوشن کبیر
ذکر العفو و مناجات و اجرنا یا مجیر
باز از فرط عطش چشمم سیاهی میرود
از وجودم در همین حالت تباهی میرود
باز می گویم پس از افطار با نان و نمک
رو به سوی کربلا یا لیتنا کنا معک
شبتون خدایی❤️
🍃🌸 @razkhoda 🍃🌸
🌷رازخـــــدا 🌷
* #راز_خـــــدا* 9 💕◈•══•💖•══•◈💞 #مدیریت_رنج_ها 8 یه خیال خام! ✅ گاهی ممکنه در بین دستورات خداون
* #راز_خـــــدا.... * 10
💕◈•══•💖•══•◈💞
#مدیریت_رنج_ها ۹
💖امام صادق علیه السلام میفرماید:
«قلب انسان اینطور سرشته شده است که
از کسی که به او نفع برساند خوشش می آید
و نسبت به کسی که به او ضرر میرساند،
بغض و دشمنی پیدا میکند؛
✅ جُبِلَتِ الْقُلُوبُ عَلَى حُبِ مَنْ یَنْفَعُهَا وَ بُغْضِ مَنْ أَضَرَّ بِهَا».
⭕️ یکی از خصوصیات انسان اینه که:
👈اگه صد ها مورد نعمت بهش بدن خیلی زود فراموش میکنه،
اما اگه یه رنج کوچک و گذرا رو ببینه
مدام ازش یاد میکنه و نمیتونه اون رنج رو فراموش کنه.
💢 در نتیجه اگه به انسان هزاران خوشی داده بشه
و در کنارش فقط چند تا ناخوشی هم بِدن،
مدام حواسش به اون ناخوشی هاست.
😒
👈✔️ برای همین اصلِ مسیرِ ما توجه به رنج هست.
⭕️ مثلاً کسی که دچار یه بیماری میشه،
خداوند متعال رو مقصر میدونه و به خدا میگه:
مگه من چیکار کرده بودم که منو گرفتار همچین رنجی کردی؟! 😤
⛔️چنین شخصی همیشه شاکی هست.
در حالی که ممکنه علت این بیماریش، برخی اعمالش بوده باشه
و خدا میخواسته که اون فرد رو متوجه برخی کاراش بکنه
👌 یا شاید هم خداوند متعال اون بیماری رو داده که
"درجۀ اون شخص رو بالا ببره" در حالی که خودش این موضوع رو نمیدونه.
🔹🔹⭕️🔸🔹
🚫چنین آدمی همۀ خوشی هایی که داره رو کنار میذاره
و همین یه دونه رنج رو میکِشه وسط و مدام به خدا اعتراض میکنه
و میگه چرا این ناخوشی رو به من دادی؟!
#مدیریت_رنجها
═<┅═> 💖 <═┅>═
@razkhoda
═<┅═> 🌺 <═┅>═
1_7961824.mp3
1.35M
🎵کلیپ صوتی | شرط ورود به مهمانی خدا
🔻چگونه برای ورود به ماه رمضان آماده شویم؟
#پیشنهاد_دانلود👌
@razkhoda