براندازا خارج از کشور تجمع گذاشتن، یه عده با پرچم کردستان رفتن یه عده پرچم شیرخورشید با هم شدیدا درگیر شدن. دعوا نکنید عزیزان، #ایران طعمهی کفتارا نمیشه✌
#امام_زمان
#حجاب
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
🔴بدون تعارف🖐
میدونستین
ایران تنها جاییه که تو فضای رسانه:
هم رهبرش تموم می کند!
هم نظامش سقوط می کند!
هم دولت جدید تشکیل می شود!
در حالی که نظام موز هم کف دست برعندازها نمی گذارد
#حجاب
#ایران
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
یه کم زیبایی ببینیم
۱۴۰۱/۰۷/۱۰بلوار کشاورز
#ایران
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
تصویری از سان دیدن امروز رهبری از سپاه و ارتش
صرفا جهت فشار مضاعف به براندازا :)😂
#ایران
#حجاب
#امام_زمان
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
رفیقم سید
تصویری از سان دیدن امروز رهبری از سپاه و ارتش صرفا جهت فشار مضاعف به براندازا :)😂 #ایران #حجاب #ام
من به صراحت میگویم این اغتشاشها و ناامنیها، طراحی امریکا و رژیم غاصب و جعلی صهیونیستی بود و حقوق بگیران آنها و برخی از ایرانی های خائن در خارج به آنها کمک کردند
آیت الله خامنهای 11 مهر 1401
#ایران #امام_زمان #حجاب
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
رفیقم سید
من به صراحت میگویم این اغتشاشها و ناامنیها، طراحی امریکا و رژیم غاصب و جعلی صهیونیستی بود و حقوق
«کاندولیزا رایس»، وزیرسابق امور خارجه آمریکا :رهبر ایران میتواند نقشههایی را که بهترین ذهنها، با صرف بیشترین بودجهها، در زمانی بسیار طولانی کشیده و مجریانی ماهر اجرای آن را به عهده گرفتهاند، با یک سخنرانی یکساعته خنثی کند
#ایران #حجاب #امام_زمان
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
دعوا بر سر مسئلهی با حجاب و بدحجاب نیست، دعوا بر سر از دنیا رفتن یک دختر جوان نیست. دعوا اینها نیست. خیلی از این کسانی که حجاب کاملی هم ندارند جزو هواداران جدّی نظام جمهوری اسلامی هستند. بحث سر اصل استقلال و ایستادگی و تقویت و اقتدار ایران اسلامی است.
🔻رهبر انقلاب ۱۴۰۱/۰۷/۱۱
#ایران
#نائب #امام_زمان
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
رفیقم سید
رمـــــان دختــرشینا♥🍃 #قسمت8⃣ دمِ غروب، دیدیم عده ای روی پشت بام اتاقی که ما توی آن نشسته بودیم را
رمـــــان دختــرشینا♥🍃
#قسمت9⃣
قلبم تالاپ تلوپ می کرد و نفسم بند آمده بود.
صمد که صدایم را شنیده بود، از وسط دریچه خم شد توی اتاق. صورتش را دیدم. با تعجب داشت نگاهم می کرد. تصویر آن نگاه و آن چهره مهربان تپش قلبم را بیشتر کرد. اشاره کردم به بقچه. خندید و با شادی بقچه را بالا کشید.دوستان صمد روی پشت بام دست می زدند و پا می کوبیدند. بعد هم پایین آمدند و رفتند توی آن یکی اتاق که مردها نشسته بودند.بعد از شام، خانواده ها درباره مراسم عقد و عروسی صحبت کردند.فردای آن روز مادر صمد به خانه ما آمد و ما را برای ناهار دعوت کرد.مادرم مرا صدا کرد و گفت: «قدم جان! برو و به خواهرها و زن داداش هایت بگو فردا گلین خانم همه شان را دعوت کرده.»چادرم را سرکردم و به طرف خانه خواهرم راه افتادم. سر کوچه صمد را دیدم. یک سبد روی دوشش بود. تا من را دید، انگار دنیا را به او داده باشند، خندید و ایستاد و سبد را زمین گذاشت و گفت: «سلام.» برای اولین بار جواب سلامش را دادم؛ اما انگار گناه بزرگی انجام داده بودم، تمام تنم می لرزید. مثل همیشه پا گذاشتم به فرار.خواهرم توی حیاط بود. پیغام را به او دادم و گفتم: «به خواهرها و زن داداش ها هم بگو.» بعد دو تا پا داشتم و دو تا هم قرض کردم و دویدم. می دانستم صمد الان توی کوچه ها دنبالم می گردد. می خواستم تا پیدایم نکرده، یک جوری گم و گور شوم. بین راه دایی ام را دیدم. اشاره کردم نگه دارد. بنده خدا ایستاد و گفت: «چی شده قدم؟! چرا رنگت پریده؟!» گفتم: «چیزی نیست. عجله دارم، می خواهم بروم خانه.» دایی خم شد و در ماشین را باز کرد و گفت: «پس بیا برسانمت.» از خدا خواسته ام شد و سوار شدم. از پیچ کوچه که گذشتیم، از توی آینه بغل ماشین، صمد را دیدم که سر کوچه ایستاده و با تعجب به ما نگاه می کرد.مهمان بازی های بین دو خانواده شروع شده بود. چند ماه بعد، پدرم گوسفندی خرید. نذری داشت که می خواست ادا کند. مادرم خانواده صمد را هم دعوت کرد. صبح زود سوار مینی بوسی شدیم، که پدرم کرایه کرده بود، گوسفند را توی صندوق عقب مینی بوس گذاشتیم تا برویم امامزاده ای که کمی دورتر، بالای کوه بود.ماشین به کندی از سینه کش کوه بالا می رفت.راننده گفت: «ماشین نمی کشد. بهتر است چند نفر پیاده شوند.» من و خواهرها و زن برادر هایم پیاده شدیم. صمد هم پشت سر ما دوید. خیلی دوست داشت در این فرصت با من حرف بزند، اما من یا جلو می افتادم و یا می رفتم وسط خواهرهایم می ایستادم و با زن برادرهایم صحبت می کردم.آه از نهاد صمد درآمده بود. بالاخره به امامزاده رسیدیم. گوسفند را قربانی کردند و چندنفری گوشتش را جدا و بین مردمی که آن حوالی بودند تقسیم کردند. قسمتی را هم برداشتند برای ناهار، و آبگوشتی بار گذاشتند.نزدیک امامزاده، باغ کوچکی بود که وقف شده بود.چندنفری رفتیم توی باغ. با دیدن آلبالوهای قرمز روی درخت ها با خوشحالی گفتم: «آخ جون، آلبالو!» صمد رفت و مشغول چیدن آلبالو شد. چند بار صدایم کرد بروم کمکش؛ اما هر بار خودم را سرگرم کاری کردم.خواهر و زن برادرم که این وضع را دیدند، رفتند به کمکش. صمد مقداری آلبالو چیده بود و داده بود به خواهرم و گفته بود: «این ها را بده به قدم. او که از من فرار می کند. این ها را برای او چیدم. خودش گفت خیلی آلبالو دوست دارد.» تا عصر یک بار هم خودم را نزدیک صمد آفتابی نکردم.بعد از آن، صمد کمتر به مرخصی می آمد.مادرش می گفت: «مرخصی هایش تمام شده.» گاهی پنج شنبه و جمعه می آمد و سری هم به خانه ما می زد. اما برادرش، ستار، خیلی تندتند به سراغ ما می آمد. هر بار هم چیزی هدیه می آورد. یک بار یک جفت گوشواره طلا برایم آورد.خیلی قشنگ بود و بعدها معلوم شد پول زیادی بابتش داده. یک بار هم یک ساعت مچی آورد. پدرم وقتی ساعت را دید، گفت:«دستش درد نکند. مواظبش باش. ساعت گران قیمتی است. اصل ژاپن است.»کم کم حرف عقد و عروسی پیش آمد. شب ها بزرگ ترهای دو خانواده می نشستند و تصمیم می گرفتند چطور مراسم را برگزار کنند؛ اما من و صمد هنوز دو کلمه درست و حسابی با هم حرف نزده بودیم.یک شب خدیجه من را به خانه شان دعوت کرد. زن برادرهای دیگرم هم بودند. برادرهایم به آبیاری رفته بودند و زن ها هم فرصت را غنیمت شمرده بودند برای شب نشینی. موقع خواب یکی از زن برادرهایم گفت: «قدم! برو رختخواب ها را بیاور.» رختخواب ها توی اتاق تاریکی بود که چراغ نداشت؛ اما نور ضعیف اتاقِ کناری کمی آن را روشن می کرد. وارد اتاق شدم و چادرشب را از روی رختخواب کنار زدم. حس کردم یک نفر توی اتاق است. می خواستم همان جا سکته کنم؛ از بس که ترسیده بودم. با خودم فکر کردم: «حتماً خیالاتی شده ام.» چادرشب را برداشتم که صدای حرکتی را شنیدم.
#ادامه_دارد....
کپی بدون ذکر لینک🚫 ممنوع می باشد
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
#یه_حبه_نور
از تو که صبر ایوب و عصمت مریم نمیخوام! از تو به اندازهی خودت توقع دارم اما مسئله اینه که تو به اندازهی خودت تلاش نمیکنی!
{وَلَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا}
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
شفاعتت میکنه اون شهیدی
که موقع گناه میتونستی گناه کنی
ولی به حرمت رفاقت باهاش کنار گذاشتی:)
#شهید_سید_علی_زنجانی
#رفیق_شهید ❤
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
🔴بدون تعارف🖐
اینا همونایی هستند که گاه و بیگاه تو توالت مدرسه جنین سقط میکنن
اوردوز میکنن
از پدر و مادرم خانوادشون متنفرن
یهویی در اوج شادی به پوچی مطلق میرسن و خودکشی میکنن، یا تو خلوت خودشون جلو آینه زار میزنن
هشتگ زن زندگی آزادی
________________________
#ایران
#حجاب
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
شهیدمحسن وزوایی، فرمانده جنگ تحمیلی
شهیدمجیدشهریاری دانشمندهستهای
شهیدمصطفی احمدیروشن دانشمندهستهای
شهیدمسعود علیمحمدی دانشمند هستهای
شهیدحسن عباسپور وزیر و استاد دانشگاه
و....
نخبههای #دانشگاه_شریف ما اینا هستن
#زن_عفت_افتخار
#ایران
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
رفیقم سید
🔴بدون تعارف🖐 اینا همونایی هستند که گاه و بیگاه تو توالت مدرسه جنین سقط میکنن اوردوز میکنن از پدر و
دانشجوی شریف فقط اگه فحش خوار مادر به نظام بده نخبه است
وگرنه اگه مثل احسان قدبیگی که فارغ التحصیل شریف بود و اسرائیل ترورش کرد باشه ، عمله نظامه و خونش حلاله :)
#ایران
#زن_عفت_افتخار
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
دانشمندان مان را ترور می کنند ولی برای دانشجو هایمان اشک تمساح می ریزند
#زن_عفت_افتخار
#ایران
#غیرت
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
مریم قجر عضدانلو یا همون «مریم رجوی» هم تو دهه پنجاه، دانشجوی نخبه رشته مهندسی متالوژی دانشگاه شریف بود.
برای اون احمقهایی که نخبه بودن رو مساوی با معصومیت و آگاهی میدونن
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
رفیقم سید
🔴بدون تعارف🖐 اینا همونایی هستند که گاه و بیگاه تو توالت مدرسه جنین سقط میکنن اوردوز میکنن از پدر و
🔴 بدون تعارف
🔸از فحاشی آن معدود دانشجوی #دانشگاه_شریف تعجب کردید؟
تعجب ندارد؛ اخلاق مسئله ای «فرهنگی» است و برای فرهنگی شدن باید فلسفه و ادبیات و روانشناسی و رمان و دین خواند..
فیزیک وشیمی و ریاضی «معلومات» را زیاد میکند نه فرهنگ را!
#حجاب
#ایران
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
اگر دانشآموزان ذکر اهل بیت بگن و "سلام فرمانده" بخونن، میگن طفل معصومها رو بازیچه سیاسی و ایدئولوژیک نظام کردید؛ اما اگر بینزاکت باشند و با انگشت رذالت جنسی نمایش بدن، میشن مربی شجاعت و آزادی!
#ایران
#حجاب
#زن_عفت_افتخار
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
یکی از فارغالتحصیلان دانشگاه شریف تعریف میکرد: روز اول اغتشاشات منم رفتم تو خیابون، دیدم یکی داره درخت آتیش میزنه، گفتم چرا درخت رو آتیش میزنی آخه؟ گفت درختی که جمهوری اسلامی کاشته باید بسوزه!
میگفت اومدم خونه دیگه اغتشاشات نرفتم، فهمیدم با چه موجودات نادونی قراره براندازی کنم!
#ایران
#زن_عفت_افتخار
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
🔴 بدون تعارف
آی انسان کمخردی که برای شروینحاجیپور هشتگ میزنی: برای برادرم، برادرت، برادرمون
فخریزاده، صیادخدایی، همین سربازی که زدید کشتید تو تهران، احمدیروشن
اینا برادرت، برادرمون، برادرم نبودن؟! اینا هموطنات نبودن که براشون توییت زدی و گفتی کتلت شدن و خوشحالی کردی؟!
فقط اونی که دوست داره لختت رو ببینه، برادرته؟!
#ایران
#حجاب
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin