✥༻💠ا﷽ا💠༺✥
⬅️ فردی چند گردو به بهلول داد
و گفت: بشکن و بخور و برای من
دعا کن
🔵بهلول گردوها را شکست و
خورد اما دعایی نکرد.
⬅️ مردگفت: گردوهارامیخوری
نوش جانت ، ولی صدای دعای
تو را نشنیدم
🔵 بهلول گفت : مطمئن باش
اگر در راه رضای خدا داده ای ، خداخود،صدای شکستن گردوها
را شنیده است
ا🦋🕊🦋🕋🦋🕊🦋ا
💶💰خمس چیست⁉️💰💵
✅خمس در لغت به معنی یک پنجم است،در اصطلاح یکی از واجبات مهم مالی در دین اسلام به شمار میرود ،به عبارت است از مالی که هر فرد واجد شرایط به نسبت یک پنجم طبق ضوابط خاصی باید بپردازد.
🔵 وجوب خمس از
ضروریات اسلام است ،
📛و انکار آن اگر به انکار رسالت یا تکذیب پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)
یا وارد کردن نقصی به شریعت منجر شود باعث
کفر و ارتداد است.
⛔️پرداخت نکردن خمس
بدون عذر حرام است.
⚜خمس در هفت چیز واجب است :
1⃣درآمد (منافع کسب و کار)
2⃣معدن
3⃣گنج
4⃣مال حلال مخلوط به حرام.
5⃣جواهراتی که با غواصی از دریا به دست میآید.
6⃣غنائم جنگی.
7⃣زمینی که کافر ذمی از مسلمانان میخرد.
✍ مطابق بافتاوای علماء
ومراجع عالیقدرشیعیان
جهان(مدظله العالی)📚
🌸°•°
تا خدا هست؛
تحمل همه چیز
ممکن است♥️📌
@chadoryz♡••࿐
❤️ پیامبر اسلام حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلّم میفرمایند:
«هر زنی که شوهرش را با زبانش بیازارد، خداوند هیچ کار واجب و مستحبی را از او نمیپذیرد و هیچ کار نیکش را قبول نمیکند تا وقتی که شوهرش را راضی کند.» اگر چه روزها روزه بگیرد و شبها به عبادت مشغول شود.»
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @chadoryz
✨﷽✨
💠چه زنانی با حضرت فاطمه(س) محشور می شوند؟
حضرت رسول(صلى الله علیه و آله)فرمودند :
✅سه طایفه از زنان امت من عذاب و فشار قبر ندارند و در قیامت هم با حضرت فاطمه (س ) محشور مى شوند.
⭕️⇦•طایفه اول:
زنى كه با فقر و تنگدستى شوهر خود بسازد و توقع بیجا از او نداشته باشد.
⭕️⇦•طایفه دوم:
زنى كه با تندى و بداخلاقى شوهر خود صبر كند و بردبارى خود را از دست ندهد.
⭕️⇦•طایفه سوم:
زنى كه براى رضاى خدا مهریه خود را به شوهر ببخشد.
📒مواعظ العددی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
@chadoryz♡••࿐
#یک_حدیث_قدسی
💎خداوند تبارک و تعالی در حدیثی قدسی میفرماید:
🌘ای فرزند آدم! وقتی در دنیا گرفتاری برای تو پیش آمد به بندگانم ناله و شکایت نکن، به همان نحوی که من شکایت تو را نزد فرشتگانم نمیکنم، آنگاه که آنان بدیها و زشتیهای تو را نزد من میآورند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@chadoryz♡••࿐
‹ لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَنْ طَبَقٍ ! ›
کھ همه شما پیوستھ از حالے بھ حالِ دیگر منتقل مےشوید، تا بھ ڪمال برسید🌱
- انشقاق/١۹
ــــــــــــــــــــــــ✨🕋ـــــــــــــــــــــــ
چھ کسے مےگوید پشتِ این ثانیھها تاریڪ است؟ گام اگر برداریم روشنے نزدیڪ
است˘˘💚 - سهراب
#کمی_تا_خدا🌱
🌺رمان عاشقانه مذهبی #حجاب_من🌺
قسمت #دهم
پسر بی ادبه یه نگاه بهم کردو گفت_ آستینتو بزن بالا
اخمام رفت تو هم
_چرا اونوقت؟
پسر بی ادبه_ برای اینکه میخوام رو دستت بهت نشون بدم
با اخم بیشتر_ متاسفم من نمیزارم میتونید رو عروسک امتحان کنید
و از تخت پریدم پایین که یهو حس کردم قلبم یه جوری شد یه درد پیچید توش میدونستم الانه که دردم
بیشتربشه
اون پسره همونجور داشت حرف میزد انگار داشت سزنشم میکرد
ولی من یه کلمه هم نمیفهمیدم هر لحظه دردم داشت
زیاد تر میشد اخمام از درد زیاد
بیشترتو هم رفتنو با دستم محکم
به قلبم چنگ زدم نمیدونم چقدر گذشت یک دقیقه یا
بیشترفقط میدونم برای من یک قرن گذشت که صداشو نزدیکم شنیدم
نگران شده بود انگار چون هی میگفت چی شد چت شد تو که الان خوب بودی
اما من نمیتونستم عکس العملی نشون بدم
فقط یه دفعه حس کردم دیگه پاهام توانی برای موندن ندارن و افتادم روی زمین اروم چشمامو باز کردم یکم به اطرافم نگاه کردم اا منکه تو اتاق همون دکتر بی ادبم یه چشم غره هم تو دلم براش رفتم چون حتی نای تکون دادن پلکامم نداشتم
اه چقدر تشنمه
ناله کردم _ آب
یه هو دیدم اومد بالای سرم
🍀ادامه دارد.......🍀
وصلهیناجور:))
🌺رمان عاشقانه مذهبی #حجاب_من🌺 قسمت #دهم پسر بی ادبه یه نگاه بهم کردو گفت_ آستینتو بزن بالا اخمام ر
🌺رمان عاشقانه مذهبی #حجاب_من🌺
قسمت #یازدهم
اه عین جن میمونه پسره
بهش نگاه کردم یه لحظه حس کردم صورتش غمگینه
اه ولش بابا اصلا به منچه
یه لیوان آب برام اورد خواستم بلند شم اما نمیتونستم
بی رمق دوباره افتادم رو تخت و غمگین چشم دوختم به زمین
بغض کردم از ضعفم
حس کردم زیر سرم یه چیزی تکون خورد . نگاه کردم....
دستشو از روی تخت برده بود زیر بالشم طوری که اصلا دستش
بهم برخورد نکردو فقط حرکت بالشو حس کردم....
همونجور یه دستی کمکم کرد بلند شم بعد بالشو گذاشت کنار دیوار و اروم بهم گفت تکیه بده
یه جوری شدم با دیدن اینکارش خصوصا
وقتی ابو اوردو سر به زیر گفت
دکتره _ حالت خیلی بد بود هم به خاطر اینکه خیلی ضعیفی و هم به خاطر مسکنی که بهت زدم فعلا توانایی نداری خیلی تکون بخوری باید اثر مسکن بره تا بعد
آره راست میگفت حتی دستمم تکون نمیخورد
یاد آب افتادم اه حالا چطوری بخورمش خیلی تشنمه
پسره_ بیا بخور
با تعجب نگاهش کردم آبو گرفته بود جلوی دهنم
پسره_ بخور دیگه مگه تشنت نبود
سر به زیر گفتم _ چرا
بیشترآوردش نزدیک لبم
آروم بدون اینکه نگاهش کنم شروع کردم به خوردن آب
هر چند ثانیه مکث میکردمو دوباره میخوردم چون نه دوست داشتم و نه میتونستم یک سره سر بکشمش ....
حین خوردن چشمم افتاد به اسمش روی لباس پزشکیش طاها شمس....
هوف بالاخره تموم شدسرمو بلند کردم
داشت نگاهم میکرد
_ممنون
یه لبخند زد _ خواهش میکنم
فکر کنم قیافم شده بود علامت سوال که خندش گرفت و زد زیر خنده
🍀ادامه دارد......🍀