eitaa logo
رفیقم سید
409 دنبال‌کننده
767 عکس
209 ویدیو
1 فایل
بسم الله الرحمن الرحيم «رفیقم سید » بهانه‌اى‌ست تا در بزمِ ميهمانىِ خاطرات شهيد مجاهد «سید علی زنجانی»، سرخى يادش را به شبنم ديده بشوييم و با برگ برگ زندگى‌اش، شاخه‌ى معرفتى از خاک به افلاک پيوند زنيم ... خوش آمدید به این مهمانی🌹💌 ●تحت نظرخانواده شهید
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ماه رمضان افتاده بود توی گرمای تابستون درگیری سنگین با دشمن بچه ها رو تشنه و بی‌تاب کرده بود. یکی از رزمنده ها توی همون تشنگی خوابش برد تو خواب امام زمان(عج) رو دید و با استغاثه آقا را صدا زد حضرت فرمودند چه میخوای؟ رزمنده گفت آقا تشنه ام و دارم از حال می روم...😞 ✨حضرت فرمودند یکی از فرزندانم رو میفرستم تا سیرابت کنه. رزمنده از خواب پرید گفت تا بیدار شدم چشمم خورد به سیدعلی زنجانی که با دوستانش براشون آب یخ آورده بود زبونش قفل شده بود فقط با حیرت به آقاسیدعلی نگاه می کرد.. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
👆👆👆 🍃 این انسان ها برای رسیدن به خدای متعال و جلب رضایت ارواحنافداه، حاضر شدند از جان و مال و خانه و همسر و فرزندشان بگذرند 🍂 ما برای کسب رضای خدا و رضایت امام زمان ارواحنافداه، حاضریم چه کار کنیم؟؟؟؟ ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
امروز بالاخره تونستم توئیترو باز کنم متأسفانه فهمیدم یک هفته‌س کشور سقوط کرده، روزی 15 هزار نفر تیربارون میشن، شهبانو دارن تشریف میارن، روی هلیکوپتر کبرا تک‌تیرانداز نشسته، آخوندا رو هم آویزون کردن ولی خب چون توئیتر نداشتیم، این اتفاقات بزرگ رو هنوز لمس نکردیم ...! ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
🔴بدون تعارف۰🖐 براتون عجیب نیست که چرا کشته‌سازیا همه دختر و کم سن هستن؟ یعنی نظام فقط دختر ۱۶_۱۷ ساله می‌کشه؟! فقط با کمی IQ میشه فهمید که دختر بودن و کم سن بودن باعث تحریک بیشتر احساسات میشه... سوژه جور میکنن برای عصبانی نگه داشتن برده‌هاشون و خودشون با دلارای سعودی اون طرف دنیا خوش هستن. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
جمهوری اسلامی اجازه سرنگونی حکومت در سوریه رو نمیده بعد تو میخوای خودش رو سرنگون کنی ، بشین تا توفیقت بشه ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
خب بگید امروز چندتا مورد مرگ و خودکشی دختر جوون داریم تا با خونشون کاسبی کنیم؟! (اینترنشنال خطاب به عمله های سایبری شون از جمله پوریا زراعتی و علی کریمی) ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
۱. می‌خواستند در کردستان یک بنغازی(دومین شهر مهم لیبی که جنگ داخلی علیه معمر قزافی هم از این شهر کلید خورد) درست کنند ولی به سد محکم مدافعان حریم کشور برخوردند.. حالا دنبال درست کردن التحریر(میدان التحریر در مصر که تجمعاتش مسیر سرنگونی حسنی مبارک را تسریع کرد) در تهران هستند.. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
‏رابرت مرداک(۲۰ سال قبل): برای نابودی ایران باید درخصوص کلمه مقدسی بنام خانواده هزینه کرد و من قصددارم تاموضوع مادر رادر دستورکار خود قراردهم درایران مادر خانواده همه چیز رامدیریت میکند و اگر مادر رابه لجن بکشیم تمام این جامعه به لجن کشیده خواهدشد ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
اگـه فکر میکنی خودت چادری شدی، اشتباه میکنی❌ بدون که انتخابت کردن!🙂 بدون که یه جایی خودتو نشون دادی! بدون حتما یه یازهـرا گفتی.. که بی بی خریدتت😌 ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اینم یه جواب جالب به اونایی که میگن چرا تو ایران برای مشروعیت نظام رفراندوم نمیذارن؟ پس تو ایران دیکتاتوریه! ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
🔴بدون سانسور🖐 خب اول مهسا امینی رو میاریم وسط یه دو هفته مملکت به فنا بره بعدی میریم سراغ دخترای کم سن تر... هر چی خشن تر بمیرن بهتره دیدیم هر کدوم هم جواب نمیده یکی دیگه رو میکشیم برا همشون هم هشتگ میزنیم البته ربات یادمون نره در کنارش میگیم رهبری هم فوت کرده این بدلشه (میر طاهر) یه مشت عقب افتاده هم تو مجازی داریم که میان مثل میمون ها از ما تقلید میکنن میگن برای نیکا برای سارینا برای بوس برای شیر نوشیدن وسط گاوداری هلند یه مشت سلبریدی هم میان هشتگ و استوری میزنن البته خرجشون زیاد میشه به همشون بابت استوری پول بدیم یه چند تاشون رو تهدید میکنیم که اگه نذاره نفر بعدی خودشو میکشیم براش هشتگ میزنیم چیزی نیست دوستان جلسه برعندازاست :)... ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
ازحجاب‌اسلامی‌فراریه.. ولی‌مهریه‌اسلامی‌ضامن‌آیندشه!! لعنتی‌های‌معتقد . . 🤦‍♂
ماحاجابوذروداریم! شماشروینو... مامثلهمنیستیم! ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
دختران این خاک برای این خاک پدر میدهند نه روسری :)✨💛 کاش اینو اینقدر فور کنید داخل کانال هاتون اینقدر پخشش کنید که دلِ من یکی آروم بگیرھ🥀… ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
از یک کشور بدون قانون اساسی (انگستان) با پول گرفتن از یک کشور دیگر بدون قانون اساسی (سعودی) که هر دو هم پادشاهی اند توییت می‌زند درباره جمهوری! همین جمهوری ماست که باعث شده این همه پول خرج کنید... ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
یه هل بدین کانال ۵۰۰ نفری شه😭😂
🔴بدون تعارف🖐🤨 وسط جمعیت تاجایی ک میتونه میپره و با لگد میزنه تو کمر زن محجبه ای که داره رد میشه ، ی نَر، آره همون جماعتی ک شعارشون زن ،آزادیه ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
دستیابی محققان نظامی ایران به باتوم‌های فراقاره‌ای برای مبارزه با اغتشاش‌گران خارج مرزها🤣 ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
کیفیت مغز مجری هاشون 😂😂 ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
........صلوات بفرس مومن🖐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمـــــان دختــرشینا♥🍃 ⃣1⃣ همان شب فکر کردم هیچ مردی در این روستا مثل صمد نیست. هیچ کس را سراغ نداشتم به زنش گفته باشد تکیه گاهم باش. من گوش می دادم و گاهی هم چیزی می گفتم. ساعت ها برایم حرف زد؛ از خیلی چیزها، از خاطرات گذشته، از فرارهای من و دلتنگی های خودش، از اینکه به چه امید و آرزویی برای دیدن من می آمده و همیشه با کم توجهی من روبه رو می شده، اما یک دفعه انگار چیزی یادش افتاده باشد، گفت: «مثل اینکه آمده بودی رختخواب ببری!» راست می گفت. خندیدم و پتویی برداشتم و رفتم توی آن یکی اتاق، دیدم خدیجه بدون لحاف و تشک خوابش برده. زن برادرهای دیگرم هم توی حیاط بودند. کشیک می دادند مبادا برادرهایم سر برسند. ساعت چهار صبح بود. صمد آمد توی حیاط و از زن برادرهایم تشکر کرد و گفت: «دست همه تان درد نکند. حالا خیالم راحت شد. با خیال آسوده می روم دنبال کارهای عقد و عروسی.»وقتی خداحافظی کرد، تا جلوی در با او رفتم.این اولین باری بود بدرقه اش می کردم.در روستا، پاییز که از راه می رسد، عروسی ها هم رونق می گیرند. مردم بعد از برداشت محصولاتشان آستین بالا می زنند و دنبال کار خیر جوان ها می روند.دوازدهم آذرماه 1356 بود. صبح زود آماده شدیم برای جاری کردن خطبه عقد به دمق برویم. آن وقت دمق مرکز بخش بود. صمد و پدرش به خانه ما آمدند. چادر سرکردم و به همراه پدرم به راه افتادم. مادرم تا جلوی در بدرقه ام کرد. مرا بوسید و بیخ گوشم برایم دعا خواند. من ترک موتور پدرم نشستم و صمد هم ترک موتور پدرش. دمق یک محضرخانه بیشتر نداشت. صاحب محضرخانه پیرمرد خوش رویی بود. شناسنامه من و صمد را گرفت. کمی سربه سر صمد گذاشت و گفت: «برو خدا را شکر کن شناسنامه عروس خانم عکس دار نیست و من نمی توانم برای تو عقدش کنم. از این موقعیت خوب بهره ببر و خودت را توی هچل نینداز.» ما به این شوخی خندیدیم؛ اما وقتی متوجه شدیم محضردار به هیچ عنوان با شناسنامه بدون عکس خطبه عقد را جاری نمی کند، اول ناراحت شدیم و بعد دست از پا درازتر سوار موتورها شدیم و برگشتیم قایش. همه تعجب کرده بودند چطور به این زودی برگشته ایم.برایشان توضیح دادیم. موتورها را گذاشتیم خانه. سوار مینی بوس شدیم و رفتیم همدان.عصر بود که رسیدیم. پدر صمد گفت:«بهتر است اول برویم عکس بگیریم.»همدان، میدانِ بزرگ و قشنگی داشت که بسیار زیبا و دیدنی بود. توی این میدان، پر از باغچه و سبزه و گل بود. وسط میدان حوض بزرگ و پرآبی قرار داشت. وسط این حوض هم روی پایه ای سنگی، مجسمه شاه، سوار بر اسب، ایستاده بود. عکاس دوره گردی توی میدان عکس می گرفت. پدر صمد گفت: «بهتر است همین جا عکس بگیریم.» بعد رفت و با عکاس صحبت کرد. عکاس به من اشاره کرد تا روی پیت هفده کیلویی روغنی، که کنار شمشادها بود، بنشینم. عکاس رفت پشت دوربین پایه دارش ایستاد. پارچه سیاهی را که به دوربین وصل بود، روی سرش انداخت و دستش را توی هوا نگه داشت و گفت: « اینجا را نگاه کن.» من نشستم و صاف و بی حرکت به دست عکاس خیره شدم. کمی بعد، عکاس از زیر پارچه سیاه بیرون آمد و گفت: «نیم ساعت دیگر عکس حاضر می شود.» کمی توی میدان گشتیم تا عکس ها آماده شد. پدر صمد عکس ها را گرفت و به من داد. خیلی زشت و بد افتاده بودم. به پدرم نگاه کردم و گفتم: «حاج آقا! یعنی من این شکلی ام؟!» پدرم اخم کرد و گفت: «آقا چرا این طوری عکس گرفتی. دختر من که این شکلی نیست.» عکاس چیزی نگفت. او داشت پولش را می شمرد؛ اما پدر صمد گفت: «خیلی هم قشنگ و خوب است عروس من، هیچ عیبی ندارد.»عکس ها را توی کیفم گذاشتم و راه افتادیم طرف خانه دوست پدر صمد. شب را آنجا خوابیدیم. صبح زود پدرم رفت و شناسنامه ام را عکس دار کرد و آمد دنبال ما تا برویم محضر. عاقد شناسنامه هایمان را گرفت و مبلغ مهریه را از پدرم پرسید و بعد گفت: «خانم قدم خیر محمدی کنعان! وکیلم شما را با یک جلد کلام الله مجید و مبلغ ده هزار تومان پول به عقد آقای...» بقیه جمله عاقد را نشنیدم. دلم شور می زد. به پدرم نگاه کردم. لبخندی روی لب هایش نشسته بود. سرش را چند بار به علامت تأیید تکان داد.گفتم: «با اجازه پدرم، بله.»محضردار دفتر بزرگی را جلوی من و صمد گذاشت تا امضا کنیم. من که مدرسه نرفته بودم و سواد نداشتم، به جای امضا جاهایی را که محضردار نشانم می داد، انگشت می زدم. اما صمد امضا می کرد. از محضر که بیرون آمدیم، حال دیگری داشتم. حس می کردم چیزی و کسی دارد من را از پدرم جدا می کند. به همین خاطر تمام مدت بغض کرده بودم و کنار پدرم ایستاده بودم و یک لحظه از او جدا نمی شدم. ظهر بود و موقع ناهار. به قهوه خانه ای رفتیم و پدر صمد سفارش دیزی داد. من و پدرم کنار هم نشستیم. .... کپی بدون ذکر لینک ممنوع🚫 می باشد ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
‏محرم باشه یا ربیع ‌الاول، تو خونه باشیم یا تو حرم، جوون باشیم یا پیر، سالم باشیم یا مریض... دوستت داریم و زیر سایه‌تیم... تا وقتی که بمیریم و خاک بشیم و تمام بشیم و تو آغاز بشی... آقاسیدالشهدا!🌹 ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
وقتی حتی برای یه لحظه به فلان سوپرمدل یا فلان عکس و فیلم کذایی اجازه می‌دی قلبت رو مشغول کنه، سیدالشهدا اون چند لحظه از قلبت می‌ره بیرون! معنای آیه‌ی ۴ سوره‌ی احزاب همینه؛ خدا دوتا قلب بهت نداده! تو فقط یه قلب داری، نه دو تا، نه ده تا، نه هزارتا! کاروانسرا ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin