eitaa logo
رزم
33 دنبال‌کننده
32 عکس
4 ویدیو
0 فایل
و مگر نه اینکه زندگانی جز با مبارزه، در جانِ آدمیزاد جریان نمی‌یابد؟ پس خوشا به هنگامه‌ی رزم، مرگ را در آغوش کشیدن...
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم - و جنگیدن را از یاد نبریم - بعضی از تجربه‌های آدمی همینطور هستند. تمام تلاشت را می‌کنی، شب تا صبح بیدار می‌مانی و ساعت‌ها، از شدت خستگی خوابت نمی‌برد. از تمام توانت استفاده می‌کنی؛ اما سرانجام، نتیجه طوری نمی‌شود که می‌خواستی و انتظار داشتی. تمام تلاش‌هایت زیر پای خودت و امثال خودت و صد البته زمان له می‌شود. زمان موجود بی‌رحمی است‌. درست لحظه‌ای که فکر می‌کنی با تو مدارا می‌کند و می‌توانی همه چیز را با حوصله پیش ببری، تو را عقب می‌راند و با همه‌ی توان، از تو پیشی می‌گیرد. باید تو زمان را مدیریت کنی؛ نه او تو را. رمز پیروزی بر زمان همین است. اینکه در هر حالی او را بپایی و مراقب‌اش باشی تا از غفلتت استفاده نکند و با خنجر زهرآلودش، سینه‌ی تلاش‌هایت را از هم ندرد. اگر خواستی و تلاش کردی و باز هم نشد، اگر باز هم زمان تو را زمین زد، اشکالی ندارد؛ حداقل برای چند بار اول. تو می‌دانی که کم نگذاشته‌ای و در حد توانت جنگیده‌ای‌. مسئله پیروزی و شکست نیست. مسئله افزایش توانِ جنگیدن است. مسئله این است که هنگامی که زمان پشتت را به زمین کوفت، محو آسمان نشوی و بلند شدن را از یاد نبری. و به راستی، کسی چه می‌داند که یک جنگجوی موفق میدان جنگ، چند بار دستخوشِ شکست شده و چند زخم برداشته است؟! بله‌. مسئله این است که در عرصه‌ی بازیِ زندگی، به تمرین‌هایمان بچسبیم و لحظه‌ای اندیشه‌ی حرکت کردن را فراموش نکنیم؛ حتی اگر پیکره‌ی روح‌مان جایگاه زخم‌های بی‌شمار شود و مشکلات، هزاران دستی شوند برای زمین زدن‌مان. حتی اگر مجبور شویم برای لحظاتی، بنشینیم و حرکت نکنیم... ~عآبس @razm59
2_2.mp3
2.83M
[من مهمانِ کوچکِ زمینم...🌍] 🖋:عآبس 🎙:سید میم ح @razm59 http://t.me/AFKARIISM
عطرِ تو در قلبِ ما ماندگار شده. در گوشه‌ای از ذهن ما، همیشه یاد ضریح‌ت پررنگ است. نامِ تو تمامِ داشته‌ی ماست. تمام‌ داشته‌مان... نه شبِ جمعه‌ها، که ما همه‌ی روزهای هفته دلتنگ‌ توییم. نه محرم‌ها، که ما همه‌ی ماه‌ها گریانِ توییم... نه اربعین‌ها، که ما همه‌ی ایام، مشتاقِ پیوستنِ به توییم. تو تمامِ دنیای ما و تمام آخرت مایی... تو تمامِ داشته‌ی مایی. :) ~عآبس @razm59
بسم الله الرحمن الرحیم - مرتضی علی (علیه السلام) - عادت کرده‌ایم از بچگی به اسم شما. انگار بلند که می‌شویم از شما اجازه می‌خواهیم. شاید هم کمک... هر چه هست، تمام اجزای بدن‌ و روح‌مان علی می‌گویند. راستش را بخواهید، شیعه را بدجور سردرگم کرده‌اید... نمی‌داند شما را به چه چیزی تشبیه کند و آخرش اکتفا می‌کند به یک بیت از شهریار عزیز آنجا که می‌گوید: نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را... اگر الآن می‌توانیم سینه سپر کنیم و بگوییم "شیعه مرتضی علی‌ام" بخاطر نوای دلنشینِ محمدی بود که رسالتش را تکمیل کرد و گفت: - مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ از همانجا بود ظهورِ عشقی که در رگ‌ جهان جریان یافت. ما عاشقِ همین کلمه سه حرفی‌‌ای شدیم که در این جمله شش کلمه‌ای آمد... عاشقِ اسمی که در قلب ما و اذان مساجد ما حک شد و هر بار وقتی زمین افتادیم صدایش زدیم... او هم جواب داد و پدرانه بالای سرمان نشست. خاکِ روح‌مان را تکاند و دوباره راهی کرد. عاشقِ تویی شدیم که تا ابد ولی و امام و پدر ما هستی(: ~عآبس @razm59
بسم الله الرحمن الرحیم. • دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین سوگند به پاره‌های نور، همان انواری که در نهج‌البلاغه‌ات گرد آمده، که اسلام تو، تشیع تو، قرآن تو، اخلاق تو، انسان تو و کامل تویی. شمشیرت شمشیرِ خدا و غضبت غضب و خشم اوست که خون مشرکان را جاری و خوشه‌های کفر را به آتش می‌کشد. اگر چنین نبود، چرا آسمان به «لا فتی الا علی، لا سیف الا ذوالفقار» شهادت داد؟! • برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن و در پهنای هستی، کسی پیدا می‌شود که گدای مِهر تو نباشد؟ کسی هست که محتاجِ آغوش پدرانه‌ات نباشد و در رنج، ذکر «یا مولا علی» دمساز و یاورش نشود؟ هیهات! آغوش تو، بر روی تمامِ اجزای گیتی باز است و انس و جن و هر آنچه دارای وجود است، بی‌نصیب نیست از محبتِ تو... هیهات! که افتخار ما گداییِ درگاه کسی است که در رکوع انگشتر می‌بخشد، جوانمردی را در حق قاتل خویش تمام می‌کند و یتیم نوازانه، خانه به خانه‌ی کوفه را شبانه اطعام می‌دهد. افتخار ما حب امامی‌ست که یکی از دشمنانش در قصیده‌ی «جلجلیه» به فضائل او اعتراف می‌کند و دیگری بر فضیلت و برتری او شهادت می‌دهد. • بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب کرامت و بخشندگی و رشادت را تو جرعه جرعه به کامِ جنگاورِ جمل ریختی. قدرت، شجاعت، سخنوری و احیای حق، از تو به زینب رسید. مربیِ سقای کربلا و علمدارِ حسین در قیامتِ سال ۶۱ هجری تو بودی. و تو... تو پسری تربیت کردی که در راه خدا حتی از شیرخواره‌اش هم گذشت. پسری که همچنان آسمان و زمین بوی خون به ناحق ریخته شده‌ی او را می‌دهند. پسری که با هفتاد نفر، جلوی ظلمِ ظالمانِ زمان خویش ایستاد و هنوز هم این حسین است که بر بلندای تاریخ، قیام علیه ظلم و ظالم را رهبری می‌کند. • به امید آنکه شاید برسد به خاک پایت مگر نه آنکه یک دعای تو، برای تمام آخرت ما کافیست؟ و مگر نه آنکه شرط پذیرفته شدن ایمان، پذیرفتن ولایت تو و اطاعت از توست؟ مگر نه آنکه اگر همه بر محبتت اتفاق داشتند، خداوند احد و واحد آتش دوزخ را خلق نمی‌کرد؟ و مگر نه آنکه میزان و معیار اعمال فرزندان آدم تویی؟ پس نثار تو باد تمام هستی و زندگیِ ما. فدای یک لبخند رضایت تو جان ما، مال ما، آبروی ما و پدران و مادران و فرزندان‌مان؛ که حتی دانشمند مسیحی هم زبان به مدح تو گشوده آنجا که گفته: « اگر بگویم تو از مسیح بالاتری دینم نمی‌پذیرد و اگر بگویم او از تو بالاتر است وجدانم نمی‌پذیرد.» • که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را فرمودی: «حب ما بدون عمل بی‌ثمر است» و من چنینم: با قلبی مملو از آلودگی‌ها و تیرگی‌ها، چشمی که روشنایی راه هدایت را می‌بیند و گوشی که نوای حق را می‌شنود؛ اما فرمان نمی‌برد. حال آنکه ادعا دارم پیرو مردی هستم که سهم بیت‌المال را مساوی تقسیم می‌کرد و با اینکه خلیفه‌ی جامعه بود، پوشش و غذایی همچون فقیرترین افراد داشت. چه آفت و بلایی بالاتر از دور بودنِ عملم از عملِ تو؟ و چه خسرانی شدیدتر از نارضایتی تو از من آن هنگام که وقتِ عمل به وعده‌ی من یمت یرنی می‌رسد؟ غدیر هنوز هم غریب است و اگر چنین نبود، ولیِ دوازدهم در غیبت به سر نمی‌برد. پس عیدیِ ما از دستان پر مِهر تو همین باشد... اینکه یاری‌مان دهی در زمین زدن نفس و منیت و گناه در راه ظهور و رزم‌مان را متصل کنی به دولت کریمه‌ی امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف. ~عآبس @razm59
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
9.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ 📊 چرا جلیلی در شرایط کنونی، اصلح محسوب می‌شود؟ | @ostad_shojae | montazer.ir
بسم الله الرحمن الرحیم. - عبایت را به دوش بکش آقا - عبایت را به دوش بکش و حرکت کن به سمت کبوترانِ سفید بالی که صیدِ دنیا شده‌اند و نای به تو رسیدن ندارند. عبایت را به دوش بکش، درِ قفس را باز کن و بگذار آسمان سپید شود از بال‌های آزادانه‌شان. عبایت را به دوش بکش آقا. به کعبه تکیه بزن و بگذار عطرِ یاس و نرگس در فضای کوچکِ دل‌هایمان بپیچد و شوق، جهان تنگمان را به آغوش بکشد. آنقدر محکم که جهان هیچگاه رهایی نیابد... عبایت را به دوش بکش و بایست تا آل محمد جلوه کند در شکوه تو. بگذار محمد دست محبت بر سر پیروانش بکشد. سخن تو علی شود و فداکاریت فاطمه. بگذار بخششت حسن شود و حسین آبی که بر سر تشنگان معرفت می‌ریزد. عبایت را که به دوش کشیدی، آن زمان که آمدی، لطفا قدم‌هایت را آرام بردار. آرام و آهسته... جمعی مشتاقند تا به جای کسانی که توفیق دیدار نداشتند، تو را نگاه کنند. بگذار به جای همه‌ی آنها، برفِ زمستانِ جنگلِ دلشان با دیدنت آب شود و نور بشود قوت درختانِ بلندی که آسمان دلشان را شکافته است. عبایت را به دوش بکش. از گذرگاه تاریخ عبور کن. همه گذر کردند و حالِ این خاک بهتر نشد. این‌بار تو بیا و امیدِ خاک و گل و جوانه شو. این‌بار تو قابِ زیبای چشمانِ دلتنگ ما شو. ~عآبس @razm59
و انسان‌ها، عطرِ حسرت‌هایشان را دارند... ~عآبس @razm59
رزم
بسم رب النور✨ - بیرقِ ناطق - «گر زِ بَرت جدا شوم، یا زِ غمت رها شوم خودت بگو کجا روم؟! بی‌تو بسر نمی‌شود...» صدای پایکوبیِ لشکریان شیطان، در گوشِ سلول‌های تنم، در خرابه‌های فروریخته‌ی وجودم و در قفسِ دلم می‌پیچد. هیچ‌گاه قلب را در قفس نمی‌پنداشتم. هیچ‌گاه. تصور نمی‌کردم روزی با دستان خودم، برای دلی قفس بسازم که صبح و شام، مراقب‌اش بودم. آری، اینجا، صدای پایکوبی لشکریان شیطان می‌آید. گویی خواب نسیان بر من غالب شده و همه چیز را از دست داده‌ام. سکوتِ این شهر درهم شکسته و آشوب است حالِ مردمانی که روزی دوست‌شان داشتم. غم سایه کرده است بر سر این دیار... جنسِ نگاه‌ها، صداها، لبخندها و عطرها تاریک است و اما، در میان همه‌ی این ظلمات‌، من نور تو را می‌بینم. وجودِ خسته‌ام گم می‌شود و ناگاه، چشمش به نشانه‌های حضورت می‌افتد. به پرچمِ سیاهی که در دل آسمان، آرام و موقر تاب می‌خورد و نامی که به قلبم لبخند می‌زند. در آن پرچم، غمی می‌بینم که برخلافِ غمِ مردم شهر، روشن است و امیدبخش و خدا کند که کسی از این غم رها نشود. کسی دل نبازد به رنگ و لعابِ این گیتیِ بی‌فروغ و آواره شود در پهنای جهانِ بی‌تو. در آن پرچم، کاروانی می‌بینم متشکل از پاره‌های نور و خون. عطرِ سیب و سمن دارد آن پرچم و جان می‌دهد به تنِ بی‌اشتیاق شهر. مردی را می‌بینم با جامه‌ای ساده و روحی بی‌آلایش. او آغوش گشوده برای اهل زمین و نگاهش روشن است و رنگ دارد. گویند نیم نگاهِ او، پرنده‌ی دل‌های محبوس را از بند می‌رهاند و دست نوازشش، بیدار می‌کند نورِ خفته در تاریکی‌ها را. بیدار می‌شوم. از خوابِ نسیان، از بند، از تاریکی‌ها و از ناکامی‌ها. بیدار می‌شوم با نوای او و از عشق پناه می‌برم به عشق. دل را به چشمانِ اعجازگر او می‌سپارم و کنجِ هیئت، کنارِ آن بیرقِ ناطق به سرزمین حزن و بلا می‌رم و رخدادهای عظیم و مصیبت‌های عظیم‌ترش را می‌نگرم. دامن برمی‌کشم از این شهر و نعره‌ی جنودِ شیطان را در گلو خفه می‌کنم... ~عآبس چهار روز تا محرم... @razm59
بسم الله الرحمن الرحیم - رزم‌نامه📜 - ورق تاریکی آشوب و اضطراب بود حال مردمان. تاریکی گویی ابری شده بود ولوله‌افکن و سیاه صورت که سایه افکنده بود بر سرمان و حائل نور امیدی شده بود که سال‌های سال با چنگ و دندان نگهش داشته بودیم. بارقه‌ای از نور را طلب می‌کردیم و نبود. صبح امید را می‌خواستیم در حالی که فرسنگ‌ها میان ما و او فاصله بود. و ما گمان بردیم که هیچگاه دنیای بی‌تاریکی را به نظاره نمی‌نشینیم و چهره‌هامان تا ابد نشانِ اندوه را به دنبال خویش می‌کشد؛ اما نور تابید. نوری کتمان‌ناپذیر... ورقِ بارقه‌ها و اما نور تابید. بارقه‌های نور به فریاد امیدهامان رسیدند؛ اما عده‌ای دل به تاریکی داده بودند و الفت داشتند با جهانی دردناک. عده‌ای کاسبِ جهان تاریک بودند. تاریکی برای عده‌ای میلیون میلیون پول بود که در حساب‌هایشان می‌نشست. پس بغضشان از نور را در دل نگاه داشتند تا موعد ابراز رسد. موعد ابراز، مظلوم‌نمایی و انکار. و شوربختانه، نقاب به چهره‌ی عده‌ای خیلی خوب می‌نشیند. ورقِ سقوط همه چیز از یک سقوط شروع شد. از هرمِ سوزان آتشی در دل اردیبهشت. همه چیز از یک داغ، فرصتِ بروز یافت. از داغی ماندگار و زخمی جوشان. همه چیز از سقوط پرواز اردیبهشت شروع شد... ورق وقاحت همان‌ها که مسبب تاریکی بودند -با همان نقاب‌های رنگین‌شان- مدعیِ سکان‌داری نور شدند. با ژست‌های روشنفکرانه و حق‌طلبانه، قدم به عرصه نهادند به قصد دریدن. دریدنِ هر چه امید و عشق. دریدنِ همان بارقه‌های نور. گویی همه‌ی تاریکی‌هایی که به ارمغان آوردند، از یاد همگان رفته بود. نقاب‌ها را بسیاری باور کرده بودند. نقاب‌ها زیبا بودند و عوام فریب. نقاب‌ها... امان از نقاب‌ها. ورق جدال اهل عشق و نور، بیزارند از نقاب‌ها. آن‌ها می‌شناسند تیرگی‌های خوابیده در لبخندها و نگاه‌ها را. که اگر نشناسند، هیچگاه نمی‌توانند جهانی پایدار و استوار را پدید آورند. اهل نور به رزم و جدال پرداختند با نقاب‌ها برای حفظ امیدها و بارقه‌ها. و اما ما... ما وظیفه‌ای دیگر داشتیم. ورق رزم چهارشنبه صبح، روزی از همان روزها که نور بر جهان‌مان می‌تابید، رزم‌مان را از کنار دو شهید آغاز کردیم. که اگر نبود دعای خیر و لبخند امیدبخششان از جهانی به عطر بهشت، رزمی نصیب‌مان نمی‌شد. اصلا ما کجا و جنگیدن؟ ما کجا و رهایی از اسارتِ تاریکی‌ها؟ ما کجا و... بگذریم. با دیدن مردم، همان مردمِ اهل امید، قلب‌هامان جان می‌گرفت و پاهایمان سرعت. گاه با دغدغه‌هایشان هم‌قدم می‌شدیم و گاهی زیباییِ اندیشه و منطق‌شان را به نظاره می‌نشستیم. و الله اکبر از مردمی که سختی دیدند و نشکستند. سختی دیدند و امیدوارانه، به آینده اندیشیدند. که ما پس از صحبت با هر نفر، قلب‌مان روشن‌تر شد و عزم‌مان بیشتر. در شرح‌شان همین بس که حتی با وجود اختلاف عقیده‌ها، باران لبخندشان را به‌رویمان پاشیدند و صبورانه، تا انتهای گفتگو، گوش سپردند به سخنانی که تقلا بود برای عدمِ تکرارِ تاریکی. زنی دعای خیر بدرقه‌ی راهمان می‌کرد و دیگری، از داشته‌های مغازه‌ی کوچک‌ش به ما می‌بخشید برای توفیقی که از جانب خدا نصیب‌مان شده بود. یکی می‌گفت سرتاسر مغازه‌ام را پوستر بچسبانید و دیگری می‌گفت من جلیلی را دوست دارم، لطفا چند پوستر هم به من بدهید. و شیشه‌ی مغازه‌ها جایگاه عکسِ لبخندی شده بود که با منطق، برنامه، محبت و استدلال امیدها را ترمیم می‌کرد. نزدیک اذان مغرب، درحالی که خورشید پس از یک روز شیرین دامن از خاک زمین برمی‌کشید، پوسترهایمان تقریبا ته کشید و تک‌تک به خانه‌هامان بازگشتیم. همراه با عطر پررنگی از شیرینی برخوردها و نگاه‌ها. با رضایت از اختلاف عقیده‌هایی که یکی شدند. و نارضایتی‌هایی که به امید بدل شدند... ورق عشق فارغ از اینکه نتیجه باب میل ما می‌شود یا نمی‌شود، فارغ از اینکه تلاش‌ها نتیجه می‌دهند یا نمی‌دهند، دل ما گرم است به عشق و امید. به همان‌هایی که با وجود تنگ بودن سفره‌شان و سایه انداختنِ سیاهی تنگ‌دستی و فقر بر خانه‌شان و مشکلات مختلف، بنده‌ی حقند و منطق و صد البته امید؛ نه نقاب‌های تیره و تاری که روشنایی دل مردم را نشانه گرفته‌اند. مردم ما، همان لبخند به لب‌های پرمحبت، همان ایستاده‌های استوار، روزی روشنایی ابدی را رقم می‌زنند... ~عآبس @razm59