هدایت شده از کانال شماره ۱ تحلیلی/راهبردی @ج_رزما
💢رابطه دولت ملی و دولت منطقه ای
دکتر عبدالحسین الله کرم، دبیر کل #جمعبت_رزما در مقابل سوال خبرنگار جمعیت رزما که بهترین راهبرد دولت پزشکیان بعداز سخنان حضرت آقا در اولین دیدار با مجلس۱۲ چیست ؟ گفت:
🔹️بهترین راهبرد پزشکیان ، تداوم راه رئیسی در همکاری کامل با دولت منطقه ای محور مقاومت است.
🔸️الله کرم در ادامه به تحلیل چگونگی تشکیل فرآیند نیروی مقاومت وهمچنین دولت منطقه ای مقاومت پرداخت وگفت :
🔹️امام راحل بعداز پیروزی انقلاب اسلامی، انقلاب را متعلق به همه مسلمانها نامید و به مراتب زیر همت گماشت :
۱- موضوع صدور انقلاب را به شکل فرهنگی دنبال کرد.
۲- سپاه پاسداران و بسیج را در ایران و هسته های مقاومت را در منطقه وجهان برای دفاع از انقلاب تشکیل و سازماندهی نمود.
۳- سپاه وبسیج در جنگ نیابتی عراق از سوی قدرتها ، فعال شدن پتانسیل قدرت شهادت طلبی مقاومت را به نمایش گذاشت.
۴- حزب الله لبنان ،جهاد اسلامی فلسطین ، سپاه بدر عراق و...هرکدام متشکل از هسته های متعدد ، نیروی مقاومت باهدف آزادسازی قدس را گسترش دادند.
۵- تشکل های مقاومت در سه حادثه مقابله با اشغالگری آمریکا در افغانستان وعراق، دفاع از بغداد، دمشق وحلب مقابل داعش و دفاع از حوثی های متشکل در انصارلله یمن در مقابل ائتلاف نیروهای صلح ابراهیم حول عربستان تبدیل به نیروی مقاومت شدند.
۶- تشکیل نیروی فرهنگی مقاومت باآزاد سازی جوف الصخر در عراق منجر به شکل گیری راهپیمایی چندین میلیونی سالیانه اربعین حسینی گردید.
۷- سپاه پاسداران با توقیف ناوچه متجاوز انگلیسی و دو قایق آمریکایی، شکار پهباد گران قیمت آمریکایی ، موشکباران پایگاه آمریکایی عین الاسد درعراق برای انتقام از ترور سردار دلها ویارانش،تصرف ناو انگلیس در مقابله به مثل توقیف کشتی نفتی گریس ایران ، هیمنه پوشالی جهان تک قطبی وهژمونیک آمریکارا شکست.
۸- حوثی های انصار الله در حمله پهبادی و موشکی به پایتخت های عربستان وامارات نه تنها به جنگ نیابتی آنان ازجانب ائتلاف صلح ابراهیم پایان دادند بلکه موجب شدند عربستان وامارات سرشکسته از ناتوانی پدافند هوایی آمریکا و اذنابش به ایران پناهنده شوند.
۹- سپاه پاسداران که توانسته بود پای روسیه را به جنگ با داعش در سوریه باز کند به حمایت از جنگ روسیه با ناتو در اکراین پرداخت تا جهان چند قطبی را پایه ریزی کند.
۱۰- نیروهای مقاومت پس از طوفان الاقصی در دفاع از غزه مقابل ائتلاف مجدد دولت های صلح ابراهیم حول اسرائیل ، خود را مورد حمایت دولت های منطقه ای عراق، سوریه و یمن وایران دیدند لذا دولت منطقه ای مقاومت به رهبری امام خامنه ای تشکیل گردید.
۱۱- عملیات انتقامی وعده صادق سپاه از اسرائیل با حمله موشکی وپهبادی به مرکز هوایی جنوب اسرائیل و مرکز راداری در شمال اسرائیل ، دولت ایران را به محور
دولتهای مقاومت وسپاه را محور راهبردی نیروی مقاومت تبدیل نمود.
۱۲- قدرت اقتصادی دولتها ونیروی منطقه ای مقاومت در همپوشانی اقتصادی آنهم با استفاده از توانمندیها در رفع نواقص اقتصادی درحال اجرا و گسترش است بویژه با توجه به نیاز جهان در استفاده از مزیت های ژئوپلتیکی این منطقه امکان رشد سریعتر از دیگر مناطق جهان را دارد.
سخن کوتاه!
🔸️پزشکیان با عبرت از دولت حسن روحانی که برخلاف راهبرد دفاع فعال نیروی مقاومت ، راهبرد مذاکره واطاعت فعال از آمریکا را دنبال کرد که حاصلش شکست برجام و FATF و ترور حاج قاسم بود ، یا با درس از همسویی دولت شهید رئیسی با دولت منطقه ای که نتیجه اش وعده صادق بود. راهی جز تداوم راه رئیسی ندارد یعنی همکاری کامل با دولت منطقه ای.
🔸️اگر دولت پزشکیان می خواهد همسو با مقاومت منطقه ای به رشد وبالندگی ایران اسلامی و دولتهای منطقه ای عمل نماید ،
🔸️ادامه همکاری با ظریف بعنوان نماد غربگرایی چیزی جز خسران برای دولت او به همراه نخواهد داشت زیرا آمریکا واروپا نیز حاضر به دادن کمترین بها به حرفهای ظریف نشدند چون می دانند که مشکل اصلی آنها دولت منطقه ای به رهبری امام خامنه ای است که حرکتش کاملا رو به جلو وپیروز است.
و لِله عاقبة الامور
۱۴۰۳/۵/۲
#ج_رزما
هدایت شده از کانال شماره ۱ تحلیلی/راهبردی @ج_رزما
سرنوشت اسلام و
تاثیر یک رای منفی
✍ دکتر هاشم کامکار، عضو شورای مرکزی #ج_رزما :
همه کسانی که بدون تحقیق و یا برای مخالفت و یا با لجبازی رای دادند اگر دکتر پزشکیان اشتباه کند و تحت نفوذ هزار فامیلِ فاسدِ رانتخوار قرار گیرد همگی در کارهای برخی از اعصاء فاسد خانواده های هاشمی ، فریدون ، آخوندی ، مرعشی ، لاهوتی ، ظریف ،جهانگیری ، عراقچی و . . . سهیم هستند.
داستانی از صدر اسلام:
🔰ماجرای یک رأی که باعث مظلومیت بیشتر امام علی(ع) وجامعه مسلمین شد.
👈«همه این اتفاقات نتیجه رأی تو بود !!»
✓در انتخاب خلیفه سوم ، توسط شورایی ۶ نفره رأی گیری شد و چون آرا مساوی شد ، ختم کلام و نقش تعیین کننده برعهده عبدالرحمان بن عوف باشد یعنی او حق «وتو» داشت وبه هرکسی رأی میداد، همان خلیفه مسلمین میشد!
✓عبدالرحمن ابتدا نزد مولا امیرالمومنین آمد و گفت به شرط ((عمل به قرآن)) و ((سنت پیامبر)) و ((سیره شیخین)) به تو رأی می دهم و تو خلیفه خواهی شد!!؟
✓ امیرالمومنین فقط عمل به قرآن و سنت پیامبر(ص) را قبول کرد و عمل به سیره شیخین (ابابکر وعمر) را نپذیرفت.
پس عبدالرحمن به سراغ عثمان رفت و او هر ۳شرط را بی درنگ پذیرفت!!!
✓بعد از آنکه عثمان خلیفه شد فوراً بنیامیه را بر امور مسلمانان مسلط کرد به گونهای که حضرت امیر در تعبیری میفرمایند:
«بنی امیه چونان شتران گرسنه که به علفهای بهاری رو می آورند بر بیتالمال مسلمین چیره گشتند...»
✓در نتیجه در زمان خلافت عثمان خیلی مشکلات و بلاها به سر جامعه پهناور اسلام آمد تا جایی که مردم علیه او شورش کردند و به رغم مخالفت و حتی مقابله امیرالمومنین، عثمان در آن شورش کشته شد!!!
💠نکته:
قبل ازشورش عدهای از اصحاب رفتند که عثمان را نصیحت کنند مثل ابوذر، عبدالله بن مسعود و خود عبدالرحمن بن عوف، که خلیفه باهر کدام به نحوی برخورد ناشایست کرد.
ابوذر را تبعید کرد،
عبدالرحمن ابن عوف را کتک زد و بیرون کرد و...
بعداً عثمان برای دلجویی به عیادت عبدالرحمن رفت که عبدالرحمن از او روی برگرداند و گفت:
«مابه تو رأی ندادیم که با جامعه مسلمین این کارها را بکنی، قرار ما این نبود...»
در ادامه امیرالمومنین به عیادت عبدالرحمن رفته وانتخاب غلط او را یادآور شده و فرمودند: «همه این اتفاقات نتیجه رأی تو بود»
عبدالرحمن گفت:
من پشیمانم و از رأی خود به خلیفه روی گردانم و راضی به هیچیک از اقدامات وی نیستم.
مولا علی علیهالسلام دربیان اینکه پشیمانی دیگر فایده ندارد، فرمودند:
«تو در تمام اقدامات او شریکی! چه بخواهی! چه نخواهی!»
🌸 بله در انتخابات رأی ما مسئولیت آور است. یادمان باشد همیشه باید با آگاهی و بصیرت رای بدهیم.
@تبیین_امور_بصیرت_افزایی_سیاسی_دشمن_شناسی_کمیته_فجازی #ج_رزما
عبدالله نوری پور
کانال شماره ۱ رزما در ایتا🔻
https://eitaa.com/jrazmaa
هدایت شده از رحمان
⚫️عملیات مرصاد (کمینگاه الهی)⚫️
📢📢📢 روایتگر :جانبازوامیر ارتش فرمانده محورمیانی عملیات مرصاد امیدعلی صادقی سطری
در روزهای پایانی جنگ از هر نظر علی الخصوص تجهیزات ، امکانات ، داروئی ، غذایی و ... دچار مشکل بودیم . بدرستی به یاد دارم آخرین خطوط پدافندی گردان 184 ،در نقشه قصر شیرین – خراطها بود. روستای خراطها هیچ اثری از آن بر روی زمین باقی نمانده بود و فقط در نقشه، مختصات آن معلوم بود . موضع ما کمی بالاتر از روستا در دید بلندیهای آق – داق و جلو، یعنی یال مشرف بر خسروی قرار داشتیم ، رودخانه الوند در شرق گردان و تنها پناهگاه ما در مقابل گرمای سوزان و طاقت فرسای تابستان منطقه گرمسیری و عملیاتی خراطها بود . یک هفته قبل از آن یا بیشتر وضعیت جیره غذایی به وضعی رسیده بود که واقعا غیر قابل تحمل بود. ارتش که تنها سازمانی در کشور هست که بایستی در چهارچوب قانون و بودجه های تصویبی و واگذاری امورات خود را بگذراند، کمک های مردمی که مردم ما واقعا سنگ تمام می گذاشتند ، برای همان نیروهای مردمی بود. ما به وضوح و در جاهائیکه در کنار بچه های سپاه و بسیج بودیم با کمال تعجب پسته بسته بندی شده و حتی در جنوب در دو خط در کنار باتلاقهای هوراالهویزه به همراه غذا نوشابه می دیدیم.
که متاسفانه ارتش از این نعمات ، که اولین و آخرین نعمت و امید سرباز است بی بهره بود . از نظر غذا در چنین وضعی و بدتر از وصف بنده بود . از نظر تسلیحات ، خیلی از تانکها و توپها و خمپاره ها بعلت اینکه بیش از حد استاندارد از آنها استفاده شده بود و گلوله زده بودندتاحدزیادی کارایی خودرا ازدست داده بودند . گاها همراه شلیک گلوله لوله سلاح یا از جا کنده می شد و یا نصفی از آن همراه گلوله رفته و متاسفانه بر سر نیروهای خودی فرود می آمد و باعث تلفاتی هم می شد . از نظر ترابری خیلی شرایط بدتر از این بود . حدود یک هفته قبل از عملیات برادرانی بدون درجه و علائم نظامی با مجوز قانونی به همراه پرسنل حفاظت اطلاعات و بازرسی و عقیدتی که سه ارکان مهم و اساسی در ارتش می باشند به یگانهای در خط آمدند و وضعیت را از نزدیک مشاهده کردند دقیق نمی دانم ولی شنیدم که این برادران نمایندگان بیت رهبری حضرت امام خمینی (ره) هستند . خداوند نگهدارشان باشد به بچه های در خط که می رسیدند سر و دست بچه ها را می بوسیدند . به جرات می توانم بگویم که خستگی چندین و چند ساله مان علیرغم همه کاستیها و مشکلات به آرامش و راحتی مبدل گشت . تاکیدشان این بود که راحت صحبت کنید . از این میان بنده که هم عملیاتی رکن سومی و هم به اصطلاح خداوند منت نهاده و کمی هم سر و زبانی داشتم ، به وضوح و بسیار ساده و راحت گفتم که آقا ما از هر لحاظ در مضیقه هستیم ، از شما تقاضا داریم به حضرت امام ضمن سلام ما این مطلب را بفرمائید . به دنبال این عرض ساده بنده ، دو نفر از جمع تقریبا جدا شدند و به بنده گفتند سمت و مسئولیت شما چیست؟ عنوان کردم در حال حاضر مسئول رکن سوم و جانشین رکن دوم گردان هستم و به اصطلاح بچه های سپاه – مسئول اطلاعات و عملیات گردان هستم . و سپس گفتند اگر صلاح بدانید به یگانهای در خط برویم و بنده هم ضمن کسب اجازه از فرمانده گردان ، ستوانیکم تدین آنها را همراهی کردم. جلوتر به مرکز گفتم که به فرماندهان در خط اطلاع دهید و آمادگی ورود نمایندگان را داشته باشند بر حسب وظیفه ای که داشتم و بایستی هر روز یا یک روز در میان به خط بروم و گزارشهای مختلف نوبه ای ، روزانه و ... را تهیه کنم و شخصا هم این کار را دوست می داشتم به همین علت به خط تردد داشتم و با بچه ها خودمانی شده بودم، به آنها اشاره کردم که آقایان نمایندگان حضرت امام هستند و راحت صحبت کنید . از رده های بالا به پایین ، درد دلها بیرون ریخته شد از جیره بندی مهمات گرفته تا کمبود غذا و... .
آقایان با نگاههای معنی دار به هم، پس از چند ساعت حضور در گردان ، ضمن خداحافظی رفتند.
لازم به ذکر است ، بدلیل گرمای زیاد تابستان و تب معروف (دانگ) ما یک رشته سیم تلفن را ازسنگر تا کنار رودخانه کشیده بودیم و به هنگام آبتنی یک نفر مواظب تلفن بود ، بنده به اتفاق آقای حاج علی اکبری مسئول بازرسی گردان که انسانی مومن ، شوخ طبع ، پاک و شجاع بود . به همراه تعدادی از پرسنل در روز سی ام تیرماه ، کنار رودخانه الوند ، نقشه خرناصرخان – خسروی ، مشغول آبتنی بودیم که ناگهان سرباز مسئول تلفن فریاد زد : دیده بان توپخانه - دیده بان توپخانه – مرکز – فوری – فوری – فوری . بنده با سرعت از آب بیرون پریدم ، به محض گرفتن گوشی ، دیده بان با حالتی عجیب گفت : چندین دستگاه لودر و بولدوزر عراقی در حال برداشتن خاکریز روی جاده خسروی هستند و تعداد زیادی تانک حالت و آرایش هجومی گرفته اند و وضعیت خیلی غیر عادی است .
هدایت شده از رحمان
بلافاصله حاج علی اکبری را صدا زدم ، شاید باورتان نشود فقط با یک شلوار، یک چفیه خیس ، دو قمقمه آب و یک جیپ بدون چادر به طرف دیدگاه گردان حرکت کردیم و بعد از حدود ده دقیقه به دیدگاه رسیدیم . خداوندا چه می بینم؟! چشمتان روز بد نبیند، همانند مسابقه در روز روشن حدود ساعت دو بعد از ظهر چند دستگاه بلدوزر مشغول برداشتن خاکریز جاده خسروی- قصر شیرین هستند که شش ، هفت سال قبل توسط یگان مهندسی بسیار محکم بنا گردیده بود.
فورا به فرمانده دسته موشک 107 ، مینی کاتیوشا و خمپاره انداز سنگین که سلاح را هم محور کرده بود گرا و مختصات دادم، درخواست سنگین ترین آتش برای انهدام آنها نمودم. یادشان بخیر جناب سروان خسرو حسینی فرمانده دسته موشک 107 و جناب سرهنگ علی اکبر میرزایی فرمانده دسته خمپاره انداز ، که در آن زمان هر دو نفر استوار دوم بودند. آتش آنقدر سریع و دقیق بود که همزمان دو دستگاه بولدوزر و لودر منهدم و بقیه نفرات از محل متواری شدند .
در مرحله بعدی اعلام آتش بس و سعی کردیم با فرمانده وقت گردان جناب سروان تدین تماس حاصل کنیم که هرچه تلاش کردیم موفق نشدیم . به ناچار با آقای حاج علی اکبری مسئول بازرسی یک خیز جلوتر به خطوط گروهانها رفتیم . برای تماس با رده بالا با مشکل صد در صد مواجه بودیم و برقراری ارتباط امکانپذیر نبود .
به نظرم سکوت رادیویی برقرار شده بود ، یعنی چشم ببیند ،گوش بشنود و پیام فقط توسط نفر رسانده شود. دیدگاه گروهان یکم ، بلندترین دیدگاه خط در منطقه اتصال بود . در خط مقابل ما به فاصله هر بیست تا سی متر یک تانک آماده شلیک و برفراز هر ده دستگاه تانک یک فروند هلیکوپتر بصورت گشت می زد و در ارتفاع بالاتر، غرش هواپیماهای جنگی هر چند دقیقه یک بار صحنه نابرابری را ترسیم کرده بود. اگر با چشم دل نگاه می کردی روز تاسوعای سال شصت ویک هجری برایتان تداعی می شد . نیروهای ما در مظلومیت کامل و دشمن با تمام قوا در ظلم آشکار بود . آری جهانی در برابر کشوری ، تک و تنها می تازد و ادعای میدان داری می کند.همانگونه که عرض کردم ، قادر به هیچگونه تماسی نبودیم . باحاج علی اکبری به این نتیجه ر سیدیم که امشب عملیات از طرف دشمن قطعی است . بنابراین آخرین تلاش ها برای آخرین دفاع وظیفه ماست .
سریعا توسط پیک به ستاد گردان خبر دادیم تا ماشین های موجود را جهت آوردن مهمات از زاغه که در نزدیکی چم امام حسن است بفرستند . یادش بخیر آقای حیدر صادقی بچه کرمان و فرمانده وقت دسته خمپاره 80 و 120 میلی متری و همچنین آقای خسرو حسینی فرمانده دسته مینی کاتیوشا . تا غروب نزدیک به هشتاد درصد زاغه مهمات را به یگان درگیر در خط منتقل کردیم .یک نفر را هم با ماشینهای حمل مهمات به آشپزخانه روانه کردیم . بلکه برای شام از هرچه مواد در آشپزخانه هست بهترین غذا را تهیه نماید و اصلا در این شرایط قناعت به صلاح نیست . گرچه عرض کنم که آشپزخانه ، آب پز خانه شده بود . سربازمسئول غذا خبر داد که برای فردا دسر، هندوانه داده اند چه کارکنم ؟ که گفتیم به همراه شام همین امشب تقسیم شود .
هوا اندکی روبه خنکی و آفتاب روز سی ام در پشت بلندیهای منطقه به آرامی پایین می رفت ما هم به ستاد گردان برگشتیم که یکباره با چهره گرفته و بسیار افسرده فرمانده وقت گردان ستوانیکم تدین و معاونش ستوانیکم محمدعلی جعفری روبرو شدیم .که هر دو از انسان های مومن ، بزرگوار و صدیق بودند. چون قبلا با هر دو نفرشان در ستاد گردان همسنگر بودم . جناب تدین گفت : امشب بیت الاحزان به پا خواهد شد. فلذا ،سجاده را با پوتین پوشیده پهن کن ! و جناب جعفری در ادامه گفتند که برای شبی سخت و خونین و دیرگذر آماده باشید ! چون چند ساعتی ما در قرارگاه تیپ چهارم لشکر 81 زرهی ( تیپ 71 فعلی ابوذر ) بودیم و مسئولین رده بالای نظامی در قرارگاه بودند و احتمال خیلی زیاد امشب عراق تک خواهد نمود .
از آنجایی که ایران قطعنامه را پذیرفته و نیروها حالت اولیه جنگ را در وضعیت آرامتری انگاشته اند . تک عراق قطعی است . آخرین شوری که در گردان بعمل آمد و دستورالعملی که طرح جز به جز آن در دست بود ، این بود ؛ یگانها با امکانات موجود ترابری خود و در اختیار گرفتن هر گردان فقط پنج دستگاه کمپرسی ، پس از غروب آفتاب سلاح های سنگین، سبک و نفرات را به سی کیلومتر عقب تر از خط فعلی منتقل نمایند. از هرگروهان یک دسته به عنوان اینکه ، در صورتیکه عراق تک نماید دشمن را مشغول ، تا یگان به موضع بعدی یعنی سی کیلومتر عقب تر برسد ، باقی ماند .
به اصطلاح این دسته طعمه خواهد بود . گردان بصورتی عجیب و سردرگم مشغول بارگیری وسایل مهم وضروری و تخلیه نفرات به عقب بود . محل مورد نظر سه راهی نفت شهر تعیین شده بود . حال تصور بفرمایید سنگرهایی که در طول شش سال یا بیشتر احداث گردیده و مستحکم شده بودند و رزمندگان از جانشان مایه گذاشته وبا کانالهای احداثی و مرتبط بهم دیدگاههای مناسب و محکم ایجاد کرده بودند.
هدایت شده از رحمان
ارتباط مطلوب باسیم وبی سیم برقرار و شناسایی نقاط کور منطقه انجام شده بود. حال بایستی رزمندگان به این سادگی این مواضع را رها کنند و به مکانی دیگر منتقل شوند . جوانانی که بدون سنگر و فاقد موضع دفاعی بوده و فقط با استفاده از عوارض طبیعی زمین مانند شیارهای آبرفتی که به علت بارانهای گرمسیری بوجود آمده، که با کوچکترین انفجار در فاصله پنجاه متری آن فرو میریزد،بایستی به ماموریت ادامه می دادند . نمی توان توصیف کرد چگونه سنگر وآشیانه ای که در طول سالها در آن پدافند شده است . با خون دل احداث گردید و در کنار هر سنگر و کانال چه خون های پاکی ریخته شده است و... . حال چگونه بایستی رها شود . جدا شدن رزمندگان از این مواضع همانند جدا شدن طفل از دامان مادر و بازوان پر امید پدر بود .
تمامی پرونده هارا با دو دستگاه خودرو به چم امام حسن منتقل کردیم تا درموقع بروز هر گونه خطر سریعا امحاء نماییم .
از تاریکی شب استفاده کرده ونفرات و تجهیزات را به سمت موضع جدید در سه راهی نفت شهر حرکت دادیم . در این میان بنده همراه فرمانده گردان ، جناب تدین و معاون وقت جناب جعفری و چند نفر از درجه داران و سربازان ستاد گردان ، در آنجا ماندیم و در حقیقت با سه دسته از گروهانهای جلو ، ما هم طعمه چهارم برای دشمن هستیم . آرامشی عجیب سرتاسر منطقه را فرا گرفت و از طرفین حتی یک گلوله شلیک نمی شد گهگاهی صدای زوزه ی حیوانی وحشی سکوت مرگبار منطقه را می شکست .
سربازان ، سخت در تلاش برای رسیدن به موضع جدید بودند و هر کدام بیش از وزن خود اسلحه و وسایل برداشته بودند.فرماندهان گروهان و دسته ها که اکثرا از درجه داران بودند ، چقدر دلسوزانه پرسنل را کمک و دلداری می دادند . البته در آن زمان سربازی که بیش از یکسال از خدمت مقدس را در منطقه پشت سر می گذاشت خود در حد پرسنل کادر تجربه آموخته بود .اکثر پرسنل می دانستند که در ساعات آینده منطقه آبستن چه حوادثی خواهدبود . از اینکه سنگرهایی را که جانانه استحکام بخشیده بودند ، رها میکردند . بدون شرم و حیا اشک می ریختند .یادم نمی رود ، هنگامی که برای بارگیری و تسریع در کار به پرسنل سرکشی میکردم . بی پرده وبا لبانی لرزان و چشمانی اشک بار می گفتند : این خیانت است، ما سنگر را ترک نمی کنیم . آری خواننده محترم این مطالب گزافه گویی نیست،بلکه عین حقیقت است ، که از زبان یکایک پرسنل گردان 184 بیان می شد . اما چاره چه بود ، بایستی دستور اجرا می شد و شاید مصلحت در این بود . آن شب تا نیمه شب هوا مهتابی بود . ساعات خیلی به کندی می گذشت . ساعت از دو شب گذشت و حوالی ساعت سه بود که خوشبختانه از طرف عراق حرکتی انجام نشد . که در این حال با خوشحالی گفتم بحمدالله به خیر گذشت . چون در دستوری که دریافت کرده بودیم . ساعت تک عراق را بین یک و دو شب احتمال داده بودند . اکنون که ساعت سه بود .جناب سروان جعفری گفتند : نه فلانی ، عراق چند روز پیش در جنوب ساعت هفت صبح حمله کرده است .
که ناگهان دستهایم را بالای سرم احساس کردم و از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدم . از ساعت سه شب نفرات را تقسیم بندی کردیم. تا ساعت پنج صبح هر کدام یک ساعتی با لباس آماده و با اسلحه از ضامن خارج ، بر روی خاک های گرم دراز کشیدیم . انگار که پنج ساعت خوابیده ایم بنده به اتفاق حدود ده نفر از پرسنل سرباز و درجه دار جهت استراحت به کنار رودخانه الوند رفتیم زیرا هوای آنجا مقداری خنک تر بود و هم اینکه در برابر آتش تهیه دشمن پناهگاه بهتری بود . پریدن هر قورباغه در آب به مانند یک تکاور دشمن بوده که از عوارض رودخانه و نخلستان منطقه استفاده کرده است . این مسئله ای بود که در ذهن هر کسی که در آن شرایط می بود ، خطور می کرد . قبل از اذان صبح در منطقه گرمسیر نسیمی می وزد ، که به جرات میتوان گفت یکی از نسیم های بهشتی است . اولین ساعات آخرین روز تیر ماه شروع شده بود . ستاره سحر منطقه قصر شیرین بسیار درخشان و روشن بود، و طلیعه فجر را گواهی می داد . کم کم طلوع فجر از مشرق سر بر آورد و منطقه بصورت عجیبی درسکوت فرو رفت . بین رزمندگان معروف بود ، آرامش قبل از طوفان.
علیرغم احتیاط کامل ، بعضی از بچه ها وضو گرفتند و بقیه تیمم کرده، با لباس کامل رزمی بدون زیر انداز و سجاده و مهر و تسبیح شروع به نماز کردیم . هیچ گریه ای شیرین تر از آخرین گریه های قبل از شروع عملیات نیست و هیچ التماسی و التجاعی دیدنی و شنیدنی تر از آن نماز ، بنده تا به حال ندیده و نداشته ام . و فکر نمی کنم سعادت آن را تا پایان عمر بیابم. نماز از فردی به جماعت تبدیل گشت. هق هق گریه ها آشکار شد یکی دونفر هم، که در خوابی یک ساعته بودند هوشیار شدند . و آن عزیزان نیزبا تیمم به جماعت پیوستند -گریه نمازخون – گریه آخرین لحظات آرام و . . . آنقدر شیرین بود که حلاوت آن فراموش نشدنی است .
هدایت شده از رحمان
سرباز فرماندهی سریعا با استفاده از چراغ علاءالدین همراهمان خیلی زود صبحانه نصف ونیمه ای درست کردند . که فکر کنم کامل تر از آن تا بحال نخورده ام . آخرین جمع وجور شدن را بعمل آورده و تقسیم کار کردیم . بنده چون رکن سومی بودم به همراه جناب سروان تدین فرمانده وقت گردان ، راننده و بیسیم چی و یک سرباز مسلح به منظور ملحق شدن به گردان که در فاصله حدود 15 کیلومتری در جاده نفت شهر بود، حرکت کردیم . پس از ورود به جاده قصر شیرین – گیلانغرب بچه های مهندسی رزمی خودی را دیدیم که بر روی پل خروجی قصر شیرین مشغول انجام مقدمات انفجار پل بودند ، تا به محض تک دشمن ، عملیات تخریب را انجام دهند .
خدا می داند چقدر سخت است پلی که هزاران نفراز روی آن عبور کرده اند،برای سازندگانش فاتحه خوانده و دعا کرده اند. چه زحماتی متحمل شده تا پلی به آن عظمت را ساخته اند و چه حفاظتهایی در طول جنگ از آن بعمل آمده است تا این چنین محکم و پا برجا ایستاده است و اکنون بایستی آن را با دستان خود تخریب کرد .
کمی جلو تر رفتیم ، منظره ای دیدم که سخت ترین دلها را چون موم نرم میکرد و خشک ترین چشمها را پر از اشک میکرد .آن صحنه مشاهده دسته ای از سربازان بود که به علت نداشتن خودرو جهت جابه جایی به موضع جدید ، با بدترین حالت ممکن و به مانند مردگان هر کدام در کناری افتاده بودند و در حقیقت مردگانی بودند که فقط نفس می کشیدند . اگر کمی به عقب برگردیم ، همانگونه که قبلا عرض کردم از حدود یک هفته ، ده روز پیش در بدترین وضعیت ممکن از نظر غذایی قرار داشتیم .
اکثر صاحب نظران نظامی در طول تاریخ گفته اند ، آخرین مسئله ای که موجب تقویت روحیه و توان سرباز ، بعد از توکل بر خداست، شکم سیراست . با توجه به آرایش دشمن که از ساعت دو بعد از ظهر به بعد بصورت آشکار خود را نشان می داد ، تلاش برای استحکام مجدد مواضع پدافندی ، استرس کشنده ، بارگیری وسایل یگان جهت حمل به منطقه آرایش بعدی ، پیاده روی با اسلحه وچندین خشاب پر، وسایل همراه در آن شرایط ویژه و طی مسافت پانزده کیلومتری و . . . صحنه ای سخت و غیرقابل تحمل را برای ما بوجود آورده بود .
استوار دوم کریم بیگی فرمانده دسته شناسایی گردان ، در آن نزدیکی بودند به ایشان گفتم که سریعا بچه هارا پیدا کند وبه موضع جدید برساند .شعاع نور آفتاب تا بی نهایت آسمان ، از شرق بالا رفته و نوید روزی آتشین را به اهالی منطقه عملیاتی ندا می داد . همه چیز در نهایت کندی انجام می گرفت جناب تدین به راننده گفت ، سریعتر حرکت کند، به سه راهی نفت شهر رسیدیم. کاملا به مسیر آشنا بودیم چون سالها در آن منطقه حضور داشتیم ، به هر حال منطقه ناآشنایی برای ما نبود . اما برای سربازان اوضاع به سختی می گذشت .
به یاد دارم به اولین گروهانی که رسیدیم ، گروهان سوم بود ، فرمانده گروهان سروان حشمت اله امیری که خداوند نگهدارشان باشد و هم اکنون رئیس رکن یکم تیپ 71 پیاده مکانیزه ابوذر هستند . ایشان از افسران دلاور و بسیجی و اهل خرم آباد لرستان بودند از افسران با غیرت و با انگیزه در عملیات. به جاست که یادی کنیم از عملیات شرهانی و ابتکار حاج حشمت الهی امیری . در عملیات شرهانی بنده به علت فشاری که در نصب پایه موشک انداز تاو بر کمرم وارد شده بود و در بیمارستان خانواده تهران مورد عمل جراحی قرار گرفتم ، به دنبال آن به گروهان دوم گردان 184 پیاده مکانیزه منتقل شدم . خواستم از ابتکار حاج حشمت الهن امیری صحبت کنم ، بیشتر حاشیه نروم. بنده در گردان وظیفه ام تدارک خط مقدم بود . گردان 184 چندین بار در جنگ بازسازی شد ، پس از عملیات شرهانی برای آخرین بار بازسازی انسانی شد .
عملیات قریب به پانزده شبانه روز بدون وقفه ادامه داشت ، در آخرین روز عملیات یک یگان از لشکر 77 خراسان به کمک ما آمدند و تلمبه های نفت چندین بار دست به دست شد . یعنی شب در دست عراقیها بود و ما در روز با رشادتی که بچه ها از خود نشان می دادند . آنرا پس می گرفتیم .جنگ تن به تن در میگیرد و گروهان یکم و دوم درگیر می شود . خداوند رحمت کند جناب سرهنگ محسن جمشیدی فرمانده وقت گروهان و همچنین خداوند نگهدارشان باشد جناب سرهنگ حیدر کرمی از ایل غیورکلهر و فرمانده وقت گروهان درجنگ تن به تن .
گروهان سوم که در احتیاط است به ناچار بایستی وارد عمل شود . حاج حشمت امیری وقتی وارد میدان می شود و صحنه نبرد تن به تن را مشاهده می کند خیلی عالی عمل می کند ، به این ترتیب که به بچه های گروهانش دستور می دهد که بصورت ناگهانی و یک صدا تکبیر گویان وارد میدان شوند از آنجایی که در این رزم برای طرفین گلوله ای باقی نمانده با استفاده از سرنیزه و کارد سنگری با هم درگیر می شوندکه این خود کمال رزم در طول تاریخ بوده است .
هدایت شده از رحمان
و فقط گروهان احتیاط حاج حشمت گلوله دارد . دستور می دهند که از عوارض زمین نهایت استفاده را بنمایید و ناگهانی و همزمان از پشت خاکریزها بیرون بیایند.
چون دوست ودشمن درگیر هستند و تشخیص خودی از غیر خودی دشوار است فلذا هر نفرتعداد پنج تیرهوایی شلیک و همزمان نوای همیشه پیروز تکبیر را سر دهند آری گروهان حاجی کار را تمام میکند و به مدت چند دقیقه سرود حماسی " چو ایران نباشد تن من مباد " را با صدای بلند سر می دهند . دشمن پست و زبون در این وضعیت هراسان پا به فرار می گذارد . آری فریاد تکبیر یادگار فرزندان امام خمینی (ره) است . روح تمامی شهداء شاد و یادشان برای همیشه گرامی باد ، حاج حشمت در همان جوانی حاجی بود و همان موقع که ستوان امیری بود در دلش تکبیر داشت که ناگاه بردل وزبان یک گروهان جاری می گشت . یادشان بخیر انشاالله .
البته این مطلب کوچک ، قطره ای از دریای مواج روحیه سلحشوران گردان 184 است جنگ تن به تن گروهانهای شهید مهدی جمشیدی و جناب سرهنگ حیدر کرمی چون آفتابی درخشان برتارک جنگ همواره هویداست و نورافشانی میکند . امیدوارم جناب سروان خداداد کمرخانی ، مسئول امور ایثارگران پادگان ابوذر که در حال گرد آوری خاطرات رزمندگان هشت سال دفاع مقدس است . جستجو فرموده ویادگاران عملیات شرهانی را که حماسه ها آفریدند ، خاطراتشان را ثبت نماید . به عنوان نمونه ، محسن کاظمی، شکارچی معروف تانک یک روز عملیات در کمتر از دوساعت قریب به دوازده تا پانزده دستگاه تانک و نفربر دشمن را با موشک تاو که نصب بروی نفربر M113 بوده شکار می نماید و از یک هجوم بزرگ زرهی جلوگیری میشود . آری نمونه های این دلاوران در سالهای حماسه و ایثار کم نیستند . بهر حال وقتی به منطقه جدید در حاشیه پل فلزی در جاده نفت شهر به گروهان جناب امیری رسیدیم ، سربازان در پهنه دشت و حاشیه جاده بصورتی آرایش گرفته بودند. که بنده بلافاصله از ماشین پیاده شدم و صدا زدم این وضعیت راتغییر دهید . هم اکنون احتمال حمله هوایی وجود دارد . البته این مطلب را به خاطر اینکه سربازان به خود بیایند بیان کردم .
اکنون ساعت از هفت صبح گذشته است . چشمتان روز بد نبیند به محض اینکه این جمله از زبان من خارج شد، کمتر از یک دقیقه طول نکشید تعداد دو فروند هواپیمای بعثی عراقی بایک تیر،دو نشان را زدند . هم نیروهای ما را بمباران کردند و هم به توپخانه عراق گرا می دادند . اولین آتش تهیه توپخانه دشمن پست و زبون و یزیدیان واقعی زمان ، حداقل بمدت نیم ساعت تا سه ربع بدون وقفه ، برسر نیروهای مظلوم ، بی سنگر و بی دفاع ، چون باران لعنت فرو ریخت ، که لعنت بر خود و حامیانشان و فرستادگانشان باد تا قیام قیامت. آری امام راحل که خدایش رحمت فرماید : بادید بصیرت بر قضایا مینگریست که برای پذیرفتن قطعنامه 598 فرمودند:جام زهر را نوشیدم امام هیچگاه به جنگ راضی نبود . وزارت دفاع در زمان طاغوت وزارت جنگ بود که حضرت امام خمینی (ره) بعد از پیروزی انقلاب دستور منطقی دادند که ما با کسی جنگ نداریم فلذا وزارت جنگ را به وزارت دفاع تغییر نام دادند .
این پیمان شکنی از کوفه شروع شد و در سی یکم تیر سال شصت و هفت به ایران رسید و قسمتی که سهم ما از پیمان شکنی شد ، آتش تهیه دشمن و. . .
حدود نیم ساعت بعد از آتش تهیه دشمن ، گردان ما در بستر رودخانه فصلی آرایش گرفت . بر حسب وظیفه بنده به تپه ای که مشرف بر منطقه بود، رفتم که در این حال چند فروند هلیکوپتر عراقی را دیدم که در فاصله حدود پنج کیلومتری ، یعنی ما بین موضع جدید و رودخانه الوند هلی برن کرده بودند . درد آور تر از آن نیست که سلاح سنگین داشته باشی اما مهمات نداشته باشی . ما سرگرم و حیران فقط و فقط به فکر جان پرسنل بودیم و بس . یادش بخیر گروهبان علمداری که دسته اش را جمع و جور کرد و تیر بارش را آماده ، تیر اندازی نمود . علمداری اهل فارس بود .
دلاوری که شاید نمونه نداشته باشد ، به سرکار استوار محمد وارسته ، که اهل شمال و مسئول مخابرات بود گفتم این وضعیت را به تیپ گزارش و کسب تکلیف کنید . چون در بستر و حاشیه رودخانه بودیم تماس حاصل نمی شد ، استوار وارسته و چند نفر از پرسنل مخابرات با هر مشکلی بود خود را به بالای یک بلندی رسانده و با تلاش زیاد ، موفق به تماس شدند که ناگهان با صدای حزن انگیز و ناراحت اعلام کردند ، باید تا چم امام حسن عقب نشینی کنیم . دردی گران بر دردها اضافه شد . دشمن علاوه بر آتش و پشتیبانی ، با هواپیما و هلیکوپتر فقط نیرو پیاده می کند .دستور تیپ به فرمانده گروهانها با بی سیم ابلاغ شد . شاید باور نفرمایید صدای واویلا بلند شد،کربلایی به پا شد. درست به یاد دارم که گروهان یکم موفق به عقب نشینی نشد با نیروهای عراقی که هلی برن کرده بودند درگیر شدند . گروهبان علمداری واقعا علمدار بود . تیربار دوشکا ، جانانه درو می کرد ، فریاد بچه ها بلند شد ، علمدار ، علمدار ، عقب نشینی .
هدایت شده از رحمان
مانند شیر می غرید و می گفت من و دسته ام اینها را مشغول می کنیم شما جان سایرین را نجات دهید . حالات علمدار را فقط خداوند بزرگ می دانست و بس . با وجود یک دستگاه جیپ روشن در فاصله پنجاه قدمیش چرا نیامد؟
مگر یک انسان ، قرار است چقدر جرات و شهامت داشته باشد ؟ چقدر بایستی جسور باشد؟ تا چه حد ایمان و پایبندی داشته باشد؟ اینها و صد ها چرای دیگر سوالاتی بود که درباره علمدار سالها با خود زمزمه میکردم . با وضوح و با چشمان خود میدیدم ، که تکاوران بعثی بی شرف و عهد شکن مانند مورد ملخ از خاکریز کوتاهی که در مقابل دسته علمدار بود ، شلیک کنان و ناگهانی ظاهر شدند . اما ایمان و اسلحه و شجاعت ، علمداری و دسته اش چیز دیگری را میگفت . حدود ده الی پانزده نفر از تکاوران عراقی توسط تیربار دوشگاهی که خود علمداری خدمه آن بود مانند برگ درخت پاییزی ، نقش برزمین شدند . سربازی که در سمت راست علمدار بود ذوق زده شده وبا صدای تکبیر و آفرین سرگروهبان علمدار، جگرم را کباب کرد . ناگهان بر اثر تیر مستقیم تکاوران عراقی علمدار دیگر به زبان نیامد و روحش به آسمانها پر کشید روحش شاد و یادش برای همیشه گرامی باد .
بنده یک کلت ویک اسلحه کلاشینکف غنیمتی ، همیشه به همراهم بود و سریعا درازکش کردم و با خالی کردن دو خشاب کامل ، توفیق نصفه ونیمه ای در حمایت از علمداری بعمل آوردم . که ناگهان از ناحیه پشت سر، دسته دیگری از تکاوران عراقی بالا آمدند . اما در تیررس ما نبودند. در این هنگام خدا نگهدارش باشد استوار محمد جلیلیان که درجه دار مخابرات بود . با یک دستگاه جیپ کا - ام مخابراتی به کنارم رسید ومرا بالا کشید و گفت : اینجا خود کشی است. آخرین دستور را گرفتم. عقب نشینی بی چون وچرا!
تکاوران عراقی که با هیبتی عجیب ، کلاه کج مشکی تکاوری ، لباس پلنگی و آستین هایی که تا بالای آرنج جمع شده بود ، با پوتین هایی نزدیک به زیر زانو و . . واقعا برای سربازی که از نزدیک عملیات را ندیده ، با ابهت و ترساننده بود . خلاصه استوار جلیلیان و دو نفر دیگر که داخل جیپ بودند مرا که از یک پا مجروح شده بودم به داخل جیپ کشیدند . سرکار استوار جلیلیان به شدت بر سرمی زد و حالات غیر عادی داشت ، جای سوال بود که ناگهان گفت : شاپور مرادی به همراه چند نفر از سربازانش شهید شده اند . حالتی بدتر از آن نیست که برادرت در کنارت جان بدهد و تو هیچ کمکی از دستت برنیاید . پدر ومادرهای ما و برادران و خواهرانمان صد ها کیلومتر از ما دور بودند . اما همین رزمندگان برادر و یار وغمخوار همدیگر بودند و پیکرهای خونین همدیگر را مداوا و در حد کمک های اولیه یاری میدادند و گاها در بغلمان آخرین نفس ها را می کشیدند و تا ملکوت آسمانها به پرواز در می آمدند . شربت شهادت گوارای وجودشان چراکه لیاقت نوشیدن چنین شربتی را داشتند ، اما من عاصی ، بی سعادت و بی نصیب ماندم . باشد به امیدروزیکه شفاعت شهداء و صالحین در محضر باریتعالی نصیبمان شود. به سه راهی نفت شهر رسیدیم ، در سمت چپ ما غوغایی دیگر بر پا بود قابل باور نیست ، سروان شهید رفعت وسایر عزیزانی که از گردان 290 درکنارش بودند . پس از درگیری سینه به سینه، چندین تانک و نفر بر دشمن را منهدم می کنند . ظاهرا بدلیل کمبود مهمات ویا دریافت آخرین دستور مبنی بر عقب نشینی ، ویا هر دلیل دیگرچاره ای ندارند و تانکها از مواضع بیرون آمده و صحنه بسیار دیدنی و تحسین برانگیز را به نمایش میگذارند . چند دستگاه تانک ایرانی و عراقی که درصحنه نبرد در کنار هم منهدم شده بودند . جای هیچ گونه شک و شبهه ای نیست که گردان 290 در آخرین لحظات که احتمال قوی مهمات تمام میشود از روی جاده قصر شیرین - گیلانغرب مسیر حرکت تانکهای عراقی را مسدود می کنند و فرمانده و خدمه تانکها پایین آمده و آن صحنه شیرین و دیدنی را به نمایش میگذارند . چون پیکر پاک شهیدان ما در دو یا سه متری تانک های دشمن بر زمین گرم کربلای قصر شیرین افتاده بود که خود گواه صادقی است براین مدعا که شهید سروان رفعت فرمانده وقت گردان 290 و سایر همرزمانش در منطقه در گیری حضور داشتند . شکسته باد قلم هایی که به هر دلیل این خون های رنگین تر از گل سرخ محمدی را کمرنگ جلوه می دهند و برای ارضاع عقده درونی خود که سر چشمه در نفاق دارد اقدام به کمرنگ جلوه دادن این صحنه ها می کنند. افسوس و صد افسوس که بنا به اصطلاحات کلاسیک که نمونه آن در حاشیه پادگان ها مشاهده می شود . "عکسبرداری ممنوع " ، " حمل دوربین ممنوع " و ....که بسیار هم سنجیده و منطقی است .ارتش ما با فرمانبرداری ورعایت اصول امنیتی ، هیچگاه دوربین و لوازم عکسبرداری در یگان ها به مراه نداشت .
هدایت شده از رحمان
تا اینهمه رشادت و بزرگی و ایمان و جوانمردی رزمندگان رابه تصویر بکشد .
علی ایحال وقتی به سه راهی نفت شهر رسیدیم ، یک دستگاه نفربر M113 حقیقتا به اسلحه خانه تبدیل شده بود و پر بود از اسلحه و حدود ده نفر بالای نفر بر بودند . بنده به استوار جلیلیان گفتم ، محمد سریعا بچه ها را پیاده کنید جای مناسبی است تا تشکیل یک خط پدافندی بدهیم .که ایشان گفتند نه این خود کشی است به چم امام حسن که رسیدیم، بهترین کار اینست که در آنجا که تیپ مسلم بن عقیل (ع) سپاه پاسداران وبنه گردان وگروهان ارکان خودمان نیز نزدیک آنها هستند ویا حداکثر دو کیلومتر بعداز چم امام حسن خط دفاعی را تشکیل دهیم . بنده هم کمی فکر کردم و دیدم که فکر استوار جلیلیان بسیار سنجیده و منطقی است .
به سمت چم امام حسن با جیپ و نفربر وسایر یگانهایی که بنابر دستور به طرف گورسفید در گیلانغرب در راه بودند و به صورت پیاده در حاشیه جاده بدون آب و غذا به مسیر خود ادامه می دادند . در این حالت ، هلیکوپتر های عراقی به عمق خاک ما با هلی برن نیرو به جلو می آمدند. هیچ نیروی بازدارنده و دفاع هوایی نیز از این وضعیت جلوگیری نمی کرد . به جرات میتوان گفت که اگر ده فروند هلیکوپتر کبری به کمک ما می آمدند با نابسامانی که در ارتش عراق وجود داشت، و هم چنین گستردگی منطقه ، ضربه مهلکی به دشمن وارد می گردید . به هنگام ظهر یکی از بچه ها که رادیو داشت ، اخبار را گرفت . البته صدای عراق با زبان فارسی در منطقه عملیاتی در آنروز بسیار گویاتر از صدای رادیوی ایران بود رادیو ایران خبر تهاجم ناجوانمردانه منافقین را به صورت گسترده اعلام کرد . از این حرکت منافقین خیلی ناراحت شدیم ولی هیچ کاری از دست ما بر نمی آمد . لازم به توضیح است در جبهه خسروی – قصر شیرین و گیلانغرب فقط و فقط ارتش عراق بود . ما علیرغم دید طبیعی و غیر مسلح فقط ارتش عراق را می دیدیم . رادیو عراق اعلام کرد، به منظور انهدام نیرو ، و تجهیزات و گرفتن اسیر ، عراق در اقدامی گسترده اقدام به تک نا محدود نموده است .
در این بین وقتی مقابل بنه رزمی گردان 184 در چم امام حسن وگروهان ارکان رسیدیم با کمال تاسف دو فروند هلیکوپتر عراقی در یک کیلومتری اقدام به هلی برن نیرو کرد . پرسنل گردان ما جز پناه بردن به ارتفاعات شمالی منطقه چاره دیگری نداشتند . برسرعت خود افزودیم که عقب تر برویم به ورودی تیپ مسلم بن عقیل سپاه پاسداران که رسیدیم ، یکی دو نفر دژبان در بهداری سپاه بودند .سوال کردیم دراین قسمت چه تعداد نیرو هست . که در جواب گفتند چند ساعت پیش بنا به دستور، تیپ را کاملا تخلیه و به گیلانغرب عقب نشینی کرده اند . با شنیدن این جمله خیلی ناراحت شدیم. ما به امید اینکه در سه راهی گور سفید که همیشه سر زنده، شلوغ و محل اجتماع دژبان ارتش و سپاه پاسداران و یگانهای دیگر و پرسنل شجاع بود ، اکنون از هر نظر خالی شده بود . حال حساب کنید ما از دیشب شامی را نصف و نیمه و با هزار اضطراب خورده و هر کدام یک قمقمه آب باخود آورده بودیم که در ساعت های اولیه صبح به علت گرمای بیش ازحد آخرین روز تیر ماه مصرف شده بود . ساعت حوالی دو بعد از ظهر است ، تلفات نیرو ها دقیقه به دقیقه اضافه میشود،روحیه به زیر صفر رسیده، نظم و انسجام نیرو به کلی از بین رفته و جراحت دوستان و همرزمان ، که نه آمبولانسی نه سازمان کنترلی و . . . وضعیتی را بوجود آورده است که واقعا قابل بیان نیست . پس از گذشتن از گورسفید نرسیده به گیلانغرب سمت راست جاده چشمه ای بود که تعداد زیادی از رزمندگان ارتش و سپاه و نیروهای مردمی در کنار آن جمع شده بودند و همه از آن سیراب شدیم. بعد از آن هم اقدام به درست کردن نهار کردیم . ساعت از سه بعد از ظهر نگذشته بود که ناگهان حمله نا جوانمردانه بعدی در دشت گیلانغرب با آتش پشتیبانی هوایی هلیکوپترها از تانک ها ، به صورتی وحشتناک آغاز شد . تمامی نیروهای ما به طرف تنگه معروف تق و توق به حرکت درآمدند. گیلانغرب کاملا تخلیه شده بود و مردم غیور ایل کلهر نه به سخن بلکه به عمل همواره سلحشور و پشتیبان نیرو های مسلح بودند . که در تنگه تق وتوق و در امتداد جاده گیلانغرب به طرف سه راهی ایوانغرب و در روستاها پناه گرفته و هر کس با هر وسیله ای که داشت ، رو به سه راهی ایوانغرب می رفت . به وضوح رد پای منافقین احساس می شد . سازماندهی جدید را شروع کردیم و با مشورت چند نفر از پرسنل کادر در ورودی تنگه تق و توق در جاییکه در بلندی قرار داشت و از نظر دید و تیر موقعیت مناسبی داشت، موضع گرفتیم . در حاشیه جاده انواع گلوله سالم سلاح سبک و سنگین ، ریخته شده بود . نیروهایی که در حال عقب نشینی بودند ، مهمات را در کنار جاده ریخته بودند . تانکهای متجاوز عراقی از گیلانغرب گذشتند و در نزدیکی دهانه تنگه تق و توق موضع گرفتند ، معلوم بود در حال بررسی و عبور از گذرگاه استراتژیک و حساس تق و توق هستند .
هدایت شده از رحمان
که متوقف شدند و گاه گاهی مبادرت به تیراندازی به سمت بلندی های اطراف به منظور ایجاد رعب و وحشت می کردند ، در سمت راست تنگه ، بطور غیر منتظره چندین آرپی جی زن ظاهر شده و تانکهای عراقی را مورد هدف قرار دادند . که دو دستگاه تانک و یک دستگاه نفربر منهدم و بقیه شروع به عقب نشینی و فرار کردند .
بعدا متوجه شدیم که آر پی جی زنها باقیمانده یگان تکاور از تیپ 55 هوابرد بودند با این حرکت نور امید در دلها روشن شد . من همیشه تاسف می خوردم که چرا در روز سی یکم تیر سال شصت وهفت با آن همه عوارض زمین ، کوه و کمر و وجود تنگه های مهم حاجیان - کورک – قاسم آباد ، اقدامی علیه نیروهای عراقی به عمل نیامد. این مساله همیشه ذهن مرا به خود مشغول کرده است .
عرض کردم بوی نفاق در منطقه احساس می شد .به زودی شایع شد که کرمانشاه سقوط کرده است . این یکی از دلایل از هم پاشیدن جمع پنجاه نفری ما بود. رو به سربازان که تعداد سه نفر از آنان درجه دار وظیفه بودند، گفتم همه شما را می شناسم و برگ پایان خدمت شما نزد آقای اکبری رئیس رکن یکم است، چگونه میخواهید بروید و منطقه را ترک کنید. مردانه قسم میخوریم و تا آخرین لحظه کنار هم می مانیم بچه های جنوب قریب به بیست نفر بودند . با همین سه تا چهار نفر پرسنل کادر هم قسم شدیم که به هیچ عنوان تنگه را رها نکنیم . از گیلانغرب بطرف تق و توق ، مسیر یک پیچ خیلی تند و پلی بتنی که دارای بیش از یک متر ارتفاع می باشد، وجود دارد. یک لحظه با خود گفتم، اگر این پل منهدم شود تانکها و خودروهای عراقی به سادگی وارد تنگه نخواهند شد. دو نفر از جمع ما تیربارچی بودند، دونفر نیز در آرپی جی زدن مهارت خوبی داشتند. نیت خود را آشکار کردم. کاملا به یاد دارم که تعداد ما هیجده نفر بود. چون در دو یا سه کیلومتر عقب تر آقای اکبری رئیس رکن یکم و چند سرباز و یک درجه دار وظیفه و آقای کریم بیگی تشکیل بنه داده، تصمیم بر این شد که این چند نفر ضمن حفاظت از اسناد همراه ، به فکر تهیه تدارکات ، مهمات و بنزین باشند. از طرفی چنانچه پرسنلی را که به هر عنوان متفرق هستند به محض اطلاع جمع آوری نمایند. با ماژیک قرمزی که همراه آقای اکبری بود بر پشت یک ورق حلبی با خط درشت نوشتیم ،«قرارگاه رزمی گردان 184 پ.م» . به جرات می گویم اولین نوشته پس از عملیات به عنوان یک یگان که مشخصه یگان نظامی است می بود. یادشان بخیر جناب سروان جهانگیر بارانی پور افسر حفاظت تیپ، اظهار داشتند وقتی نوشته را خواندم ، به گریه افتادم و بی اختیار اشک ریختم از طرفی احساس کردم اشک شوق است . خلاصه تیربارچی را در سمت راست جلو و آرپی جی زن را در فاصله ده تا پانزده متری در شیار کوه و کمر اطراف که محکم و مناسب بود، به عنوان تامین ماموریت دادم و دو نفر هم تامین جاده که کسی حق عبور به طرف عراق را نداشته باشد.اگر کسی به طرف عراقی ها برود بدون شک با منافقین در ارتباط است این موضوع را افسر حفاظت به ما گفت. قرار بر این شد اگر کسی اصرار داشت ، با آرامش تمام مشغولش کنند و سپس افسر اطلاعات را مطلع نمایند .
قرارگاه اصلی را در کنار چاله سرویس خیلی محکمی که در ده متری ما بود ، قرار دادیم. به محض آتش دشمن، به غیر از نگهبان همگی داخل چاله سرویس می شدیم و از هر آتشی درامان بودیم مگر اینکه گلوله بطورمستقیم وارد چاله سرویس می شد . در یکی دو ساعت بعد با گشتی در منطقه مقداری آهن آلات پیدا و برروی چاله سرویس انداخته وآن راپوشاندیم . اما مسئله بسیار مهم ، انهدام پل بود ؟! جنگ هشت ساله بسیاری از معیار ها را برهم زد . مثلا در تمامی جنگ ها بایستی سر وصدا به حداقل ممکن برسد . اما در دفاع مقدس صدای تکبیر،با بلندترین نوا دشمن زبون را فراری می داد . در انهدام پلی که بعدا به عرض خواهم رساند جز توکل به خداوند با هیچ معیار نظامی مطابقت نداشت . فقط با محاسبات دقیق مهندسی میتوان یک پل بتونی را منهدم کرد . با مشورت گروه هیجده نفره گلوله های مختلف اعم از گلوله توپ ، تانک ، موشک 107 میلی متری و خمپاره در عرض یکی دو ساعت در زیر پل جمع کردیم و در ردیف زیر ، گلوله ها نامنظم در ردیف بالایی ، نوک گلوله رو به طرف سقف پل قرار دادیم . یکی از درجه داران وظیفه مقداری چاشنی در داخل جعبه فلزی پیدا کرده و فریاد کشید مواد منفجره ،مواد منفجره . از یک طرف خوشحال بودیم چون با انهدام این پل ، یک منطقه از خطر تجاوز دشمن نجات پیدا می کرد، از طرف دیگر هیچ عقل سلیمی کار به این خطر ناکی را انجام نمی دهد . درآن شرایط با مرگ فاصله چندانی نداشتیم . با انباشتن نزدیک به دو تن گلوله های سالم و سنگین توپ ، تانک ، خمپاره ومقداری هم چاشنی که در بالا به عرض رسید،پل را آماده تخریب کردیم. بوسیله یک قبضه تیربار دوشگاه و دو قبضه آر پی جی هفت از فاصله مناسب با نام نامی علی (ع)، شروع به شلیک به سمت پل نمودیم .
هدایت شده از رحمان
گلوله آر پی جی اولی به نزدیکی به پل اصابت نمود تیر دوشکا مستقیما به گلوله ها اصابت می کرد. گلوله آر پی جی دوم محشر به پا کرد . بچه ها در حقیقت منتظر معجزه بودند. یک آن تمام منطقه لرزید . آن چنان لرزه شدید بود که تانک های عراقی بی هدف شروع به تیر اندازی کردند ، به دنبال آن در حدود ده دقیقه تا یک ربع فقط انفجار بود و گلوله که در جهات مختلف منفجر می شد سریعا تمامی بچه ها را به داخل چاله سرویس هدایت کردم . منطقه به تلی از آتش و دودتبدیل گردیده بود . رنگ صورت همگی تغییر کرده بود . حالا دیگر خیالمان کاملا از عبور هر نوع تانک و خودرو دشمن راحت شد . روز بعد ، قبل از طلوع آفتاب - روز یکم مرداد ماه چون هیچ چیزی برای خوردن نداشتیم ، به ناچار چهار نفر از سربازان را مامور کردم تا جهت تهیه غذا گشتی بزنند. ناگهان یکی از سربازان آمد و گفت : فلانی ، در روستای کناری منزلی را پیدا کرده ام که تمام وسایلش دست نخورده است . بنده هم گفتم : مدیون هستید ، به وسایل منزل دست نزنید، اما از خوردنی ها ، به اندازه کل نفرات در صورت امکان استفاده کنید. ساعت حوالی 9:30 الی 10 صبح روز یکم بود ، جناب سروان جهانگیر بارانی پور افسر حفاظت آمدند و اولین دژبانی ابتکاری مارا دیدند ، بی نهایت خوشحال شدند برخلاف همه ایشان تنها وبا یک جیپ کا - ام به طرف گیلانغرب می رفتند . چون بچه ها ایشان را می شناختند از خروجشان جلوگیری نکردند . گفتم : جناب بارانی پور مواظب باشید احتمالا پل منهدم شده است . ایشان گفتند : پناه بر خدا این که خیلی به نفع ما است اما دیروز پل سالم بود چطور منهدم شد ؟! ما هم اظهار بی اطلاعی کردیم ؛ جاده انحرافی باریکی کمی بالاتر از پل بود. جیپ کا - ام حفاظت، به راحتی از آنجا عبور کرد . یادش بخیر روحانی اعزامی به منطقه ، که مامور به گردان ما شده بود ، از خواص آیه الکرسی می گفتند . بنده سعادت حفظ کردن آیه شریفه در همان جلسه نصیبم شد . خلاصه به دنبال جیپ حفاظت آیه مبارکه را به جهت سلامتی ایشان تلاوت کردم ، پس از چند دقیقه بچه ها آمدند و اظهار داشتند: فلانی ، چند نفر بدون علائم و درجه می خواهند به سمت خط عراق بروند. با توصیه های حفاظت و وجود نفاق در منطقه ، به این موضوع کنجکاو شدیم . توصیه کردم ، در صورتیکه کسی مقاومت کرد پیش دستی کرده و از کمر به پائین ،تیراندازی کنید .از پناهگاه بیرون رفتم ، با کمال تعجب دیدم ، بازرسانی که یک هفته تا ده روز پیش از طرف بیت حضرت امام خمینی (ره) برای بازدید آمده بودند و دوباره به منطقه آمده اند . به محض مشاهده بنده، لطف کردند از ماشین پیاده شده و باهمدیگر احوال پرسی کردیم. این دومین ماشین جیپی بود که پس از ماشین حفاظت ، بطرف گیلانغرب از تق وتوق خارج می شدند . نیروی کمکی برایمان آمد ، چون دید و تیر ما خیلی محدود بود ، بنده متوجه نشدم از چه یگان یا چه ارگانی هستند ، فقط این را می دانم که با لهجه کاملا تهرانی صحبت می کردند . گاهی نیروهای عراقی تا دهانه تنگه می آمدند ، اما با شلیک آر پی جی نیروهایی که به کمک آمده بودند به عقب رانده می شدند
قرار بر این بود که با فرمانده تیپ جناب سرهنگ نژاد سلیمانی که یک پیراهن خاکی رنگ و بدون درجه و علائم بر تن داشت در هنگام ظهر ملاقات کنیم. ایشان به ما امیدواری زیادی دادند . حفظ دهانه تنگه که توسط دسته بیست نفری ما ، اشغال شده بود را بسیار حیاتی توصیف کردند . تا غروب آفتاب کم و بیش جنگ و گریز ادامه یافت .به ناگاه شایعه سقوط اسلام آباد غرب و کرمانشاه به گوش رسید که این خبر آنچنان تکان دهنده بود که جای توصیفی ندارد چون اگر خدایی ناخواسته کرمانشاه سقوط می کرد ، خیلی از پرسنل لشکر ، اعضای خانواده و اقوام را از دست می دادیم . با شنیدن این خبر رزمندگان از شدت ناراحتی آرام وقرار نداشتند و می گفتند :جا دارد ، ما که به عراق نزدیکیم ،حداقل انتقام خانواده ها را هر طور که شده ، ولو با کشته شدنمان جبران کنیم . صدای هواپیماها و خصوصا هلیکوپتر هایی که بر بالای سرمان جولان می دادند و این چنین به نظر می رسید که نیرو برای درگیری در اسلام آباد غرب می بردند، دردمان را صد چندان می کرد . تعجب ما لحظه به لحظه بیشتر می شد آخر ما نیروی زمینی بودیم و عراق حداکثر تا اسلام آبادغرب پیشروی کرده بود . پس هوانیروز و نیروی هوایی کجا هستند ؟! آیا مظلومیت از این بیشتر میخواهید؟ ظلمی که در آخر تیرماه و اول مردادماه شصت و هفت بر ما گذشت به والله مصداق حقیقی آن را در سال شصت و یک هجری (واقعه کربلا) در تاریخ میتوان یافت و بس.
در طول هشت سال دفاع جانانه یک وجب،یک وجب دشمن متجاوز را تا مرز بین المللی عقب رانده بودیم که ناگهان عقب نشینی پانزده و بیست کیلومتری و گاها در آخرین خیز سی کیلومتر عقب نشینی کردیم ! از طرف دیگر برخی مردم بی خبر از همه جا ،آب دهان به صورت فرزندان خود می افکندند و می گفتند چرا سنگرهایتان راخالی کرده اید
هدایت شده از رحمان
انسان خود به خود و بصورت بی اختیار به یاد آن شیاد و معلم می افتد . معلم با آگاهی کامل می گوید : این مار است . اما شیاد با زیرکی، سیلی محکمی به معلم می زند و در جمع بی سوادان می گوید : این معلم دروغ گوست .... مگر نه این است؟ آرام آرام در گوشمان زمزمه کردند خوشا بحال شما اینجا آرام ایستاده اید ، اسلام آبادغرب در جنگ خیابانی و خانه به خانه است وا مصیبتا ، مگر ممکن است؟ آری ممکن است وقتی فرزندی به پدر و مادرش خیانت می کند چرا که ممکن نباشد ! .در روز سوم از بدشانسی ، با اصابت ترکش به جیپ،رادیاتور و کارتر روغن سوراخ شد. حالا جوشکار کجاست؟ کاربیت کار کجاست ؟ بدون این جیپ کار ما ده چندان سخت خواهد شد . از طرفی دیگر چون دوست و برادرم جناب سرهنگ مصطفی مردانپورکه درآن زمان با درجه ستوانی مسئول بازرسی و فرمانده گروهان پاسدار پادگان سلمان فارسی ( زاغه مهمات منطقه غرب ) ارتش بودند . من هم به فرمانده تیپ قول دادم در صورتیکه تانک ها و توپخانه را آماده کنید مهمات را من تامین میکنم . به همراه من ستوانیاریکم احمد کوچه مشکی ، سرگروهبان باتجربه و جنگ دیده گروهان سوم و یک نفر دیگر از دوستان پرسنل کادر بودند . به هر جان کندنی بود ، با فرو نمودن چوب در سوراخ های رادیاتور و کارتر و اضافه نمودن آب به رادیاتور و گازوئیل بجای روغن جیپ را راه اندازی کردیم و خودمان را به پادگان سلمان فارسی رساندیم. خداوند خیرش دهد جناب مردانپور با دیدن ما چه بزرگیها که نکرد گفت چه می خواهید؟ مهمات سنگین ، درست کردن ماشین جیپ، تهیه نان برای حداقل بیست نفر و بازگشت شبانه به گیلانغرب وتنگه تق و توق. بردن مهمات سنگین به منطقه با نداشتن برگ درخواست ، امریه و حتی خودرو چگونه ممکن است؟ اما خداوند مهربان تمام جرات و شهامت را در سینه آقای مردانپور به ودیعه نهاده بود.
حدود ساعت دوازده شب بود که ماشین هم حاضر شد و نان و کنسرو به همراه چندین جعبه فشنگ دوشکا، ژ-3 و کلاش تحویل گرفتیم و حرکت کردیم .حاج مصطفی مردانپور گفت: قول می دهم فردا قبل ازطلوع آفتاب، مهمات سنگین را در تق و توق تحویل خواهید گرفت. همانطور هم شد.
در برگشت شبانه به منطقه با تحویل غذا و مهمات به دسته بیست نفری جان تازه ای گرفتیم، اما از فردا عراق به کلی منطقه را ترک کرد و آرامش به منطقه بازگشت و این در حالیست که متجاوزین ملعون ، اکثر سنگرها را ویران یا تله گذاری کرده بودند. بمحض سرکشیدن به سنگر و برخورد با تله انفجاری شهادت به دنبال شهادت ، جراحت به دنبال جراحت. دیگر نوبت آن رسیده بود که این بیست نفر سری به خانه هایشان بزنند . حدود ده روز قبل از موعد، کارت پایان خدمت شرافتمندانه بچه های جنوب تقدیمشان شد و پنج نفر کادر نیز، به چهل وهشت ساعت ماموریت جهت سرکشی به باقیمانده تیپ در بیستون و سرکشی به خانواده هایشان اعزام گردیدند . وقتی به داخل خانه های سازمانی رسیدم چشمتان روز بد نبیند مانند شهر ارواح، خالی از سکنه شده بود . چنین تصور کردم، اگر بهشت هم با آن همه نعمت خالی از سکنه باشد به یک ريال نمی ارزد. ناگهان خانمی با تعصب و مومنه که همسایه ما بود،به محض دیدن من شروع به گریه کرد . جلو رفتم ،سلام کردم و اوآنقدر گریه کرد که مرا نیز به گریه وا داشت ! علت را سوال کردم گفتند دوبار خبر شهادت و یکبار هم خبر اسارت شما را برای ما آورده اند خوب است بچه هایت در اینجا نیستند. چهار، پنج روز پیش برادر همسرت آمد و بچه هایت را به سطر برد خداوند نگهدارشان باشد .
با بزرگواری و عنایتی که در حق بنده حقیر شد ، یک تخته فرش دوازده متری ستاره کویر یزد توسط نماینده محترم حفاظت به درب منزلم آوردندو من از تحویل گرفتن آن ممانعت کردم و گفتم که این حق من نیست، بلکه حق خانواده محترم شهیدان و اسیران است من هنوز برای همسر و فرزندانم زنده هستم گرچه ممکن است نیازداشته باشم اما این استحقاق را در خود نمی بینم به هر حال بزرگان فرمودند: بعنوان یادگاری بپذیرم، بنده نیز اطاعت کردم.
این بود عاقبت هشت سال دفاع مقدس و هشتاد ماه حضور بنده و سایر رزمندگان در میادین نبرد حق علیه باطل که صدها و بلکه بیش از آن از زیر سایه قرآن مجید بطرف جبهه می رفتیم و رفتنمان با خود و بازگشت با خدای خود گرچه بنده همیشه بر این ایده بودم که رفتن نیز با خداست همانگونه برگشت نیز با خداست.
با سپاس بیکران از الطاف بی پایان الهی که همواره گنهکار را نیز نوازش میفرماید بلکه سر به راه شود.
در پایان از درگاه باعظمت خداوند سبحان با اینکه دستانم آلوده به گناه است علیرغم آلودگی، ناامید نیستم دست به دعا برمیدارم و عرض میکنم بارالها، بر ما منت عنایت فرما و فرج آقا امام زمانمان حضرت حجت بن الحسن العسگری(عج) را هر چه زودتر برسان وسلامتشان دار و سعادت شرف حضورشان نصیب چشمان گنهکارمان فرما . مقام عظمای ولایت را موید و منصور فرما. آمین یا رب العالمین العالمین.
https://eitaa.com/razmakermanshah
هدایت شده از کانال شماره ۱ تحلیلی/راهبردی @ج_رزما
💢کدام پزشکیان ؟
دکتر عبدالحسین الله کرم، دبیر کل #جمعیت_رزما، در هئیت موج الحسن (ع) قم از سه پزشکیان پرده برداری کرد و راه حل داشتن پزشکیان متهعد به دوران مذاکره را کوتاه کردن دست باند روحانی - ظریف دانست.
🔻سه پزشکیان عبارتند از :
۱- پزشکیان دوران مناظره :
🔹️ ایشان در مناظره ها خود را متعهد به اجرای قانون ، برنامه هفتم و سیاستهای کلی نظام نامید ودر روز تنفیذ به مقام معظم رهبری تعهد داد که به مطالب فوق و... عمل خواهد کرد.
۲- پزشکیانی متاثر از دولت های گذشته :
افرادی از دولت های روحانی،خاتمی وهاشمی در طول مبارزات انتخابی وبعد ازآن تحت عنوان گروه راهبری باپزشکیان همکاری داشتند، آنها قرار است زیر نظر آقای ظریف افراد کابینه را به پزشکیان پیشنهاد دهند. اما متاسفانه اکثر آنها عمدتا با نظام زاویه داشته یا از محکومان امنیتی اند درحالیکه حضرت آقا در دیدار با نخبگان بر همکارانی تاکید کردند که حتی ذره ای با نظام زاویه نداشته باشند.
ضمن اینکه حضرت آقا در اولین دیدار بامجلس با حضور پزشکیان ۱۲معیار برای انتخاب کابینه مطرح نمودند اما پزشکیان هنوز تغییری در افراد ارکان زاویه دار گروه راهبری نداده اند.
۳-پزشکیان متزلزل :
🔹️پزشکیانی که راه حل مشکلات عمده کشور را در وحدت و رفع اختلافات داخلی اعلام کرداما اگر صورت نگیرد ممکن است حتی ریاست جمهوری را رها کند،
🔹️بی بی سی وگویا خاتمی نیز دراین جهت اورا ترغیب کرده اند ، اخیرا هم برای انتخاب کابینه با ناراحتی گفت که از همه گروههادرخواست پیشنهاد کرده اما همگی نزدیکان خود را داده اند. لذا امکان خطای پزشکیان در استعفا بدلیل عدم بوجودآمدن وحدت فوق الذکر است درحالیکه حضرت آقا در مراسم تنفیذ راه حل را تعامل ارکان و ۶ توصیه دیگر به پزشکیان بود.
🔹️نیروهای انقلابی برای اینکه پزشکیان متعهد به دوران مناظره را داشته باشند حداقل باید با بازخوانی پرونده ۸ سال خیانت دولت های ۱۱و ۱۲ دست باند روحانی - ظریف را از پزشکیان کوتاه کنند.
والعاقبة للمتقین
۱۴۰۳/۵/۸
@تبیین_امور_فرهنگ_در_نظام_حکمرانی_اسلامی_کمیته_فجازیِ #ج_رزما
عبدالله نوری پور
کانال شماره ۱ رزما در ایتا🔻
https://eitaa.com/jrazmaa
ما را در کانال شماره ۲ رزما در سکوی بله دنبال کنید🔻
ble.ir/join/NWJjNzczNT
هدایت شده از کانال شماره ۱ تحلیلی/راهبردی @ج_رزما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشی از سخنرانی دکتر الله کرم دبیر کل #ج_رزما در سالگرد شهید طلبه شهید جعفری از سیمای مازندران...
@تبیین_امور_فرهنگ_در_نظام_حکمرانی_اسلامی_کمیته_فجازی #ج_رزما
عبدالله نوری پور
کانال شماره ۱ رزما در ایتا🔻
https://eitaa.com/jrazmaa
ما را در کانال شماره ۲ رزما در سکوی بله دنبال کنید🔻
ble.ir/join/NWJjNzczNT
هدایت شده از کانال شماره ۱ تحلیلی/راهبردی @ج_رزما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امتیاز محمدرضا عارف که معاون اول شد طبق این معیارها چند میشد؟ 🤦♂
پ ن : فقط شما فرهنگ و زبان بازی بدن را دقت کنید، در سخنوری، اسلام و انقلاب ستیزی دست ارباب آمربکائیش را هم از پشت بسته است.
@تبیین_امور_جنگ_ترکیبی_براندازی_انقلاب_کمیته _فجازی #ج_رزما
عبدالله نوری پور
کانال شماره ۱ رزما در ایتا🔻
https://eitaa.com/jrazmaa
هدایت شده از کانال شماره ۱ تحلیلی/راهبردی @ج_رزما
🥀⃟🦋
💢سلام سید ابراهیم
روزی که صمیمانه آمدی
روزی که مخلصانه خدمت کردی
و ... روزی که مظلومانه سوختی
🔹دیروز دولت مبارک #شهید_رئیسی_
پایان یافت؛
اما مکتب مدیریتی سید شهیدان اهل خدمت در مسیر بیپایان عصر ظهور آغاز شد...
ملتها شهید رئیسی را زندهتر از همیشه خواهند یافت.
#شهید_جمهور
#شهدای_خدمت
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
@تبیین_امور_بصیرت_افزایی_حکمراتی_اسلامی_کمیته_فجازی #ج_رزما
عبدالله نوری پور
کانال شماره ۱ رزما در ایتا🔻
https://eitaa.com/jrazmaa
هدایت شده از کانال شماره ۱ تحلیلی/راهبردی @ج_رزما
برنامه 8 مرداد 1403 روایت عبدالله نوری پور از چگونگی شکل گیری گردان دستمال سرخها و عملیات های آزاد سازی کردستان را در تلوبیون ببینید
http://www.telewebion.ir/episode/0xe5b87f0
هدایت شده از کانال شماره ۱ تحلیلی/راهبردی @ج_رزما
برنامه 9 مرداد 1403 روایت سردار رضا افروز از مبارزات اولیه و چگونگی شکل گیری قرارگاه برون مرزی رمضان و عملیاتهای چریکی سپاهیان....در کردستانات را در تلوبیون ببینید
http://www.telewebion.ir/episode/0xe5d61bb
هدایت شده از کانال شماره ۱ تحلیلی/راهبردی @ج_رزما
وویس 👌👆 آقای دکتر هادی ثروتی، دبیر کمیته سیاسی #جمعیت رزما در خصوص ترور و شهادت آقای اسماعیل هنیه در تهران که در پاسخ سوآل خبر گذاری موج ارسال شده است :
این ترور بازتاب زیادی در فضای مجازی و رسانه ها داشته و همگان در خصوص توان امنیتی در کشور صحبت می کنند، نظر شما در این خصوص چی هست؟
فکر میکنید بازتاب بین المللی این حمله به چه صورت است؟
جواب در فایل صوتی فوق داده شده است
#ج_رزما
هدایت شده از کانال شماره ۱ تحلیلی/راهبردی @ج_رزما
♨️رهبر معظم انقلاب در پیام حمله رژیم صهیونیستی به کنسولگری ایران در دمشق فرمودند:
رژیم خبیث اشتباه کرد و باید تنبیه بشود و تنبیه خواهد شد
بعد از این فرمایشات عملیات قهرمانانه و وصف ناپذیر وعده صادق انجام شد.
اما امروز در پی ترور بزدلانه شهید هنیه فرمودند:
رژیم صهیونیستی زمینه ی مجازاتی سخت برای خود فراهم کرده و جمهوری اسلامی خونخواهی اورا وظیفه خود میداند.
رژیم منحوس صهیونیستی باید منتظر روزهای سختتری تا محو کامل خود باشد ...
#اسماعیل_هنیه
#شهید_القدس
#خونخواهی
#انتقام_سخت
@تبیین_امور_دفاعی_امنیتیِ_محور_مقاومت
#کمیته_فجازی_ج_رزما
عبدالله نوری پور
کانال شماره ۱ رزما در ایتا🔻
https://eitaa.com/jrazmaa
لینک کانال شماره ۲ رزما در سکوی بله 🔻
ble.ir/join/NWJjNzczNT