eitaa logo
رفیقم سید
409 دنبال‌کننده
743 عکس
196 ویدیو
1 فایل
بسم الله الرحمن الرحيم «رفیقم سید » بهانه‌اى‌ست تا در بزمِ ميهمانىِ خاطرات شهيد مجاهد «سید علی زنجانی»، سرخى يادش را به شبنم ديده بشوييم و با برگ برگ زندگى‌اش، شاخه‌ى معرفتى از خاک به افلاک پيوند زنيم ... خوش آمدید به این مهمانی🌹💌 ●تحت نظرخانواده شهید
مشاهده در ایتا
دانلود
پلان دوم
همه احتمالات توي وجودم مرور شد.. طاقت نياوردم پرسيدم چي شده، جواب واضحي نشنيدم .. بيسيم ها و تماس هام شروع شد.. التماس ميكردم يكي يچيزي بگه .. سرم درد گرفته بود ذهنم نميكشيد بدنم سرد و بي حس شده بود .. اي كاش يكي بياد بگه خبري نيست .. سيد علي خوبه .. ولي تماس اخري باعث شد چيزي نفهمم و چشمام سياهي بره .. دنيا دور سرم چرخيد وقتي شنيدم: "سيدعلي آسموني شده .." كل خاطراتم اومد جلوي ذهنم .. توي كمرم سنگيني عجيبي حس كردم و پاهام توون نداشت .. نميخواستم جلوي بچه ها خم شم خودمو نگه داشتم .. دويدم بالا .. نفهميدم چي شد .... يهو ديدم سرم رو پاي يكيه و دستام تو دست يكي. يكي ديگه هم داشت ميكوبيد توي صورتم ..
پلان سوم
تا صبح تلاش براي اينكه بريم دنبالش و بياريمش عقب بي فايده بود و فرماندهي موافقت نميكرد! منطقه جوري بود كه نميشد بري و بكشيشون عقب! منتظر شديم صبح شد.. راهي شديم حاجي زنگ زد گفت فلاني سيد رو كشيده عقب داره مياره سريع بهش زنگ زدم قرار گذاشتيم .. رسيدم محل قرار نفس هام شمرده شده بود .. رفيقم دستمو گرفته بود و به كمك اون راه ميرفتم دلم جلو تر از زانوهام ميرفت .. ولي پاهام نميكشيد سريع حركت كنم.. نميخواستم باور كنم..
پلان چهارم
صبح شنبه ده اسفند، درحیاط بیمارستان، مقابل خودرویی خشکمان زد
خودرو پربود پرازپیکرهای مطهر شهدا
درمیان ان پیکرها سید را دیدم روی کمربندش نوشته شده بود سید علی زنجانی امان ازپهلو وکمرش پراز ترکش...
آخ سید، داداش، قربونت، فدات، خیی😭😭
يکهو از خستگی خوابش می‌برد. هميشه آرام می‌آمدم و رویش پتو می‌كشيدم. ولی آن روز پتو را برای روانداز نمی‌خواستیم. روانداز را زیرانداز کردیم برای بلند کردنش و من گوشه آن را در مشت می‌فشردم. اصلاً هنوز نمی‌دانم چه‌طور این صحنه رقم خورد و من نیفتادم. خشک شده بودم. فقط به ريش‌ها و صورت ماهش نگاه می‌کردم. مثل ماه خوابيده بود؛ ماهِ خاكی، ماهِ خونی.
پلان آخر