صداقت و شهادت اتفاقی همقافیه نشدهاند! اگر #صادق باشیم، حتما شهید میشویم؛ لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ
#بیداری_ملت
#شهید_سید_علی_زنجانی
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
شهدا برکتی بودن!
حرکت پر برکت باشه خوبه.
برکتی شو تا انشاءالله شهید بشی.
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
شهید سید علی زنجانی:
جنگ ما در سوريه و شام و عراق و يمن؛ جنگ عقيده است و نه جنگ بر سر مصالح و منافع.
#بیداری_ملت
#حجاب
#زن_زندگی_آگاهی
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
| حجابــ |
خودِ آزادی ستــ ! 😉
چرا ڪه تو
آزاد هستے تا انتخابــ
ڪنی دیگران چہ ببینند....! 😌👌
#حجاب
#زن_زندگی_آگاهی
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
رمـــــان دختــرشینا♥🍃
#قسمت2⃣2⃣
می خواست برود تهران. ناراحت شدم. گفتم:«نمی خواهد بروی. امروز یا فردا بچه به دنیا می آید. ما تو را از کجا پیدا کنیم.»مثل همیشه با خنده جواب داد:« نگران نباش خودم را می رسانم.»اخم کردم. کتش را درآورد و نشست. گفت:«اگر تو ناراحت باشی، نمی روم. اما به جان خودت، یک ریال هم پول ندارم. بعدش هم مگر قرار نبود این بار که می روم برای بچه لباس و خرت و پرت بخرم؟!»بلند شدم کمی غذا برایش آماده کردم. غذایش را که خورد، سفارش ها را دادم. تا جلوی در دنبالش رفتم. موقع خداحافظی گفتم: «پتو یادت نرود؛ پتوی کاموایی، از آن هایی که تازه مد شده. خیلی قشنگ است. صورتی اش را بخر.»وقتی از سر کوچه پیچید، داد زدم:«دیگر نروی تظاهرات. خطر دارد. ما چشم انتظاریم.»برگشتم خانه. انگار یک دفعه خانه آوار شد روی سرم.بس که دلگیر و تاریک شده بود.نتوانستم طاقت بیاورم. چادر سرکردم و رفتم خانه حاج آقایم.دو روز از رفتن صمد می گذشت، برای نماز صبح که بیدار شدم، احساس کردم حالم مثل هر روز نیست. کمر و شکمم درد می کرد. با خودم گفتم: «باید تحمل کنم. به این زودی که بچه به دنیا نمی آید.»هر طور بود کارهایم را انجام دادم. غذا گذاشتم.دو سه تکه لباس چرک داشتیم، رفتم توی حیاط و توی آن برف و سرمای دی ماه قایش، آن ها را شستم.ظهر شده بود. دیدم دیگر نمی توانم تحمل کنم.با چه حال زاری رفتم سراغ خدیجه. او یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و با من آمد خانه ما.از درد هوار می کشیدم. خدیجه تند و تند آب گرم و نبات برایم درست می کرد و زعفران دم کرده به خوردم می داد.کمی بعد، شیرین جان و خواهرهایم هم آمدند.عصر بود. نزدیک اذان مغرب بچه به دنیا آمد.آن شب را هیچ وقت فراموش نمی کنم. تا صدایی می آمد، با آن حال زار توی رختخواب نیم خیز می شدم. دلم می خواست در باز شود و صمد بیاید. هر چند تا صبح به خاطر گریه بچه خوابم نبرد؛ اما تا چشمم گرم می شد، خواب صمد را می دیدم و به هول از خواب می پریدم.یک هفته از به دنیا آمدن بچه می گذشت. او را خوابانده بودم توی گهواره که صدای در آمد.شیرین جان توی اتاق بود و به من و بچه می رسید. قبل از اینکه صمد بیاید تو، مادرم رفت.صمد آمد و نشست کنار رختخوابم. سرش را پایین انداخته بود. آهسته سلام داد. زیر لب جوابش را دادم. دستم را گرفت و احوالم را پرسید. سرسنگین جوابش را دادم.گفت:«قهری؟!» جواب ندادم.