-رَزمَندھِ
_
دوش رفتم به درب خانه وی
زنگشان را فشار دادم هی
عوض گل رسید بوته خار
جای او در گشود مادر وی
گفتم: «ای نازنین، قبولم کن
به غلامی، که عمر من شد طی»
گفت: «هستی نجیب؟» گفتم: «هان»
گفت: «مؤمن چطور؟» گفتم: «اییی...»
گفت: «کار تو چیست؟» گفتم: «هیچ»
گفت: «سرمایه تو؟» گفتم: «هییی...»
گفت: «پس بیش از این نکن اصرار»
گفت: «پس بعد از این نشو پاپی»
گفتم: «ای بر سرت بلا بارد
صبر بر این بلا کنم تا کی؟
همه را شکل یار میبینم
پیرزن را نگار میبینم...»