eitaa logo
رفیقم سید
408 دنبال‌کننده
757 عکس
204 ویدیو
1 فایل
بسم الله الرحمن الرحيم «رفیقم سید » بهانه‌اى‌ست تا در بزمِ ميهمانىِ خاطرات شهيد مجاهد «سید علی زنجانی»، سرخى يادش را به شبنم ديده بشوييم و با برگ برگ زندگى‌اش، شاخه‌ى معرفتى از خاک به افلاک پيوند زنيم ... خوش آمدید به این مهمانی🌹💌 ●تحت نظرخانواده شهید
مشاهده در ایتا
دانلود
‏آتیش زباله های اغتشاشگرا بعلت شدت وزش باد به دیمونا رسید و بومممم✌️😅 ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
‏ولی ما یادمون میمونه که هرچقدر آرمانو شکنجه کردین حتی یه کلمه به مقدساتش توهین نکرد اما لیدرای پوشالیه شما با همون چک اول ...👊🏻😉 ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدی یه وقتایی همینطوری دلت میگیره... بعد دلت میخواد گریه کنی... یه وقت بچگی نکنی همینطوری اشکاتو خرج کنیا... یه روضه گوش کن... فقطم گوش نکن... به خورد دلت بده روضه رو... دلی که گرفته نور میخواد... وقتی دلت گرفت ... ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
کربلا از زمان و مکان بیرون است و اگر تو میخواهی که به کربلا برسی باید از خود و بستگی هایش از سنگینی ها و ماندن ها گذر کنی، حب حسین علیه السلام در دلی که خودپرست است بیدار نمی شود! ══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
گاهی می دیدم که هندزفری توی گوشش گذاشته و داره پای روضه ی اهل بیت علیهم السلام، های های گریه می‌کنه… چه زیبا فرمودند حضرت صادق (علیه السلام) که : مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ الْخَیْرَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَیْنِ ع وَ حُبَّ زِیَارَتِهِ وَ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ السُّوءَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ بُغْضَ الْحُسَیْنِ وَ بُغْضَ زِیَارَتِهِ. “هر کس که خدا خیر خواه او باشد، محبت امام حسین علیه السلام و شوق زیارتش را در دل او می اندازد، و هر کس که خدا بدخواه او باشد، کینه و بغض زیارت امام حسین علیه السلام را در دل او می نهد” بله رفقا! خدا برا آقا سید علی خیر می خواست: پس هم محبت امام حسین(ع) رو به دلش انداخت؛ هم شوق زیارت امام حسین(ع) رو توی دلش قرار داد؛ و در نهایت آقا سید رو برد به زیارتِ خودِ امام حسین علیه السلام …   ══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
‏از کجا معلوم؟ شاید مام امام زمان رو دیده باشیم... تو حرم وقتی داشتیم سلام میدادیم، تو یه مسجد بین‌راهی وقتی وضو میگرفتیم، تو یه امام‌زاده کوچیک و دورافتاده وقتی مسحور سکوت و سادگی فضاش شده بودیم، تو بازار وقتی داشتیم چونه می‌زدیم، تو مترو شونه‌به‌شونه‌ش نشسته باشیم... زیارت قبول ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
میخوای یه روزی دورِ تابوتت بگردن امروز باید دور امام زمانت بگردی... ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
جوان انقلابی به همه چیز توجه دارد و در آخر شب خودش را محاسبه کرده و اگر اشتباهی داشته خود را موأخذه می‌کند و چنین جوان انقلابی وقت می‌گذارد و برنامه‌ریزی می‌کند که چکار انجام دهد تا جوانان دیگر را با امام زمان (عج) وصل کند. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
🔴 بدون تعارف🖐 مجموعاًشیش‌مترونیم‌قمه‌از‌یاروگرفتن؛ میگه‌اینابرای‌ِورزشه! آره‌خوب‌ایناهم‌اومدن‌دنبالت‌ببرنت‌تیم‌ملی! ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
می دونی نگهداشتن ایمان در آخرالزمان مثل نگهداشتن ذغال گداخته در کف دست است یعنی چی؟! یعنی لشگر رسانه ای شیطان در چهل و چند روز ۳۸۰۰۰ دروغ علیه تنها کشور و حکومت شیعه دنیا منتشر کند اما تو گول نخوری وبه حقایق جمهوری اسلامی شک کنی! واقعا از نگهداشتن ذغال گداخته در کف دست سخت تر است....:) ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
اینجا ایران است صدای موشک‌های ایران را دیگر فراصوت خواهید شنید.. به دنیای موشک فراصوت هایپرسونیک خوش آمدید✌️ ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
🚀موشک هایپرسونیک یا فراصوت چیست؟ اسلحه هایپرسونیک به موشک یا پرتابه‌ای گفته می‌شود که با سرعت ۵ تا ۲۵ برابر سرعت صوت حرکت می‌کند. برای پی بردن به سرعت وحشتناک زیاد این اسلحه کافی است بدانیم در این سرعت‌ها پرتابه در یک ثانیه بین ۲ تا ۸ کیلومتر را طی می‌کند. کمتر از این سرعت مافوق صوت یا مادون صوت است که طیف وسیعی از موشک‌ها، پرتابه‌ها و هواگردها را در خود جای می‌دهد. در سرعت هایپرسونیک مولکول‌های اتمسفر به حالتی از ماده به نام پلاسما تبدیل می‌شوند. کنترل پرتابه و ارتباط الکترونیک در حالت پلاسما از چالش‌های فنی ساخت سلاح هایپرسونیک است. تنها سلاح‌هایی که به سرعتی فراتر از هایپرسونیک می‌رسند، جنگ‌افزارهای انرژی هدایت‌شده مانند سلاح‌های لیزری هستند.
در حال حاضر فقط کشورهای روسیه، چین، آمریکا و هند به فناوری ساخت اسلحه هایپرسونیک در کلاس موشک‌های بالستیک، کروز و ریل‌گان دست پیدا کرده‌اند. حال که فرمانده نیروی هوافضای سپاه از ساخت موشک بالستیک هایپرسونیک پیشرفته خبر داده است، ایران اسلامی🇮🇷 هم به جمع کشورهای بالا پیوسته است.
🔴معرفی‌میکنم! تل‌آویو؛هایپرسونیک هایپرسونیک؛تل‌آویو حرف‌زیاد‌ی‌بزنی‌۷‌دقیقه‌ای‌کارت‌تمومه ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
‏‎اغتشاشات از آغاز تا پایان شروع: زن، زندگی، آزادی ادامه: سنگ، هرج و مرج، بیکاری هدف: بغل، بدن، مجانی نتیجه: بی‌شرمی، بی‌حیایی، عریانی عاقبت: داعش، ترور، ویرانی ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
‏براندازها از تسخیر صداوسیما‌ و پادگان‌ها رسیده‌اند به ‎عمامه پرانی طلاب! احتمالا برنامه بعدی هم دزدیدن نعلین آخوند‌ها باشد تا پایه‌های نظام را سست کنند.. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
‏صداقت و شهادت اتفاقی هم‌قافیه نشده‌اند! اگر باشیم، حتما شهید می‌شویم؛ لِيَجْزِيَ‌ اللَّهُ‌ الصَّادِقِينَ‌ بِصِدْقِهِمْ‌ ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
شهدا برکتی بودن! حرکت پر برکت باشه خوبه. برکتی شو تا ان‌شاءالله شهید بشی. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید سید علی زنجانی: جنگ ما در سوريه و شام و عراق و يمن؛ جنگ عقيده است و نه جنگ بر سر مصالح و منافع. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
| حجابــ | خودِ آزادی ستــ ! 😉 چرا ڪه تو آزاد هستے تا انتخابــ ڪنی دیگران چہ ببینند....! 😌👌 ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمـــــان دختــرشینا♥🍃 ⃣2⃣ می خواست برود تهران. ناراحت شدم. گفتم:«نمی خواهد بروی. امروز یا فردا بچه به دنیا می آید. ما تو را از کجا پیدا کنیم.»مثل همیشه با خنده جواب داد:« نگران نباش خودم را می رسانم.»اخم کردم. کتش را درآورد و نشست. گفت:«اگر تو ناراحت باشی، نمی روم. اما به جان خودت، یک ریال هم پول ندارم. بعدش هم مگر قرار نبود این بار که می روم برای بچه لباس و خرت و پرت بخرم؟!»بلند شدم کمی غذا برایش آماده کردم. غذایش را که خورد، سفارش ها را دادم. تا جلوی در دنبالش رفتم. موقع خداحافظی گفتم: «پتو یادت نرود؛ پتوی کاموایی، از آن هایی که تازه مد شده. خیلی قشنگ است. صورتی اش را بخر.»وقتی از سر کوچه پیچید، داد زدم:«دیگر نروی تظاهرات. خطر دارد. ما چشم انتظاریم.»برگشتم خانه. انگار یک دفعه خانه آوار شد روی سرم.بس که دلگیر و تاریک شده بود.نتوانستم طاقت بیاورم. چادر سرکردم و رفتم خانه حاج آقایم.دو روز از رفتن صمد می گذشت، برای نماز صبح که بیدار شدم، احساس کردم حالم مثل هر روز نیست. کمر و شکمم درد می کرد. با خودم گفتم: «باید تحمل کنم. به این زودی که بچه به دنیا نمی آید.»هر طور بود کارهایم را انجام دادم. غذا گذاشتم.دو سه تکه لباس چرک داشتیم، رفتم توی حیاط و توی آن برف و سرمای دی ماه قایش، آن ها را شستم.ظهر شده بود. دیدم دیگر نمی توانم تحمل کنم.با چه حال زاری رفتم سراغ خدیجه. او یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و با من آمد خانه ما.از درد هوار می کشیدم. خدیجه تند و تند آب گرم و نبات برایم درست می کرد و زعفران دم کرده به خوردم می داد.کمی بعد، شیرین جان و خواهرهایم هم آمدند.عصر بود. نزدیک اذان مغرب بچه به دنیا آمد.آن شب را هیچ وقت فراموش نمی کنم. تا صدایی می آمد، با آن حال زار توی رختخواب نیم خیز می شدم. دلم می خواست در باز شود و صمد بیاید. هر چند تا صبح به خاطر گریه بچه خوابم نبرد؛ اما تا چشمم گرم می شد، خواب صمد را می دیدم و به هول از خواب می پریدم.یک هفته از به دنیا آمدن بچه می گذشت. او را خوابانده بودم توی گهواره که صدای در آمد.شیرین جان توی اتاق بود و به من و بچه می رسید. قبل از اینکه صمد بیاید تو، مادرم رفت.صمد آمد و نشست کنار رختخوابم. سرش را پایین انداخته بود. آهسته سلام داد. زیر لب جوابش را دادم. دستم را گرفت و احوالم را پرسید. سرسنگین جوابش را دادم.گفت:«قهری؟!» جواب ندادم.دستم را فشار داد و گفت:«حق داری.»گفتم: «یک هفته است بچه ات به دنیا آمده.حالا هم نمی آمدی. مگر نگفتم نرو. گفتی خودم را می رسانم. ناسلامتی اولین بچه مان است. نباید پیشم می ماندی؟!»چیزی نگفت.بلند شد و رفت طرف ساکش.زیپ آن را باز کرد و گفت: «هر چه بگویی قبول.اما ببین برایت چه آورده ام. نمی دانی با چه سختی پیدایش کردم. ببین همین است.»پتوی کاموایی را گرفت توی هوا و جلوی چشم هایم تکان تکانش داد. صورتی نبود؛ آبی بود، با ریشه های سفید. همان بود که می خواستم.چهارگوش بود و روی یکی از گوشه هایش گلدوزی شده بود، با کاموای سرمه ای و آبی و سفید.پتو را گرفتم و گذاشتم کنار گهواره. با شوق و ذوق گفت: «نمی دانی با چه سختی این پتو را خریدیم. با دو تا از دوست هایم رفتیم. آن ها را نشاندم ترک موتور و راه گرفتیم توی خیابان ها.یکی این طرف خیابان را نگاه می کرد و آن یکی آن طرف را. آخر سر هم خودم پیدایش کردم. پشت ویترین یک مغازه آویزان شده بود.»آهسته گفتم: «دستت درد نکند.»دستم را دوباره گرفت و فشار داد و گفت:«دست تو درد نکند. می دانم خیلی درد کشیدی. کاش بودم. من را ببخش. قدم! من گناهکارم می دانم. اگر مرا نبخشی، چه کار کنم!»بعد خم شد و دستم را بوسید و آن را گذاشت روی چشمش. دستم خیس شد.گفت: «دخترم را بده ببینم.» گفتم: «من حالم خوب نیست. خودت بردار.» گفت: «نه.. اگر زحمتی نیست، خودت بگذارش بغلم. بچه را از تو بگیرم، یک لذت دیگری دارد.»هنوز شکم و کمرم درد می کرد، با این حال به سختی خم شدم و بچه را از توی گهواره برداشتم و گذاشتم توی بغلش.بچه را بوسید و گفت: «خدایا صد هزار مرتبه شکر. چه بچه خوشگل و نازی.»همان شب صمد مهمانی گرفت و پدرم اسم اولین بچه مان را گذاشت، خدیجه.بعد از مهمانی، که آب ها از آسیاب افتاد، پرسیدم: «چند روز می مانی؟!» گفت: «تا دلت بخواهد، ده پانزده روز.» گفتم: «پس کارت چی؟!» گفت: «ساختمان را تحویل دادیم. تمام شد. دو سه هفته دیگر می روم دنبال کار جدید.»اسمش این بود که آمده بود پیش ما. نبود، یا همدان بود یا رزن، یا دمق. من سرم به بچه داری و خانه داری گرم بود. یک شب سفره را انداخته بودم، داشتم بشقاب ها را توی سفره می چیدم. صمد هم مثل همیشه رادیویش را روشن کرده بود و چسبانده بود به گوشش. .... کپی بدون ذکر لینک ممنوع 🚫 می باشد ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ خبر دارم از اون چیزی که تو سینہ ات پنهون می کنی 🌱 سورہ فاطر | آیه۳۸ ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
 نیروی خدا برای دفاع از ولایت شوید. شهدا نیروی حواله‌ای خدا برای ولایت بودند. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin