🔴بدون سانسور
از شهروندانی که براندازها در استانشون هنوز اسم یه دختر که قبلا فوت کرده رو بعنوان کشته اعلام نکردند خواهشمندیم مراقب اموات خود باشند🚶🏽
#حجاب
#زن_عفت_افتخار
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
یعنی قشنگ گفتن..بزرگاتون نتونستن کاری کنن
دیگه شما کههههه...😁✌️
#لبیک_یا_خامنه_ای
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
شهید فهمیده، نقشش شـهید شدن بود!
آن موقع لازم بود شهید بشود..
شماهم هر کدام نقشتان را ایفا کنید!
لازم نیست جان بدهید!
در زمینه ی فرهنگــی، سیاسی، اجتماعی، پایبندی به دین و ایمان و.. در مدارس یا دانشگاه ها..
هر کدامتان مــیتوانید یک حسینِ فهمیده باشید؛
شرطش هم جان دادن نیست،
مهم تصمیم و اراده اسـت..!
-مقام معظم رهبری
#لبیک_یا_خامنه_ای ✌️
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوش به سعادتت رفیق
دیگه روسفیدشدی
اونچیزی که میخواستی شد
آخرش شهید شدی🕊
#شهید_سید_علی_زنجانی
#رفیقشهید
#لبیک_یا_خامنه_ای
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
🔴بدون سانسور🖐
زمانی که ما بچه حزب اللهی های انقلابی میلاد بنیانگذار دینمون اسلام حضرت محمد (ص) رو جشن گرفتیم برعن داز ها به هم التماس میکردن توروخدا جا نزنید شنبه دیگه کار تمومه...((:
+نکشیدمون گودرتمندا😂💪🏼
#ایران
#لبیک_یا_خامنه_ای
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴پیشنهاددانلود
#حجاب اجباري
یا بیحجابی تحمیلی ؟!
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
رمـــــان دختــرشینا♥🍃
#قسمت4⃣1⃣
گوشه آشپزخانه نشستم و شروع کردم به دعا خواندن. کبری صدایم کرد. با ترس و لرز به اتاق رفتم.مادر صمد بالای سفره نشسته بود. دیس های خالی پلو وسط سفره بود. همه مشغول غذا خوردن بودند، می خوردند و می گفتند: «به به چقدر خوشمزه است.»فردا صبح یکی از همسایه ها به سراغ مادرشوهرم آمد. داشتم حیاط را جارو می کردم.می شنیدم که مادرشوهرم از دست پختم تعریف می کرد. می گفت: «نمی دانید قدم دیشب چه غذایی برایمان پخت. دست پختش حرف ندارد. هر چه باشد دختر شیرین جان است دیگر.»اولین باری بود در آن خانه احساس آرامش می کردم. دو ماه از ازدواج ما گذشته بود. مادر صمد پا به ماه شده بود و هر لحظه منتظر بودیم درد زایمان سراغش بیاید.عصر بود. تازه از کارهای خانه راحت شده بودم.می خواستم کمی استراحت کنم. کبری سراسیمه در اتاقم را باز کرد و گفت: «قدم! بدو... بدو... حال مامان بد است.»به هول از جا بلند شدم و دویدم به طرف اتاقی که مادرشوهرم آنجا بود. داشت از درد به خود می پیچید. دست و پایم را گم کردم. نمی دانستم چه کار کنم. گفتم: «یک نفر را بفرستید پی قابله.»یادم آمد، سر زایمان های خواهر و زن برادرهایم شیرین جان چه کارهایی می کرد.با خواهرشوهرهایم سماور بزرگی آوردیم و گوشه اتاق گذاشتیم و روشنش کردیم. مادرشوهرم هر وقت دردش کمتر می شد، سفارش هایی می کرد؛ مثلاً لباس های نوزاد را توی کمد گذاشته بود یا کلی پارچه بی کاره برای این روز کنار گذاشته بود. چند تا لگن بزرگ و دستمال تمیز هم زیر پله های حیاط بود. من و خواهرشوهرهایم مثل فرفره می دویدیم و چیزهایی را که لازم بود، می آوردیم.بالاخره قابله آمد. دلم نمی آمد مادرشوهرم را در آن حال ببینم، پشتم را کردم و خودم را با سماور مشغول کردم که یعنی دارم فتیله اش را کم و زیاد می کنم یا نگاه می کنم ببینم آب جوش آمده یا نه، با صدای فریاد و ناله های مادرشوهرم به گریه افتادم. برایش دعا می خواندم. کمی بعد، صدای فریادهای مادرشوهرم بالاتر رفت و بعد هم صدای نازک و قشنگ گریه نوزادی توی اتاق پیچید.همه زن هایی که دور و بر مادرشوهرم نشسته بودند، از خوشحالی بلند شدند. قابله بچه را توی پارچه سفید پیچید و به زن ها داد. همه خوشحال بودند و نفس هایی را که چند لحظه پیش توی سینه ها حبس شده بود با شادی بیرون می دادند، اما من همچنان گوشه اتاق نشسته بودم. خواهرشوهرم گفت:«قدم! آب جوش، این لگن را پر کن.»خواهرشوهر کوچک ترم به کمکم آمد و همان طور که لگن را زیر شیر سماور گذاشته بودیم و منتظر بودیم تا پر شود، گفت: «قدم! بیا برادرشوهرت را ببین. خیلی ناز است.»لگن که تا نیمه پر شد، آن را برداشتیم و بردیم جلوی دست قابله گذاشتیم. مادرشوهرم هنوز از درد به خود می پیچید. زن ها بلندبلند حرف می زدند. قابله یک دفعه با تشر گفت: «چه خبره؟! ساکت. بالای سر زائو که این قدر حرف نمی زنند، بگذارید به کارم برسم. یکی از بچه ها به دنیا نمی آید. دوقلو هستند.»دوباره نفس ها حبس شد و اتاق را سکوت برداشت. قابله کمی تلاش کرد و به من که کنارش ایستاده بودم گفت: «بدو... بدو... ماشین خبر کن باید ببریمش شهر. از دست من کاری برنمی آید.»دویدم توی حیاط. پدرشوهرم روی پله ها نشسته و رنگ و رویش پریده بود.با تعجب نگاهم کرد. بریده بریده گفتم:«بچه ها دوقلو هستند. یکی شان به دنیا نمی آید. آن یکی آمد. باید ببریمش شهر.ماشین! ماشین خبر کنید.»پدرشوهرم بلند شد و با هر دو دست روی سرش زد و گفت: «یا امام حسین.» و دوید توی کوچه.کمی بعد ماشین برادرم جلوی در بود. چند نفری کمک کردیم، مادرشوهرم را بغل کردیم و با کلی مکافات او را گذاشتیم توی ماشین.مادرشوهرم از درد تقریباً از حال رفته بود. برادرم گفت: «می بریمش رزن.»عده ای از زن ها هم با مادرشوهرم رفتند. من ماندم و خواهرشوهرم، کبری، و نوزادی که از همان لحظه اولی که به دنیا آمده بود، داشت گریه می کرد. من و کبری دستپاچه شده بودیم.نمی دانستیم باید با این بچه چه کار کنیم.کبری بچه را که لباس تنش کرده و توی پتویی پیچیده بودند به من داد و گفت: «تو بچه را بگیر تا من آب قند درست کنم.» می ترسیدم بچه را بغل کنم. گفتم: «نه بغل تو باشد، من آب، قند درست می کنم.»منتظر جواب خواهرشوهرم نشدم. رفتم طرف سماور، لیوانی را برداشتم و زیر شیر سماور گرفتم. چند حبه قند هم تویش انداختم و با قاشق آن را هم زدم. صدای گریه نوزاد یک لحظه قطع نمی شد. سماور قل قل می کرد و بخارش به هوا می رفت. به فکرم رسید بهتر است سماور به این بزرگی را دیگر خاموش کنیم؛ اما فرصت این کار نبود. واجب تر بچه بود که داشت هلاک می شد.لیوان آب را به کبری دادم. او سعی کرد با قاشق آب را توی دهان نوزاد بریزد.
#ادامه_دارد...
کپی بدون ذکر منبع ممنوع🚫 می باشد
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
ولی واقعیت زندگی اینه که تمام روزهای سختی که فکر میکردیم نمیگذره ،گذشت...
تمام تلخی هایی که گمون میکردیم موندگاره، از یادمون رفت...
همه شب های سیاهی که طلوع خورشید برامون آرزو بود، روز روشن رو بغل کردن...
ما از اتفاق های بد زیادی عبور کردیم،آدم هایی که هم مسیرمون نبودن رو از دست دادیم و تیکه هایی از خودمون رو براشون جا گذاشتیم، زنده موندیم و به زندگی ادامه دادیم...و هنوز هم میگذریم ،زنده میمونیم و ادامه میدیم..
ظهر شما بخیر 🌞
#ایران
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
-دو دسته رفیق داریم! ❤️
یِ دسته اونایین که اگر از دنیا برن، دلمون به حال ِ خودشون میسوزه و گریه میکنیم...
دسته دوم رفقایی هستن که اگر از دنیا برن، دلمون به حالِ خودمون میسوزه و گریه میکنیم...
حواست به رفقای دستهیِ دومت بیشتر باشه! که شاید همین عالَم رفاقت شد مجرایی برای رسیدن به عالم ِ معرفت...
#شهید_سید_علی_زنجانی
#رفیقشهید
#لبیک_یا_خامنه_ای
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
🔴بدون سانسور🖐
یه عده بعداینکه مشخص شد ضربهای به سر مهسا نخورده فهمیدن
یه عده بعداینکه فیلم ورود نیکا به ساختمون منتشر شدفهمیدن
یه عده بعدمصاحبه خانواده سارینا که گفتن خودکشی کرده فهمیدن
یه عده بعداینکه معلوم شدآیتک چندماه پیش فوت کرده فهمیدن
ولی یه عده هنوز نفهمیدن که اینا کاسبیِِ خون میکنن!
#ایران
#حجاب
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
عنترنشنال:
این جوجه در اعتراضات سراسری شرکت کرده بوده
توسط حکومت ربوده میشه
و به طرز فجیعی به قتل میرسه
#تیترفعلااینباشه 🧑🦯
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
یه سوال ا
اگر ساندیس دادن برای جمع کردن مردم تو راهپیمایی ها تاثیر داره
پس چرا براندازها تو فراخوان هاشون و اعتراضاتشون ساندیس یا سن ایچ یا نوشابه نمیدن که انقدر خلوت نباشه؟😂
#ایران
#حجاب
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
🔴بدون تعارف🖐
وقتی ضدانقلاب کم میاره، اسم ساندیسو میاره!
بقول یه بندهخدایی: آبو بریز همونجا که میسوزه!😄
مردم زمان انقلاب میاومدن بالا پشتبوم شعار اللهاکبر میدادن، ازهاری میگفت: اینا نواره.. صدای ضبط شده است!
مردم صبح پاشدن شعار دادن:
ازهاری بیچاره،
کی گفته که نواره؟
نوار که پا نداره
حالا خطاب به ضدانقلابا:
گیریم ساندیس میدن، شمام رانیهلو بدید ببینیم میشه یا نمیشه! حاضری بخاطر رانیهلو خون بدی؟ بسیجی ما جلوی گلوله و قمههای شما خون داده.. ساندیس و خون؟
#ایران
#حجاب
#لبیک_یا_خامنه_ای
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
_بند ۷ اوین آتیش گرفت
+ای واااای نخبه هاااامون💔
نخبه هاشون رو تو بند ۷ مشاهده میکنین
سمت راستی بالا تخصصش تو رفاقت های پولی کلان بود ،سمت چپ بالا انقد نخبه بود که استانبول رو به اسمش زدن ،پایینی راست هم احترام زیادی به زن قائل بود گرفتنش
#ایران
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin