eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
447 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ#تلاوت.دلنشین .معنوی🌺.آفرینش 📖تلاوت زیبای آیات قرآن کریم❤☺ _________🌿🌼🍂_____________ @refigh_shahid1
🍂🍃 🌸یک خانمی که خیلی هم در مسیر شهدا نبوده در گیر مشکلات بسیار زیادی در زندگی بود و زندگیش رو به نابودی و از هم پاشیدگی بوده و در نا امیدی تمام هیچ راه حلی برای مشکلاتش پیدا نمیکرد در روز پیکر شهید مدافع حرم با دلی شکسته و نا امید از همه جا رو به عکس شهید نموده و چنین گفته: 🌸ای شهید اگر شما واقعا شهید راه خدا و امام حسین هستید از خدا بخواهید زندگی من حل شود من هم به شما قول میدهم اگر مشکلات زندگیم با به شما حل شود مسیر زندگیم را تغییر میدهم و با می شوم. 🌸راوی این توسل به شهید قسم می خورد که به فاصله چند روز ،معجزه وار تمامی مشکلات این خانم و خانواده اش حل شده و ایشان طبق قولی که به شهید داده کاملا با حجاب شده و مسیر زندگیش به سمت شهدا تغییر کرده است... معجزه این شهید بزرگوار را خیلی ها عیننا مشاهده نمودند. و حالا این خانم هر چند وقت یکبار برای تشکر و عرض ادب با گل و گلاب به زیارت این شهید بزرگوار می رود...
المقاومة الإسلامیه فی العالم...
⚘﷽⚘ فرازی از وصیتنامہ اگر مےخواهید نذری ڪنید فقط گناه نڪنید مثلا نذر ڪنید یڪ روز گناه نمےڪنم... هدیہ بہ آقا صاحب الزمان (عج) از طرف خودم ؛ یعنے از طرف خودتان عملے را برای سلامتے و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) انجام مےدهید ڪہ یڪے از مجربترین ڪارها برای آقا است . یا اگر مےخواهید برای اموات ڪاری انجام دهید ، بہ نیابت از آنها برای تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) نذر ڪنید. در کربلای خانطومان از آخرین نفراتی بود که از خط خارج شد و تا آخرین ساعات مقاومت کرد. موقع عقب نشینی داشت از خاکریز رد میشد که روی خاکریز یه تیر از پشت خورد و گفت یا زهرا و با صورت از بالای خاکریز زمین افتاد... تیر خورده بود توی ریه اش سینه اش خیلی خس خس میکرد و یا حسین و یا زهرا میگفت... بهم گفت آب داری؟ گفتم نه گفت پس جیب خشاب رو باز کن داره رو سینه ام سنگینی میکنه جیب خشاب رو که باز کردم شروع کرد شهادتین گفتن گفتم شیخ مجید من میرم کمک بیارم ببرمت گفت نمیخواد و لحظاتی بعد شهید شد پیکر مطهرش هم همونجا موند... شهدا شرمنده ایم 😭😭😭☘☘
در آغوش امام زمان🥰 💖بعد از اینکه محمد رضا به شهادت رسید، تا مدت ها نوارهای روضه و مداحی او را پخش می کردیم که همه را به عشق عج می خواند.. 🍃یک شب او را خواب دیدم، خیلی نورانی و خوشحال بود، پرسیدم، محمد رضا تو که این همه در دنیا برای امام زمان خواندی توانستی او را ببینی؟ خندید و گفت، من حتی آقا را در آغوش گرفتم.. 🤗 🌹 ــــــــــــــــــــــ🕊🌷ــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.4M
💠 صوت توضیحی درباره غلط بودن طرح 🌀 از تک تک عزیزان می خواهیم به جای احساسی برخورد کردن، عالمانه و فکر شده عمل کنند و برخورد کنند @refigh_shahid1
🔰 ✳️ متاسفانه عده ای به دروغ ، نمی دانیم به چه نیتی ، این طور مطرح کردند که حتی پیچ اصلی مسجد مقدس جمکران در اینستاگرام ، هم دارد این طرح را تبلیغ می کند !!! 🔰 در حالیکه با یک پیگیری ساده هم مشخص است که پیج اصلی مسجد مقدس جمکران در اینستاگرام ، https://www.instagram.com/jamkaran_ir/ می باشد که اگر وارد این پیج بشوید متوجه می شوید که اصلا چنین طرحی را تبلیغ نکرده اند. 🔰 آدرس جعلی ای که اینها به دروغ مطرح کردند این می باشد https://www.instagram.com/jamkaran.ir/ یعنی در پیچ رسمی مسجد ، ( _ ) ، under line ، بعد از جمکران هست ، اما در این آدرس غلط ( . ) دات ، بعد از جمکران هست. دقت کنید. 👈 پس در نتیجه پیج رسمی مسجد مقدس جمکران به هیچ عنوان این طرح را تبلیغ نکرده است. 👈👈👈 لطفا اطلاع رسانی شود 👉👉👉
💠 🔰 با استعلامی که از چندتن از اساتید مرکز تخصصی مهدویت گرفتیم ، مشخص شده که طرح مثلا ، نه تنها مورد تائید نیست، بلکه جریان های انحرافی صادق شیرازی و حسن ابطحی از آن حمایت می کنند. 🔰این دستور با این نوع ذکر و... هیچ مستند روایی ندارد و هیچ عالمی هم توصیه نکرده است. 🔰 اصولا یکی از شگردهای گروه ها و جریانات انحرافی همین است که با چنین ترفندهایی ابتدا کسب محبوبیت می کنند و سپس ... 🔰 همچنین مطالبی هم که در آن صوت 6 دقیقه ای توضیح چله از یک فرد مجهول گفته شده ، غیر علمی و غیر مستند می باشد. 👈👈👈 لطفا زودتر اطلاع رسانی بفرمایید 👉👉👉
بعضی پرسیدند ما این طرح را زیاد تبلیغ کردیم و یا دوست داریم این چله را انجام دهیم و یا.... خب اشکال ندارد ، کسی نگفته تبلیغ کنندگان این طرح گنه کار هستند ،مخصوصا آنها که نمی دانستند. 4️⃣ نکته مهم اینجاست که تقریبا منشاء اصلی این طرح ، کانالی هست به نام اربعین ...... . وقتی وارد این کانال می شوید می بینید که در حدود سه سالی که تاسیس شده ، هیچ هیچ هیچ حرفی از ولایت فقیه ، نظام جمهوری اسلامی ، زمینه سازی برای ظهور و... نزدند. این حرکت کاملا شبیه به همان حرکت های جریان های حجتیه و ابطحی و... هست که تبلیغ مهدویت می کنند ، اما فقط با دعا و چله !!! اما هیچ اسمی از ولایت فقیه و... نمی آورند. 6️⃣ ایکاش این افراد که این همه تندی کردند علیه ما ، ذره ای هم به جای این چله ها که معرفت افزا نیست و فقط دعای خالی هست، ذره ای روی بحث معرفت افزایی هم کار می کردند. دستورات ائمه ما در بحث ظهور، بیشتر روی موضوع معرفت افزایی بوده. مخصوصا روایت فوق العاده امام صادق (ع) که فرمودند امامت را بشناس که اگر او را شناختی ، نزدیکی یا دوری ظهور به تو ضرری نمی رساند. @refigh_shahid1 ایکاش بیشتر معرفت افزایی می کردیم و روی این موضوع کار می کردیم.
راجع به چله قرن خیلی ها پی وی پیام دادن که روشنگری بنماییم! چشم، می نماییم😌😊 بعضی ها هم فرمودن بذارید توی کانال هاتون،که چشم، نمی گذاریم!!! ببینید عزیزان استغاثه و توسل خیلی خوبه. اصلش وارد شده و کسی هم مخالفش نیست. اصلا باید این حال تضرع و انکسار و ندای انتظار واقعا ایجاد بشه و قلب ها آماده تا ان شالله فرج امام ما فرا برسه... اما این یک فایل صوتی بی نام و نشون هست که معلوم نیست به کجا وصله و یکدفعه انقدر فراگیر میشه. من کلا با بعضی مطالبی که یک دفعه خیلی وسیع بزرگ میشه، با احتیاط برخورد میکنم. دقت هم کنید کانالهای منتسب به علما و بزرگان اخلاق و عرفان و اساتید منبر و موعظه هم چنین چیزی رو نگذاشتن و حتی بعضی از مجموعه های مورد قبول نقد هم کردن. بماند که احتمال میدن شاید سرنخش رو که بگیری برسه به انجمن حجتیه و فرقه شیرازی و امثالهم.... البته شاید. اما باز هم تَکرار میکنم🙊☺️ اصل این توسلات و استغاثه ها مساله ای نداره و خیلی هم خوبه. اما این حرکت ها باید بو کشیده بشه تا یک وقت متصل به جریانات خاص نباشه. مقصد اصلی این تمرینات توطئه‌ای جهانی به نام «کنترل ذهن» می‌باشد که به آن (Mind control) می‌گن. و البته تکنولوژی و شبکه‌های اجتماعی هم بهترین، سریع‌ترین و ارزان‌ترین امکان برای تحقق این هدف و آزمایشات هست تا مردم رو در چارچوب فکری مشخص و با اسم تعریف شده خودشون دربیارن. سَری به کانالهای عرفان های کاذب و کیهانی و متافیزیک و این مسخره بازیا بزنید تا ببینید چقدر از طریق کنترل ذهن و چله گیری رو مخ ملت کار میکنن و پول به جیب میزنن. بهرحال هرکی دوست داره انجام بده و بقیه رو هم دعا کنه. اما انقدر برای ما و دیگر ادمین کانالهای مطرح اصرار پشت اصرار راه نندازه. اجبار که نیست. ضمنا عزیزان بزرگوار کلا مراقب چله های من درآوردی باشید. شاید یکی بگه مگه دعا بده؟ مگه چله نشینی بده؟ مگه صدا زدن امام زمان بده؟ مگه ایراد داره، چله های مختلف ما رو به دعا و عبادت نزدیک کنه؟ ببینید خوبان همراه. ما کی گفتیم بَده؟؟؟ خیلی هم عالیه. چی بهتر از این. اگه من و شما و دیگران با هم، یک قرار جمعی بذاریم که مثلا چهل روز فلان عمل مثبت و ذکر و عبادت رو انجام بدیم، یا از فلان گناه دوری کنیم، این خیلی خوبه هرچند اون هم شرایط داره و نباید فقط الکی و زبونی باشه و در عمل باید انجام بشه. اما اگه بیاد و تحت عنوان چله نشینی تجویز بشه، کم کم باعث خسته شدن آدم ها از دین میشه. ما روایت داریم هرکس خودش رو چهل روز برای خدا خالص کنه، خدا هم چشمه های حکمت رو دل او جاری میکنه. یعنی اصلش رو کسی رد نمیکنه و اصلا چله گیری یکی از مراحل سیر و سلوک هست و کمک میکنه تا اون سموم و آفات سبک زندگی انسان دفع بشه و انسان مراقبه کنه. عرض کردم حتی اگر بصورت قرار مشترک باشه، مثلا من و دوستانم قرار بگذاریم چهل روز دروغ نگیم، یا فلان سوره یا دعا رو بخونیم، این خیلی هم خوبه و یک جور توفیق اجباری هم هست و حال معنوی انسان رو هم خوب میکنه. اما توصیه به چله های متعدد مَن‌درآوردی در کل سال، مثلا ماه محرم، ماه ذیقعده، چهل روز قبل محرم، چهل روز قبل نیمه شعبان، چهل روز بعد فلان مناسبت اینها رو دقت کنید هیچ کدوم از بزرگان این مسیر هم نه تجویز میکنن نه مردم رو ترغیب میکنن بهش. میدونید چرا؟؟؟ چون باید کاری کنیم که حضرت مهدی به ما به عنوان انسان متقی نظر کنن. اگر بی نظر او، ریاضت های چهل روزه بکشیم چه فایده ای دارد؟ چله های من در آوردی و بدون تدبیر حضرت چه سودی به حالمان دارد؟ اگر کاری کنیم که امام، به ما نظر کند دیگر طبق نظر خودمان کاری نمی کنیم. اراده مان را می سپاریم به دست او تا امور ما را بچرخونن. اگر خودمان بخوایم امورمان را به دست گیریم؛ از اون جا که زاویه نشینیم در همان زاویه ی محدود از حضرت فیض می گیریم. فردا مطابق با همان زاویه جوگیر می شیم و نور را رها می کنیم. اما اگر با نظر امام برویم،اصلا خودمان نیستیم،او ما را می بره به سمت معرفت. یعنی اولیت ها را بشناسیم. مخلَص کلام اینکه، از فردا نگید ما دیگه توی هیچ برنامه جمعی و چله های دعا و ثنا شرکت نمیکنیم و شما گفتید اینا توطئه است😕. اتفاقا من عرضم اینه که چهل روز انجام اعمال صالح قدرت فوق العاده ای در انسان ایجاد میکنه و چه بسا باعث نجات انسان بشه و خیلی هم خوبه. ازین قرارها با دوست و آشنا با هم بگذارید، انجام بدید و صفا کنید. از قبیل ذکر یا قرآن یا دعا و... کل حرف بنده این بود که بعضی مسائل بدون پشتوانه یا مبهم رو که معلوم نیست تهش به کجا میرسه انقدر روش اصرار نکنیم، وگرنه فی نفسه دعا و استغاثه لازم و خوب و راهگشاست و در دین ما هم به لزوم خالص کردن خود در چهل روز خیلی سفارش شده و حتما خواص معنوی خوبی در این اتصالات معنوی هست. غرض جریان شناسی بود که انشالله مطلب جاافتاده باشه.
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
راجع به چله قرن خیلی ها پی وی پیام دادن که روشنگری بنماییم! چشم، می نماییم😌😊 بعضی ها هم فرمودن بذاری
ما نه رد میکنیم و نه قبول.. فقط میگیم بدونید کی پشت پرده این کاره.. هیچ وقت یهویی زود تحت تاثیر قرار نگیرید..
میگن؛ همش دنبال این‌نباش ، که چی ثواب داره ...! اول دنبال این باش ؛ چی گناه داره.... تا بویِ گناه رو نشناسی؛ کیسه‌ی ثواب‌هات ... :) 🌱
یه چیز میگم چون قلبم داره درر میکنه میگم.. خدایا خودت سریعتر ظهور حضرت مهدی رو برسون😭😭 خدا ببین چطوری بنده هات رو به جون هم انداختن.. لعنت بر سید صادق شیرازی لعنت بر شیعه انگلیسی..
یه جایی خوندم نوشته بود: حال نداری ثواب کنی، گناه نکن...! حالت رو بهتر کن...* به امید هرچه زودتر ظهور آقامون حضرت مهدی(عج)❤️😭😭😭 و نابودی اختلاف اندازان در دین
🌺😂🌺 😂 صحبت کردن بعضی از مردای ایرانی پشت تلفن:📞 نوووکرتم.. کوچیکتممم.. اقاایی.. خاک پاتم.. شما تاج سری... سالااااااار یه دونه ای به مولا يا علي بلافاصله بعد از قطع کردن تلفن : مرتیکه خر😂😂😐 عذر خواهی ویژه از آقایون کانال🙈 🔸🔹🔸🔹🔸 : ⬇️⬇️ 🔥غیبت کردن و فحش دادن به دیگران حرام است. 📛 در روایت آمده خداوند بهشت را بر انسان بدزبان حرام کرده است . 🔸چاپلوسی و ریاکاری نیز در شان یک انسان مومن نیست. 🔴⚫️🔴⚫
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
#قسمت سی و سوم داستان دنباله دار نسل سوخته: دلت می آید؟ ... نهار رسیدیم سبزوار ... کنار یه پارک ایس
سی و پنجم داستان دنباله دار نسل سوخته: دلم به تو گرم است ... بلند شدم و سوئی شرتم رو در آوردم ... و بدون یه لحظه مکث دویدم دنبالش ... اون تنها تیکه لباس نویی بود که بعد از مدت ها واسم خریده بود ... - مادرجان ... یه لحظه صبر کنید ... ایستاد ... با احترام سوئی شرت رو گرفتم طرفش ... - بفرمایید ... قابل شما رو نداره ... سرش رو انداخت پایین ... - اما این نوئه پسرم ... الان تن خودت بود ... - مگه چیز کهنه رو هم هدیه میدن؟ ... گریه اش گرفت ... لبخند زدم و گرفتمش جلوتر ... - ان شاء الله تن پسرتون نو نمونه ... اون خانم از من دور شد ... و مادرم بهم نزدیک ... - پدرت می کشتت مهران ... چرخیدم سمت مادرم ... - مامان ... همین یه دست چادرمشکی رو با خودت آوردی؟... با تعجب بهم نگاه کرد ... - خاله برای تولدت یه دست چادری بهت داده بود ... اگر اون یکی چادرت رو بدم به این خانم ... بلایی که قراره سر من بیاد که سرت نمیاد؟ ... حالت نگاهش عوض شد ... - قواره ای که خالت داد ... توی یه پلاستیک ته ساکه ... آورده بودم معصومه برام بدوزه ... سریع از ته ساک درش آوردم ... پولی رو هم که برای خرید اصول کافی جمع کرده بودم ... گذاشتم لای پارچه و دویدم دنبالش ... ده دقیقه ای طول کشید تا پیداش کردم و برگشتم ... سفره رو جمع کرده بودن ... من فقط چند لقمه خورده بودم... مادرم برام یه ساندویچ درست کرده بود ... توی راه بخورم... تا اومد بده دستم ... پدرم با عصبانیت از دستش چنگ زد... و پرت کرد روی چمن ها ... - تو کوفت بخور ... آدمی که قدر پول رو نمی دونه بهتره از گرسنگی بمیره ... و بعد شروع کرد به غر زدن سر مادرم که ... - اگر به خاطر اصرار تو نبود ... اون سوئی شرت به این معرکه ای رو واسه این قدر نشناس نمی خریدم ... لیاقتش همون لباس های کهنه است ... محاله دیگه حتی یه تیکه واسش بخرم ... چهره مادرم خیلی ناراحت و گرفته بود ... با غصه بهم نگاه می کرد ... و سعید هم ... هی می رفت و می اومد در طرفداری از بابا بهم تیکه های اساسی می انداخت ... رفتم سمت مادرم و آروم در گوشش گفتم ... - نگران من نباش ... می دونستم این اتفاق ها می افته ... پوستم کلفت تر از این حرف هاست ... و سوار ماشین شدم ... و اون سوئی شرت ... واقعا آخرین لباسی بود که پدرم پولش رو داد ... واقعا سر حرفش موند ... گاهی دلم می لرزید ... اما این چیزها و این حرف ها ... من رو نمی ترسوند ... دلم گرم بود به خدایی که ... - " و از جایی که گمانش را ندارد روزی اش می دهد و هر که بر خدا توکل کند ،، خدا او را کافی است خدا کار خود را به اجرا می رساند و هر چیز را اندازه ای قرار داده است " ... 🍃🌹 🌹🍃 سی و ششم داستان دنباله دار نسل سوخته: با من سخن بگو اوایل به حس ها و چیزهایی که به دلم می افتاد بی اعتنا بودم ... اما کم کم حواسم بهشون جمع شد ... دقیق تر از چیزی بودن که بشه روشون چشم بست ... و بهشون توجه نکرد ... گیج می خوردم و نمی فهمیدم یعنی چی؟ ... با هر کسی هم که صحبت می کردم بی نتیجه بود ... اگر مسخره ام نمی کرد ... جواب درستی هم به دستم نمی رسید ... و در نهایت ... جوابم رو از میان صحبت های یه هادی دیگه پیدا کردم ... بدون اینکه سوال من رو بدونه ... داشت سخنرانی می کرد ... - اینطور نیست که خدا فقط با پیامبرش صحبت کنه ... نزول وحی و هم کلامی با فرشته وحی ... فقط مختص پیامبران و حضرت زهرا و حضرت مریم بوده ... اما قلب انسان جایگاه خداست ... جایی که شیطان اجازه نزدیک شدن بهش رو نداره ... مگه اینکه خود انسان ... بهش اجازه ورود بده ... قلب جایگاه خداست ... و اگر شخصی سعی کنه وجودش رو برای خدا خالص کنه ... این جاده دو طرفه است ... خدا رو که در قلبت راه بدی ... این رابطه شروع بشه و به پیش بره... قلبت که لایق بشه ... اون وقت دیگه امر عجیبی نیست... خدا به قلبت الهام می کنه و هدایتت می کنه ... و شیطان مثل قبل ... با خطواتش حمله می کنه ... خیابان خلوت ... داشتم رد می شدم ... وسط گل کاری ... همین که اومدم پام رو بزارم طرف دیگه و از گل کاری خارج شم ... به قوی ترین شکل ممکن گفت ... بایست ... از شوک و ناگهانی بودن این حالت ... ناخودآگاه پاهام خشک شد ... و ماشین با سرعت عجیبی ... مثل برق از کنارم رد شد ... به حدی نزدیک ... که آینه بغلش محکم خورد توی دست چپم ... و چند هفته رفت توی گچ ... این آخرین باری بود که شک کردم ... بین توهم و واقعیت ... بین الهام و خطوات ... اما ترس اینکه روزی به جای الهام ... درگیر خطوات بشم ... هنوز هم با منه ... مرزهای باریک اونها... و گاهی درک تفاوتش به باریکی یک موست ... اما اون روز ... رسیدیم مشهد ... مادبزرگم با همون لبخند همیشه اومد دم در ... بقیهجلوتر از من ... بهش که رسیدم... تمام ذوق و لبخندم کور شد ... اون حس ... تلخ ترین کلام عمرم رو به زبان آورد ... @refigh_shahid1
سی و هفتم داستان دنباله دار نسل سوخته: تلخ ترین عید توی در خشک شدم ... و مادربزرگم مبهوت که چرا یهو حالتم... صد و هشتاد درجه تغییر کرد ... چشم هایی که از شادی می درخشید ... منتظر تکانی بود ... تا کنترل اشک از اختیارم خارج بشه ... و سرازیر بشه ... - چی شدی مادر؟ ... خودم رو پرت کردم توی بغلش ... - هیچی ... دلم برات خیلی تنگ شده بود بی بی ... بی حس و حال بود ... تا تکان می خورد دنبالش می دویدم... تلخ ترین عید عمرم ... به سخت ترین شکل ممکن می گذشت ... بقیه غرق شادی و عید دیدنی و خوشگذرانی ... من ... چشم ها و پاهام ... همه جا دنبال بی بی ... اون حس ... چیزهایی بهم می گفت ... که دلم نمی خواست باور کنم ... عید به آخر می رسید ... و عین همیشه ... یازده فروردین ... وقت برگشت بود ... پدر ... دو سه بار سرم تشر زد ... - وسایل رو ببر توی ماشین ... مگه با تو نیستم؟ ... اما پای من به رفتن نبود ... توی راه ... تمام مدت ... بی اختیار از چشم هام اشک می بارید ... و پدرم ... باز هم مسخره ام می کرد ... - چته عین زن های بچه مرده ... یه ریز داری گریه می کنی؟ ... دل توی دلم نبود ... خرداد و امتحاناتش تموم بشه ... و دوباره برگردیم مشهد ... هفته ای چند بار زنگ می زدم و احوال بی بی رو می پرسیدم ... تا اینکه بالاخره کارنامه ها رو دادن ... 🍃🌹🌹🍃 سی و هشتم داستان دنباله دار نسل سوخته: می مانم دیگه همه بی حس و حالی بی بی رو فهمیده بودن ... دایی... مادرم رو کشید کنار ... - بردیمش دکتر ... آزمایش داد ... جواب آزمایش ها اصلا خوب نیست ... نمونه برداری هم کردن ... منتظر جوابیم ... من، توی اتاق بودم ... اونها پشت در ... نمی دونستن کسی توی اتاقه ... همون جا موندم ... حالم خیلی گرفته و خراب بود ... توی تاریکی ... یه گوشه نشسته بودم و گریه می کردم ... نتیجه نمونه برداری هم اومد ... دکتر گفته بود ... بهتره بهش دست نزنن ... سرعت رشدش زیاده و بدخیم ... در واقع کار زیادی نمی شد انجام داد ... فقط به درد و ناراحتی هاش اضافه می شد ... مادرم توی حال خودش نبود ... همه بچه ها رو بردن خونه خاله ... تا اونجا ساکت باشه و بزرگ ترها دور هم جمع بشن... تصمیم گیری کنن ... برای اولین بار محکم ایستادم و گفتم نمیرم ... همیشه مسئولیت نگهداری و مراقب از بچه ها با من بود ... - تو دقیقی ... مسئولیت پذیری ... حواست پی بازیگوشی و ... نیست ... اما این بار ... هیچ کدوم از این حرف ها ... من رو به رفتن راضی نمی کرد ... تیرماه تموم شده بود ... و بحث خونه مادربزرگ ... خیلی داغ تر از هوا بود ... خاله معصومه پرستار بود با چند تا بچه ... دایی محسن هم یه جور دیگه درگیر بود و همسرش هفت ماهه باردار ... و بقیه هم عین ما ... هر کدوم یه شهر دیگه بودن ... و مادربزرگ به مراقبت ویژه نیاز داشت ... دکتر نهایتا ... 6 ماه رو پیش بینی کرده بود ... هم می خواستن کنار مادربزرگ بمونن و ازش مراقبت کنن ... هم شرایط به هیچ کدوم اجازه نمی داد ... حرف هاشون که تموم شد ... هر کدوم با ناراحتی و غصه رفت یه طرف ... زودتر از همه دایی محسن ... که همسرش توی خونه تنها بود ... و خدا بعد از 9 سال ... داشت بهشون بچه می داد ... مادرم رو کشیدم کنار ... - مامان ... من می مونم ... من این 6 ماه رو کنار بی بی می مونم ... @refigh_shahid1 ✅نویسنده شهید سید طاها ایمانی داستان واقعی✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام.. امشب بحث مهمی داریم... رفقاتون رو دعوت کنید اونایی رو که خیلی دوس دارین😊.. طبق قرار همیشگی با وضو کانال باشید🌹 یازهرامادر