دستم را فشار داد و گفت:«حق داری.»گفتم: «یک هفته است بچه ات به دنیا آمده.حالا هم نمی آمدی. مگر نگفتم نرو. گفتی خودم را می رسانم. ناسلامتی اولین بچه مان است. نباید پیشم می ماندی؟!»چیزی نگفت.بلند شد و رفت طرف ساکش.زیپ آن را باز کرد و گفت: «هر چه بگویی قبول.اما ببین برایت چه آورده ام. نمی دانی با چه سختی پیدایش کردم. ببین همین است.»پتوی کاموایی را گرفت توی هوا و جلوی چشم هایم تکان تکانش داد. صورتی نبود؛ آبی بود، با ریشه های سفید. همان بود که می خواستم.چهارگوش بود و روی یکی از گوشه هایش گلدوزی شده بود، با کاموای سرمه ای و آبی و سفید.پتو را گرفتم و گذاشتم کنار گهواره. با شوق و ذوق گفت: «نمی دانی با چه سختی این پتو را خریدیم. با دو تا از دوست هایم رفتیم. آن ها را نشاندم ترک موتور و راه گرفتیم توی خیابان ها.یکی این طرف خیابان را نگاه می کرد و آن یکی آن طرف را. آخر سر هم خودم پیدایش کردم. پشت ویترین یک مغازه آویزان شده بود.»آهسته گفتم: «دستت درد نکند.»دستم را دوباره گرفت و فشار داد و گفت:«دست تو درد نکند. می دانم خیلی درد کشیدی. کاش بودم. من را ببخش. قدم! من گناهکارم می دانم. اگر مرا نبخشی، چه کار کنم!»بعد خم شد و دستم را بوسید و آن را گذاشت روی چشمش. دستم خیس شد.گفت: «دخترم را بده ببینم.»
گفتم: «من حالم خوب نیست. خودت بردار.»
گفت: «نه.. اگر زحمتی نیست، خودت بگذارش بغلم. بچه را از تو بگیرم، یک لذت دیگری دارد.»هنوز شکم و کمرم درد می کرد، با این حال به سختی خم شدم و بچه را از توی گهواره برداشتم و گذاشتم توی بغلش.بچه را بوسید و گفت: «خدایا صد هزار مرتبه شکر. چه بچه خوشگل و نازی.»همان شب صمد مهمانی گرفت و پدرم اسم اولین بچه مان را گذاشت، خدیجه.بعد از مهمانی، که آب ها از آسیاب افتاد، پرسیدم: «چند روز می مانی؟!»
گفت: «تا دلت بخواهد، ده پانزده روز.»
گفتم: «پس کارت چی؟!»
گفت: «ساختمان را تحویل دادیم. تمام شد. دو سه هفته دیگر می روم دنبال کار جدید.»اسمش این بود که آمده بود پیش ما. نبود، یا همدان بود یا رزن، یا دمق. من سرم به بچه داری و خانه داری گرم بود. یک شب سفره را انداخته بودم، داشتم بشقاب ها را توی سفره می چیدم. صمد هم مثل همیشه رادیویش را روشن کرده بود و چسبانده بود به گوشش.
#ادامه_دارد....
کپی بدون ذکر لینک ممنوع 🚫 می باشد
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
#یه_حبه_نور
إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ
خبر دارم از اون چیزی که
تو سینہ ات پنهون می کنی 🌱
سورہ فاطر | آیه۳۸
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
نیروی خدا برای دفاع از ولایت شوید.
شهدا نیروی حوالهای خدا برای ولایت بودند.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
آن کسی که ولایتمدار است، آن کسی که چشمش و گوشَش به دو لبِ ولایت است، او قطعاً ضرر نمیکند.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
شهدا متملّقین بین یدیه بودند که مستشهدین بین یدیه شدند؛ تملّق خدا کردند که خدا آنها را با شهادت برگزید و خرید!
#تشییع_شهید_سید_علی_زنجانی و
#طلال_حمزه ، #عیسی_برجی و #بقیه_همرزم_ها
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
🔴بدون_تعارف🖐
- از شهید نواب پرسیدن :
چرا آرام نمینشینی؟!
ببین آیتالله بروجردی ساکت است ..
نواب گفت : آقای بروجردی سرهنگ است ؛ من سربازم . سرباز اگر کوتاهی کند سرهنگ مجبور میشود بیایید وسط!
هر بار که امامخامنهای دارن میان وسط ، یعنی ما سربازا کم گذاشتیم ..
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#پایان_مماشات
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
شهید حاج قاسم سلیمانی:
کاری ندارم
کسی حرف من را
قبول دارد یا ندارد...
حزب و جناح فرع است.
اصل، ولی_فقیه است.
اصل، جمهوری اسلامی است.
اینجا جایی است
که اگر به خطر افتاد،
ما با جانمان مواجه میشویم.
آدمها میآیند و میروند، قاسم سلیمانی میرود و قاسم سلیمانی دیگری میآید.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 هر که به خدا عارفتر بود به زَنِش عاشقتر بود
#حجاب
#زن_عفت_افتخار
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز کدِ پستی به کد پستی باید بدونی چه خبره! غصه و غم باید بخوری. آتیش به اختیار یعنی به اختیار وسط آتیش غم مردم رفتن.
دیدی رزمندهها زیر آتیش رفتن تو کربلای پنج وخان طومان وحلب وموصل...؟
یار امام صادق علیهالسلام تو آتیش رفت؟ آتیش به اختیار یعنی آتیش غم و غصه مردم با کارِ تو آروم بشه.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#شهید_سید_علی_زنجانی
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
برای فتح خرمشهرهای پیشِ رو،
مردانی میخواهیم از جنس جهان آرا مثل سید علی زنجانی
که اول فاتح شهرِ دلِ خویش باشند!
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
همین برادرای حسود شرور که عمامه پیروان یوسف میپرونن، به زودی ذلیلانه در برابر عظمت «یوسف» به سجده خواهند افتاد
#پایان_مماشات
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
مجری تجزیه طلب ایران #عنتر_نشنال #فرداد_فرحزاد وقیحانه در حمایت از الهام علیف رسماً سخن از تجزیه کشورمان کرده است
این ها چه باید بگویند تا عده ای به خودشان بیایند؟
انتقاد دارید؟
ماهم منتقدیم
آنقدر به پرچم و نمادهای ملی مان تاختید که کفتار ها به طمع افتاده اند.
#پایان_مماشات
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
رفقا ما مأمورین انقلاب اسلامی هستیم، نه مسئولین انقلاب؛ مسئولیت گرفتنی است و تمام شدنی؛ اما مأموریت تکلیفی است و دائمی...
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
رهبرمعظمانقلاب:
هرچه میتوانید جبههی انقلاب را
گسترش بدهید، جذب کنید.
پ.ن:
جنسِ این انقلاب حسینی است.
و سفینةالنجاتِ حسین،
وسیعترین و سریعترین است.
#لبیک_یا_خامنه_ای
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
🔻یک روز دربارهی یکی از مشکلاتم با او صحبت کردم. بار دیگر که دیدمش، گفت: «داداش، رفتم خونه مطرح کردم با خانواده گریه کردیم.» نمیتوانست بیخیال باشد، چون سراسر وجودش محبت بود. نمیتوانست درد ببیند، اما درد نکشد.
#شهید_سید_علی_زنجانی
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
وقتی اعضای خانواده باهم دعوا میکنن
اگر درحین دعوا، به اون همسایه فوضول و حسود اجازه دخالت بدن
هیچ وقت نه آشتی میکنن، نه هم حرمت و حریم اون خونه و خانواده حفظ میشه
کشور و جامعه هم همینه
#سواد_رسانهای
#لبیک_یا_خامنه_ای
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
حضرت عیسی چهارتا مرده زنده کرد، این همه بهش ایمان اوردن !
اونوقت جمهوری اسلامی کلی کشته اعتراضات رو زنده کرد باهاشون مصاحبه کرد، این برعندازا هنوز ایمان نیاوردن !
خب ایمان بیارید قال قضیه بکند دیگه😄
#پایان_مماشات
#حجاب
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin